تقی روزبه: نگاهی به دو موضوع مهم سیاسی روز

۱- خامنه ای و گشودن جعبه پاندورای حکمرانی سپاه بر قوه مجریه!
۲- چه رابطه ای بین بحران انتقال قدرت در آمریکا و تهدید به حمله اخیر توسط ترامپ وجود دارد؟ ….

——————————————————————–

5977

نگاهی به دو موضوع مهم سیاسی روز:

۱- خامنه ای و گشودن جعبه پاندورای حکمرانی سپاه بر قوه مجریه!

پرده برداری از چهره سردار مورد حمایت خامنه ای برای انتخابات ۱۴۰۰
اگر همه چیز به خوبی و خوشی پیش برود و آسمان هم مدد برساند، به مبارکی و میمنت قراراست نام سردارحسین دهقان به همان سبک احمدی نژاد، از صندوق های رأی بیرون کشیده شود. البته با این تفاوت و پیشفرض که در همراهی و معاشرت طولانی با شخص رهبری، خلوص و وفاداری اش تست شده (و با اشراف رهبری  دیگر مثل احمدی نژاد هندوانه باز نشده نیست) و لاجرم بعید است که در منصب رئیس قوه مجریه در مواجه با مشکلات و واقعیت های سرسخت زمینی، فیلش یاد هندوستان کند و یا به قول معروف وسط آب رقص شتری اش گل کند. وظیفه او، همانطور که اعلام داشته، این است که با دور زدن جناح ها، و اگر لازم افتد با وعده مذاکره عزتمندانه و از موضع خودباوری با قدرت های خارجی، تمامی توان خود و دولت را برای عملیاتی کردن و پیشبرد راهبرد گام دوم رهبری با هدف تحکیم کیان نظام برای چهل سال دوم بکار گیرد*. مطابق این راهبرد کلان، هدف ورود انقلاب اسلامی به دومین مرحله‌‌ی خودسازی است که شامل حکومت سازی و جامعه‌پردازی و تمدن‌سازی از نوع اسلامی اش هست که گویا نظام تاکنون موفق به ساختن آن ها نشده است. اگرچه در شرایطی که بحر سیاست به شدت متلاطم است و امواج بلند بحران ها امان نمی دهند، و با وجود عزم بکارگیری همه فنون و مهارت های کسب شده در مهندسی انتخابات، حتی نظرکرده رهبری هم برای رسیدن به ارض موعود باید از هفت خوان خطر بگذرد. بهرحال قرار است با جادو و همت این کارگزار ذوب شده و تست شده، رژیم طلسم قورت دادن لقمه های در گلو مانده را بی اثر کند و راه را برای برپائی حکومت اسلامی و جامعه اسلامی و تمدن نوین اسلامی، تحت عنوان طلیعه گام دوم، بگشاید.

با این همه عزم تازه سیستم برای بلع این لقمه های بزرگ و خاردار و زهرآگین، و به عبارتی دیگر دویدن در پی سراب یکدست سازی حکومت، با توجه به این که همه جناح های «چپ و راست» در رسیدن به آن ناکام ماندند، اینک نوبت به سرداران نظام رسیده است تا چه بسا«شام آخر» یا آخرین منزلگاهی باشد که این شتر تشنه و خسته و فرسوده و سرگشته در برابر آن زانو می زند [زنهار از این بیابان وین راه بی نهایت]. گشودن یک چنین جبهه تازه ای با اهدافی دست نیافتنی برای رژیمی بشدت منزوی و توسط لشکری بدون برخوردار از یک پشت جبهه قوی و تدارکات لجستیکی، که البته با خرد متعارف هیچ فرمانده آشنا به فنون بدیهی جنگ جور در نمی آید، در حکم ورود به عرصه نبردی است که اگر نه ورودش که پایانش به اراده او نیست. گشودن جعبه پاندورا و دست زدن به قماری بزرگ است که حاصل محتومش جز بی آینده کردن کامل نظام و انتقال هرج و مرج و منازعات بی پایان ساختار قدرت به درون آن و حتی به گونه ای بحران های جامعه بدرون گارد حفاظتی نظام و حلقه باصطلاح سفت و سخت قدرت نخواهد بود. بازی با آخرین کارت باقی مانده همواره خطرناک ترین لحظه یک قمار بزرگ است، یا می بری یا ممکن است همه چیز را به بازی! و در این بازی مشخص، بخاطر ماهیت تعریف ناپذیر این اهداف مالیخولیائی، شانس باختن خیلی بیش از بردن است. باختی که قبل از هر کس به معنی باخت خود خامنه ای و سپاه خواهدبود. در حقیقت توسل به مهره های سپاه و کامل کردن پازل حضور آن ها در عرصه سیاست (بخصوص قوه مجریه)، می تواند آخرین فاز از پارادایم فرایند انحطاط و فروپاشی اسلام سیاسی در ایران و رسیدن آن به آخر خط باشد. ماندن و سودای حفظ قدرت به هرقیمتی راهی جز این در برابر خامنه ای و هسته اصلی قدرت باقی نمی گذارد. سودای خامنه ای و عزم او در دهه هشتاد زندگی اش و میراثی که اصرار دارد از خود بجای بگذارد، ورود به تونل تاریک و پیچ در پیچ و بی پایانی بنام «حکومت و جامعه و تمدن اسلامی» است که شاید سرانجامش مصداق این شعرخیام باشد.
بهرام که گور می گرفتی همه عمر، دیدی که چگونه گور بهرام گرفت!.

نا گفته نماند آن چه که خامنه ای و اطرافیان او را بیش از پیش گرفتار چنین جنونی کرده است، علاوه بر مغاک خالی شدن زیر پای ولایت مطلقه در داخل، رشد روندهای اقتدارگرائی و «رونق استبدادشرقی» در جهان بحران زده کنونی هم هست؛ آن چه که آن ها روند دو قطبی شدن جهان و انتقال قدرت (اقتصادی و فرهنگی و نظامی) از تمدن غرب لیبرال مسلک به سوی تمدن شرق (و آسیا)ی «اخلاق مسلک» می نامند. خیز خامنه ای و دم و دستگاه او، بر چنین تصوری از روندهای جهانی استوار است، که گویا می توان بر چنین بستری جسد نیمه جان ولایت مطلقه فقیه را دوپینگ سیاسی کرد. البته هیچ تضمینی برای موفقیت این سناریو، حتی به فرض صحت پیروزی «باد شرق برغرب» وجود ندارد. چرا که اولا ولایت فقیه و ارزش ها و احکام آن حتی در متن چنین روند اقتدارگرایانه ای هم وصله ای ناچسب و نابهنگام و سخت فاسد و ناکارآمد است، و مهم تر از آن، ثانیا در چارچوب تحولات و تجربیات آزموده شده مردم ایران و توسط چندین نسل، پروژه ای است تمام و کمال تجربه شده و سوخته که تنها می توان و باید هر چه زودتر آن را به زباله دان تاریخ افکند. شاید میزان فرسودگی و زوار دررفتگی سیستم چنان باشد که حتی در مواجهه با بحران های کمرشکن موجود و در گیرودار مبارزه مردم ایران علیه این جنون و در تلاش بی وقفه برای خروج از گرداب قیمومیت ولایت مطلقه و دست یابی به آزادی و عدالت اجتماعی، چه بسا همین این اراده دوپینگ شده هم مثل حبابی باد کرده بترکد. بدلیل تضاد بین شکل تهاجمی با محتوای پوسیده و بشدت تدافعی اش، حتی نتواند صلابت خود را تا مرحله اجرائی شدن هم حفظ کند. اگر پروژه احمدی نژادی کردن سیاست در نسخه اصلی اش بدان گونه ناکام از آب در آمد، دیگر تکلیف نسخه دوم و کمیک این پروژه از پیش روشن است و نیازی هم به پیشگوئی ندارد.

ترفند شرقی و غربی کردن تمدن بشری در میان مردم ایران، پروژه ای رنگ باخته و سوخته است. آن ها بنا به تجربه خود گرچه بسیار دردناک، دریافته اند که این جور ترفندها توسط سیستم، هدفی جز تداوم استبداد، فقر و غارت، و نکبت و فساد ندارد. آن چه که خامنه ای دچار آن شده چیزی جز حادتر شدن سندروم شناخته شده مستبدین نیست. بر همین اساس آن ها معمولا در منطقه کور حرکت بجای کاستن از سرعت، حتی به آن می افزایند؛ غافل از آن که شب دراز است و قلندر بیدار و هزار باده ناخورده در رگ تاک است!.

*-  او با ادعاهائی چون شعار نجات مردم از وضعیت فعلی (یعنی همان وضعیتی که نظام با پشتبیانی همین سپاه ایجاد کرده است) و از فضای مناقشات سیاسی و جناح بندی های کنونی، ایجاد یک فضای تفاهم در سطح ملی، و فضای گفتگو از موضع قدرت و عزت با خارج، گشایش دوره جدیدی از سیاست و حکمرانی و همه این ها برگرفته از ایده ناب انقلاب اسلامی به میدان آمده است. همین چند قلم نشان می دهد که آن ها، همراه با مرشد اعظم شان خامنه ای، مناسبات حاکم بر ارتش و میدان جنگ را با میدان سیاست و اقتصاد و دپیلماسی و مردم را نیز با سربازانی که در پادگان ها و یا میادین جنگ فرماندهشان هستند و نیز رابطه رئیس جمهوری با رهبر نظام را در حد رابطه سرباز و فرمانده اش اشتباهی گرفته اند. او که در لیست چهره های تحریم شده قرار دارد، قرار است مثل فرمانده اش خامنه ای در کنج محل اقامتش همه مسائل ایران و منطقه و عالم را یک تنه و یک به یک حل و فصل کند.

۲- چه رابطه ای بین بحران انتقال قدرت در آمریکا و تهدیدبه حمله اخیر توسط ترامپ وجود دارد؟
گزارش نیویورک تایمز که حکایت از طرح حمله نظامی به تأسیسات نطنز توسط ترامپ داشت که ظاهرا بدلیل مخالفت همکاران و مشاورین اش عقب نشست و البته خواهان ارائه گزینه های مناسب دیگری شد بازتاب گسترده ای داشت. و این در حالی است که رؤسای جمهوری ایالات متحده که دوران ریاستشان در شرف اتمام است، قاعدتا از اتخاذ تصمیماتی که دارای پی آمدهای مهم و خطیری باشد اجتناب می ورزند، تا چه برسد به زمانی که این انتقال قدرت با بحران بزرگی هم همراه باشد. بهرحال انتشار اخبار فوق مدت ها خبرساز شد و با توجه به این که با یک سلسه اقدامات منطقه ای و آماده باش همراه شد این سؤال را مطرح ساخت که هدف اصلی از طرح چنین حمله ای چه بوده است؟ آیا اساسا مسأله را باید جدی گرفت یا آن که صرفا از آن نوع تاکتیک هایی بلوف آمیزی دانست که ترامپ در مواردی با ایجاد هراس و فضای ابهام آلود برای پیشبرد مقاصد خویش از آن بهره می گیرد؟. با توجه به قرائن و شواهد متعدد می توان این فرضیه را مطرح ساخت که با وجود آن که ظاهرا گزینه مطرح شده عملا منتفی گشت، اما نمی توان و نباید آن را صرفا بلوف و لفاظی صرف و یا حتی بازگشت ناپذیرکردن سیاست های فشار حداکثری بر ایران در دوره پساترامپ توسط خلف خود به حساب آورد. گرچه بی تردید نگاهی به کل واکنش های دولت ترامپ در ایام انتقال قدرت، گواه بر دشوار کردن مسیر تغییر آن ها توسط رئیس جمهور وابسته به حزب رقیب در عرصه های گوناگون به ویژه ایران است، اما آن چه که بخصوص در مورد ایران پی گرفته می شود علاوه بر آن، بیانگر یک سیاست مازاد و هدفمند دیگری هم هست که ایجاد هراس و تهدید نظامی از ملزومات آن است و از قضا بی ارتباط با دوره فترت کنونی و کنترل پی ‌آمدهایش در این عرصه مشخص توسط کاخ سفید نیست. بنابراین تا آن جا که این سیاست ها به ایران و رفتار رژیم مربوط می شود باید آن ها را چند منظوره فهم کرد: هم سنگ اندازی در پیش پای خلف خود و هم شتاب دادن و تثبیت دستاورهای نیمه تمام کنونی در منطقه که از اهمیت راهبردی برخوردار است و هم اتخاذ مجموعه ای از سیاست های معطوف به ایجاد هراس و مراقبت ویژه بر رفتار رژیم ایران در ایام فترت انتقال بحرانی قدرت در درون مهم ترین قدرت جهانی. متعاقب انتشار خبر مربوط به طرح ترامپ در حمله به تأسیسات نطنز و سپس منتفی شدن آن، اتخاذ تصمیماتی چون انتقال بمب افکن ب-۵۲ به منطقه، افزایش حملات اسرائیل به نیروهای ایران در سوریه، اعمال تحریم های گسترده فرابرجامی  گسترده و با برچسب های گوناگون بر مؤسسات و حوزه های اقتصادی و اشخاص و سازمان های ایرانی و یا شرکای چینی و روسی آن ها، بطوری که حتی بازگشت فرضی به برجام و برطرف شدن تحریم های نفتی و بانکی و غیره مرتبط با آن هم، عملا راه بجائی نبرد.
علاوه براین ها، سرعت بخشیدن به شکل گیری بلوک عربی-اسرائیل که با هدف مقابله و محاصره رژیم ایران بخصوص [بخصوص دیدار مهم اخیر ناتانیاهو و ولیعهد آن کشور در عربستان با حضور و پادرمیانی وزیرخارجه آمریکا] و همچنین تقویت قدرت چانه زنی آن ها در مقابل دولت بعدی آمریکا، از جمله اقدامات فوری این دوره فترت بوده است. چنان که می دانیم اسرائیل و عربستان به انحاء‌ مختلف مخالفت شدید خود با بازگشت آمریکا به برجام و تغییر سیاست حداکثری را اعلام داشته اند [و عربستان نه فقط از مرگ برجام سخن گفته و خواهان حضور در هر نوع مذاکره در این رابطه شده است بلکه تهدید کرده است که اگر جلوی ایران گرفته نشود عربستان هم مسیر دست یابی به تسلیحات هسته ای را در پیش خواهد گرفت]. مجموع این تلاش ها که ممکن است در روزهای باقیمانده از ریاست جمهوری ترامپ باز هم  بر ابعاد آن ها افزوده شود، نشان دهنده تمرکزخاص دولت آمریکا در این دوره انتقال به افزایش فشار و بازگشت ناپذیر کردن سیاست های منطقه ایش از یکسو، و ایجاد آماده باش نظامی با هدف بازدارندگی (در برابر اقدامات احتمالی ایران) در ایام فترت از سوی دیگر است، تا هم از یکسو متحدین منطقه ای بویژه کشورهای حاشیه خلیج فارس احساس نکنند که دولت آمریکا آن ها را تنها گذاشته است، و هم حتی مهم تر از آن، این که مبادا رژیم ایران گمان برد که گویا با خلأ  قدرت و سست شدن نظارت و کنترل بر خود مواجه شده که می تواند از چنین فرصتی برای پیش برد اهداف بقول ترامپ بدخواهانه اش سود جوید. البته در سپهر«سیاست»، نمی توان همه آن چه را که ادعا می شود واقعی دانست. چرا که نعل وارونه زدن و ارسال پیام های غلط همواره بخشی جدانشدنی از این نوع سیاست ورزی را تشکیل می دهد. چنان که به احتمال زیاد، مطرح شدن گزینه حمله نظامی به تأسیسات هسته ای بدان شکل توسط ترامپ در این شرایط مشخص را می توان از گونه زدن نعل وارونه بشمار آورد، بقصد هشدار به حریف که آگاه باشد تحت نظارت مضاعف است. بطوری که اگر دست از پا خطا کند و به هوس بهره برداری از خلأ قدرت برای چیدن میوه ای که در شرایط عادی ممکن نیست بیفتد، بداند که با پاسخ قاطع و کوبنده دولت و ارتش آمریکا مواجه خواهد شد. با این همه چنین تهدیدی را باید بخشی از یک مجموعه سیاست اتخاذ شده ای در نظر گرفت که هدف اصلی اش ایجاد هراس و نشان دادن مراقبت ویژه در ایام فترت بر رفتار رژیم ایران و نیز آمادگی اش برای مقابله با هر گونه حادثه غیرمترقبه دیگر است.

اما اگر در پس و پشت این تهدیدات و اقدامات، نگرانی بزرگی مرتبط با لحظه های خطیر کنونی نهفته است؛ لازم است قدری بیشتر روی آن درنگ کنیم؟:
الف- بطور کلی ما در یک بزنگاه حساسی قرار داریم که بحران انتقال قدرت در کشوری که هنوز هم مهم ترین و تعیین کننده ترین نیروی اقتصادی و نظامی جهان و حافظ نظم آن از جمله در منطقه حساس خاورمیانه، بشمار می رود از ویژگی های آن است. از همین رو هر نوع خللی در آن می تواند بطور بالقوه و یا بالفعل، و در سطوح گوناگون می تواند موجب پسامدهای مهم و بعضا حتی خطرناک توسط رقبای کوچک و بزرگ آمریکا گردد. در مورد ایران با توجه به بحران مزمن هسته ای که سال هاست کانونی شده و زیر نظارت و مراقبت ویژه جهانی و سازمان ملل قرار دارد، این نگرانی وجود دارد که ممکن است خلأ قدرت، علاوه بر برخی تحرکات منطقه ای، موجب تحریک وسوسه دست یابی به سلاح هسته ای و مشخصا نزدیک ترکردن آن به نقطه موسوم به گریز یا طغیان هسته ای گردد*. از همین رو از برخی شواهد و قرائن چنین برمی آید که بررسی چنین خطری موضوع اصلی نشست اخیر کاخ سفید آمریکا و هم چنین نشست مشترک اخیر آمریکا و عربستان و اسرائیل بوده است. این نگرانی، نگرانی اسرائیل و برخی کشورهای عربی خلیج فارس هم هست. مطرح شدن گزینه اخیر نظامی، ارسال بمب افکن های ب-۵۲ و آماده باش ناوگان ها و نیروهای نظامی آمریکا در منطقه تحت عنوان بازدارندگی و نیز نشست اخیر د ر عربستان بی ارتباط با این نگرانی در مورد ایران نیست. بخصوص بنا بدلایلی که مرتبط با حفره ها و گسست های موجود در سیاست حداکثری ترامپ، و زیر ذره بین قرارگرفتن نقاط ضعف آن ها در پایان ریاست جمهوری اش، ترامپ و تیمش را نسبت به جلوگیری از هر نوع بهره برداری احتمالی رژیم ایران در این دوره فترت، مصمم ترکرده است.

ب- از آن جا که سیاست حداکثری ترامپ فاقد هدف مشخص بده و بستان بوده است، مگر زانوزدن و تسلیم صددرصدی حریف، از همین رو با همه فشارها و پتانسیل ویرانگرانه اش و بخصوص سوزاندن تر و خشک با هم، نتوانسته است (در این چهار سال) به هدف اصلی خود برسد و خروجی آن در حوزه برنامه هسته ای رژیم خود را به شکل مجموعه ای از کاهش تعهدات برجامی نشان داده است. چنان که بنا به آخرین گزارش آژانس هسته ای میزان حجم ذخایر اورانیوم غنی شده رژیم که دایما بر آن افزوده می شود ۱۲برابر حد مجاز اعلام شده که به نظر برخی کارشناسان برای تهیه دو بمب کافی است. سیاست حداکثری برای حفظ تأثیرگذاری خود همواره نیاز داشته است که دایما بر کوره آن بدمد تا شاید در نقطه ای که معلوم نیست چه زمانی  باشد، به نتیجه مدنظر خود (تسلیم یا سقوط) نائل گردد. به ویژه گزارش اخیر آژانس که در آن علاوه بر حجم اورانیوم غنی شده بر بکارگیری سانتریفوژهای پیشرفته نسل جدید و زیرزمینی کردن آن ها هم اشاره شده است که زنگ خطر را در این بزنگاه حساس به صدا در آورده است. از سوی دیگر، نتایج بازرسی های اخیر اماکن مشکوک و اعلام نشده توسط آژانس هسته ای، که توسط اسرائیل افشاء شد که در آن آثار اورانیوم غنی شده کشف شده است، در حالی که آژانس هنوز هم نتوانسته پاسخ های لازم را از مقامات رژیم بگیرد، بر نگرانی ها مبنی بر این که ممکن است رژیم ایران در خفا هم چنان دارای برنامه هسته ای موازی باشد افزوده است. چنین گزارشاتی در کنار افزایش قدرت جناح های تندرو و سپاه و مدافعان سلاح هسته ای که تقویت موضع آن ها، یکی دیگر از خروجی های سیاست غیرهوشمندانه سیاست فشار حداکثری بوده است و یا طرح فوریتی اخیر مجلس شورای اسلامی و رویکرد سخت گیرانه مطرح شده در آن، در کل نه فقط ترامپ و تیم او را نگران موقعیت حساس کنونی ساخته بلکه بدرجاتی کل طبقه سیاسی آمریکا و پنتاگون و نهادهای امنیتی آن و نیز ترویکای اروپا و حتی در حد کمتری روسیه و چین را که خواهان همکاری کامل ایران با آژانس شده اند، برانگیخته است. بویژه در این میان باید به نگرانی و حساسیت شدید اسرائیل که وضعیت هسته ای ایران را لحظه به لحظه رصد می کند و خط و نشان می کشد اشاره کرد که نشان داده است از جمله با انفجار اخیر در تأسیسات واجد اهمیت استراتژیک نطنز و یا ادعای ترور یکی از رهبران القاعده در داخل ایران، دارای شبکه های جاسوسی کارآمد و فعالی هم هست. از منظر چنین بلوکی بوجود آمدن چنین خلأ  قدرتی در منطقه خطرناک است که اگر پر نگردد ممکن است رژیم ایران را دچار وسوسه بهره برداری از چنین فرصتی برای تسلیح و پیشروی بنمانید. بر همین پایه است که مقامات سیاسی و امنیتی و نظامی در آمریکا به سرعت دست بکار شده اند که رژیم ایران را در این بزنگاه حساس روزهای باقی مانده به پایان ریاست جمهوری ترامپ کاملا زیر ذره بین قرار دهند و یکدم رهایش نکنند. مطرح شدن گزینه حمله به نطنز را نیز از همین منظر می توان مورد ارزیابی قرار داد. بعید است این داستان که ترامپ واقعا قصد حمله داشته و این که دیگران مجابش کرده باشند دست بکشد واقعیت داشته باشد. در گذشته هم از این نوع بلوف ها را می توان در رفتار و کردار ترامپ مشاهده کرد. اما آن چه که بنظر می رسد واقعیت داشته باشد حالت آماده باش آمریکا و اسرائیل بوده است برای مقابله با رفتار احتمالی رژیم که این تهدید هم بخشی از آن است. در این آماده باش،علاوه بر ناوگان و پایگاه های نیروهای آمریکا و ارسال بمب افکن ها، پای آمادگی کشور اسرائیل و برخی کشورهای منطقه و آسمان باز آن ها برای عملیات نظامی اضطراری محتمل، در میان است.

بهرحال ترامپ بر آن است که با یک تیر چندین نشانه بزند: هم این شمشیر را بالای سر حکومت اسلامی نگهدارد تا رژیم را از وسوسه خوردن میوه ممنوعه بترساند و هم بر خلأ و سستی های سیاست حداکثری در پایان ریاست جمهوری اش پرده ساتر بیافکند و هم با داغ کردن خطر رژیم ایران، بیش از پیش دست و پای خلف خود را در پوست گردو بگذارد. او بر آن است که در این دوره انتقال تا آنجا که می تواند آینده و دولت بایدن را گروگان سیاست های خود نماید. کما این که سودای آن دارد که بر خلاف رؤسای جمهور بازنشسته آمریکا، با تکیه بر انبوه حامیان مسلح و غیرمسلح خود و با حمایت بخش مهمی از حزب محافظه کار، همچنان در فضای سیاسی آمریکا نقش آفرینی کند. چرا که او خوب می داند که او اکنون دارای پایگاه اجتماعی گسترده است. واقعیت آن است که بحرانی بنام ترامپیسم (نوفاشیسم) حتی بدون ترامپ هم تا اطلاع ثانوی و تا زمانی که شقاق و شکاف درونی طبقه حاکم در بالا و جامعه در پائین پایان نیافته باشد، هم چنان وجود خواهد داشت و اگر چنین باشد چه کسی بهتر از خود او می تواند نماینده آن باشد؟!

*- ناگفته نماند که همه این نوع ارزیابی ها نهایتا از جنس احتمال و گمانه زنی البته بر پایه گرایش ها و روندهای واقعی که بدرجاتی در واقعیت های موجود جاری هستند. هیچ کس بویژه ایستاده در بیرون از قدرت نمی تواند ابعاد و کم و کیف واقعی آن ها را برآورد کند. اما چند چیز مسجل است: اولا از دیرباز رژیم ایران همواره به دنبال کسب اقتدار در برابر دشمنانش، آن هم  در منطقه ای که همسا یگانش-پاکستان و یا حتی به نوعی هند و نیز اسرائیل به عنوان «دشمن اصلی اش» دارای قدرت هسته ای هستند، در قالب و به موازات یک پروژه ظاهرا مسالمت آمیز هسته ای دنبال چنین فرصت هائی بوده است.‌ که البته قبل از نیل به هدف برملا شده است ولی با وجود تداوم بحران بخصوص با تقویت وزن نیروهای سپاه و افراطی و کفه مدافعان چنین اقتداری در ساختار قدرت، نگرانی از آن بیشتر هم شده است. ثانیا دست اندرکاران رژیم در یک بازی پیچیده با نزدیک کردن خود به نقطه گریز یا طغیان هسته ای، همچون شمشیری دو دم از آن برای چانه زنی و گرفتن امتیاز سود می جویند. و ثانیا طبقه حاکم آمریکا و ارتش و نهادهای امنتیی آمریکا و اسرائیل و تا حدی ترویکای اروپا سخت نگران آن هستند.

تقی روزبه
۲۷ نوامبر۲۰۲۰

———————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.