صفحه لطیفه های “لج ور”

jok

——————————

بعضی از مردم سالی دوبار میرن امریکا ویزاشون باطل نشه. اونوقت من هرسه ماه یکبار با خط ایرانسلم تک زنگ میزنم که خطم نسوزه. خدایا این دلخوشی ها رو از ما نگیر.

——————————

پسر: مامان امام خمینی توی دریا غرق شد مرد؟ مامان: نه پسرم… پسر: پس چرا همه سالگردش می رن شمال؟

——————————

انقدر حقمون رو خوردن که وقتی میگیریمش فکر میکنیم هدیه‌ست

——————————

خدایا ما را به خاطر یک سیب از بهشت انداختی رو زمین به خاطر آب انگور میندازیمون جهنم!! با میوه ها مشکل داری؟

——————————

متن استعفای کردان: آغای احمتی نجات بدین وصیله مراطب اصطعفای خود را از مغام آلی وذارت کشور اعلام میکنم سلوات!

——————————

لجبازی یه کشاورز در مناطق خشک با خدا: حالا که ابر میاری بارون نمیزنی، منم وضو میگیرم نماز نمیخونم!

——————————

ریدم تو این مملکت ….. جمله آرامبخش ایرانیها هنگام خروج از ادارات دولتی!

——————————

بسیجیه از کنار جن رد میشه… جن میگه بسم الله این دیگه کی بود

——————————

به بچه آخونده میگن بابات چیکارست؟ میگه کمربند مشکی قرآن داره

——————————

در زمان جنگهای صلیبی، جنگجویان برای جلوگیری از خیانت همسرانشان از نوعی شورت آهنی استفاده می کردند و به آن قفل می زدند و کلید آن را به روحانی شهر می دادند و پس از برگشتن از جنگ، کلید را پس می گرفتند..
یکی از جنگجویان صلیبی بعد از قفل کردن شورت همسرش، کلید آن را به روحانی شهر میده. هنوز ۵۰۰ متر دور نشده بود که روحانی شهر نفس زنان خودشو به جنگجو می رسونه و میگه کلید اشتباهه!

——————————

بسیجیه میره تو مسابقات المپیک شرکت کنه ازش میپرسن به چه مقامی فکر میکنی؟ میگه به مقام معظم رهبری

——————————

یه آخونده داشته روضه می‌خونده، که یهو یه بسته پاسور از جیبش میفته بیرون. برای اینکه ضایع نشه میگه: ای مردم، میدونید این چیه؟ همه میگن: بی‌بی خشت. آخونده میگه: ای خاک بر سرتون که میدونید بی‌بی خشت چیه، اما نمی‌دونید بی‌بی زینب کیه!

——————————

از بسیجیه میپرسن نام خانوادگی خدا چیه؟ میگه: وکیلی

——————————

به بسیجیه میگن تا بحال راجع به فرمایشات مقام معظم رهبری فکر کردی؟ میگه: نه، ما رو چه به این گــُـه خوردنا

——————————

به آخونده میگن کون گشاد تر از شما هم وجود داره؟ میگه آره، اونایی که به ما میگن التماس دعا

——————————

بهلول را گفتند که فرق” پوشک”و “عمامه”  چیست؟ گفت در اصلشان فرقی نیست. پوشک را در” زیر” گه میگذارند، عمامه را “روی” گه.

——————————

یارو تو انتخابات کاندید میشه، بعد که رای ها رو می شمرن، میبینه سه تا رای آورده. شب که میره خونه، خانومش در جا یکی می‌خوابونه تو گوشش، میگه: میدونستم پای یک زنه دیگه هم وسطه!

——————————

یه راننده کامیون به اداره پلیس تلفن می زنه و میگه: من یک مارمولک را له کردم. پلیسه میگه: خب جسدش را از وسط جاده بردار بیانداز کنار جاده. راننده کامیون می پرسه: عبا و عمامه اش را چکار کنم؟

——————————

به غضنفر میگن باریک الله یعنی چی؟ میگه یعنی خدا لاغر است

——————————

از یک جوانی می‌پرسن: عاشورا چه روزیه؟ میگه: روزه جهانی قیمه!

——————————

مردی که سوار بر بالن در حال حرکت بود ناگهان به یاد آورد قرار مهمّی دارد؛ ارتفاعش را کم کرد و از مردی که روی زمین بود پرسید: “ببخشید آقا ؛ من قرار مهمّی دارم، ممکنه به من بگویید کجا هستم تا ببینم به موقع به قرارم می رسم یا نه؟” مرد روی زمین : بله، شما در ارتفاع حدودا ً ۶ متری در طول جغرافیایی “۱٨’۲۴**ﹾ** ۸۷ و عرض جغرافیایی “۴۱’۲۱**ﹾ** ۳۷** هستید. مرد بالن سوار: شما باید مهندس باشید. مرد روی زمین : بله، از کجا فهمیدید؟” مرد بالن سوار: چون اطلاعاتی که شما به من دادید اگر چه کاملا ً دقیق بود به درد من نمی خورد و من هنوز نمی دانم کجا هستم و به موقع به قرارم می رسم یا نه؟” مرد روی زمین: شما باید مدیر باشید. مرد بالن سوار: از کجا فهمیدی؟ مرد روی زمین: چون شما نمی دانید کجا هستید و به کجا می خواهید بروید. قولی داده اید و نمی دانید چگونه به آن عمل کنید و انتظار دارید مسئولیت آن را دیگران بپذیرند. اطلاعات دقیق هم به دردتان نمیخورد.

——————————

یه روز، شهردار یکی از شهرهای دنیا! تصمیم میگیره یه برج زیبا تو شهرشون بسازه. برای این کار از سرتاسر دنیا از سه مهندس (یه مهندس چینی، یه مهندس آمریکایی و یه ایرانی) میخواد که بیان تا در مورد ساخت برج باهاشون صحبت کنه.
مهندس چینی میگه من این برج رو برات میسازم ولی قیمتش میشه ۳ میلیون دلار. یک میلیون هزینه کارگر و تجهیزات، ۱٫۵ میلیون هزینه مواد اولیه و ۵۰۰ هزار هم دستمزد خودم. … … شهردار با مهندس آمریکایی صبحت میکنه. مهندس آمریکایی میگه ساخت برج ۵ میلیون هزینه داره؛ ۲ میلیون کارگر و تجهیزات، دومیلیون مواد اولیه و ۱ میلیون هم خودم میگیرم. شهردار سراغ مهندس ایرانی میاد. مهندس ایرانی میگه ساخت این برج ۹ میلیون هزینه برمیداره! شهردار با تعجب میپرسه، چطور ممکنه ۹ میلیون هزینه داشته باشه؟ مهندس
ایرانی میگه، ۳ میلیون خودت برمیداری، ۳ میلیون من برمیدارم، ۳ میلیون هم میدیم به مهندس چینی که برج رو بسازه.

——————————

پیرزنه به بسیجیه میگه: ننه ازدواج کردی؟ بسیجیه (با بد اخلاقی): نه! پیرزن: آفرین ننه، ازدواج نکن که به امید خدا نسلتون منقرض شه

——————————

جنتی نامه:
“کودک درون” جنتی به علت کهولت سن درگذشت … !

آیا می دانید اگر جنتی از ابتدای عمرش سالی یک ریال پس انداز می کرد امروز به اندازه ی مبلغ اختلاس پول داشت؟

حاج آقا تو رو خدا اجازه بدید ما هم سوار بشیم!! / چند بار بهتون بگم شما صلاحیت سوار شدن به کشتی رو ندارید!!! /(بگو مگوی دایناسورها با جنتی برای سوار شدن به کشتی نوح)

جنتی: آقا گوشت ران مار دارین؟! مغازه دار: حاج آقا مار که پا نداره که رون هم داشته باشه! جنتی: ای بابا یه لحظه فکر کردم هنوز پا دارن! امان از این حافظه کوتاه مدتم!!

عزیز مصر: در خواب دیدم موجودی بس فرتوت لاغر از نیل برون آیند و هفت گاو چاق و هفت خوشه گندم را بخورد. تعبیر آن چیست یوسف؟ / یوسف: به فنا رفتیم! جنتی داره میاد مصر! جمع کن در بریم!

تو دنیا دو چیز می مونه ۱ – نام نیک ۲- جنتی

تابستون که می شه هیچ وقت خودمو نمی بخشم که چرا به نوح گفتم این یه جفت پشه را هم سوار کن ( جنتی)

جنتی: در هیچ قرنی به اندازه قرن ۲۱ به من توهین نشد!

خدا: احمد بیا برو بمیر دیگه وقتشه…   جنتی: نه خدا جون، تو رو خدا رحم کن، من کلی آرزو دارم. خدا: نه دیگه نمیشه، روتو کم کن برو بمیر. جنتی: خدا جون، حالا هیچ راهی نداره بی خیال بشی؟؟ خدا: چرا، یک راه هست، یه ددمنشانه بگو….   جنتی: ددمنیشه… ددمشینه……..    خدا: ها،ها ها، خیلی حال داد برو ۱۰۰۰ سال دیگه جایزته زنده بمونی

پزشکان ، از جنتی کاملا قطع امید کرده اند و گفته اند: جنتی دیگر نمی میرد.

جنتی یه بچه کلاغ می خره! ازش می پرسن چرا کلاغ؟ میگه: می خوام ببینم راسته میگن ۳۰۰ سال عمر می کنه!.

عزرائیل اعلام کرد پس از قبض روح جنتی رسما از دنیای قهرمانی خداحافظی می کند!

ـ بلال جان صداتو دوست دارم…  بیشتر رو تحریرات کار کن… آینده خوبی داری…  مدینه سال سوم هجری- آیت ا.. جنتی

پدرجان عقب تر بایست گلی نشی! (خدا خطاب به جنتی هنگام آفرینش حضرت آدم)

آیـــــا میدانید در قسم “به پیر به پیغمبر” منظور از پیر جنتی است….

هر جا کارت گیر کرد به جون جنتی قسم بخور, اینجوری هم کارت راه می افته هم خطری کسی رو تهدید نمی کنه.

ببین اگه یوسف پایه نیست من هستما ا ا ا! “. جنتی خطاب به زلیخا”

جنتی بالای قبر نوح: روت کم شد

دود غلیظی سرتاسر تهرونو فرا گرفته! به گزارش آسوشیتدپرس این وضعیت ناشی از خاموش شدن شمع های کیک تولد آیت الله جنتی است!! نگران نباشید

اینقدر تکون نخور بچه! خطا میزنم، نسل انسان منقرض میشه! “جنتی در حال ختنه حضرت آدم”

بررسی علل اختلاف حضرت نوح با فرزندش امشب در گفتگوی ویژه ی خبری با حضور تنها شاهد ماجرا ایت ا… جنتی

پدر جان این هدیه به خاطر یک عمر تلاش شما در جهت حفظ خودتون یعنی میراث فرهنگیه…….. ” اعطای جایزه نوبل به جنتی ( سال ۲۵۰۰ میلادی)

احمد، به نظرت کروی بسازم یا مکعب؟   ” ابراهیم خطاب به جنتی هنگام احداث خانه کعبه. ”

جنتی ضمن تکذیب شدید عبارت “یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچکی نبود”،  بر حضور فعال خود در آن مقطع حساس تاریخ تأکید کرد.

روایته وقتی جنتی همراه با سایرین شعار میداد: خدایا! خدایا از عمر ما بکاه و بر عمر رهبر افزا، عزراییل تا یکماه سیستم عاملش بالا نمیومد!

باستان شناسان در کاوشهای اخیری که در شهر سوخته انجام دادند یک دست نوشته پیدا کردند که پس از ترجمه به این متن رسیدند که: احمد من میرم بیرون یادت نره زیر گاز رو خاموش کنی!

امروز خبر اومد که جنتی به دلیل مشکل تنفسی بستری شده، بلافاصله هم خبر تصحیح شد، ایشان ری استارت فرمودند!

میگن جنتی یه تورات امضا شده از حضرت موسی داره.

جنتی خطاب به دانشمندان: انفجار بیگ بنگ برای شماها یه فرضیه است ولی برای من یه خاطره است.

جنتی در آینده پس از نابودی کل جهان: ” ای بابا، حالا کجا باید برم؟”

جنتی تنها کسیه که تونسته کل دنیا رو با پای پیاده بگرده! البته اون موقع هنوز قاره ها به هم وصل بودن…

وصیت نامه عزراییل به پسرش:   دور جنتی رو خط بکش

موزه انگلستان در بیانیه ای اعلام کرده که حاضر است منشور کوروش کبیر را با جنتی تعویض کند

ـ احمق نفهم صد بار بهت گفتم من آخوند نیستم ،
- پس اون عمامه چیه بالا سرت؟
[بحث جنتی و سندباد در صحرای آفریقا]

ـ آقـــا دمــت گــــرم عــجــب چیــــز بـــا حـــالـــی بـــــــــــــــود… دفعـه بعـــد چیـپـس و مــاسـت هــَم میــــآرم … (جنتـــی خــطاب بــه زکــریـــای رازی انــدکی پـس از کشــف الکــل)

روزی جنتی همراه حضرت سلیمان وارد جنگلی شدند. جنتی کرمی را روی برگی دید! از سلیمان پرسید: سولی جون،  فایده ی این کرم به این کوچیکی چیه آخه؟  سلیمان نگاه عاقل اندر سفیهی به جنتی انداخت و فرمود: تو اولین بار است که این سوال را میکنی در حالی که این کرم روزی سه بار این سوال را در باره ی تو از من میپرسد!

در زمان ابتدای حکومت بنی امیه عبیدالله سوار بر اسبی وارد سرزمین شام شد و بپرسید که آیا شما اهل شام هستید؟  به یکباره “جنتی” از میان جمعیت بر خاست و گفت:  پـَـَـ نــه پـَـَــــ  رژیم لاغری گرفتیم فقط اهل صبحانه هستیم.

نصیحت خدا به جنتی: «خواستی بمیری یادت نره خورشید رو خاموش کنی!»

——————————

اینترنت در صدر اسلام
امام جمعه اردبیل: chat در صدر اسلام هم بوده، اصلا شما تو نماز نیت می کنی، connect می شی! نماز میخونی، با خدا chat می کنی، یه هو می گوزی، disconnect می شی!

——————————

احمدی نژاد زنگ میزنه فلسطین زود قطع میکنه ازش دلیلش رو میپرسند میگه: می خواستم ببینم هنوز اشغاله یا نه

امام جمعه قزوین از احمدی نژاد تشکر کرد و براش پیام فرستاد و گفت: ما مردم قزوین از شما تشکر می کنیم، چون از وقتی شما رئیس جمهور شدی همه دنیا به ما پشت کرده

به احمدی نژاد میگن جواب مردمی که بهت رای دادن رو با قعطی برق می دی . میگه: جواب ابلهان خاموشی ست

احمدی نژاد می ره آمپول بزنه, تزریقاتیه بهش میگه ناقلا با این کون کوچیکت خوب ریدی به مملکت ها

یارو بچه دارمیشه، اسم بچه اش رو میگذاره “احمدی نژاد”…ازش می پرسن چرا؟ میگه : آخه فقط ۲ روزه که به دنیا اومده، ولی تا حالا ۴۰ بار ریده

بالاخره بوش و احمدی نژاد با هم ملاقات کردند. بوش دست داد و گفت: من بوش ام. احمدی نژاد گفت: من خودشم

احمدی نژاد وقتی انتخاب شد اعلام کرد من قیمت همه اجناس رو کم می کنم جز لبنیات، به احترام همه اون گاوهایی که به من رای دادند.

یه روز یکی می ره جهنم می بینه احمدی نژاد داره با آنجلینا جولی می رقصه. داد می زنه و به مامور جهنم می گه: منم می خوام مثل احمدی نژاد عذاب بکشم. مامور عذاب می گه: این عذاب احمدی نژاد نیست، عذاب آنجلینا جولی یه

وقتی برق می ره آدم یاد ۲ نفر میوفته: ۱) پدر و مادر ادیسون ۲) خواهر و مادر احمدی نژاد

احمدی نژاد دچار سوء هاضمه شده بود و رفت دکتر. دکتر براش رژیم غذایی تجویز کرد و گفت: اولا: سرخ کردنی زیاد نخور. دوما: ترشی جات و پیاز و دوغ نخور. سوما: نوشیدنی گازدار نخور. چهارما: وقتی می ری شهرستان سخنرانی کنی، گه زیادی نخور.

——————————

مریدی ترسان نزد شیخ برفت و عرض بکرد: یا شیخ خوابی دیدم بس عجیب، خواب دیدم گدای سر چهار راه از من کمک قبول نکردی و بگفت که تو تحریمی. شیخ فرمود: کمی دیر خواب دیدی. گامبیا و زامبیا و سنگال نیز ایران را تحریم بکرده اند. حیرانم ازاین عجایب تودرتو! دگران را برق بگیرد ما را جرقه ی پتو! و مریدان همی گریستند.

——————————

شیخ به پاره ای از مریدانش دستور داد تا برای رسیدن به صبر، چهل روز معتکف بشدندی، مریدان شوریده حال شدندی و از شیخ پرسیدندی که یا شیخ، راه دیگری هم برای به دست آوردن صبر موجود باشد؟ شیخ فرمود آری یک ساعت استفاده از اینترنت پر سرعت ایران، مریدان همی نعره ای کشیدندی و راه بیابان پیش گرفتندی.

——————————

ضرب المثل بنزینی: ۱- بنزین دیدی ندیدی. ۲-بنزین زرد برادر گریسه. ۳- با بنزین بنزین گفتن ماشین روشن نمیشه. ۴- به اندازه بنزینت گاز بده. ۵- بنزین همسایه اورانیومه.۶-بنزین حقه. ۷- از این حرفا بوی بنزین میاد.

——————————

دعاهای بنزینی: ۱- الهی بنزین بگیری. ۲- التماس بنزین. ۳- دست به هر چی میزنی بنزین بشه . ۴ – بنزین به قبرت بباره. ۵- خدا بنزینت بده، یک لیتر در دنیا صد لیتر در آخرت.

——————————

با توجه به هدفمند کردن یارانه ها و گران شدن آب  بپس از اجرای طرح هدف مند کردن یارانه ها، یارانه نماز جماعت هم برداشته شد.  از این پس خود نمازگزار باید حمد و سوره را بخواند !

——————————

با توجه به هدفمند کردن یارانه ها و گران شدن آب  برخی از علما فتوا دادند که : از این پس ریختن  آب پشت مسافر حرام است!  همان توف کفایت میکند.

——————————

اطلاعیه شیطان: تا میتوانید گناه کنید به علت مبلغ بالای قبض، گاز جهنم قطع شده از آتش خبری نیست.

——————————

یه سوال به سوالهای شب اول قبر اضافه شد:  ۸۱۰۰۰ تومن یارانه تو چیکار کردی؟

——————————

آخونده توی اتوبوس کنار راننده تمرگیده بوده که شوخیش گل میکنه و میگه : شما راننده ها که همش تو جاده هستید، از کجا میدونید که بچه هاتون از خودتونن؟  رانندۀ زبل هم که دست ملا رو خونده بوده میگه: ۲ سال صبر میکنیم حاج آقا؛ اگه شبیه خودمون شد که هیچ وگر نه میفرستیمش حوزه علمیه!

——————————

اخیرا اداره پست و تلگراف تمبری با تصویر خامنه ای چاپ کرده. مشکل اینه که تمبر به پشت پاکت نمیچسبه و این به خاطر اینه که مردم بر روی تمبر تف می کنند.

——————————

شباهتهای گوز و آخوند: ۱) پر سرو صدا و بی خاصیتند. ۲) هنگام خروجشان معمولن نیم خیز می شویم. ۳) باعث سرگرمی عوام و عامل سرافکندگی عقلا هستند. ۴) خاستگاه انقلابی دارند. ۵) همواره در جهت وزش باد حرکت می کنند. ۶) طرف مقابل را مجبور به سکوت می کنند. ۷) با شکم و زیر شکم در ارتباطند. ۸) هنگام ورودشان احساس سنگینی و هنگام خروجشان احساس سبکی می کنیم. ۹) اگر بیش از اندازه نیرو بگیرند به همه جا گند می زنند. ۱۰) رهرو راه “ان بیا” هستند.

——————————

جوانی از آخوندی میپرسه : فرق روح و روان چیه؟ آخوند میگه هیچ فرقی نداره. جوان میگه : اگه فرقی نداره حال میکنم از این به بعد بهتون به جای روحانی بگم روانی.

——————————

یکی به احمد کسروی گفته بود که آقا جان شما دیگر دارید همه چیز را منکر می شوید. کسروی گفت مثلاً چه چیزی را؟ گفت مثلاً معجزات پیامبر اسلام را. گفت مثلاً کدام معجزه را؟ گفت همان که با سوسمار حرف زد! گفت خوب با چه زبانی با سوسمار حرف زد؟ گفت با…زبان عربی. گفت مرد حسابی این که می شود معجزه سوسمار، پیامبر که خودش عرب بود.

——————————

نقل است که از یک آخوند حاضر جواب پرسیدند که آیا تا به حال پیش آمده است که در پاسخ به متلکی ناتوان باشی؟جواب داد یک بار! و آن موقعی بود که یک سپیده‌دم بارانی برای پیش‌نمازی به مسجد می‌رفتم و کوچه پر از گل و لای بود. ناگهان در یک چاه فاضلاب افتادم و تا کمر در مدفوع و ادرار فرو رفتم. در فکر این بودم که اگر به منزل برگردم و لباس خود را عوض کنم، نماز مومنان قضا خواهد شد و اگر با همین وضع به مسجد بروم که نمی‌توانم نماز را اقامه کنم که خانم جوانی رسید و مرا که در آن حالت دید با لبخند شیطنت‌آمیزی پرسید: حاج آقا چرا این‌قدر تو خودتون فرو رفتین؟

——————————

یک طلبه ای تازه لیسانس آخوندی گرفته بود و برای اولین بار بایستی توی مسجدی روضه می خواند. ولی از آنجایی که خیلی ترسیده بود و عصبی شده بود، زبانش بند آمد و نتوانست حتی یک کلمه بیان کند. یک آخوند کهنه کار که آن صحنه را دید، سعی کرد که همکار جدیدش را راهنمایی کند. به او گفت : بار بعد، قبل از روضه خوانی، چند قطره ویسکی توی یک لیوان آب بریز و بنوش تا ترست از بین برود. طلبه هم جمعه بعدی همین کار را کرد و روضه خیلی گرم شد. روز بعد نامه ای از طرف همان آخوندی که نصیحت کرده بود به دست طلبه رسید. توی آن نوشته شده بود برادر جمعه بعدی چند قطره ویسکی توی یک لیوان آب بریز، نه چند قطره آب توی یک بطری ویسکی. ضمناً مایلم بهت بگویم که :

۱ـ لازم نیست عمامه ات را دور کمرت ببندی.
۲ـ اینجوری عکس امام را جلوی مردم ماچ نکن، برات حرف در می آرند.
۳ـ ده فرمان موسی واقعاً ۱۰ تا بودند، نه ۱۲ تا. ۱۲ تعداد امامان است، نه ۱۱ تا. ۱۱ نفر تعداد بازیکنان تیم فوتبال است و نفر دوازدهم داور نامیده می شود، نه امام زمان.
۴ـ وقتی راجع به پیغمبر صحبت می کنی، بگو محمد (ص) و دوازده امام، نگو محمد و تیمش.
۵ـ اسم یزید، واقعاً یزید بوده است، نگو «اون مادر …» جلوی خواهران.
۶ـ وقتی راجع به نایب امام زمان صحبت می کنی، بگو امام، نگو پدر خوانده. پدر خوانده مافیایی بوده است.
۷ـ بن لادن اصلاً ربطی به ضربت خوردن حضرت علی نداشت و جورج بوش اصلاً در جنگ کربلا شرکت نکرده بود .
۸ـ عیسی تیرباران نشد، به صلیب کشیده شد.
۹ـ پایتخت عراق، بغداد است، نه نیویورک.
۱۰ـ گلاب برای خوش بو کردن است، نه برای خنک کردن عرقهای گردنت.
۱۱ـ خرماهایی که آنجا بود مزۀ ویسکی نبود.
۱۲ـ گناهکاران به جهنم می روند، نه به قزوین.
۱۳ـ اون پیرمردی که با انگشت بهش اشاره کردی و گفتی اون بچه باز …  است، من بودم.
۱۴ـ امام علی در هیچ مسابقات جهانی شمشیربازی شرکت نکرد و هیچوقت قهرمان المپیک نبود. برای مردم خالی نبند.
۱۵ـ عایشه زن پیغمبر بود، نه نوه اش.
۱۶ـ حضرت محمد بیسواد بود. نه شطرنج بازی می کرد و نه اینترنت داشت. آیه های قرآن توسط یاهو مسنجر به او وحی نمی شد.
۱۷ـ روضه خوانی بصورت نشسته اجرا می شود. چرا روی قالی دراز کشیده بودی؟
۱۸ـ در پایان روضه خوانی، مردم را وادار کن که صلوات بفرستند. به آنها نگو گور پدر همتون.

خلاصه برادر خیلی خراب کردی. والسلام

——————————

روزی جورج  بوش و اوباما در کافه ای نشسته بودند. فردی به آنها نزدیک میشود و میپرسد: میتونم بپرسم شما راجع به چی صحبت میکنید؟ بوش جواب میده: ما داریم در مورد جنگ جهانیِ سوم نقشه میکشیم . یارو میپرسه: واقعاً؛ چه چیزی قراره اتفاق بیفته؟ بوش میگه: این دفعه قراره ۱۴۰ میلیون مسلمان و آنجلینا جولی را بکشیم. یارو با تعجب میپرسه: آنجلینا جولی؟ چرا آنجلینا جولی؟  بوش رو به اوباما میکنه ومیگه: دیدی…… نگفتم !! هیچ کسی نگران مرگ ۱۴۰ میلیون مسلمان نخواهد شد.

——————————

حجاب همچون صدفی است که انسان را از گشت ارشاد مصون می دارد!

——————————

آب را گل نکنید… وگرنه خدا با اون گِل یه احمدی نژاد‌ ِ دیگه می سازه ها!!

——————————

سازمان هوا شناسی اعلام کرد علت گرد و غبار های اخیرکشف شد : احمدی نژاد کت خود را تکان داد ! در ضمن تهدید کرد اگر مردم باز به خیابانها بیایند جوراب خود را در سد کرج می اندازد.

——————————

در پی اعلام آمادگی رئیس جمهور محبوبمان برای مناظره با اوباما، احمدی نژاد از همه هموطنان غیور خواست، هرگونه عکسی که از همسر اوباما دارند در اختیار او بگذارند!

——————————

از یارو میپرسن ۲۲ بهمن چه روزیه؟ میگه روزی که جمهوری اسلامی به ایران حمله کرد

——————————

عجیب ترین کشور دنیا ایرانه به این دلیل که: ایران تنها کشوری است که در دانشگاه آن نماز می خوانند و در مصلی آن کتاب می فروشند . ایران تنها کشوری است که در آن سیاستمداران کار اقتصادی می کنند، شرکتهای اقتصادی کار سیاسی می کنند و نیروهای نظامی کار تولیدی می کنند. از هر ۱۰۰۰ مفسد اقتصادی یکی و از هر ۱۰۰۰ فعال سیاسی ۹۹۹ نفر در زندان داریم  در همه جای دنیا آثار باستانی را از زیر آب در میاروند، در ایران می برند زیر آب!؟

——————————

از لقمان پرسیدند: ادب از که آموختی؟گفت: ولم کنین بابا، من الآن چند ماه که دیگه نماز جمعه نمی‌رم!!!!

——————————

در پی ناله ها و شکایات مردم به خدا در رابطه با وضع کنونی ایران خدا اعلام کرد : به من گیر ندین منم مثل شما منتظر ظهور امام زمانم.

——————————

جهان سوم جائیست که اگر روزه خودت رو بخوری اخراج میشی ولی اگر رای مردم روبخوری رئیس جمهور, اگر زنا کنی سنگسار میشی ولی اگر تجاوز کنی سردار, چک برگشتی داشته باشی میشی کلاهبردار ولی پول نفت و ببخشی به فلسطینیها میشی رهبر, با بد بختی مدرک بگیری میشی راننده تاکسی ولی جعل کنی میشی وزیرکشور, شکایت کنی کشته میشی و بکشی درجه میگیری, مال حلال بخوری میشی گدا حرام بخوری میشی وزیر.

——————————

بابایی میره برای ریاست جمهوری در ایران ثبت نام کنه بهش میگن مرد حسابی تو که سواد نداری! میگه مگه ریدن به کشور سواد میخواد؟

——————————

در شهری در آمریکا، آرایشگری زندگی می‌کرد که سالها بچه‌دار نمی‌شد. او نذر کرد که اگر بچه‌دار شود، تا یک ماه سر همه مشتریان را به رایگان اصلاح کند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول یک شیرینی فروش وارد مغازه شد. پس از پایان کار، هنگامی که قناد خواست پول بدهد، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، یک جعبه بزرگ شیرینی و یک کارت تبریک و تشکر از طرف قناد دم در بود. روز دوم یک گل فروش به او مراجعه کرد و هنگامی که خواست حساب کند، آرایشگر ماجرا را به او گفت. فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، یک دسته گل بزرگ و یک کارت تبریک و تشکر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم یک مهندس ایرانی به او مراجعه کرد. در پایان آرایشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع کرد. حدس بزنید فردای آن روز وقتی آرایشگر خواست مغازه‌اش را باز کند، با چه منظره‌ای روبرو شد؟ چهل تا ایرانی، همه سوار بر آخرین مدل ماشین، دم در سلمانی صف کشیده بودند و غر می‌زدند که پس چرا این مردک الاغ مغازه‌اش را باز نمیکنه.

——————————

زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد. زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد. ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: قرآن را بیاور! گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد. گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟ گربه گفت: مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟ گربه ها گفتند قرآن کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟ گربه گفت اشتباه شما همین جاست، ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد.

——————————

به غضنفر میگن می تونی یه آیه مثل قرآن بیاری؟ میگه بله! هل تفکرون نحن خلقناکم بیضه و بیضا؟ میگن یعنی چی؟ میگه: آیا فکر می کنید ما شما را همین طور تخمی تخمی آفریدیم؟

——————————

یک نفر داشته خیلی محکم، سفت و با زور وضو می گرفته. رفیقش بهش می گه وضو می گیری درست، ولی چرا اینقدر محکم می گیری. میگه می خوام چنان محکم وضو بگیرم که هیچ گوزی نتونه باطلش کنه.

——————————

شیخی را پرسیدند اسلام چیست؟ شیخ گفت: اسلام دینی است که اگر در آن داخل شوی سر آلتت ببرند و اگر از آن خارج شوی سر خودت را.

——————————

بهلول را گفتند: فرق “مستراح” و “منبر” چیست؟ گفت: در اصل�شان فرقی نیست. هرکس که نخواهد در “جمع” بریند، در آن رود؛ و هرکس که بخواهد “برجمع” بریند، بر این رود!

——————————

تست فیزیک کنکور: سرعت نور چه قدر است؟  ۱- بد نیست  ۲- خوب است  ۳- الحمدالله   ۴- تو خوبی؟

——————————

به غضنفر میگن: واجبی چیست؟ میگه: پودریست باستانی که در حداکثر ۵ دقیقه میرزاکوچک خان جنگلی را به دکتر الهی قمشه ای تبدیل می کند.

——————————

اگر بنزین تمام کردی، در باک را باز کن و بشاش توش. کی به کیه، شاید راه افتاد. دیگه از چرخ مملکت که سنگین تر نیست که ریدن توش و هنوز می چرخه!

——————————

بنده خدائی همیشه دعا می کرد که بعد از مرگ با امامان همنشین بشه. وقتی‌ میمیره، میاد  به خواب پسرش. پسر میپرسه: جات خوبه پدر؟  میگه: نه بابا  پدرم در اومد! هر روز صبح که پا میشم، بعد از نماز صبح، اول باید پانسمان سرعلی‌ رو عوض کنم. بعد به امام حسین آب بدم، بعدش پوشک علی‌ اصغر رو عوض کنم، بعدش رقیه رو از مهد کودک بیارم، بعدش برای زین العابدین سوپ درست کنم، بعدش به کفتر‌های امام رضا دون بدم، بعدش برم زندان ملاقات امام حسن عسکری، آخر شبم خسته و کوفته باید برم دنبال مهدی بگردم و …….

——————————

بالاخره دکتر وارد شد، با نگاهی خسته، ناراحت و جدی. دکتر در حالی که قیافه نگرانی به خودش گرفته بود گفت: ‘متاسفم که باید حامل خبر بدی براتون باشم, تنها امیدی که در حال حاضر برای عزیزتون باقی مونده، پیوند مغزه.’این عمل، کاملا در مرحله أزمایش، ریسکی و خطرناکه ولی در عین حال راه دیگه ای هم وجود نداره, بیمه کل هزینه عمل را پرداخت میکنه ولی هز ینه مغز رو خودتون باید پرداخت کنین.’ اعضا خانواده در سکوت مطلق به گفته های دکتر گوش می کردن, بعد از مدتی بالاخره یکیشون پرسید: ‘ خب, قیمت یه مغز چنده؟’ دکتر بلافاصله جواب داد: ‘۵۰۰۰$ برای مغز یک مرد و ۲۰۰$ برای مغز یک زن.’
موقعیت نا جوری بود, أقایون داخل اتاق سعی می کردن نخندن و نگاهشون با خانمهای داخل اتاق تلاقی نکنه, بعضی ها هم با خودشون پوز خند می زدن! بالاخره یکی طاقت نیاورد و سوالی که پرسیدنش آرزوی همه بود از دهنش پرید که: ‘چرا مغز آقایون گرونتره؟’
دکتر با معصومیت بچگانه ای برای حضار داخل اتاق توضیح داد که: ‘این قیمت استاندارد عمله! باید یادآوری کنم که مغز خانمها چون استفاده میشه، خب دست دومه و طبیعتا ارزونتر!.

——————————

یه روز احمدی نژاد راه افتاد هلک و هلک رفت آمریکا. وضعیت اونجا رو که دید، توی دلش، جوری که بقیه متوجه اون نشن از آمریکا خوشش اومده، گفت: عجب پیشرف، چه نظمی، چه سیستم اداری منظمی، چه تشکیلاتی…  بعد رفت پیش اوباما و ازش پرسید: اقا دمتون گرم! شما چکار کردین که اینقدر پیشرفت کردین؟ البته مرگ بر آمریکا!  اوباما گفت: ببین! کارهای ما مثل کارهای شما هرتی پرتی نیست. ما وقتی می‌خوایم وزیر انتخاب کنیم، از همشون تست هوش می‌گیریم، باهوش‌ترین و به درد بخورترین اونها رو انتخاب می‌کنیم. نه هر ننه قمری را! الان برات تست می‌کنم حالشو ببری!  اوباما زنگ زد به هیلاری کلینتون گفت: هیلاری جان! عزیزم یه نوک پا بیا دفتر من، کارت دارم..

اوباما به هیلاری گفت: یه سوال ازت می‌پرسم، ۳۰ ثانیه زمان داری که جواب بدی. “اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرته، اما برادر و خواهرت نیست؟”

احمدی نژاد خودش هم هنگ کرد و توی جواب موند که یهو هیلاری گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!

احمدی نژاد کف کرد و سریع برگشت ایران و زنگ زد به متکی، وزیر خارجه و گفت: آب دستته بذار زمین بیا اینجا کارت دارم!

وقتی متکی اومد کلی داد و هوار راه انداخت و حنجره پاره کرد که: خاک بر سرت. آخه این چه وضع مملکته. این چه وضع جهانه! مثلا تو وزیر امور خارجه‌ای! خجالت بکش. یه سوال ازت می‌پرسم، سه روز فرصت داری جواب بدی وگرنه می‌فرستمت جایی که عرب نی انداخت….

بعد پرسید: اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما برادر و خواهرت نیست؟

متکی عزا گرفت که عجب سوال خفنی. خلاصه رفت و هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. یهو یادش افتاد بره پیش حجاریان، از نخبه‌های مزدور بدبخت استکباری کشورش که چند سال قبل بازنشسته‌اش کردن و از اون بپرسه. وقتی حجاریان رو دید گفت: ای بدبخت غربزده، بگو ببینم: اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟

حجاریان سریع گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!

متکی کلی حال کرد و از ذوقش سریع رفت پیش احمدی نژاد و گفت: کجایی محمود که جواب رو پیدا کردم..

احمدی نژاد گفت: خوب بگو ببینم: اون چه کسیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟ متکی گفت: خوب معلومه، حجاریان دیگه .احمدی نژاد عصبانی شد و داد زد: نه احمق، نه گیج! اون هیلاری کلینتونه، هیلاری کلینتون!

——————————

آخوندی بالای منبر داشت آسمون ریسمون میبافت و به امّت همیشه در صحنه سفارش میکرد که: وقتی آب میخورید سه تا بسم الله بگید، چون تو آب ۳ تا جن وجود داره، ۱ اوکسیجن و ۲ تا هیدروجن!

——————————

یه بار حضرت نوح و حضرت آدم و شیطان با همدیگه حرف می زدن و برای کم کردن روی همدیگه ادعا می کردند. حضرت آدم می گه: من قدبلندترین موجودی هستم که خدا آفریده. حضرت نوح می گه من بیشترین عمر رو در میان آفریدگان خداوند کردم. شیطان هم می گه من دروغگوترین موجودی هستم که خداوند آفریده. قرار می شه سه تائی برن پیش خدا و از خداوند بخوان که درباره ادعای اون ها داوری کنه، اول آدم می ره و بعد از چند لحظه می آد بیرون و می گه: خداوند قبول کرد که من بلندقد ترین موجودی هستم که وی آفریده.  بعد، حضرت نوح: خداوند قبول کرد که من بیشترین عمر رو در میان آفریدگان خدا کردم. بعد، شیطان می ره پیش خدا و بعد از چند لحظه با عصبانیت می آد بیرون و از اون دو تا می پرسه: این احمدی نژاد فلان فلان شده کیه که رو دسته ما بلند شده؟!؟!

——————————

جدیدترین ضرب المثل چینی می گوید: یک ایرانی اگر هواپیمایش سقوط نکند، از حوادث رانندگی جان سالم به در ببرد، زندانی و شکنجه نشود، آلودگی هوا زنده اش بگذارد، زلزله زیر آوار لهش نکند و در گودال وسط چهارراه ناپدید نشود، حتماً از خوشحالی خواهد مرد.

——————————

یک نفر طوطیش رو گم میکنه، میره کلانتری میگه من طوطیم رو گم کردن مسئولین کلانتری میگن خوب ما چکار کنیم؟ طرف میگه هیچی اگر گرفتید بدونید که فحش هایی که به آخوندها و امامها میده نظر شخصی خودشه به من ربطی نداره.

——————————

اهالی روستایی زنگ میزنند تهران میگویند برای ما یک امام جماعت جدید بفرستید. از تهران میپرسند پس با اون امام جماعت قبلی چکار کردید؟ اهالی روستا میگویند کشتیم باهاش امامزاده درست کردیم.

——————————

هفت سین جمهوری اسلامی: سنگسار، سرکوب، سانسور، سلول، سیاهچال، سوگواری، سیاه پوشی و سینه زنی.

——————————

یه یارو زنگ میزنه پیتزا فروشی میگه یه پیتزا می خواستم. فروشنده میگه . به نام … ؟ یارو میگه، آخ آخ ببخشید، به نام خدا، یه پیتزا می خواستم.

——————————

بسیجیه میره لاس وگاس، زنگ میزنه به خانمش میگه: فکر کنم شهید شدم؟! خانمش میگه چرا؟ میگه: آخه اینجا بهشته.

——————————

روی دیوار بهشت نوشته شده: لعنت بر پدر و مادر کسی که در این مکان سیب بخورد.

——————————

یارو پول نداشته دماغشو عمل کنه، با دست دماغشو میگیره بالا بهش تافت میزنه!!…

——————————

غضنفر رفت تعلیم رانندگی رفیقش پرسید چطور بود؟ گفت: گفت خوب بود ولی مربیه خیلی مذهبی بود. هر طرف من می پیچیدم می گفت یا امام رضا یا ابوالفضل.

——————————

خداوند هیچ موقع از تو سوال نمی کنه چه نوع ماشینی روندی؟ اما حتما از تو خواهد پرسید چند نفر پیاده را به مقصد رساندی……. قابل توجه دخترها که هر چی بوق میزنی ناز میکنن…… نمیدونن هدف پسرها الهیه.

——————————

شیخ صدوق در کمال الدین از ابی عمیر و او از ابن اذینه روایت کرده که گفت: حضرت صادق فرمود: پدرم فرمود: جدم امیر المومنین صلوات الله علیه فرمود :پیش از ظهور منجی، مردی قدبلند و سیاه در غرب به حکومت می رسد که نشانه ای آشکار از جدم ابا عبدلله با اوست. لشگر او قویترین لشکر روی زمین است و این لشگر سرزمین کربلا را به تصرف در میاورد تا زمینه ظهور منجی را آماده سازد. او خون مدعیان دروغین جانشینی جدم امیرالمومنین را در نجف و قم به زمین می ریزد و نائبان دروغین مهدی را رسوا می سازد. او پس از تسلط بر کربلا و نجف به سوی ری تاخته و فرمانروای یک دست را که خود را به دروغ به ما منتسب می کند نابود خواهد کرد. در آن زمان شیعیان ما نباید شک کنند که اوباماست.

(بحار الانوار – جلد سیزدهم – باب سی ام)

——————————

درس اول:
یه روز مسوول فروش، منشی دفتر، و مدیر شرکت برای ناهار به سمت سلف قدم می زدند� یهو یه چراغ جادو روی زمین پیدا می کنن و روی اون رو مالش میدن و جن چراغ ظاهر میشه� جن میگه: من برای هر کدوم از شما یک آرزو برآورده می کنم� منشی می پره جلو و میگه: اول من، اول من! من می خوام که توی باهاماس باشم، سوار یه قایق بادبانی شیک باشم و هیچ نگرانی و غمی از دنیا نداشته باشم! پوووف! منشی ناپدید میشه … بعد مسوول فروش می پره جلو و میگه: حالا من، حالا من من می خوام توی هاوایی کنار ساحل لم بدم، یه ماساژور شخصی و یه منبع بی انتهای نوشیدنی! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم … پوووف! مسوول فروش هم ناپدید میشه� بعد جن به مدیر میگه: حالا نوبت توئه� مدیر میگه: من می خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توی شرکت باشن!!!
نتیجه: اخلاقی اینکه همیشه اجازه بده که رئیست اول صحبت کنه!

درس دوم :
یه روز یه کشیش به یه راهبه پیشنهاد می کنه که با ماشین برسوندش به مقصدش. راهبه سوار میشه و راه میفتن. چند دقیقه بعد راهبه پاهاش رو روی هم میندازه و کشیش زیر چشمی یه نگاهی به پای راهبه میندازه. راهبه میگه: پدر روحانی، روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار.! کشیش قرمز میشه و به جاده خیره میشه. چند دقیقه بعد بازم شیطون وارد عمل میشه و کشیش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پای راهبه تماس میده.! راهبه باز میگه: پدر روحانی! روایت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بیار!! کشیش زیر لب یه فحش میده و بیخیال میشه و راهبه رو به مقصدش می رسونه. بعد از اینکه کشیش به کلیسا بر می گرده سریع میدوه و از توی کتاب روایت مقدس ۱۲۹ رو پیدا می کنه و می بینه که نوشته: به پیش برو و عمل خود را پیگیری کن. کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادمانی که می خواهی میرسی!!!
نتیجه اخلاقی اینکه اگه توی شغلت از اطلاعات شغلی خودت کاملا آگاه نباشی، فرصتهای بزرگی رو از دست میدی!!!

درس سوم :
بلافاصله بعد از اینکه زن پیتر از زیر دوش حمام بیرون اومد پیتر وارد حمام شد. همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد. زن پیتر یه حوله دور خودش پیچید و رفت تا در رو باز کنه.
همسایه شون -رابرت- پشت در ایستاده بود. تا رابرت زن پیتر رو دید گفت: همین الان ۱۰۰۰ دلار بهت میدم اگه اون حوله رو بندازی زمین! بعد از چند لحظه، زن پیتر حوله رو میندازه و رابرت چند ثانیه تماشا می کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پیتر میده و میره.! زن دوباره حوله رو دور خودش پیچید و برگشت. پیتر پرسید: کی بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسایه مون بود. پیتر گفت: خوبه. چیزی در مورد ۱۰۰۰ دلاری که به من بدهکار بود گفت؟!!
نتیجه اخلاقی: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسی دارید که به اعتبار و آبرو مربوط میشه، همیشه باید در وضعیتی باشید که بتونید از اتفاقات قابل اجتناب جلوگیری کنید !!!

درس چهارم :
من خیلی خوشحال بودم! من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بودیم  والدینم خیلی کمکم کردند  دوستانم خیلی تشویقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده ای بود.
فقط یه چیز من رو یه کم نگران می کرد و اون هم خواهر نامزدم بود.! اون دختر باحال، زیبا و جذابی بود که گاهی اوقات بی پروا با من شوخی های ناجوری می کرد و باعث می شد که من احساس راحتی نداشته باشم. یه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون برای انتخاب مدعوین عروسی! سوار ماشینم شدم و وقتی رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همین الان ۵۰۰ دلار به من بدی بعدش حاضرم با تو ………! من شوکه شده بودم و نمی تونستم حرف بزنم.
اون گفت: من میرم توی اتاق خواب و اگه تو مایل به این کار هستی بیا پیشم. وقتی که داشت از پله ها بالا می رفت من بهش خیره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقیقه ایستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم.! یهو با چهره نامزدم و چشمهای اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بیرون اومدی.! ما خیلی خوشحالیم که چنین دامادی داریم  و هیچکس بهتر از تو نمی تونستیم برای دخترمون پیدا کنیم به خانوادهء ما خوش اومدی!!!
نتیجه اخلاقی: همیشه کیف پولتون رو توی داشبورد ماشینتون بذارید!!!

درس پنجم :
یه شب خانم خونه به خونه بر نمیگرده و تا صبح پیداش نمیشه! صبح بر میگرده خونه و به شوهرش میگه که دیشب مجبور شده خونه یکی از دوستهای صمیمیش (مونث) بمونه.
شوهر بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای زنش زنگ میزنه ولی هیچکدومشون حرف خانم خونه رو تایید نمیکنن! یه شب آقای خونه تا صبح برنمیگرده خونه. صبح وقتی میاد به زنش میگه که دیشب مجبور شده خونه یکی از دوستهای صمیمیش (مذکر) بمونه… خانم خونه بر میداره به ۲۰ تا از صمیمی ترین دوستهای شوهرش زنگ میزنه : ۱۵ تاشون تایید میکنن که آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده! ۵ تای دیگه حتی میگن که آقا هنوزم خونه اونا پیش اوناست!!!
نتیجه اخلاقی: یادتون باشه که مردها دوستهای بهتری هستند!

درس ششم:
چهار تا دوست که ۳۰ سال بود همدیگر رو ندیده بودند توی یه مهمونی همدیگه رو می بینن و شروع می کنن در مورد زندگی هاشون برای همدیگه تعریف کنن… بعد از مدتی یکی از اونا بلند میشه میره دستشویی. سه تای دیگه صحبت رو می کشونن به تعریف از فرزندانشون: اولی: پسر من باعث افتخار و خوشحالی منه. اون توی یه کار عالی وارد شد و خیلی سریع پیشرفت کرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توی یه شرکت بزرگ استخدام شد و پله های ترقی رو سریع بالا رفت و حالا شده معاون رئیس و اونقدر پولدار شده که حتی برای تولد بهترین دوستش یه مرسدس بنز بهش هدیه داد!
دومی: جالبه. پسر من هم مایه افتخار و سرفرازی منه. توی یه شرکت هواپیمایی مشغول به کار شد و بعد دوره خلبانی گذروند و سهامدار شرکت شد و الان اکثر سهام اون شرکت رو تصاحب کرده. پسرم اونقدر پولدار شد که برای تولد صمیمیترین دوستش یه هواپیمای خصوصی بهش هدیه داد !!!
سومی: خیلی خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده … اون توی بهترین دانشگاههای جهان درس خوند و یه مهندس فوق العاده شد. الان یه شرکت ساختمانی بزرگ برای خودش تاسیس کرده و میلیونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه که برای تولد بهترین دوستش یه ویلای ۳۰۰۰ متری بهش هدیه داد!
هر سه تا دوست داشتند به همدیگه تبریک می گفتند که دوست چهارم برگشت سر میز و پرسید این تبریکات به خاطر چیه؟! سه تای دیگه گفتند: ما در مورد پسرهامون که باعث غرور و سربلندی ما شدن صحبت کردیم راستی تو در مورد فرزندت چی داری تعریف کنی؟!
چهارمی گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توی یه کلوپ مخصوص کار میکنه! سه تای دیگه گفتند: اوه مایه خجالته چه افتضاحی !!!
دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضی نیستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگی بدی هم نداره. اتفاقا همین دو هفته پیش به مناسبت تولدش از سه تا از صمیمی ترین دوست پسراش یه مرسدس بنز و یه هواپیمای خصوصی و یه ویلای ۳۰۰۰ متری هدیه گرفت !!!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت به چیزی که کاملا در موردش مطمئن نیستی افتخار نکن !!!

درس هفتم:
توی اتاق رختکن کلوپ گلف، وقتی همه آقایون جمع بودند یهو یه موبایل روی یه نیمکت شروع میکنه به زنگ زدن. مردی که نزدیک موبایل نشسته بود دکمه اسپیکر موبایل رو فشار میده و شروع می کنه به صحبت. بقیه آقایون هم مشغول گوش کردن به این مکالمه میشن …
مرد: الو؟ صدای زن اونطرف خط: الو سلام عزیزم. تو هنوز توی کلوپ هستی؟ مرد: آره! زن: من توی فروشگاه بزرگ هستم اینجا یه کت چرمی خوشگل دیدم که فقط ۱۰۰۰ دلاره! اشکالی نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داری اشکالی نداره!
زن: من یه سری هم به نمایشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهای جدید ۲۰۰۶ رو دیدم. یکیشون خیلی قشنگ بود قیمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولی با این قیمت سعی کن ماشین رو با تمام امکانات جانبی بخری!
زن: عالیه. اوه  یه چیز دیگه  اون خونه ای رو که قبلا میخواستیم بخریم دوباره توی بنگاه گذاشتن برای فروش. میگن ۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب� برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولی سعی کن ۹۰۰۰۰۰ دلار بیشتر ندی!!!
زن: خیلی خوبه. بعدا می بینمت عزیزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد یه نگاهی به آقایونی که با حسرت نگاهش میکردن میندازه و میگه: کسی نمیدونه که این موبایل مال کیه؟!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت موبایلتونو جایی جا نذارین !!!

درس هشتم:
یه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سی و پنجمین سالگرد ازدواجشون رفته بودند بیرون که یه جشن کوچیک دو نفره بگیرن. وقتی توی پارک زیر یه درخت نشسته بودند یهو یه فرشته کوچیک خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما همیشه یه زوج فوق العاده بودین و تمام مدت به همدیگه وفادار بودین من برای هر کدوم از شما یه دونه آرزو برآورده میکنم! زن از خوشحالی پرید بالا و گفت:چه عالی! من میخوام همراه شوهرم به یه سفر دور دنیا بریم. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! دو تا بلیط درجه اول برای بهترین تور مسافرتی دور دنیا توی دستهای زن ظاهر شد! حالا نوبت شوهر بود که آرزو کنه. مرد چند لحظه فکر کرد و گفت: این خیلی رمانتیکه ولی چنین بخت و شانسی فقط یه بار توی زندگی آدم پیش میاد! بنابراین خیلی متاسفم عزیزم آرزوی من اینه که یه همسری داشته باشم که ۳۰ سال از من کوچیکتر باشه. زن و فرشته جا خوردند و خیلی دلخور شدند. ولی آرزو آرزوئه و باید برآورده بشه. فرشته چوب جادوییش رو تکون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد!!!
نتیجه اخلاقی: مردها ممکنه زرنگ و بدجنس باشند، ولی فرشته ها زن هستند !!!

درس نهم:
یه مرد ۸۰ ساله میره برای چک آپ. دکتر ازش در مورد وضعیت فعلیش می پرسه و پیرمرد با غرور جواب میده: هیچوقت به این خوبی نبودم. تازگیا با یه دختر ۲۵ ساله ازدواج کردم و حالا باردار شده و کم کم داره موقع زایمانش میرسه. نظرت چیه دکتر؟!
دکتر چند لحظه فکر میکنه و میگه: خب  بذار یه داستان برات تعریف کنم. من یه نفر رو می شناسم که شکارچی ماهریه. اون هیچوقت تابستونا رو برای شکار کردن از دست نمیده.. یه روز که می خواسته بره شکار از بس عجله داشته اشتباهی چترش رو به جای تفنگش بر میداره و میره توی جنگل! همینطور که میرفته جلو یهو از پشت درختها یه پلنگ وحشی ظاهر میشه و میاد به طرفش شکارچی چتر رو می گیره به طرف پلنگ و نشونه می گیره و �.. بنگ! پلنگ کشته میشه و میفته روی زمین!!! پیرمرد با حیرت میگه: این امکان نداره! حتما یه نفر دیگه پلنگ رو با تیر زده!
دکتر یه لبخند میزنه و میگه: دقیقا منظور منم همین بود!!!
نتیجه اخلاقی: هیچوقت در مورد چیزی که مطمئن نیستی نتیجه کار خودته ادعا نداشته نباش

——————————

سرپرست وزارت آموزش و پرورش می گوید: “کتاب درسی دختران و پسران باید جدا شود”. البته اینکه چرا خداوند بزرگوار برای دختران، پسران، مردان و زنان یک کتاب فرستاده از اسرار است و اسرار الهی را نه سرپرست وزارت آموزس و پرورش می داند و نه دختران و پسران.

احتمالا در کتاب درسی دختران، داستان دهقان فداکار اینگونه خواهد شد: …. صغرا خانم فداکار خیلی ناراحت شد. اول خواست پیراهنش را در بیاورد ببندد به چوبدستی و آتش بزند. بعد یادش آمد لخت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد، خدا او را با چوبدستی اش در آتش جهنم می اندازد. بعد خواست از چادرش استفاده کند، یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مرد ها به هر بهانه ای لخت شود، او زن است و خدا به او عقل داده، لذا نفت فانوسش را روی چوبدستی ریخت و آن را آتش زد، و چون دویدن برای زن بد است، سلانه سلانه به طرف قطار رفت. اما دیگر دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرده و همه مسافران شهید شدند. انالله و انا الیه راجعون.

——————————

وزارت ارشاد شعر “اتل، متل، توتوله” را به دلایل زیر ممنوع اعلام کرد:

۱٫ وجود کلمات توتوله، پستان و تحریک کودکان

۲٫ استفاده از کشور هندوستان

۳٫ زن کردی

۴٫ ترویج بی حجابی

و شعر اصلاح شده آن را به شرح زیر منتشر کرد: اتل متل زباله، گاو حسن باحاله، هم شیر داره هم آستین، شیرشو بردن فلسطین، بگیر یک زن راستین، اسمشو بذار حکیمه، که چادرش ضخیمه.

——————————

به دنبال انتشار کاریکاتور های حضرت محمد و جهاد اسلام عزیز علیه کفر دانمارکی، از جمله پیروزی هایی که در این قضیه بزرگ نصیب سپاه اسلام گردید، تبدیل نام شیرینی دانمارکی به شیرینی گلمحمدی می باشد!!!!

پیروزی دوم که در غذه علیه سخرانی پاپ نصیب اسلام عزیز گردید، بدین قرار می باشد: رهبر عظیم انقلاب آقای خامنه ای طی سخنرانی پر شوری فرمودند که ما باید لغت “پاپ” را از فرهنگ ایران خارج نماییم و به جای “پاپ کرن” بگوییم چس فیل!!!!
——————————

بوش و بلر و احمدی نژاد میمیرند میروند جهنم. پس از مدتی دلشون برای کشور خودشون تنگ میشه و میرن نزد شیطان و درخواست می کنند که بگذاره به کشورشون زنگ بزنند. شیطان میگه باشه ولی گرونه ها، بوش ۵ دقیقه حرف میزنه. شیطان میگه ۱۰۰ میلیون دلار. بلر ۳ دقیقه حرف میزنه شیطان مبگه ۲۰ میلیون پوند. احمدی نژاد میره نیم ساعت حرف میزنه. شیطان میگه مجانی بود. بوش و بلر اعتراض می کنن میگن. شیطان میگه از جهنم به جهنم زنگ زدن تلفن داخلی حساب می شه.
——————————

از آیت الله یی پرسیدند چرا باید همه پیامبران مرد باشند؟ آیت الله پاسخ داد اینطور نیست. پیغمبر زن هم داشتیم. مثل پیغمبر اکرم.
——————————

یک خارجی که از ایران دیدن می کرد، در شهری دید که همه مردم به سر و سینه خود می زنند و گریه می کنند. پرسید چی شده؟ راهنما گفت یکی از امامان فوت کرده.
پرسید چه وقت؟ من که در اخبار چیزی نشنیدم.
راهنما گفت “۱۴۰۰ سال پیش”
خارجی با تعجب گفت “عجب در این مملکت اخبار دیر به دست مردم می رسد”
——————————

اخیرا معلوم شده، اینکه بوش به نامه احمدی نژاد جواب نداده صحت ندارد. بوش طی جوابیه ای به احمدی نژاد اظهار داشته که من یزدگرد سوم نیستم که نامه ات را پاره کنم. خودم میایم ایران ……..تو پاره می کنم.

——————————

خبرنگار خارجى میاد تهران میره مسجد، مى بینه همه صف ایستادن واسه غذا، میگه مگه اینجا نماز نمیخونن؟ میگن نماز مى خواى برو دانشگاه تهران، میگه پس دانشجوها کجان؟ میگن اگه منظورت روشنفکرا و دانشمنداس برو زندان اوین. میگه مگه دزدا رو نمیبرن زندان؟ میگن زکی، پس مملکت رو کی اداره کنه؟

——————————

به علت حضور بدون حجاب انوشه انصاری در فضا در آستانه حلول ماه مبارک رمضان، علما حاضر به رویت ماه نشدند. لذا ماه مبارک رمضان تا بازگشت انوشه  به زمین به تعویق افتاد.

——————————

به یکی از برادران حزب اللهی می گن: معیار شما برای انتخاب همسر چیه؟
می گه: صداقت خدیجه، عفاف زهرا، صبر زینب، فداکاری سمیه، هیکل جنیفر لوپز.

——————————

از محصلی، در امتحان پرسیدند: بعد از اینکه حضرت یونس رفت توی شکم ماهی چه اتفاقی افتاد؟ گفت: فکر کنم برای بیرون آوردنش یونسکو رو تاسیس کردند.

——————————

آخرین متن سخنرانی قرائتی پخش شد. قرائتی در این برنامه گفت: دختر خوب دختری یه که دوست… نشه. اگر هم دوست شد،…. پارتی نره، اگر هم پارتی رفت…. بوس نده، اگر هم بوس داد، چی….؟ یه صلوات بفرستین!

——————————

از خامنه ای می پرسند: احمدی نژاد رو از کجا آوردین؟ می گه: از توی تخم مرغ شانسی. می گن: آخه توی تخم مرغ شانسی این قدر چیزهای خوشگل پیدا می شه، این دیگه چی بود؟ ایشون می گن: فکر کنم بچه ها تکه هاشو عوضی وصل کردن.

——————————

حاج آقا مسجد میسازه، می بینه هر کاری میکنه کسی نمیاد اونجا نماز بخونه، یه تابلو میزنه رو سر در مسجد و مینویسه: نماز صبح ۱ رکعت، بدون وضو.
——————————

به شخصی میگن اصول دین رو نام ببر میگه: توحید، نبوت، امامت، رسالت و ونک.
——————————

یه آقایی رو میگیرن میگن پدر سوخته چرا پشت ماشینت نوشتی ” امام با سالاد”! میگه مگه چیه؟ از شما بهتره که مینویسین “خدا با ماست”

——————————

چوپان دروغ گو میمیره، شب اول قبل نکیر و منکر ازش میپرسند تو کی هستی؟ میگه من؟ من دهقان فداکارم.
——————————

از یک آقایی میپرسند “میتونی یک پیامبر زن نام ببری؟”، طرف کمی فکر میکنه، میگه، بله، پیامبر اکرم!
——————————

چند تا بسیجی میرن عروسی، عرق میخورن و مست می کنن، بعد یکی از بسیجی هارو جو میگیره، میره میکروفون رو از دست خواننده ارکستر میگیره، میخونه، “میخوام که با بوسه گل لبات رو پر پر کنم”؛ بعد بقیه بسیجی ها بهش چپ چپ نگاه میکنن، جا میخوره میگه “گلهای پر پر شده رو فدای رهبر کنم…”
——————————

یه بسیجی میخواست عروسک بخره به صاحب مغازه میگه ببخشید آقا قیمت این خواهرمون چنده؟
——————————

یه آقایی نماز قضا زیاد داشته، زیر سجاده اش کاربن میگذاره.
——————————

به یه آقایی میگن سه تا اسم بگو آخرش الله باشه، میگه روح الله، عین الله، سیندرالله
——————————

یه یارو اسم بچه اش رو میگذاره حسین، هر دقیقه به بچه اش میگه، بابا جان، تشنه ات نیست؟
——————————

رضا زاده تصمیم میگیره وزنه ۵۰۰ کیلویی بلند کنه، حضرت ابوالفضل بهش زنگ میزنه میگه ایندفعه دیگه رو من حساب نکن!
——————————

جوانی میره ۶ لیتر خون میده حالش بد میشه، بهش میگن چرا اینقدر زیاد خون دادی ؟ میگه آخه مردم شعار میدن تا خون در رگ ماست خامنه ای رهبر ماست.
——————————

شخصی میره حرم امام رضا میبینه یه دختر خوشگل تو بخش خواهران ایستاده، میره نزدیک میبینه دختره داره میگه، امام رضا به من قیافه خوشگل دادی، پدر مادر خوب دادی، مال دادی اموال دادی، یه شوهر خوب فقط مونده که بدی، طرف خودشو پرت میکنه وسط میگه امام رضا هل نده، هل نده خودم دارم میرم پیشش…
——————————

یک روز یک دستگاه دروغ سنج توی ایران می یارن برای اندازه گیری صداقت سران مملکتی.
رفسنجانی می گه من فکر می کنم فقیرترین ریس جمهور کشور بودم دستگاه بوق میزنه خاتمی می گه من فکر می کنم راستگو ترین رییس جمهور بودم دستگاه بوق می زنه خامنه ای می گه من فکر می کنم دستگاه بوق می زنه.
——————————

معلمه بچه بسیجی رو می‌بره پای تخته، بهش میگه: خطوط موازی رو تعریف کن. بسیجیه میگه: دو خط موازی دو خط هستن که هیچ وقت همدیگرو رو قطع نمی کنن مگر به دستور مقام معظم رهبری!!!
——————————

طلبه ای در قم میخواسته خودکشی کنه یه تیر به مغز خودش شلیک میکنه، نیم ساعت طول می کشه تا بمیره! از همه دنیا دانشمندها جمع می‌شن که ببینید قضیه چی بوده، ‌بعد از دوسال تحقیق می‌فهمند که گلوله تو اون نیم ساعت داشته دنبال مغز یارو میگشته!!!
——————————

به یکی میگن معما بگو، میگه اون چیه که زمستونا خونه رو گرم میکنه تابستونا بالای درخته؟ دوستش هرچی فکر میکنه جوابشو پیدا نمیکنه، میگه: نمیدونم، خودت جوابشو بگو؟ میگه بخاری!  دوستش میگه: باباجون بخاری زمستونا خونه رو گرم میکنه ولی تابستونا چه جوری بالای درخته؟ میگه: بخاریِه خودمه دوست دارم بگذارمش بالای درخت!
——————————

داش آقا میره مسابقه بیست سوالی،  رفیقاش از پشت‌ صحنه بهش میرسونن که: جواب خیاره،  فقط تو  زود نگو که کار خراب شه. خلاصه مسابقه شروع میشه، داش آقا میپرسه: تو جیب جا میگیره؟ میگن: نه. میگه: بابا این عجب خیار گنده‌ایه!
——————————

از مرد ایرانی میپرسن: به نظر شما اگه آمریکا افغانستان و عربستان رو بگیره، به کره و چین هم حمله کنه تکلیف ایران چی میشه؟ میگه: چی میشه نداره، خیلی هم خوبه. ایران میره جام جهانی!
——————————

دو تا ایرانی را میبرن جهنم، اما وسط راه میگن به شما یه آوانس میدیم. میگن چیه، میگن اینجا ۲ نوع جهنم داریم یکی جهنم ایرانی هاست، یکی جهنم خارجی ها، میپرسن فرقش چیه، میگن تو جهنم خارجی ها هفته ای یک بار قیـر داغ میریزن تو سرتون اما تو جهنم ایرانی ها هر روز این کارو می کنند. خلاصه اولی میگه من میرم تو جهنم خارجیا و دومی هم میاد تو جهنم ایرانیا. یه چند ماهی بعد اولی میبینه خیلی سخته، میگه بیچاره دومی که هر روز قیر تو سرش میریزن. خلاصه، میره میبینه اولی با رفیقاش نشسته داره گل میگه و گل میشنوه و خبری هم از قیر داغ نیست. میگه جریان چیه؟ میگن بابا جون، اینجا  جهنم ایرانی هاست یک روز قیرش نیست، یک روز قیرش هست قیفش نیست و یا یه روز  دو تاش هست یارو نمی یاد سر کار.
——————————

فالگیر: فردا شوهرتون میمیره! زن: اینو که خودم میدونم. بهم بگو گیر پلیس میفتم یا نه؟
——————————

از یه بچه نسل سه ای میپرسن پس جواب خون شهدا را کی می ده، میگه خب معلومه آزمایشگاه
——————————

یک روز تو ی جهنم شلوغ بوده و همه می زدند و می رقصیدند. یکی می پرسه چی شده ….. می گن : مگه نمیدونی؟  پروند ه ها گم شده.
——————————

آگهی استخدام: به پنج مرد زرنگ و کاری یا یک زن نیازمندیم…
——————————

وقتی البرادعی رفته بود تهران غضنفر ازش پرسید: مگه شما دکتر نیسیتی؟ البرادعی گفت: درسته، من دکترم. گفت: پس چرا توی آژانس کار می کنی؟
——————————

شخصی‌ به‌ روستایی‌ در‌ نزدیکی‌ قزوین‌ رفت‌ که‌ دوستداران‌ علی‌ در آن‌ زندگی‌ می‌کردند. از او نامش‌ را پرسیدند، گفت‌: عمر نام‌ دارم‌. او را زدند. گفت‌: من‌ عمرانم‌. گفتند بدتر، الف‌ و نون‌ عثمان‌ را نیز داری‌.
——————————

از دانش آموزی که حسابی سیاسی شده بود در کلاس دینی پرسیدن: چطور غسل جنابت می‏کنن؟ گفت: اول موضع مون رو روشن می‏کنیم، بعداً جناح راست رو شستشو می‏دیم، و اونوقت جناح چپ رو می‏شوریم. پرسیدن: پس بقیه جاها چی؟ گفت: اونجا مثل کارگزاران می‏مونه، هم با راست شستشو می‏شه، هم با چپ.
——————————

یه روز حاج آقا رو بردن برای بازدید از مناطق بمباران شده و یک مدرسه که در اثر بمباران به خرابه تبدیل شده بود بهش نشون دادن. حاج آقا اونجا رو که دید، گفت: باز هم خدا رو شکر که خورده توی خرابه.
——————————

یه روز رضا شاه رفته بود برای بازدید از تیمارستان. در وقت بازدید یکی از دیوانه‏ها شروع کرد به مسخره کردن او. رضا شاه عصبانی شد و گفت: مرتیکه من رضا شاهم! یه دیوونه اومد سراغش و گفت: غصه نخور، تو هم خوب می‏شی. اونی رو که اون گوشه می‏بینی وقتی اومد اینجا می‏گفت من ناپلئون بناپارتم، الآن خوب شده، تو هم خوب می‏شی.
——————————

یه روز یه خبر نگار میره پیش رهبر شروع میکنه به مصاحبه. به آقا میگه آیا میدونید اوضاع مملکت خرابه. آقا میگه: آخ جگرم سوخت. میدونید وضع اقتصادی مملکت به هم ریخته. آقا: آخ جگرم سوخت. میدونید ۹۰ درصد مردم زیر خط فقر زندگی میکنند. آخ جگرم سوخت. میدونید جنایت زیاد شده. آخ جگرم سوخت. مصاحبه تموم شد. خبرنگار هنگام خداحافظی گفت: بینندگان عزیز در پایان برنامه خواهش میکنم از این به بعد از واژه “جگرم سوخت” به جای واژه نامانوس و بیگانه “به درک” استفاده میکنیم .

——————————

یه آخونده شب قدر داشت روضه میخوند. آخر روضه هم شروع کرد به دعا کردن: خدایا خداوندا، از تو میخواهیم که باران رحمت رو بر ما بباری ما رو غریق رحمتت بفرما. من از تو میخوام که امشب بارون بباره. اگه امشب بارون نیاد من بنده مخلص تو نیستم. من روسیاهم. اگه بارون نیاد من خرم، من گاوم، من الاغم… خلاصه هی گفت. ولی اون شب بارون نیومد. صبح رفیقاش رفتن پیشش: آخه حاج آقا مگه مرض داشتی آنقدر به خودت بد و بیراه گفتی که حالا ضایع بشی. آخونده گفت: ای لعنت بر این هواشناسی خبیث.
——————————
یه هواپیمای توپولوف با خلبان ایرانی داشت وارد ایران میشد که دچار نقص فنی شد و موتور سمت راستش از کار افتاد. به برج مراقبت اطلاع داد. برج مراقبت گفت هر طور شده باید هواپیما رو به فرودگاه برسونی همه چیز برای فرود اضطراری آمادست. کمی بعد خلبان اطلاع داد که موتور دوم هم از کار افتاد مسئول برج با متخصصان فنی و غیر فنی مشورت کرد. بعد به خلبان گفتند که هر چه ما گفتیم تو هم تکرار کن: اشهد ان لااله الله اشهد ان ……
——————————
غلی جوان بود و زیاد هم حرص پول میزد. روزی از یه فال بین پرسید: آیا من همیشه از بی پولی نالان خواهم بود. اون به دستش نگاه کرد و گفت: نه جانم، فقط تاپنجاه سالگی. غلی خوشحال شد و پرسید: یعنی بعد از اون پولدار میشم .فال بین گفت: نه، به بی پولی عادت میکنی…
——————————

یه بسیجی روی پیغام گیرش، پیغام گذاشته بود: سلامن علیکم، لطفا بعد از شنیدن سوره بقره پیغام خود را بگذارید!
——————————

شخصی می میرد، می رود آن دنیا. می رسد به دروازه ی آخرت. می بیند روی دیوار آخرت پراست از ساعت های دیواری. ازنگهبان دروازه ی آخرت می پرسد: داستان این ساعت ها چیست؟ نگهبان هم برای اش توضیح می دهدکه به تعداد آدم ها روی دیوار آخرت ساعت گذاشته اند. وقتی آدم ها دروغ می گویند عقربه ی ساعت شان حرکت می کند. آن شخص از صاحب ساعتی می پرسد که عقربه اش بی حرکت ایستاده بود. نگهبان هم می گوید صاحب آن ساعت مادر ترزا است که دروغی به زبان نرانده است. ساعت دیگری راهم نشان اش می دهد که عقربه اش اندکی تکان خورده بودومی گوید ازآن آبراهام لینکلن است که چندتایی دروغ گفته بود. شخص مرده انگشت به دهان می پرسد: ساعت جرج بوش کدام است؟ نگهبان می گوید: اونو خدا برده اتاق خودش به جای پنکه سقفی ازش استفاده می کنه.

——————————

آخوندی رفته بود بالای منبر و به جماعت پای منبر می گفت: وقتی آب می خورید سه صلوات بفرستید چون آب سه تا جن دارد: یک هیدروجن و دوتا اکسیجن.

——————————

شخصی کنار اقیانوس قدم می زد و زیر لب، دعایی را زمزمه می کرد. نگاهى به آسمان آبى و دریاى لاجوردی و ساحل طلایى انداخت و گفت: خدایا! می شود تنها آرزوى مرا بر آورده کنى؟ ناگاه، ابرى سیاه، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هیاهوى رعد و برق، صدایى از عرش بگوش رسید که میگفت: چه آرزویى دارى اى بنده ى محبوب من؟ مرد، سرش را به آسمان بلند کرد و ترسان و لرزان گفت: اى خداى کریم! از تو مى خواهم جاده اى بین کالیفرنیا و هاوایی بسازى تا هر وقت دلم خواست در این جاده رانندگى کنم!! از جانب خدا ندا آمد که: اى بنده ى من! من ترا بخاطر وفادارى ات بسیار دوست می دارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده کنم، اما، هیچ می دانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هیچ می دانى که باید ته قیانوس آرام را آسفالت کنم؟ هیچ میدانى چقدر آهن و سیمان و فولاد باید مصرف شود؟ من همه ى اینها را مى توانم انجام بدهم، اما، آیا نمى توانى آرزوى دیگرى کنى؟ مرد، مدتى به فکر فرو رفت، آنگاه گفت: اى خداى من! من از کار زنان سر در نمى آورم! می شود بمن بفهمانى که زنان چرا مى گریند؟ می شود به من بفهمانى احساس درونى شان چیست؟ اصلا می شود به من یاد بدهى که چگونه مى توان زنان را خوشحال کرد؟ صدایی از جانب باریتعالى آمد که: اى بنده من! آن جاده اى را که خواسته اى، دو باندى باشد یا چهار باندى؟؟!!
——————————

شخصی داروخونه داشته، یک روز جلو در داروخونه بزرگ مینویسه: سوسک کش جدید رسید! خلاصه بعد از مدتی یک بابایی میاد تو میگه: ببخشید، جریان این سوسک‌کش جدید چیه؟ این خونة ما رو سوسک برداشته. داروخونه چییه میگه: این دارو خیلی جدیده و بازدهیش هم تضمینیه. شما این دارو رو میریزید تو یک قطره چکون، بعد کشیک میکشید تا سوسکها رو بگیرید. هر سوسک رو که گرفتید، روزی سه نوبت (صبح و ظهر و شب) تو هر چشمش دو قطره ازین دارو میچکونید، بعد از یک مدت سوسکها کور میشن و خودشون از گشنگی میمیرن! یارو کف میکنه، میگه: خوب آخه اگه سوسکها رو بگیریم که همونجا درجا می‌کشیمشون! داروخونه چی میره تو فکر، بعد از یک مدت میگه: آره خوب، ازون راهم می شه!

——————————

زندانی سیاسی پس از آزادی از زندان دچار مشکل روانی شد و به روانپزشک مراجعه کرد. روانپزشک بعد از گوش دادن به حرف‏های او گفت: حالا دیگه باید تلاش کنی محکم روبه ‏روی بدبختی‏ها بایستی و به اون‏ها بخندی. زندانی سیاسی گفت: دوست دارم، ولی مسئولان کشور ما اصلاً اهل شوخی نیستن.

——————————

قاضی: آقای اکبر محمدزاده! شما را به جرم جاسوسی و اقدام علیه امنیت کشور با تخفیف به ده سال زندان محکوم می‏کنم. متهم: من اعتراض دارم، اولاً من اکبر محمدزاده نیستم، بلکه محمد اکبرزاده هستم، ثانیاً جاسوسی نکردم و علیه امنیت کشور هم اقدام نکردم. قاضی: به همین دلیل هم بهت تخفیف دادم، اگر اکبر محمدزاده بودی اعدامت می‏کردم.

——————————

به فرمانده پادگان خبر دادند که پدر یکی از سربازان یک روز قبل مرده است. فرمانده گروهبان را احضار کرد و به او گفت: برو و به امیرخانی خبر بده که پدرش مرده، منتهی جوری خبر بده که ناراحت نشه و ضمناً اصول نظامی رو هم رعایت کن. گروهبان سربازان رو به صف کرد و گفت: هر کدوم از شما که پدرش امروز مرده یک قدم بیاد جلو. کسی جلو نیامد، گروهبان گفت: سرباز امیرخانی! چون از دستور مافوق اطاعت نکردی، یه هفته بازداشتی.

——————————

شخصی تلویزیون رو روشن میکنه، میزنه کانال یک، میبینه یک ملا نشسته داره صحبت میکنه. میزنه کانال دو، میبینه چهار تا ملا نشستن دارن باهم حرف میزنن. میزنه کانال سه، میبینه یک مجلسه ۱۵ تا ملا نشستن باهم بحث میکنند. میزنه کانال چهار، میبینه صدهزار تا ملا نشستن تو یک سالن، یکیشون داره برای باقی حرف میرنه. داد میزنه: هوی اصغر! زود اون دبه نفتو بیار، لونه‌شون رو پیدا کردم!!!

——————————

جوانی میره خواستگاری، مادر و پدر دختره بهش جواب رد میدن، میگن دختر ما داره درس میخونه. جوان میگه: اشکال نداره، من میرم دو ساعت دیگه برمیگردم!!!

——————————

شخصی میخواسته تو یک ادارة دولتی استخدام بشه، میبرنش گزینش. اونجا یه برادر ازش میپرسه: شما وقتی میخواین وارد مستراح بشید، با پای راست وارد میشید یا با پای چپ؟! شخص جویای کار هول میشه، میگه: شما منو استخدام کنید، من با سر وارد میشم!!!

——————————

یه سرباز رو میفرستن جبهه، بعد از شش هفت ماه برمیگرده، در میزنه، داداش کوچیکش با یک تپه ریش درو باز میکنه! سربازه هول میکنه، میگه: چی شده!؟ ننه مرده.. بابا مرده؟! داداشش هیچی نمیگه، فقط یک نگاهِ معنی داری بهش میندازه و میره تو. سربازه، میره تو میبینه داداش بزرگش هم تا زیر گردن ریش گذاشته! بدبخت پاک اعصابش می ریزه به هم، میگه: داداش جون، تورو خدا بگو چی شده؟! کی مرده؟! داداشه هم یک نگاه به اون میکنه و از اتاق میره بیرون. سرباز بدبخت سراسیمه میره تو اتاق باباش، میبینه ریش باباش رسیده تا دم نافش! دو دستی میزنه تو سرش، میگه: بابا… بگو آخه چه بلایی سرمون اومده؟ ننه مرده؟! باباش میگه: ای کاش ننت مرده بود… کاش بابات مرده بود… پسر آخه این ریش تراشو چرا بردی؟!!!
——————————

شخصی تو روزنامه یک آگهی استخدام میبینه که: به یک مهندس کامپیوتر مجرب و باسابقه نیازمندیم. خلاصه فرداش کت شلوار میپوشه و تیپ میزنه و پامیشه میره مصاحبه. اونجا یارو ازش میپرسه: شما مدرکتون از کدوم دانشگاهه؟ اون میگه: من مدرک ندارم که! یارو تعجب میکنه، میگه: پس حتماٌ سابقة کارتون زیاده… قبلاٌ تو کدوم شرکت کار میکردین؟ میگه: والله من تو شرکت مرکت کار نکردم! پدر مرحومم یک سوپرمارکت داشت، منم همونجا کار میکنم!! یارو شاکی میشه، میگه: مردک! تو اصلاٌ بلدی کامپیوتر رو روشن کنی؟! میگه: والله نه!! مرده میپرسه: پس اومدی اینجا چه غلطی بکنی؟! میگه: من فقط اومدم بگم که دور من یکی رو باید خط بکشید!!!
——————————

حاج آفا ورم معده داشته، میره دکتر، دکتره بهش میگه: یک رژیم بهت میگم باید رعایت کنی. حاج آقا میگه: چشم آقای دکتر. دکتره میگه: گوشت نخور، غذای پر چربی نخور، مشروب نخور، تریاک نکش، بالای منبر هم نرو! حاج آقا میگه: دیگه واسه چی بالای منبر نرم؟! دکتره میگه: اونجا گه زیادی میخوری، برای معدت خوب نیست!!

——————————

خبرنگاره میره جبهه جنگ گزارش تهیه کنه، یک سرباز رو گیر میاره ازش میپرسه: برادر شما اینجا چیکار میکنین؟ سربازه میگه: زرشک پاک میکنیم! خبرنگار می‌پرسه: پس تو کار آشپزخونه‌اید؟ سربازه میگه: نه بابا! اینجا یک تابلوهایی زدن روش نوشتن: کربلا ما داریم میاییم، زیر این تابلوها ملت می‌نویسن زرشک! ما اونها رو پاک میکنیم!! خبرنگار میگه:کــــــات! آقا درست جواب بده! دوباره میپرسه: شما اینجا امداد غیبی هم دارین؟! سربازه میگه: بله، هر از چند وقتی یک توپی، خمپاره‌ای میاد میافته توی سنگر، هفت هشت نفر غیب میشن!

——————————

یه روز یه معلم از یک دانش‏آموز پرسید: مساحت ایران چقدره؟ گفت: ۱۶۴۸۱۹۲ متر مکعب معلم پرسید: چرا مکعب؟ گفت: چون بعد از انقلاب به ارتفاع یک متر ریده شده توش.
——————————
یه گزارشگر که در زمان طالبان اوضاع زنان در افغانستان رو دیده بود، بعد از رفتن طالبان از اون کشور دیدن کرد و از تغییرات اجتماعی که می‏دید شگفت زده شد. او قبلاً دیده بود که مردان جلوتر راه می‏رفتند و زنان چند متر پشت سر اونها راه می‏رفتند، در حالی که می‏دید پس از جنگ زنان چند متر جلو‏تر از مردان راه می‏رفتند. از یک نفر دلیل این تغییر رو پرسید. او گفت: علت این است که در مدت جنگ تمام کشور رو طالبان مین‏گذاری کردند.
——————————
یه روز از گزارشکر تلویزیون از وارطان پرسید: برادر! شما از روزنامه‏های بعد از انقلاب استفاده می‏کنین؟ وارطان گفت: بعله، زیاد گزارشگر پرسید: آیا از اطلاعات هم استفاده می‏کنید؟ وارطان گفت: بعله، تا حدی استفاده می‏کنیم. گزارشگر پرسید: آیا از کیهان هم استفاده می‏کنید؟ وارطان گفت: بعله، خیلی استفاده می‏کنیم. گزارشگر پرسید: آیا از روزنامه رسالت هم استفاده می‏کنید؟ وارطان گفت: رسالت استفاده نمی‏کنیم، آخه خیلی زبره.
——————————
یه روز دو تا معتاد با هم حرف می‏زدن. یکی از اونا گفت: شنیدی دیشب مهندش موشوی در مورد مهتادا چی گفت؟ اون یکی پرسید: موشوی دیگه کیه؟ گفت: موشوی دیگه، نخشت وژیر. پرسید: موشوی شد نخشت وژیر؟ پش مشدق رفت؟
——————————
یه روز حاج آقا شنیده بود که بابی ساندز در ایرلند کشته شده. در این مورد سخنرانی کرد و گفت: آقای تاچر! بیرحم! برای چی اون باتری ساز کاسب بیچاره رو کشتی؟ یکی از پشت پرده یواشکی بهش گفت: حاج آقا، تاچر که مرد نیست. حاج آقا گفت: تازه، می‏گن این تاچر خیلی هم نامرده.
——————————
یه روز رضا شاه برای بازدید از تیمارستان به اونجا رفت.در هنگام بازدید یکی از دیوونه‏ها شروع کرد به مسخره کردن او.رضا شاه عصبانی شد و گفت: مرتیکه من رضا شاهم! یه دیوونه اومد سراغش و گفت: غصه نخور، تو هم خوب می‏شی. اونی رو که اون گوشه می‏بینی وقتی اومد اینجا می‏گفت من ناپلئون بناپارتم، الآن خوب شده، تو هم خوب می‏شی.
——————————
یه روز روباه بعد از تغییرات قضایی داشت فرار می‏کرد و به سرعت می‏دوید. شغال اونو دید و گفت: کجا داری به این سرعت فرار می‏کنی؟ گفت: تو هم فرار کن، دارن هر حیوونی رو که سه تا تخم داره می‏گیرن و تخماشو می‏کشن. شغال گفت: مگه تو سه تا تخم داری؟ گفت: نه، ولی اونا اول تخما رو می‏کشن، بعداً می‏شمرن.
——————————
یه روز حاج آقا رو بردن برای بازدید از مناطق بمباران شده و یک مدرسه که در اثر بمباران به خرابه تبدیل شده بود بهش نشون دادن. حاج آقا اونجا رو که دید، گفت: باز هم خدا رو شکر که خورده توی خرابه.
——————————
در سالهای اول جنگ یک روز تلویزیون خبر داد: سه نقطه قم بمباران شد. حاج آقا که این خبر رو شنیده بود گفت: مگه می‏شه، قم که دو تا نقطه بیشتر نداره. و بعد از او هم آقای اردبیلی گفت: عجب حرفی می‏زنند، گوم کی اصلن نوگطه نداری.
——————————

از شخصی پرسیدن به چه جور رئیس جمهور می خواهی رای بدی؟  وی جواب داد: والا رجایی که تموم سوز بود, خامنه ای هم که نیم سوز بود.  ما یه رئیس جمهوری می خواهیم که نسوز باشه.
——————————

یه روز به حاج آقا گفتن که در مورد این لباسهای غربی و تحریک کننده که زنها می‏پوشن سخنرانی کن، ولی طوری حرف بزن که مردم ناراحت نشن. حاج آقا سخنرانی کرد و گفت: من نمی‏دونم این مدلهای غربی چیه در این شهر پیدا شده، واقعاً نمی‏فهمم این خواهرای ما اخیراً همه‏شون دامناشون تنگ شده، یا اخیراً همه‏شون چاق شدن؟
——————————

یه روز یه معلم از یک دانش‏آموز پرسید: مساحت ایران چقدره؟ گفت: ۱۶۴۸۱۹۲ متر مکعب معلم پرسید: چرا مکعب؟ گفت: چون بعد از انقلاب به ارتفاع یک متر ریده شده توش.
——————————

یه روز دو تا معتاد با هم حرف می‏زدن. یکی از اونا گفت: شنیدی دیشب مهندش موشوی در مورد مهتادا چی گفت؟ اون یکی پرسید: موشوی دیگه کیه؟ گفت: موشوی دیگه، نخشت وژیر. پرسید: موشوی شد نخشت وژیر؟ پش مشدق رفت؟
——————————

از یک دانش آموز که خیلی سیاسی شده بود در کلاس دینی پرسیدن:
چطور غسل جنابت می‏کنن؟ گفت: اول موضع مون رو روشن می‏کنیم، بعداً جناح راست رو شستشو می‏دیم، و اونوقت جناح چپ رو می‏شوریم.
پرسیدن: پس بقیه جاها چی؟ گفت: اونجا مثل کارگزاران می‏مونه، هم با راست شستشو می‏شه، هم با چپ.
——————————

خبرنگار تلویزیون در سالهای اول انقلاب با وارطان مصاحبه تلویزیونی کرد و از او پرسید: برادر! نظرتون درباره صدور انقلاب چیه؟ وارطان گفت: موافقم، هاماشو صادر کنین.
——————————

آتقی نفس زنان میاد خونه، به زنش میگه: خانم جان چه نشستی که به هرکی که پنج تا بچه داشته باشه، یک پراید مجانی میدن! زنش میگه: مرد مگه زده به سرت؟! ما که سه تا بچه بیشتر نداریم!
آتقی میگه: خانم جان، از شما چه پنهون…من دو تا بچه هم از صغرا خانوم، طبقه پایینی دارم! الان میرم میارمشون. خلاصه میره دو تا بچه ها رو میاره، وقتی برمیگرده میبینه دو تا از بچه هاش نیستن. از زنش میپرسه: خانم جان، یاسر و علی کجا رفتن؟ زنش میگه: والله تو که پایین بودی، هوشنگ خان اومد بچه هاشو برد!!!
——————————

یه شب یه بسیجی تو خیابون  بوده داشته آسمونو نگاه می کرده یکهو میبینه ستاره ها دارن چشمک میزنن. بسیجیه سرشو میندازه پایین میگه استغفرالله.
——————————

داش آقا در رشته تکواندو قهرمان اول بود. یکی از اصلی ترین سرگرمی او این بود که هر گاه مگسی وز وز کنان پیدایش می شد، با یک ضربه دست، او را در هوا به دونیم می کرد و دوستانش او را تشویق می کردند. پس از مدتی پدرش وی را زن داد و به مرور آنهمه تیزی و چالاکی از میان رفت. روزی مگسی وز وز کنان پیدایش شد، او را با دست گرفت و خطاب به او گفت: اگر دست از اذیت و آزار بر نداری، می گم بابام برای تو هم زن بگیره!
——————————

از ناصرالدین شاه روایت است که در سفر اولش به فرنگ روزی برای قضای حاجت تنگش گرفته بود، ولی به طرز کار توالت های فرنگی آشنا نبود. فرصت پرسش از ملازمین هم نبود. ناچار روی تکه کاغذی کارش را کرده و خود را راحت نمود. ولی دید خیلی ضایع شد و آبرویش پیش میزبان خواهد رفت. ناچار کاغذ را جمع و جور کرد که از پنجره به باغ پرتاب کند. تیرش به خطا رفت و محتویات کاغذ مستقیما به سقف خورد همانجا چسبید و ماند. شاه دید خیلی بدتر شد. از پنجره به آرامی باغبان را فرمان داد که داخل شود، و به او گفت که به تو صد فرانک می دهم که این فضولات را از سقف پاک کنی، و به کسی هم چیزی نگویی. باغبان که از خنده روده بر شده بود جواب داد: قربان خاک پاک همایونی، من دویست فرانک به شما می دهم که به من بگویید چطوری آن بالا توی سقف کار خرابی کردین؟
——————————

کنگره جهانی کیهان شناسی در تهران برگزار شد. ابتدا نماینده روسیه اعلام کرد که: ما در دهه آینده می خواهیم در سطح سیاره ونوس پیاده شده و دست به تحقیقات بزنیم. نمایندگان دیگر کشورها نیز پروژه های خود را جهت اکتشافات در سطح نپتون، زحل، اورانوس و غیره معرفی کردند. نوبت به حجت الاسلام حسنی، نماینده ایران رسید که پروژه ایران را معرفی کند. وی گفت: ما اصلا گصد داریم بریم سر اصل گضیه، و در سطح خورشید دست به ایکتشاف بزنیم. از هر طرف دست ها بلند و سوال مطرح شد که مسئله حرارت خورشید را چه گونه حل می کنید؟ آنجا که همه چیز ذوب می شود و نابود می شود. حاج آقا جواب داد: په…اینکی کاری نداری….. ما روز که نمی ریم آنجا…….، شب می ریم!!!!
——————————

شخصی سرطان داشته، میره مشهد خودشو با قفل و زنجیر می بنده به پنجرة فولادی و کلید رو هم قورت میده، میگه: تا شفا نگیرم نمیرم! بعد از یک ساعت خبر میرسه که تو حرم بمب گذاشتن، او یک کم دست و پا میزنه، بعدِ یک مدت داد میزنه: یا حضرت ابولفضل منو از دست این امام رضا نجات بده!!!
——————————

مشتی داشت خاطره تعریف میکرد، میگفت: ما سال چهل و نه با دو نفر دعوامون شد، ‌البته سال چهل و نه دو نفر خیلی بود!!!
——————————

از جوانی می پرسند: پیامبر کی به رسالت رسید؟  می گه : نمی دونم من سیدخندان پیاده شدم !!
——————————

راستی فهمیدی دیشب خانه ما دزد آمد و الان دزده تو بیمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هیچی، زنم فکر کرد، که دیر اومدم خونه!
——————————

رئیس: خجالت نمی‌کشی تو اداره داری جدول حل می‌کنی؟ کارمند: چکار کنیم قربان، این سروصدای ماشینها که نمی‌ذاره آدم بخوابه!
——————————

از یه امریکایی و یه آفریقایی و یه ایرانی می پرسن: نظرتون راجع به کوپن گوشت چیه؟آمریکایی می‌گه: کوپن چیه؟ آفریقایی می‌گه: گوشت چیه؟ ایرانیه می‌گه: نظر چیه؟!
——————————

یه روز مردم می بینند شخصی، از هواپیما در حال سقوطه که یه دفعه توی آسمون متوقف می شه و بعد از چند لحظه توی آب سقوط می کنه. مردم سریع اونو نجات میدن و علت اون توقف عجیب رو سوال می کنند. مرده میگه: والا داشتم می افتادم که گفتم: یا امام حسن. یه دفعه وایستادم و بعد یه نوری اومد!!!… بهم گفت: با کدوم امام حسن کار داری؟ گفتم: با امام حسن عسکری. گفت پس اشتباه شده من امام حسن مجتبی هستم.
——————————

آخوندی تومسجد سخنرانی می کرده: امروز ازحضرت فاطمه نمیگیم که دلتون بسوزه. امروز ازامام حسین نمی گیم که جیگرتون کباب بشه. اما امروز یه چیز میگم که اونجاتون بسوزه: مسجدامشب شام نمیده.
——————————

یکی از برادرها پسرش روز عاشورا بدنیا آمده بود. روزسالگرد تولدش بهش یک قمه هدیه میده!
——————————

امام جمعه ارومیه :جوانان! بروید ریش بگذارید و زیبا شوید و هیپی‌‏گری را کنار بگذارید!”
امام‌‏جمعه ارومیه گفت: من در انتخابات ریاست‌‏جمهوری به آیت‌‏الله‌‏العظمی هاشمی رأی خواهم داد ولی این هم ناز می‌‏کند؛ من می‌‏‏گویم بیا و بگذار تمام بشود.
به گزارش ایلنا، حجت‌‏الاسلام “غلامرضا حسنی”, امام جمعه ارومیه با بیان این مطلب در مراسم ۲۲ بهمن افزود: من در عین حال که به بقیه احترام قائلم ولی می‌‏گویم هاشمی از همه بهتر است و در نماز جمعه هم خواهم گفت و می‌‏دانم که صدا و سیما پخش نخواهد کرد ولی نکند به جهنم! ولی باز خواهم گفت.
وی در ادامه با اشاره به تهدیدات آمریکا علیه ایران، افزود: اگر آمریکا بخواهد قدمی به سوی ایران بردارد باید از روی جنازه ۸۰ میلیون ایرانی بگذرد.
حسنی با بیان اینکه من خودم اکنون قادر هستم ۶۰۰ فشنگ با خود حمل کنم و به سربازان آمریکا و اسرائیل بزنم، تهدید کرد: آمریکا بداند اگر کوچک‌‏ترین قدمی بردارد به محوریت عالم تشیع آمریکا را داغان خواهیم کرد.
امام‌‏جمعه ارومیه با اشاره به جوانان دوران حضرت امام, گفت: امام خمینی هیپی‌‏ها را چنان کرد که در جنگ از انقلاب دفاع کردند ولی امروز متأسفانه هیپی تربیت می‌‏کنند و می‌‏گویند “آزادی! آزادی!”. مردک برو دنبال کارت.
وی گفت: جوانان! بروید ریش بگذارید و زیبا شوید و هیپی‌‏گری را کنار بگذارید.
——————————

یه روز خدا عیسی, موسی ومحمد را نزد خود فرا می خونه وبه هرکدوم چکی بمبلغ یک میلیارد دلار میده ومیگه: این پولها رو بین امت خود خرج کنید. بعد ازطی سالها خدا دوباره اون سه نفر را فرا میخونه واز اونا طرز چگونگی خرج پول ها را میپرسه. عیسی میگه من در راه فناوری هسته ای وعلوم فضایی، سطح دانش امتم را بالا بردم. موسی میگه منم از لحاظ پزشکی, نظامی والکترونیک، دانش امتم را ارتقا دادم. سپس محمد میگه من چک را دادم به علی اونم داد به حسن اونم داد به حسین و….تا آخررسید به مهدی و اونم فعلا فراریه معلوم نیست کجا قایم شده.
——————————

بازی استقلال و پیروزی بوده هرچی دنبال داور می گردن پیدا نمی کنن. آخوندی رو میزارن داور. علی دایی یک شوت میکنه از کنار دروازه استقلالیها میره خارج زمین. آخونده میگه گله. میگن این که گل نشد برای چی می گی گله؟ آخونده میگه چون نیتش گل بوده گل قبو له.
——————————

یک بسیجی دلش می گیره نوار خالی می ذاره گوش می کنه.
——————————

جرج بوش می ره بازدید یه مدرسه، سر کلاس می شینه و می گه: هر سوالی دارین بکنین. یکی
بلند می شه و می گه: سلام آقای رییس جمهور،اسم من رابرته، من سه تا سوال داشتم؟
۱- چه طور شد شما انتخابات رو باختید و بعد بردید؟ ۲ – چرا شما  بدون دلیل به عراق حمله
کردید؟ ۳ – به نظر شما، بمب اتمی هیروشیما، بزرگترین عمل تروریستی تاریخ نبود؟ جرج بوش
تکونی رو صندلیش می خوره و تا می آد جواب بده، زنگ تفریح می خوره. زنگ بعد یه پسر دیگه بلند
می شه و می گه: آقای رییس جمهور، اسم من جکه و من پنج تا سوال داشتم؟ ۱- چه طور شد شما انتخابات رو باختید و بعد بردید؟ ۲- چرا شما بدون دلیل به عراق حمله کردید؟ ۳- به نظر شما، بمب اتمی هیروشیما، بزرگترین عمل تروریستی تاریخ نبود؟ ۴- چرا زنگ تفریح ۲۰ دقیقه زودتر به صدا در اومد؟ ۵- و سوال آخر؟ رابرت کو؟
——————————

یه مرده با زنش سوار ماشین بودن و داشتن می رفتن ماه عسل، یه خارجیه می آد و با ماشینش از کنارشون رد می شه و می گه: گود مورنینگ. مرده هم در جواب می گه: مورنینگ گود. زنش ازش می پرسه؟ تو به اون یارو خارجیه چی گفتی؟ می گه: هیچ چی، اون گفت: سلام علیکم، منم گفتم: علیکم السلام!!!
——————————

بر سر در یکی از کلیساهای ایرلند این عبارت نوشته شده است: “بدترین دشمنان خویش را دوست بدارید!”
و در مقابل آن کلیسا باشگاهی وجود دارد که بالای در آن این عبارت به چشم می خورد: “بدترین دشمنان شما الکل است”
——————————

حاج آقا زنگ میزنه به صدا و سیما، میگه: بابا این چه وضعیه؟! این چه تصاویر مستهجنی بود که تو سریال امام علی نشون دادید؟! یارو بهش میگه: حاج آقا ما که فقط پاها رو نشون دادیم. حاجی میگه: بابا تلویزیون ما پرش داشت، همه جاشو دیدیم.
——————————

یه روز گزارشگری از غضنفر پرسید: توی جنگ ایران و عراق معجزه ای اتفاق نیفتاد؟ غضنفر گفت: چرا ما ده تا سرباز بودیم که داشتیم راجع به موضوعی صحبت می کردیم که ناگهان صدای بلندی آمد و هشت نفر از ما ناپدید شدند.
——————————

یه روز عزرائیل با بنز میاد همه تعجب می کنن و ازش میپرسن :عزرائیل، پول این بنز رو از کجا آوردی ؟
میگه بابت اضافه کاریه ۱۱ سپتامبر.
——————————

شخصی ادعای پیغمبری میکرد، رفقا بهش میگن: بابا همینجوری که نمیشه! باید بری چهل روز بشینی تو غار، تا از خدا برات وحی برسه. خلاصه میره.
دو روز بعد با دست و پای شکسته و خونین برمیگرده!  رفیقاش میپرسن: چی شده؟! شخص مدعی میگه: من رفتم تو غار، یهو جبرئیل با قطار اومد!
——————————

یک گزارشگر که در زمان طالبان اوضاع زنان در افغانستان رو دیده بود، بعد از رفتن طالبان از اون کشور دیدن کرد و از تغییرات اجتماعی که می‏دید شگفت زده شد. او قبلاً دیده بود که مردان جلوتر راه می‏رفتند و زنان چند متر پشت سر اونها راه می‏رفتند، در حالی که می‏ دید پس از جنگ زنان چند متر جلو‏تر از مردان راه می‏رفتند. از یک نفر دلیل این تغییر رو پرسید. او گفت: علت این است که در مدت جنگ تمام کشور رو طالبان مین ‏گذاری کردند.
——————————

مدتی پس از مرگ استالین برژنف داشت در نشست عمومی حزب کمونیست علیه سیاستهای استالین حرف می‏زد.یک دفعه از انتهای سالن صدایی گفت: اون موقع تو کجا بودی که جرأت نداشتی این حرفا رو بزنی؟
برژنف به طرف صدا برگشت و پرسید: کی بود؟
کسی جواب نداد.
باز هم پرسید: کی بود؟
باز هم کسی جرأت نکرد جواب بده.
برژنف گفت: اون موقع من همون جایی نشسته بودم که تو الآن نشستی.
——————————

حاج آقا به عنوان نماینده مملکت برای بازدید به فرانسه رفت و از موزه لوور دیدن کرد. مدیران موزه برای اثبات حسن نیت یک کفش برای او آوردن و به او دادن و به او گفتن: ما کفش لویی شانزدهم رو به عنوان هدیه به شما تقدیم می ‏کنیم.
حاج آقا کفش رو پاش کرد و گفت: ولی این کفش کمی تنگه، نمی‏شه کفش لویی هفدهم رو به من بدین؟
——————————

سه نفر به جزیره آدم‌خوارها رفتند. آدمخوارها آنها را گرفتند و در دیگ آب جوش انداختند. کمی بعد در اولین دیگ را برداشتند دیدند اولی از ترس مرده. در دیگ دومی را برداشتند دیدند از ترس بیهوش شده. در دیگ سوم را برداشتند، آخوندی که توی دیگ بود، در حالی که بدنش را مالش می‌‌داد سئوال کرد: ببخشید روشور دارید؟
——————————

تو کلاس درس معلم گفت: بچه ها امروز میخوام بهتون بگم  دو آدم اول دنیا چطور بوجود آمدند. یکی ازبچه ها گفت : خانم اونو میدونیم . بگین سومین آدم دنیا چطور بوجود آمد.
——————————

روزی عبید زاکانی  از کوچه میگذشت، مردی را دید که سگی راسخت میزد. عبید از او پرسید : چرا سگ را میزنی؟ آن مرد پاسخ داد این سگ ناپاک به درون مسجد رفته، عبید به او گفت : سگ را نزن چون نمی فهمد، اگر مانند ما بود هرگز پایش را در مسجد نمی گذاشت.
——————————

عروس جوان گریه کنان می گفت: من نمیتوانم اخلاق بد شوهرم را تحمل کنم. او آنقدر مرا عصبانی و ناراحت کرده که دارم لاغر می شوم . عمه اش از او پرسید: پس چرا او را ترک نمی کنی؟
جواب داد: قصد این کار را دارم ولی منتظرم تا او وزن مرا تا ۵۰  کیلو پایین بیاورد.
——————————

یه روز خدا تصمیم می گیره به سه تا از بنده های خودش چیزی بده. یک فرانسوی و یک آلمانی و یک ایرانی رو انتخاب می کنه و به فرانسوی می گه: چی در این دنیا می خوای؟ فرانسوی می گه: خدایا، من یه همسایه دارم که یه ویلای بزرگ تو بندر مارسی داره، دلم می خواد مثل اون ویلا رو تو مارسی داشته باشم. خدا بهش یه ویلا مثل همون تو مارسی می ده.
خدا از آلمانی می پرسه: تو چه آرزویی داری؟ آلمانی می گه: خدایا! همسایه من یه بنز ۶۰۰ مدل ۲۰۰۴ داره. خدا می گه: می خوای تو هم مثل اون بنز رو داشته باشی؟ آلمانی میگه آره و خدا یک بنز ۶۰۰ مدل ۲۰۰۴ به اون می ده. خدا از ایرانیه می پرسه: تو چه آرزویی تو دنیا داری؟ ایرانیه می گه: خدایا همسایه ما یه مزرعه بزرگ تو نجف آباد داره که خیلی آباده. خدا می گه: می خوای یه مزرعه شبیه اون به تو بدم؟ ایرانیه می گه: نه خداجون نمی خواد به من بدی، مال اونو ازش بگیر.
——————————

پس از سالها جعبة سیاه تانکی که حسین فهمیده رفته بود زیرش رو پیدا میکنن، توش آخرین جملات حسین ضبط شده بود که میگفته: “…حاجی جون مادرت هل نده،…ده حاجی هل نده! نامرد، آخه این همه نارنجک و کوفت و زهرمار بهم بستی، یک وقت بلا ملا سرم میاد…. حــــــــاجـــــی!
——————————

یه روز یه نفر میره بهشت زهرا میبینه تمام مرده ها روی قبرها نشستند . تعجب می کنه . میره از یکی از مرده ها سوال میکنه چرا بیرون نشستی . میگه سوالات شب اول قبر لو رفته گفتن بیرون باشید تا خبرتون کنیم.
——————————

دزد مسلح جلوی مردی رو گرفت و اسلحه روی پیشونی‌اش گذاشت و گفت: هر چی پول داری بده وگرنه مغزتو داغون می‌کنم. مرد گفت: پول نمی‌دهم. چون تو این مملکت بدون مغز میشه زندگی کرد، ولی بدون پول نمی‌شه.
——————————

مأمور سرشماری از زن پرسید: چندتا بچه داری؟ زن گفت: چهار تا. پرسید: چند سالشونه؟ زن گفت: هشت، هفت، شش و پنج!!! مأمور پرسید: شوهرت چیکاره است؟ زن گفت: از پنج سال پیش که اینترنت خریده دائماً پای اینترنته!
——————————

دکتر نظام وظیفه پسر لاغری را معاینه کرد و در برگه نوشت: معاف، به دلیل ضعف جسمانی.
پسر لاغر با خوشحالی گفت: آخ جون! فوری می‏رم زن می‏گیرم.
دکتر نوشت: و همچنین ضعف عقلانی……
——————————

از شخصی می پرسند: میدونی امام حسین کجا دفن شده؟
میگه: نه.
میگن: کربلا.
میگه: ای خوشا به سعادتش
——————————

شخصی سنگ مینداخته تو صندوق صدقات، ازش میپرسن: بابا این چه کاریه میکنی؟! میگه: میخوام به انتفاضه کمک کنم!
——————————

شخصی اظهار نظر می‌کرد: این جلال  آل احمد که هی ازش تعریف می‌کنن، فقط یه کتاب خوب نوشته که اسمش بوف کوره.
یکی گفت: بوف کور که مال صادق هدایته!
او گفت: دیگه بدتر، یه کتاب خوب داره، اونم صادق هدایت براش نوشته!؟
—————————–

شخصی تلویزیون رو روشن میکنه. کانال ۱، قرآن. کانال ۲، قرآن. کانال ۳، قرآن. کانال ۴، قرآن. کانال ۵، قرآن. کانال ۶، قرآن. پا میشه تلویزیون رو میبوسه میذاره رو طاقچه!
—————————–

از زنی پرسیدند: فرق تو با حوا چیه؟
میگه هیچی… فقط شوهر اون آدم بود، شوهر من آدم نیست!؟
—————————–

از یک بسیجی میپرسن: میدونی خدا کیه؟
میگه: نماینده ولی فقیه در کائنات!
—————————–

از محصلی میپرسن: امام اول کیه؟
کمی فکر میکنه، میگه: بابا یک راهنمایی بکنید…
میگن: شمشیرش معروفه
میگه: آها… ZORO!
—————————-

به یه بابایی میگن: شنیدی رئیسِ بهشت زهرا رو گرفتند؟
میگه نه! واسه چی؟
میگه: آخه سئوالهای شب اول قبر را فروخته.
—————————-

سعید حجاریان خطاب به جوانان جبهه مشارکت: قبلا گفته بودم ۷۰۰ سال حالا می گویم ۷۰ سال. آیا اگر بگوییم اصلاحات تا ۷۰ سال دیگر باید ادامه یابد، شما راضی می‌شوید؟ پای کار می‌مانید و ادامه می‌دهید؟!
هفتاد سال صبر کنید، اصلاحات پیروز می شود!
————————
جمعی به دعای باران به صحرا رفتند و اطفال دبستان را نیز با خود بردند. شخصی پرسید این طفلان را کجا می برید؟
گفتند برای دعا کردن که باران ببارد، زیرا دعای اطفال مستجاب است.
آن شخص گفت: اگر دعای اطفال مستجاب بود، یک معلم در همه عالم زنده نماندی.
—————————–

کشیشی وارد یکی از مجالس شد و روی نزدیک ترین صندلی لم داد. خانم صاحبخانه پرسید: عالیجناب، یک فنجان چای برای شما بیاورم؟
کشیش قرقر کنان جواب داد: چای نمی خواهم.
قهوه چطور؟  قهوه هم نمی خواهم.
خانم صاحبخانه که زن جهان دیده ای بود سر در گوشش گذاشت و آهسته پرسید: یک لیوان ویسکی با آب چطور؟
کشیش با قیافه ای خندان جواب داد: متشکرم، آب نمی خواهم.
—————————-

روزی دو پیغمبر با هم راه میرفتن , رو زمین یه ۱۰۰ تومنی پیدا میکنن , اولی میگه مال منه , دومی میگه مال منه و …..  خلاصه حرفشون میشه , بعد قرار میذارن تاس بندازن , هر کی بیشتر آورد ۱۰۰ تومنی مال اون باشه.
اولی تاس میندازه ۶ میاره.
دومی تاس میندازه ۷ میاره.
اولی میگه : خاک تو سرت , واسه ۱۰۰ تومن معجزه کردی.
—————————-

به یکی میگن اذان بگو
طرف میگه:از اولش؟
میگن :بله
میگه: از اول اولش
میگن:بله
طرف میگه:
تیک تاک، تیک تاک
—————————

مرد عابدی مقداری گندم به آسیاب برد تا آرد کند، آسیابان گفت: امروز وقت ندارم، برو فردا بیا. عابد گفت: من مردی با خدا و زاهدم، اگر گندم مرا آرد نکنی و دلم بشکند، دعا خواهم کرد تا خدا آسیابت را خراب کند.
آسیابان گفت: اگر راست میگویی دعا کن تا خدا گندمت را آرد کند که محتاج من نباشی.
—————————

پدری پسرش را نصیحت می کرد که: پسر جان اگر از محله ای رد شدی و صدای بزن و بکوب و مبارک باد شنیدی، فورا برو تو. عروسی است و یک شام خوب و مجانی گیرت میاد. کسی هم نمی فهمد که تو غریبه ای. هر کس فکر می کند تو از اقوام طرف دیگری.
اگر از محله ای رد شدی و صدای گریه و زاری شنیدی، برو تو. آنجا روضه خوانی است و لااقل یک چای و سیگار مجانی گیرت می آید. شانس بیاری، نهار هم به تو می دهند.
ولی اگر از جایی شنیدی چند نفر صدا می زنند یا علی…. یا علی… بیخود داخل نشو و وقتت را تلف نکن. حتما چند نفر زور می زنند که یخچالی را از پله ها بالا ببرند.
—————————

کشیشی برای بچه ها موعظه می کرد و راجع به پیدایش انسان و خلقت بشر روایاتی می گفت. یکی از بچه ها که پدرش استاد علوم طبیعی بود و از پدرش در این باره حرف هایی شنیده بود، از این اختلاف عقیده تعجب کرده، بلند شد و گفت:
پدر مقدس! ولی بابای من می گوید که ما از نسل میمون هستیم.
کشیش اورا با اشاره دست وادار به نشستن کرد و جواب داد:
پسر جان! امور خانوادگی شما به ما مربوط نیست.
—————————

داش غلام آخر عمری توبه کرده و به زیارت حج عازم شد.
در آنجا شرطه ها در جیبش بطری ویسکی پیدا کرده و او را می گیرند.
گفت والا راستش من روماتیسم دارم، نمیتوانم هفت بار دور کعبه بچرخم. این را که می خورم، کعبه دور من می چرخد و زیارتم قبول می شود.
—————————

روزی شخصی در شهر ادعا می کرد که من خدا هستم. مردم شهر وی را نزد حاکم می برند. حاکم برای اینکه او را بترساند به او می گوید که پارسال مردی دیگر ادعا می کرد که پیغمبر است و من دستور دادم او را کشتند.
این شخص جواب داد: کار خوبی کردی، چرا که او فرستاده من نبود.
—————————

مردی سکته کرده و پایش فلج شده بود. رفت به حرم امام رضا و در زاویه شرقی حرم معتکف شد تا علاج خود را از امام بگیرد.
پس از چندین شبانه روز راز و نیاز، احساس کرد حضور قلبی پیدا کرده و چه بسا شفای خود را به زودی بگیرد.
ناگهان زنی پیدا شد که در جوار او اطراق کرده و شروع به گریه و زاری که: ای امام شفای خود را از تو می خواهم. چندین سال است که بچه دار نمی شوم و شوهرم قصد طلاق من را دارد.
مرد که دید با این ترتیب حواس امام بکلی پرت خواهد شد و زحمات چند روزه اش به هدر میرود، به زن روکرده و می گوید:
خواهر جان، این جا قسمت ارتوپدی است. بخش زنان و زایمان آنطرف است.