«آبان بود»، شعری از ایراندخت

راه میرفت،
و به بدهی ها و مخارج وامانده
در زیرِخط فقر فکر می‌کرد،
ذهنش
میانِ دو دو تا چهار تاهایش گرفتارِ
پرسه زدن بود
که گلوله روی شقیقه‌ی خاکستری‌اش
نشست ….

—————————————————

aaban-98

کوچک بود
با یک دنیا آرزو،
وقتی گلوله جمجمه‌اش را شکافت
و آرزوهای نارس
همراه خون بیرون پاشیدند.

جوان بود،
با قلبی لبریز از عشق
فریاد برابری خواهی‌اش،
با خاطره هایش گره خورد
و پخش شد
روی سنگفرش خیابان
وقتی
گلوله جمجمه ‌اش را شکافت.

راه میرفت،
و به بدهی ها و مخارج وامانده
در زیرِخط فقر  فکر می‌کرد،
ذهنش
میانِ دو دو تا چهار تاهایش گرفتارِ
پرسه زدن بود
که گلوله روی شقیقه‌ی خاکستری‌اش
نشست.

آبان بود،
برگ‌ریزان‌ بود،
نان گران بود…
جان بود که ارزان و
آسان درو می‌شد…

برخی گلوله‌های سربی اما
به خطا
پاها را  هم هدف گرفتند…

«ایراندخت»

—————
منبع: راهکار سوسیالیستی
https://www.s-rahkar.org

————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.