«جنبشِ کارگرى، مدیونِ انسان‏هاى شریف است»، خاطراتِ حسین سمنانى (دبیرِ سابقِ سندیکاى مستقلِ کارگران کفاش)

من در اتحادیه‏‌ى کارگرانِ کفاش عضو شدم. هر روز در جلوى مجلس شوراى ملّى، تظاهرات براى به تصویب رساندن قانون کار ادامه داشت. روزنامه‏‌هاى وابسته به شوراى متحده هر روز مطالبِ مفصلى درباره‏‌ى لزوم تصویبِ قانونِ کار، انتشار مى‏‌دادند. شعار ۸ ساعت کار درروز و رعایت بهداشت در سرلوحه‏‌ى خواسته‏‌هاى طبقه‏‌ى کارگر قرار مى‏‌گرفت. طفره رفتن و امروز و فردا کردنِ نمایندگانِ مجلس و پافشارى و تظاهرات کارگران و فشار شوراى متحده به دولت، وضعِ در حالِ انفجارى به‏‌وجود آورده بود. بالاخره تصمیم بر این شد که عده‏‌اى از نمایندگانِ کارگرانِ سراسر کشور در میدان بهارستان جمع شوند و شبانه‏‌روز آن‏جا بمانند تا قانون کار به تصویب برسد. ….

———————————————————


مقدمه:
زنده یاد حسین سمنانی دبیر سندیکای مستقل کفاش در سال ۱۳۰۹ متولد شد و در نوجوانی به کار در حرفه کفاشی پرداخت. از ویژگی های زنده یاد سمنانی این که به سرعت به شخصیتی کاریزماتیک در بین کارگران تبدیل شد. او از اعضای برجسته شورای متحده مرکزی بود و در عین حال توانسته بود به حزب توده ایران راه یابد . شدیدا علاقمند به مطالعه به ویژه در حوزه علوم انسانی بود و تنها کارگر سندیکایی است که آنچه را در کلاس‌‌هایی که از سوی کمیسیون آمورش سندیکا به کارگران یاد می‌داد به صورت کتاب منتشرکرد. کتاب دانستنی های سندیکایی یادگار او برای جنبش کارگری ایران است که پس ازدرگذشت او به همت آقای جواد مهران گهر وبه کوشش هیات موسسان سندیکایی ایران مجددا ویرایش و به چاپ رسید و در اختیار کارگران جوان و دوستداران جنبش کارگری قرار گرفت. زنده‌یاد حسین سمنانی در ۲۴مهر ماه ۱۳۸۱ در تهران دیده از جهان فروبست . فعالان سندیکایی ایران در سندیکای نانوایان برای او مراسم بزرگداشتی برگزار کردند و در همین مراسم بود که هیات موسسان سندیکاهای کارگری بنیان گذاشته شد. یادش همواره گرامی باد
———-

جنبشِ کارگرى، مدیونِ انسان‏هاى شریف است

خاطراتِ حسین سمنانى
(دبیرِ سابقِ سندیکاى مستقلِ کارگران کفاش)

آشنایى
فعالیت‏هاى صنفى من با کار روزانه  ۱۴ الى ۱۶ ساعت شروع شد و این رفته رفته در من اثر ناخوش‏‌آیندى داشت. به‏‌تدریج با وضعیتِ‌ کارگران و کارگاه‏‌هاى کفاشى آشنا شدم. از طرفِ دیگر، روزنامه‏‌هاى وابسته به اتحادیه‏‌هاى کارگرى را مطالعه مى‏‌کردم و آن‏چه از محرومیت‏‌هاى  طبقه‏‌ى کارگر در آن‏ها منعکس بود با وضع نابه‏‌سامان و زحماتِ روزانه‏‌ى کارگرانِ کفاش مطابقت مى‏‌دادم: محل کثیفِ کارگاه‏‌ها در زیرزمین‏‌ها و یا در بالکن کوچک مغازه‏‌ها پر از دود و هواى آلوده باچند کارگر و بى‏‌اعتنایى کارفرمایان و عدم مقررات انسانى و قانونى و عدم بیمه در من مثل جرق‌ه‏اى در حال اشتعال بود. در چنین شرایطى با بعضى از کارگرانِ عضو اتحادیه‏‌ى کارگرانِ کفاش آشنا شدم و مشتاقانه در صف آن‏ها قرار گرفتم. حکومتِ قوام‏‌السلطنه در اثر فشار و اتحادِ کارگران،لایحه‏‌ى قانونى کار راکه در آن زمان اولین وزیرِ آن، مظفر فیروز بود به مجلس آورد. «شوراى متحده مرکزى»، اتحادیه‏‌هاى کارگران و زحمت‏کشان ایران، مبارزه در راه به تصویب رساندنِ قانونِ کار را در اولویت مبارزه در راه تحقق بخشیدن به هدف اصلى خود، یعنى رفاه طبقه‏‌ى کارگر قرار داد. جلساتِ مداومِ شبانه و روزانه در محل اتحادیه‏‌هاى کارگرى تشکیل مى‏‌شد.

من در اتحادیه‏‌ى کارگرانِ کفاش عضو شدم. هر روز در جلوى مجلس شوراى ملّى، تظاهرات براى به تصویب رساندن قانون کار ادامه داشت. روزنامه‏‌هاى وابسته به شوراى متحده هر روز مطالبِ مفصلى درباره‏‌ى لزوم تصویبِ قانونِ کار، انتشار مى‏‌دادند. شعار ۸ ساعت کار درروز و رعایت بهداشت در سرلوحه‏‌ى خواسته‏‌هاى طبقه‏‌ى کارگر قرار مى‏‌گرفت. طفره رفتن و امروز و فردا کردنِ نمایندگانِ مجلس و پافشارى و تظاهرات کارگران و فشار شوراى متحده به دولت، وضعِ در حالِ انفجارى به‏‌وجود آورده بود. بالاخره تصمیم بر این شد که عده‏‌اى از نمایندگانِ کارگرانِ سراسر کشور در میدان بهارستان جمع شوند و شبانه‏‌روز آن‏جا بمانند تا قانون کار به تصویب برسد. در تاریخى که یادم نیست، این کار عملى شد و هزاران کارگر در میدان بهارستان جمع شدند و به نمایندگان یک روز فرصت دادند تا قانون کار به تصویب برسد. در واقع، نمایندگانِ مجلس در محاصره قرار گرفتند و بدون تصویب قانون کار امکان و حقِ خارج شدن از مجلس را نداشتند. در حدود ساعت۱۲ روز فوق خبر رسید که متن کاملِ قانون کار به تصویب نمایندگان رسید و وزیر کار، مظفر فیروز از مجلس خارج شد و خبر آن به کارگران رسید و باعث شوق و هلهله کارگران قرار گرفت و این موفقیت درسرتاسر ایران بخصوص در کارخانجات جشن گرفته شد.  من به‏‌همین علت دو روز سَرِ کار نرفتم وپول و خرجى هم نداشتم. ولى وقتى روز بعد به کارگاه مراجعه کردم کارفرما مرا اخراج کرد وگفت برو حقوق‏‌ات را از قانون کار بگیر!(توضیح: چون این یادداشت‏‌ها، بعد از گذشت سال‏‌ها از بروزِ حوادث، ذکر مى‏‌شود ممکن است از نظر تاریخ جلو و عقب باشد).

من در جلساتِ اتحادیه‏‌ى کارگرانِ کفاش شرکت مى‏‌کردم؛ ولى به‏‌عنوان عضو ساده روزنامه‏‌ها را مطالعه مى‏‌کردم؛ کتاب‏‌هاى منتشره از طرف شوراى متحده مرکزى را با دقت مى‏‌خواندم و هر چه زمان مى‏‌گذشت عشقِ من به مبارزه و آگاهیم درباره‏‌ى خواست‏ه‌هاى طبقه‏‌ى کارگر که سر لوحه‏‌ى آن اجراى قانون کارِ تصویب شده از قبیل ۸ ساعت کار روزانه، اجراى بهداشت کارگاه‏‌ها، جلوگیرى از اخراج کارگران، مرخصى سالانه و… در وجود من هر روز بیدارتر مى‏‌شد و کم ــ کم سرشناس‏‌تر مى‏‌شدم و در بحث وتحلیل‏‌هاى سندیکایى و مسایل آن روشن‏‌تر و پخته‏‌تر مى‏‌شدم. حس مى‏‌کردم که در جلسات کارگرانِ هم صنفِ خود، یعنى کفاش، توجه سایر دوستان را به خودجلب مى‏‌کردم. در سال‏هاى ۱۳۲۴ و ۲۵ چند رخدادِ مهم براى کارگران ایران حائز اهمیّت مثبت و منفى بود: در این دو سال برگزارى جشن اول ماه مه براى کارگران یک واقعه موفقیت‏‌آمیز بود. شوراى متحده مرکزى، اتحادیه‏‌هاى کارگران و زحمت‏کشان ایران به‏‌عضویت فدراسیون سندیکایى جهان درآمد(۱۳۲۶). تندروى‏‌هاى سران شوراى متحده که در شکم حزب توده فرو رفته بود وهم‏چنین اثرات آن در اتحادیه‏‌هاى کارگرى که آن‏‌هم در یک کانال مستقیم چپ‏‌روى و ائتلاف حزب توده با واقعه‏‌ى آذربایجان در کنارِ فرقه‏‌ى دموکرات قرارگرفت و شکست حکومتِ آذربایجان و اعلام تخلیه‏‌ى ایران از قواى شوروى همه‏‌ى این‏ها در مبارزات صنفى کارگران اثر نامطلوب گذاشت و نیروهاى وابسته به امپریالیست و دربار که براى سرکوبى طبقه‏‌ى کارگر دنبال فرصت بودند، ازتمام این حوادث به نفع خود و به ضررِ کارگران استفاده مى‏‌نمودند. بحران اقتصادى بعد از جنگ، بیکارى‏‌ها و رکود اقتصادى و همه‏‌ى این‏ها وضع نابه‏‌سامانِ اقتصادى در کشور به‏‌وجود آورد.

بعد از شکست حکومتِ فرقه‏‌ى دموکراتِ آذربایجان، فعالیت‏‌هاى حزب توده به رهبرى تقلیل یافت و به‏‌تدریج، فکر استقلالِ سندیکاهاى کارگرى وعدم وابستگى به احزاب قوت گرفت و جنبش از کمیّت افتاد و رو به کیفیت نهاد. افراد سیاهى لشگر که دنبالِ منافعِ مادى بودند به تدریج سنگرهاى صنفى راترک کردند که البته، بین آن‏ها افراد داراى مسئولیت نیز بودند و به‏‌جاى آن‏ها افرادى که از نظر معلومات در سطح بالا قرار داشتند ولى داراى مسئولیت نبودند،دست از فعالیت بر نداشتند.

من با چند تن از این افراد آشنایى پیدا کردم و مصم به  نگه‏داشتن پرچمِ سندیکایى شدیم. جلسات هفتگى ما در محل شوراى متحده تشکیل مى‏‌شد و رفته رفته در جلسات دیده مى‏‌شد که افرادى داراى افکار چپِ افراطى پیدامى‏‌شدند و با اظهارنظرهاى عوام‏فریبانه، اهدافِ اخلال و خرابکارى را دنبال مى‏‌کردند. ما در برابر نظراتِ خارج از مسایلِ صنفى آنان مقاومت مى‏‌کردیم. یک روزنامه با درج مقالاتِ چپِ افراطى و تشکیلِ جلساتِ کروژوک‏‌ها آن‏ها رارهبرى مى‏‌کرد و ما با طرح مسایل سیاسى اساسى مبنى بر محرومیت کارگران کفاشى و لزوم مبارزه مستقلِ صنفى جلوى خرابکارى‏‌هاى آن‏ها را مى‏گرفتیم. ازاواخر ۱۳۲۶ کلاس کادر تعلیماتى سندیکایى در مرکز شوراى متحده مرکزى تشکیل گردید. در این کلاس، افرادِ منتخب از فعالان و با مطالعه اتحادیه‏‌هاى کارگرى شرکت داشتند و من هم از اولین جلسه این کلاس شرکت کردم. در این کلاس، به‏‌تدریج علاوه بر تفسیر و تحلیل رخدادهاى سندیکاهاى کارگرى جهان، کتاب‏هاى اصول علم اقتصاد و پیدایش و تکامل سندیکاها توسط آقاى احمد قاسمى تدریس مى‏‌شد. این کلاس هر هفته ۲ بار تشکیل مى‏‌گردید ومرتبا ادامه داشت تا ۱۴ بهمن ماه ۱۳۲۷ و از این تاریخ است که در واقع، ۹۵درصد وقت و عمر من به فعالیت‏‌هاى صنفى سندیکایى مصرف شد.

دوران اختناق
ساعت ۲ بعدازظهر ۱۴ بهمن ماه ۱۳۲۷رادیو ایران خبر بسیار مهمى را پخش کرد و آن این بود که در سال‏روز افتتاح دانشگاه تهران که شاه براى بازدید و شرکت در آن مراسم وارد دانشگاه شد، مورد حمله‏‌ى شخصى به‏‌نام ناصرفخرآرایى قرار گرفت. روزنامه‏‌هاى عصر این خبر را یکنواخت و دیکته شده انتشار دادند و بلافاصله، جلسه‏‌ى هیأت وزیران تشکیل گردید و حکومت نظامى در تهران اعلام شد. عکس‏ه‌اى منتشر شده از شاه، صورت او را باندپیچى شده نشان مى‏‌داد.  به‏‌همین خاطر، حکومتِ نظامى اعلام و ضارب را عضو حزب توده معرفى کردند و حزب توده و سایر سازمان‏‌هاى وابسته به آن‏را غیرقانونى و منحل اعلام کردند. تمام سندیکاهاى کارگرى را اشغال کردند و دستگیرى افراد و مخالفان که گویا از قبل تهیه شده بود آغاز گردید. (من در این یادداشت‏‌ها کارى به این ندارم که احزاب تعطیل و منحل شد. اما آن‏چه مورد نظر من است این است که به بهانه‏‌ى حکومتِ نظامى تمامى سازمان‏‌هاى کارگرى صنفى مورد هجوم وحشیانه‏‌ى مأمورانِ حکومت نظامى قرار گرفت و منحل شد).

سالِ ۱۳۲۸
۱۳۲۸ را باید سالِ سازمان‏دهى مخفى سندیکاهاى کارگرى به‏‌شمار آورد.در زمان حکومت نظامى و تشکیل دادگاه‏‌هاى نظامى و محکوم نمودن و به زنجیر کشیدن کسانى‏‌که به جنبش کارگرى وابسته و یا در راه احیاء آن فعالیت داشتند و ایجاد محیط خفقان ستم‏‌شاهى با چند تن از دوستان علاقه‏‌مند و مؤمن به جنبش طبقه‏‌ى کارگر تصمیم گرفتیم به‏‌طور مخفى جلسات اتحادیه‏‌ى کارگران کفاش را سازمان‏دهى کنیم و با سرعت هر چه تمام‏‌تر این کار را انجام دادیم. جلسات متعدد با عضویتِ کارگران علاقه‏‌مند تشکیل گردید. جنبشِ مخفى اتحادیه‏‌هاى کارگرى توسعه یافت و با سازمان‏دهى ماهرانه‏‌اى اتحادیه‏‌ها به‏‌هم مربوط شدند و مبارزه‏‌ى منفى با دستگاه حکومت نظامى محمدرضا آغاز گردید. در یک جلسه‏‌ى مخفى انتخابات اتحادیه‏‌هاى کارگران کفاش من به‏‌عضویت هیأت اجراییه‏‌ى موقت اتحادیه انتخاب شدم وکار سازمان‏دهى و تشکیلات اتحادیه‏‌ى مخفى کارگرانِ کفاش با دقت و سرعت هر چه تمام‏تر شروع شد. جلسات کوچک چند نفرى مخفى از رده‏‌هاى بالا و پایین توسعه یافت و براى هر حوزه از بالا و پایین رابط تشکیلاتى معین گردید بدون این‏که رابط بالایى شناخته شود. انکت (درخواست عضویت) مخصوصِ نام‏‌نویسى در اختیار اعضاء قرار گرفت و در هیأتِ اجرائیه در دفاتر مخصوص ثبت و کارت‏‌هاى مخصوص عضویت صادر شد و آقاى محمود سپاهى به‏‌عنوانِ مسئول هیأتِ اجرائیه و رابط با سایر اتحادیه‏‌هاى مخفى صنوف مختلف که به‏‌سرعت تشکیل مى‏‌شد، انتخاب شد. من هم به‏‌عنوان مسئولِ تشکیلات و تبلیغات برگزیده شدم و از لحاظ رعایت ایمنى دفاتر و درخواست‏‌هاى عضویت و سایر مدارکِ، در منزلِ آقاى سپاهى قرار داده شد.

۱۳۲۹ تشکیل اولین مجمع عمومی
دستگاه حکومتى محمدرضا ضمن این‏که حادثه‏‌ى دانشگاه را براى قلع وقمع نیروهاى آزادى‏خواه و سرکوب جنبشِ طبقه‏‌ى کارگر بهانه قرار داده بود،اقدام به خیمه‏‌شب‏‌بازى تشکیل احزاب دولتى و سندیکاهاى کارگرى فرمایشى نمود. از جمله اطلاع یافتیم که سندیکایى به‏‌نام «کارگران کفاش» تشکیل شده است و وزارت کار، رسمیت آن‏را اعلام کرده است. در جلسات هیأت اجراییه این موضوع مورد بحث قرار گرفت و پس از بحث و تبادل‏‌نظر تصمیم گرفته شد بامسئولانِ آن سندیکا تماس گرفته شود. ۳ نفراز طرفِ ما مسئول این کار شد ومسئولان آن سندیکا نیز از ما استقبال کردند. ضمن توافق‏‌هایى که به‏‌عمل آمدمقرر گردید اولین مجمع عمومى سندیکا را تشکیل دهیم. چون آن‏ها به‏‌عنوان هیأت مؤسس معرفى شده بودند و وزارت کار نیز آن‏ها را به رسمیت مى‏شناخت. به‏‌همین منظور، کمیته‏‌اى به‏نام «برگزارکننده‏‌ى اولین مجمع عمومى سندیکاى کارگران کفاش» اعلام موجودیت نمود و من هم به‏‌عنوانِ مسئول این کمیته انتخاب شدم.  کمیته از کارگران کفاشِ تهران دعوت کرد تا در این مجمع عمومى شرکت  و اعضاى هیأت مدیره را انتخاب کنند. در واقع، این یک آزمایش استبداد شکنى بود که ما اقدام به آزمایش آن کردیم. محل تشکیلِ مجمعِ عمومى در خیابان شاه‏‌آباد محوطه‏‌ى یکى از رستوران‏‌ها بود که اجازه آن‏را از صاحب آن که فرد آگاهى بود گرفتیم و از ما کرایه هم نگرفت. در روز اعلام شده مجمع عمومى تشکیل گردید. هیأت مدیره انتخاب شدند و آقاى عبداللّه‏ احیا به‏‌عنوان دبیر سندیکا و من مسئول تبلیغات و آقاى حسین تقى‏‌نیا به سمت رئیس هیأت مدیره و تشکیلات انتخاب گردید که آقاى عبداللّه‏ احیاء پس ازچندى فوت کردند. فرداى آن روز صورت جلسه‏‌اى که کارگران شرکت‏ کننده درمجمع عمومى امضاء کرده بودند را به وزارت کار دادیم ولى بالاخره پاسخى از طرف آن‏ها دریافت نکردیم. مدتى گذشت و به‏‌تدریج اعضاء هیأت مدیره‏‌ى سندیکایى را که وزارت کاربه رسمیت شناخته بود با هم ادغام شدیم و همکارى را شروع کردیم و پس ازجلسات و مذاکرات زیادى که انجام شد با آن‏ها همکارى صمیمانه‏‌اى را شروع کردیم و موافقت شد زیر پوشش رسمیت آن‏ها از طرف وزارت کار اقدام به تجدیدمجمع عمومى فوق‏‌العاده نموده و هیأت مدیره فوق ائتلافى انتخاب شود. همین کار را کردیم و در زیرزمین سینما ملّى واقع در خیابان لاله‏‌زار انتخابات برگزارگردید و من به‏‌عنوانِ دبیر سندیکا و چند تن از ما و چند تن از آن‏ها به‏‌عنوان اعضاء هیأت مدیره انتخاب شدیم و آن صورت جلسه را هم به وزارت کار دادیم ویک دستگاه آپارتمان در لاله‏‌زار اجاره کردیم و فعالیت خود را شروع کردیم ومنتظر اعلام رسمیت از طرف وزارت کار شدیم و آن چند تنى را که از آن‏ها انتخاب شده بودند صمیمانه با ما همکارى کردند و وزارت کار هم هرگز رسمیت ما را اعلام نکرد و آن سندیکاى رسمى مورد قبول وزارت کار که اعتبار نامه هم داشت در دوران جدید هم به سرنوشت ما دچار گردید على‏رغم همه‏‌ى این مسایل، ما به فعالیت سندیکایى خود ادامه دادیم.

کارگاه کفش دارلى

در ۱۳۲۹ کارگاه کفاشى دارلى در لاله‏‌زار نو به مدیریت آقاى على‏‌اصغر عتیقه‏‌چى تأسیس گردید و من هم در آن‏جا مشغول کار شدم. در این کارگاه چندتن از اعضاء مؤثر هیأت مدیره و اعضاء سندیکا هم بودند آقاى عتیقه‏‌چى در بین کارفرمایان فردى باسواد و تحصیل‏‌کرده بود. بعدها متوجه شد که در کارگاه ایشان اعضاء مؤثر و مبارز سندیکا کار مى‏‌کنند و هر وقت به کارگاه سر مى‏‌زد متوجه مى‏‌شد روزنامه‏‌هاى کارگرى و اعلامیه‏‌هاى سندیکا در این‏جا فراوان است و همیشه با حالت نگران و مشکوک به ما نگاه مى‏‌کرد. تا آخر ۱۳۲۹ حادثه‏‌اى دراین کارگاه رخ نداد و در این کارگاه هم مثل سایر کارگاه‏‌ها و حتا کارخانجات یکى دو نفر بودند که براى خود شیرینى و جلب‏‌نظر کارفرما و تملق‏‌گویى مسایلى را که توسط آن‏ها در این کارگاه مطرح مى‏‌شد به اطلاع آقاى عتیقه‏‌چى مى‏‌رساندند و بااین عملِ خود، کارفرما را همیشه در حالت نگران‏ کننده نگه مى‏‌داشتند. در آنزمان من دبیر سندیکا بودم و سایر کارفرمایان کفاش هم به آقاى عتیقه‏‌چى گوشزد مى‏‌کردند که نباید مسئولانِ سندیکا را نگه دارد و در واقع، این کارگاه سنگرى شده بود براى اعضاء سندیکا. این‏طور فهمیدم که کارفرما مى‏‌خواهد باسیاست جدایى و نفاق‏ افکنى، قدرت متشکله در کارگاه را بر هم بزند و این کار را از این‏جا شروع کرد که به من ابلاغ کرد که از این به بعد بروم در مغازه تحت نظر ایشان کار کنم و نزد کارگران کارگاه نباشم. براى همین موضوع اعتراض کارگران شروع شد و گفتند که سمنانى نباید از کارگاه منتقل شود. کارفرما روى حرف خودش ایستاد و کارگران تهدید کردند اگر سمنانى از کارگاه برود ما دست از کار خواهیم کشید و همین کار را کردند. درجلسه‏‌اى که کارگران تشکیل دادند تصمیم گرفته شد که از روز بعد همه در کارگاه حاضر باشند ولى کار نکنند این نوع اعتصاب، «اعتصاب ایتالیایى» نام داشت ولى وقتى صبح به کارگاه مراجعه کردند مشاهده شد که کارفرما دَرِ کارگاه را قفل کرده است. این رفتار آقاى عتیقه‏‌چى در سایر کارگاه‏‌هاى کفاش تأثیر تکان‏‌دهنده‏اى بخشید و همه اعلام همدردى و آمادگى براى هر نوع کمک و همکارى کردند.

مبارزه و مقاومت
به‏‌منظور مقابله و مبارزه علیه جامعه‏‌ى کارفرما تمام کارگران کارگاه جلسه‏‌اى تشکیل دادند و پس از بحث و تبادل نظر تصمیم گرفته شد که به اداره کار استان تهران علیه کارفرما شکایت شود و به‏‌جز یکى دو نفر از کارگرانِ وابسته به کارفرما همه موافق بودند و طى شکایتى که به اداره‏‌ى کار استان شد کارفرما به‏‌علت تعطیل کارگاه و اخراج دسته جمعى کارگران مورد تعقیب قانونى قرار گرفت. اداره‏‌ى کار استان تهران شکایت را در جریان ادارى قرار داد و این خود توطئه‏‌اى بود علیه کارگران و به نفع کارفرما. چرا که لازمه‏‌ى آن این بود که کارگران مدت‏ها در انتظار نوبت باشند تا کارفرما دعوت شود و در جلسات شوراى صنفى اداره‏‌ى کار مورد رسیدگى قرار گیرد. و با در نظر گرفتن این‏که کارفرما چند جلسه مى‏‌تواند به بهانه‏‌هاى مختلف در کمیسیون حاضر نشود و حتابا مقررات پیچ در پیچ قانون شاید یک سال یا بیش‏تر طول مى‏‌کشد و این خودخسارت فراوانى به کارگران وارد مى‏‌ساخت و براى مخارج روزانه لنگ مى‏‌شدند وچه بسا که باعث خرابى روحیه‏‌ى کارگران و متلاشى شدنِ همبستگى آنان مى‏‌شد و مجددا جلسه عمومى کارگاه تشکیل مى‏‌شد و من پیشنهاد کردم که تمام کارگران در اداره‏‌ى کار استان متحصن شوند و تا پیروزى قطعى و خنثاکردنِ توطئه‏‌ى کارفرما به تحصنِ خود ادامه دهند. این پیشنهاد به اتفاق آرا مورد تصویب قرار گرفت. لازم است متذکر شوم که از نظر قانون اداره‏‌ى کار مجوزى نداشت که این شکایت را یک روزه رسیدگى کند. من به کارگران متذکر شدم که اگر موافقت مى‏‌کنند من حاضرم در مغازه کار کنم تا این کشمکش پایان یابد البته منظور من این بود که با آن‏ها اتمام حجت کنم و روحیه‏‌ى آن‏ها را آزمایش نمایم ولى دسته‏‌جمعى با پیشنهاد من مخالفت کردند و آماده‏‌ى هر نوع مقاومت و مبارزه دراین راه تا بازگشت من به کارگاه شدند. براى تقویت روحیه‏‌ى کارگرانِ متحصن در اداره‏‌ى کار استان که هر یک داراى چند سر عائله و کرایه خانه بودند کمیسیون مالى سندیکا تصمیم به جمع‏‌آورى کمک مالى نمود و چند سندیکاى دیگر نیز اقدام به این کار کردند ولى ادامه نیافت.

صبح روز ۲۸ آذرماه ۱۳۲۹ دسته‏‌جمعى به اداره‏‌ى کار رفتیم و در دفتر کارمتحصن شدیم. در مرحله‏‌ى اول که قبل از ظهر بود موضوع را جدى نگرفتند تاساعت ۵/۱۲ که اداره‏‌ى تعطیل شد و از ما خواستند که اتاق را ترک کرده و از اداره بیرون برویم. دسته‏‌جمعى مخالفت کردیم و اعلام کردیم تا رسیدن به تمام درخواست‏ها که عبارت بود از: ۱٫ گشایش کارگاه؛ ۲٫ پرداخت خسارت دست‏مزد به کارگران؛ ۳٫ بازگشت من به کارگاه، به تحصن ادامه خواهیم داد. در همین موقع خبر رسید که در بیرونِ اداره‏‌ى کار که در خیابانِ فردوسى قرار داشت، ازدحام جمعیت زیاد شده و از اغلبِ کارگاه‏‌هاى کفاشى بخصوص خیابان لاله‏‌زارنو و شاه‌رضا و شاه‏‌آباد نمایندگان آن‏ها براى ابراز هم‏دردى و پشتیبانى جلوى اداره‏‌ى کار و خیابان فردوسى، اجتماع کرده و با شعارهایى که مى‏‌دادند خواستار پیروزى کارگران کارگاه دارلى مى‏‌باشند. در واقع، یک حادثه‏‌ى کوچکِ ساده به یک واقعه‏‌ى بزرگى منجر شد و احتمالِ گسترشِ آن به سرتاسر تهران مى‏‌رفت. اعلامیه‏‌هاى کوچکى پخش شد که در آن از اداره‏‌ى کار استان خواسته شدبه شکایت کارگران کارگاه دارلى رسیدگى شود. در پایان اعلامیه متذکر شده بودکه اگر تا فردا به شکایت رسیدگى و تقاضاى کارگران مورد قبول واقع نگردد درمرحله‏‌ى اول کارگران کفاشى لاله‏‌زار و شاهرضا دست به اعتصاب خواهند زد وممکن است این اعتصاب به سرتاسر تهران گسترش یابد. در آخرین لحظه‏‌ى وقت ادارى که ما اتاق رئیس اداره را اشغال کردیم و کارگران کفاش جلوى اداره وخیابان فردوسى را اشغال کرده بودند، رئیس اداره‏‌ى کار یک نفر از کارمندان اداره را با یک پلیس ادارى که سوار اتومبیل جیب بودند دنبال آقاى عتیقه‏‌چى فرستاد. طولى نکشید که کارفرما با مأموران وارد اداره‏‌ى کار شدند و در یک اتاق دَر بسته در حدود یک ساعت مذاکره کردند و وقتى دَرِ اتاق باز شد و به کارگران اطلاع دادند درخواست‏‌هاى آنان مورد قبول واقع شده و کارفرما تلفنى به مغازه‏‌دارِ خود دستور داد که کارگاه باز شود و در اختیار کارگران قرار گیرد. اعلامِ این موفقیت و پیروزى با استقبال و فریاد شوقِ کارگران مواجه شد و کارگرانى که خیابان را اشغال کرده بودند به سَرِ کار خود برگشتند و ما نیز به کارگاه مراجعت ومشغول کار شدیم.

برگزارى اول ماه مه در دوران شدیدترین اختناق ستم‏‌شاهى

جشن اول ماه مه کارگرى که همه ساله روز ۱۱ اردیبهشت ماه در هرشرایطى برگزار مى‏‌شد ولى رژیم ستم‏‌شاهى تا مى‏‌توانست از برگزارى آن جلوگیرى مى‌کرد و براى این‏که این‏کار را در انظار جهانى موجه جلوه دهد اعلام کرد که روز ۲۴ اسفند هر سال روز تولد رضاخان به‏‌عنوانِ روز کارگر شناخته شود و این روز را توسط عوامل خود و با شکل دلخواه حکومت برگزار مى‏‌کرد.   هیأتِ اجرائیه‏‌ى اتحادیه‏‌هاى کارگرى که فعالیت مخفى داشت تصمیم گرفتند در این‏باره عکس‏‌العمل نشان دهند. اوایل بهمن ماه ۱۳۲۸ جلسه عمومى نمایندگان اتحادیه‏‌هاى مخفى کارگران تهران دور از نظر پلیس تشکیل گردید و در این جلسه تصمیم گرفته شد در محلى مناسب و علنى ولى بدون اعلام قبلى و آگهى به‏‌طور مخفى کنفرانس بزرگى تشکیل گردد و در این کنفرانس ماهیت ضدملّى و ضدکارگرى رضاخان بر ملا شود و یک نطق مفصل ضد سلطنت پهلوى تهیه گردید و محل برگزارى آن سینما سپه که صاحب آن این فداکارى را تقبل کرده بود، انتخاب گردید و بعد درباره فردى که این نطق را در سالنِ سینما از طرف اتحادیه‏‌ها قرائت کند، بحث شد. بنا بر پیشنهادِ چند نفر، من انتخاب شدم و من نیز این مسئولیت را با کمال اشتیاق قبول کردم. فردا صبح ساعت ۱۰ به محل برگزارى کنفرانس رفتم. جمیعت زیادى از کارگران سینما را اشغال کرده بودند. مأموران انتظامات هر یک در جاى خود قرار داشتند و چند پلیس جلوى سینما ایستاده بودند. وقت تنگ بود و خطر در پیش. هر آن احتمالِ حمله‏‌ى پلیس و مأموران انتظامى حکومت به سالن سینما مى‏‌رفت. بلندگو اعلام برنامه نمود. از سخنران اسمى نبرد فقط گفت نماینده‏‌ى کارگران سخنرانى خواهند کرد. (باید یادآور شوم که این مراسم را سندیکاى کارگران چیت‏‌سازى اداره مى‏‌کرد) این به من قوت قلب داد و من پشت میکروفن قرارگرفتم و نطقِ از پیش تهیه شده را با حرارتِ هر چه تمام‏‌تر که شایسته‏‌ى مطالبِ آن بود، خواندم. به‏‌طورى که قبلاً متذکر شدم این نطق عبارت بود از مقاله و تحلیلى از روى کار آمدن رضاخان و کودتاى سوم اسفند ۱۲۹۹ به‏‌عنوان دست‏‌نشانده‏‌ى امپریالیسم انگلیس و سرکوب آزادى‏خواهان در حکومت ۲۰ساله تا فرار او از ایران در شهریور ماه ۱۳۲۰ و این که روز اول ماه مه از نظرکارگران جشن بین‏‌المللى طبقه کارگر است ما ۲۴ اسفند را که تولد رضاخان است به‏‏‌عنوان روز کارگر که مجلس فرمایشى آن‏را قرار داده، قبول نداریم. قرائت سخنرانى در حدود ۲۰ دقیقه طول کشید و من یقین داشتم که در بیرون سینما دستگیر خواهم شد. وقتى سخنران تمام شد و عازم بیرون رفتن از سینما بودم کارگرى که انتظامات بود دست مرا گرفت و به پشت سن سینما هدایت کرد و خود را در داخل یک کوچه پشت سینما که دور از نظر پلیس بود دیدم و چند نفر از دوستان مرا مراقبت مى‏‌کردند و بعد داخل مردم کوچه و خیابان گم شدم. در هر حال، از خطر نجات یافتم و پلیس هم هرگز مرا نشناخت که بعدا تعقیب کند یا براى بعدها پرونده‏اى داشته باشم. این خود مرهون اتحاد و همبستگى طبقه‏‌ى کارگر بود که حتا پلیس هم موفق به شناسایى من نشد. فردا صبح روى میز روزنامه فروشى‏‌ها نگاه کردم صفحه‏‌ى اول، تیتر درشتى از قول نماینده‏‌ى کارگران در آن کنفرانس به چشم مى‏‌خورد. روزنامه را خریدم و متن کامل سخنرانى را چاپ کرده بود ولى اسمى از سخنران نبرده بود فقط عنوانِ«نماینده‏‌ى کارگران تهران» را داشت.

کتک سیرى خوردم
جنبش مخفى اتحادیه‏‌ى کارگران کفاش تهران به‏‌طور زیرزمینى توسعه مى‏‌یافت. یک نشریه‏‌ى هفتگى تهران به‏‌نام «نوید آزادى» عملاً ارگانِ جنبش اتحادیه‏‌هاى کارگرى و سندیکاهاى علنى کارگرى که در واقع زائیده ى اتحادیه‏‌هاى مخفى بود، مرتب در تهران انتشار مى‏‌یافت و خبرهاى کارگرى و محرومیت‏‌هاى طبقه‏‌ى کارگرى را منعکس مى‏‌کرد. این روزنامه علاوه بر این‏که توسط روزنامه‏‌فروش‏‌ها به‏‌طور رسمى به فروش مى‏‌رسید براى هر اتحادیه‏‌ى مخفى سهمیه‏‌اى داشت که در اختیار آن‏ها قرارمى‏‌گرفت. سهمیه‏‌ى کارگرانِ کفاش توسط من که در کارگاه دارلى کار مى‏‌کردم براى کارگران کفاش فرستاده مى‏‌شد.

یکى از روزهاى بهمن ماه ۱۳۳۰ سهمیه‏‌ى نشریه را به کارگاه آوردند و مأمور پخش تأخیر کرد من چون دست از کار کشیده بودم تصمیم گرفتم نشریه را به مأمور پخش آن که در کارگاه نیک پنجه واقع در چهار راه سرچشمه بود برسانم که منتظر مأمور پخش نباشم تا کار سریع انجام گیرد. در حدود ۵۰ نشریه را لوله کردم و بدون دور اندیشى و احتیاط در آن شرایط راه افتادم تا از مسیر خیابان شاه آباد و بهارستان و از آن‏جا به سرچشمه به کارگاه مورد نظر برسانم. نشریات را لوله کرده دست گرفتم به سمت خیابان شاه‏‌آباد حرکت کردم رو به میدان بهارستان مى‏رفتم ناگاه متوجه شدم که مقابل کلوپ حزب پان‏‌ایرانیسم رسیدم و افرادى از آنان را مقابل خود دیدم و یک لحظه فکر برگشت کردم ولى متوجه شدم چند نفر از آنان مرا و بسته روزنامه‏‌ها را خیره ـ خیره نگاه مى‏‌کنند. ناگاه بسته روزنامه را از دستم قاپیدند و به محض دیدن و شناختن روزنامه‏‌ها مشت و لگد فراوانى به سر و بدن من فرود آمد و یک لحظه چیزى نفهمیدم و ناگاه متوجه شدم چند نفر مرا از داخل جوى پر از لجن و فاضلاب خیابان بیرون مى‏‌کشند رو به‏ روى حزب پان‏ ایرانیست‏‌ها دبیرستان بوعلى سینا بود که چند نفر از معلمان و دبیران آن دبیرستان به کمک من آمدند و مرا از کوچه‏‌هاى پشت خیابان ظهیرالاسلام و از طریق خیابان سعدى به کارگاه برده و رفتند. تمام بدن من گل‏‌آلود و دست راستم ضربه‏‌ى شدیدى دیده بود که کارگران مرا تمیز کردند و به منزل فرستادند. فردا نزد شعبان‏على شکسته‏‌بند معروف کرمانشاهى رفتم و دستم را بست و چند روزى نتوانستم کار کنم. در این زمان بد نیست یادآور شوم وقتى با دست بسته نزد کارگران کارگاه رفتم کارفرما گفته بود که سمنانى دروغى دستش را بسته تا یومیه بگیرد. بین تیرماه ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ من مسئولیت ریاست هیأت مدیره سندیکا را به‏‌عهده داشتم. محل دفتر سندیکا درخیابان لاله‏‌زار واقع در پاساژ طبقه‏‌ى دوم بود فعالیت سندیکایى روز به روز شدیدتر و سندیکا توسعه بیش‏ترى مى‏یافت به‏‌طورى که دفتر شعبه در بازارکوچه سید ولى دایر نمودیم.

بازداشت در کارگاه دارلى

بین سال‏هاى ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ که در کارگاه دارلى کار مى‏‌کردم سراسر براى من حادثه بود یک روز که مشغول کار بودم کسى از خارج کارگاه مرا به نام صدا زد. بلند شدم و جواب دادم شخص ناشناس را دیدم که مرا مى‏‌خواند و به اتفاق از پله‏‌هاى پاساژ پایین رفتیم بلافاصله دو نفر دیگر که فورا فهمیدم پلیس است مرا گرفته و به داخل اتومبیل پلیس راهنمایى کردند. من اعتراض نمودم و حکم بازداشت خود را از آن‏ها خواستم. گفتند طبق ماده‏‌ى ۵ حکومت نظامى تو را فرماندارى نظامى مستقر در شهربانى احضار کرده است. وقتى داخل اتومبیل قرار گرفتم آقاى مهدى نوشفر را دیدم که آن‏جا مى‏‌باشد.

در هر حال برگردیم به اصل موضوع. ما را به فرماندارى نظامى مستقر درشهربانى بردند آن روز و آن شب را بدون هیچ بازپرسى در اتاق زندان ماندیم فردا صبح در حدود ساعت ۱۰ ما را به اتاق فرماندارى نظامى احضار کردند وارد یک سالن بزرگ شدیم مشاهده کردم که در بالاى تالار یک سرهنگ و سه افسر جزء نشسته بودند و در حدود پنج یا شش نفر از رؤساى صنف کفاش و از جمله آقاى عتیقه‏‌چى مدیر کارگاه دارلى یعنى صاحب کار ما نیز نشسته است. من ازاین وضعِ غیر منتظره یکه خوردم و بسیار باعث تعجبم شد لحظه‏‌اى سکوت برقرار و سپس آقاى حاج مرتضى وصال رئیس صنف کفاش رو به سرهنگ فرماندار نظامى کرد و گفت مى‏خواهم به اطلاع فرماندار نظامى برسانم که آقاى حسین سمنانى و مهدى نوشفر که دیروز بازداشت شده‏‌اند از افراد بسیار خوب ومنظم این صنف هستند و ما هیچ نوع ناراحتى از ایشان نداریم و بازداشت آقایان سوءتفاهمى بیش نبوده و تقاضاى آزادى ایشان را داریم. حرف‏هاى آقاى وصال را تأیید و تأکید کردند که آقاى حسین سمنانى از کارگران منظم و مرتب من مى‏‌باشد. من فکر کردم که چه رخ داده که آقاى عتیقه‏‌چى آن‏قدر کارگردوست شده‏‌اند! بعد، سرهنگ فرماندارى نظامى از همه تشکر کرد و بازداشت ما را سوءتفاهمى ذکر کرد که دیگر تکرار نخواهد شد و ما هم مرخص شدیم. آقاى عتیقه‏‌چى مرا به ماشین خودش سوار کرد که به اتفاق به کارگاه برویم در بین راه به من گفت مى‏دانى دیروز چه شد حالا برایت تعریف مى‏‌کنم. دیروز بعدازظهر من در مغازه بودم ناگاه دیدم که خانم شما و بچه و چند زن دیگر جلو مغازه دست به تظاهرات بر علیه من زدند و مرا متهم کردند که باعث زندانى‏‌شدنت شده‏‌ام و بلافاصله عده‏‌ى زیادى کارگر کفاش به زن‏‌هاى تظاهرکننده ملحق شدند و وضع ناراحت‏ کننده‏اى براى من به‏‌وجود آوردند. در صورتى‏‌که اصلاً من از جریان زندانى‏‌شدن شما اطلاعى نداشتم. این بود که اتحادیه‏‌ى صنف تصمیم به مداخله و مراجعه به فرماندارى نظامى کرد که شما آزاد شدید و بدان که جریان به من ارتباطى نداشت و من مقصر نبودم به اتفاق به کارگاه آمدیم و من مشغول کارشدم.

حادثه نگران‏ کننده ولى شیرین

در جریان فعالیت صنفى مخفى اتحادیه‏‌ى کارگران کفاش که من عضو هیأت اجرائیه آن بودم تمام مدارک اتحادیه اسامى افراد و عکس‏‌هاى آنان و انکت‏‌هاى درخواست عضویت و سایر مدارک و اوراق اتحادیه در چمدان بزرگى قرار داشت و در منزل آقاى سپاهى یکى از اعضاء هیأت مدیره نگهدارى مى‏‌شد. منزل آقاى سپاهى عبارت بود از یک اتاق و یک زیرزمین اجاره‏‌اى در غرب تهران. چمدان محتوى مدارک ذکر شده را آقاى سپاهى در زیرزمین گذاشته بود. صبح یکى از روزها وقتى آقاى سپاهى به دنبال چمدان به زیرزمین رفت مشاهده کرد که وضع زیرزمین به هم خورده و چمدان محتوى مدارک نیست. معلوم شد دزدى به منزل‏شان آمده و چون در اتاق خوابیده بودند، وارد نشده بود وبه زیرزمین رفته وچمدان را که دیده خیال کرده چیز باارزشى در آن است ،برداشته و رفته.

من در کارگاه مشغول کار بودم که آقاى سپاهى آمد و گم شدن چمدان را اطلاع داد. فورا مراتب به مسئولانِ شبکه‏‌هاى اتحادیه‏‌ى مخفى اطلاع داده شد تا افراد مواظبِ خود باشند وهر آن منتظردستگیرى وسیع اعضاء بودم و فکرمى‏‌کردم که حادثه‏‌ى ناگوارى رخ خواهد داد. فکر کردیم شاید دزد دستگیر شود و چمدان در اختیار مأموران انتظامى قرار گیرد و به راحتى همه‏‌ى اعضا دستگیر خواهند شد و این نه تنها براى صنف ما فاجعه به شمار مى‌‏رفت بلکه براى اتحادیه‏‌هاى مخفى سایرصنوف نیز چنین بود. ما این‏‌را پیش‏‌بینى کردیم و به مسئولانِ خود و سایراتحادیه‏‌هاى مخفى اطلاع دادیم اما حوادث بعدى که فقط یک روز بعد از ماجرا اتفاق افتاد، این بود که دزد با چمدان توسط مأموران کلانترى دستگیر مى‏‌شود و مأمور، دزد و چمدان را در اختیار افسر نگهبانِ کلانترى مى‏‌گذارد. افسر نگهبان چمدان را باز مى‏‌کند و فورا از ماجرا آگاه مى‏‌شود و چمدان را مى‏‌بندد و دزد را مرخص مى‏‌کند. فرداى آن روز چمدان حاوى مدارک دست‏‌نخورده و سالم در اختیار مسئولانِ اتحادیه قرار مى‏‌گیرد و خطر بزرگى مرتفع مى‏‌گردد.  این افسر را شناسایى کردیم و بعدها مطلع شدیم که جزو افسران اعدام شده‏‌ى کودتاى ۲۸مرداد ۱۳۳۲ بود. ما همواره مدیونِ شرافت و شهامتِ آن افسرِ شریف هستیم.  سعى مى‏‌کنم در این یادداشت‏‌ها آن‏چه را که من در آن دخالت داشتم به رشته تحریر درآورم و بررسى وقایع و حوادث کلى نهضت کارگرى که بحث مفصلى مى‏‌طلبد را در جاى دیگرى پى بگیرم.

هیولاى اختناق ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
شب‏‌ها بعد از کار روزانه در دفتر سندیکا حاضر مى‏‌شدم تا به‏‌کار تشکیلاتى سندیکا و شکایات کارگران رسیدگى کنم. روز ۲۸ مرداد یک کارگر که در کارگاهى واقع در نازى‏آباد کار مى‏‌کرد، پس از چند سال کار کردن توسط کارفرما اخراج مى‏‌شود و کارگر اخراجى نیز به سندیکا شکایت مى‏‌کند. چون راه دور بود و مأمور رسیدگى به شکایات یک روز مى‏‌بایست از کار بیافتد و این مشکل بود، بنابراین، من خودم رسیدگى آن‏را به عهده گرفتم.  روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خیلى زود از منزل‏مان که در یک خانه‏‌ى کوچکِ ۴۰مترى واقع در انتهاى خیابان گرگان بود با سوار شدن چند اتوبوس به کارگاه مزبور واقع در نازى‏آباد رفتم و با کدخدا منشى کارفرما را که مغازه‏‌ى محقر و بدون سرمایه داشت را متقاعد کردم که کارگر اخراجى به‏‌کار خود ادامه دهد و اگر اصراردارد تا کارگر مزبور را اخراج کند با نظر سندیکا، مزایاى نامبرده را بدهد. ساعت در حدود ۱۰ صبح در حوالى راه آهن وضع تقریبا غیرعادى بود. مردم با هم صحبت مى‏‌کردند. در مسیر خیابان مولوى از امیریه به قصد چهار راه مولوى بااتوبوس به راه افتادم و هر چه زمان مى‏‌گذشت وضع غیرعادى و اغتشاش درخیابان مولوى نمودار بود. افراد لات، شرور با پرچم شیر و خورشید، قمه، چاقو، چوب، چماق و ژنده‏‌پوشان که جلوى هر دسته چاقوکشان محلى و معروف با«زنده باد شاه» در حرکت بودند، دیده مى‏‌شد. اغلب، جلوى مردم، بخصوص افرادِ تمیز و مرتب را مى‏‌گرفتند و آن‏ها را بازرسى مى‏‌کردند. در مسیر آن‏ها کامیون‏‌هاى ارتشى و شهربانى دیده مى‏‌شد که شعار «جاوید باد شاه» سرمى‏‌دادند. من داخل اتوبوس خط واحد در صندلى جلو نشسته بودم ناگاه به‏‌خاطرآوردم که در جیب من یک شماره روزنامه‏‌ى کارگرى و پاکتى که شکایت کارگر درآن بود وجود دارد. افراد شرور و لات جلوى اتوبوس راگرفتند. من فورا روزنامه را مچاله کردم و پاکت سندیکارا در دستم فشردم و از زیر آستین قراردادم. یک نفر با قیافه لات با قمه‏‌اى که دردست داشت از در اتوبوس بالا آمد و فریاد زد: «شاه‏‌دوستان صلوات بفرستند» و شروع کرد به گشتنِ افراد. من نفر اولِ صندلى بودم. خونسردى خودم را حفظ کردم دست‏ها را به‏‌علامت تسلیم که آزاد است بگردد، بلند کردم دو دستش را به بدنم مالید و رد شد. در هر حال پایین آمد و اتوبوس به حرکت خود ادامه داد.

آخرِ خط پیاده شدم. یک نفر که پشت سر من نشسته بود بعد از من پیاده شد بامن سلام کرد و گفت روزنامه را من کف اتوبوس با پا نگه داشتم. از این تاریخ من خودم را تحت تعقیب مى‏دانستم ولى ما به‏‌کار خود به‏‌طور مخفى ادامه مى‏‌دادیم. جلسات هیأت مدیره در محل‏‌هاى مخفى تشکیل مى‏‌شد. تا آخر ۱۳۳۲ فعالیت چشم‏گیرى در سندیکا انجام نمى‏‌گرفت و جلسات به‏‌طور مخفى تشکیل مى‏‌گردید و سعى مى‏‌کردیم که تشکیل صنفى و همبستگى حفظ شود. دستگاه کودتاى ۲۸ مرداد پس از این‏که حساب خود را در سطح بالاى سیاسى با رجال سیاسى و رهبران احزاب تصفیه کرد و عده زیادى از افسران را به جوخه‏‌ى اعدام فرستاد بگیر و بنددِ مسئولانِ صنفى و سندیکایى را آغاز کرد. سال ۱۳۳۴ من در کفاشى پراک واقع درلاله‏‌زار نو کار مى‏کردم و خبر آوردند آقاى سپاهى، کادرِ حقوق‏‌بگیرِ سندیکا رافرماندارى نظامى دست‏گیر کرده است. مدت کمى گذشت توسط یک خانم که توسط ما با زندان رابطه داشت اطلاع حاصل شد که آقاى محمود سپاهى تحت شلاق و شکنجه قرار دارد و از ایشان اسامى تمام اعضاء هیأت مدیره سندیکا را مى‏‌خواهند. چند روزى مقاومت کرد تا این‏که آن خانم رابط زندان خبر آورد که آقاى سپاهى اجازه مى‏‌خواهند شما را معرفى کند زیرا دیگر طاقت کتک خوردن و شکنجه را ندارد. من توسط آن خانم پیغام فرستادم اشکالى ندارد ما را معرفى کن و خود را آماده رفتن به زندان کردیم. فرداى آن‏روز که در کفاشى پراک روى بالکن مغازه به اتفاق چند نفر مشغول کار بودم ناگاه کسى مرا به اسم صدا کردند. بیرون را نگاه کردم یک سرهنگ فرماندارى نظامى که او را قبلاً مى‏‌شناختم به‏‌نام سرهنگ جاویدپور را دیدم که به من گفت بیا بیرون و نگذاشت من لباس کارم را عوض کنم. با همان لباس کاربیرون آمدم دست مرا گرفت به داخل یک «کامانکار» نظامى هدایت کرد. آقاى سپاهى را دیدم با حال پریشان و نالان و چند نفر از اعضاء هیأت مدیره آن‏جابودند. گویا من نفر آخر بودم دو سرباز مسلح مراقب ما بودند ما را یک‏سره به فرماندارى نظامى مستقر در شهربانى بردند و همه ما را در یک اتاق بزرگ جا دادند. آقاى سپاهى هم‏چنان نالان بود و مى‏‌گفت هر روز کتک مى‏‌خوردم. شلوار خود را پایین کشید پشت او در اثر ضربه‏‌هاى شلاق سیاه شده بود و متورم ومجروح بود. من یک مأمور زندان را فرستادم دو ــ سه عدد تخم‏‌مرغ آورد زرده آن‏‌را به محل جراحت مالیدم و بستم. شب را در زندان ماندیم. فردا صبح اول آقاى سپاهى را براى بازجویى صدا کردند ولى دیگر برنگشت ما بعدا فهمیدیم طبق قولى که به او داده بودند پس از معرفى و دستگیرى ما آزاد شد. وضع مساعد و دلخواهى که در شب اول زندان داشتیم این بود که اولاً آقاى سپاهى بعد از تحویل ما مرخص شد و ما پنج نفر شب در اتاق زندان جلسه‏‌اى تشکیل دادیم و براى بازجویى که در پیش داشتیم مطالب هم‏آهنگى را مطرح کردیم که به ضرر سندیکا و خود ما نباشد و ضمنا از مسئولیت قانونى خود که به‏‌عنوان نمایندگى طبقه‏‌ى کارگر بود دفاع کنیم و الحق که رفقا از این مأموریت سر بلند بیرون آمدند و این آقاى سپاهى بود که با نشان دادن ضعف راه خود را از ما جدا کرد.

فردا صبح بازجویى از ما توسط ۲ افسر فرماندارى نظامى آغاز شد و همه، همان مطالبى را که در جلسه خودمان تعهد کرده بودیم، گفتیم. یک روز بعدازظهر از بالکن اتاق به حیاط شهربانى نگاه مى‏‌کردم، همسر وخواهر بزرگم را دیدم که به سمت ما نگاه مى‏‌کنند. متوجه شدم که همسرم ازدماوند آمده و خیلى متوحش و ناراحت بود. من قیافه‏‌ى شاداب و خوشحالى به‏‌خود گرفتم و با اشاره آن‏ها را تسلى دادم و دلگرم کردم و به آن‏ها فهماندم که ناراحت نباشند و بروند تا روز ملاقات. آن‏ها رفتند و نزدیک غروب ما را به زندان موقت شهربانى انتقال دادند.

در دوران ۴ ماهه‏‌ى زندان علاوه بر این‏که ما ۵ نفر با هم بودیم و در مسایل مربوط به بازپرسى و برخورد با مأموران حکومت نظامى با هم هماهنگى داشتیم با عده دیگرى از جمله على امید، کارگرِ مبارزِ شرکتِ نفت که حتا در جوانى در دوران رضاشاه سالیان دراز در زندان بود، آشنا شدیم. به‏‌طور اجمال این ۴ ماه براى ما کلاس دیگرى بود از نحوه‏‌ى مبارزه با دستگاه ستم‏‌شاهى. روز به روز روحیه ما قوى‏تر مى‏‌شد. همسرم در خارج از زندان براى آزادى من فعالیت زیادى کرد. اغلبِ روزها بچه‏‌ها را در منزل مى‏‌گذاشت و به فرماندارى نظامى، نخست‏وزیرى و حتا دربار مى‏‌رفت و در ملاقاتى که اوایل با من داشت درباره‏‌ى مخارج خانه از او سئوال کردم گفت فردى به‏‌نامِ محمود فرزانه، یکى از فعالانِ سندیکا شب‏‌هاى جمعه خرجى را مى‏‌آورد و در منزل مى‏‌دهد و مى‏‌رود. بعدها فهمیدم که در یکى ازکارگاه‏‌هاى کفاشى کارگران هر هفته ۸ جفت کارِ اضافى تمام مى‏‌کنند و مزدِ آن‏را براى مخارج من مى‏‌دهند.( لازم مى‏‌دانم پس از گذشتِ سالیانِ دراز از این عمل دوستانه و رفیقانه آن‏ها تشکر کنم.) در دورانِ زندان چندین بار ما را براى بازپرسى نظامى بردند و با تهدید به کتک زدن ما همان حرف‏هاى اول را زدیم. یک روز صبح بلندگوى زندان مرا صدا زد. من به دفتر زندان رفتم. گفتند تو را فرماندارى نظامى مى‏‌خواهد. قدرى نگران شدم. وقتى به محوطه‏‌ى خارجِ زندان رفتم که سوار ماشین شوم، همسرم را دیدم که منتظر من است و اشاره کرد که من با تاکسى مى‏‌روم فرماندارى نظامى مرکز تو هم آن‏جا مى‏‌آیى. اتومبیل زندان مرا در فرماندارى نظامى واقع در خیابان بهجت‏‌آباد پیاده کرد. لحظه‏‌اى بعد معاون فرماندارى نظامى سرهنگ امجدى مرا در دفتر خود خواست و در حالى که همسرم هم حاضر بود گفت: «زن تو خیلى مزاحم مى‏‌شود» و به منشى خود گفت: تعهدى از او بگیر و امروز عصر آزاد بشود. من نیز، تعهد عدم مداخله در سیاست را امضاء کردم. مرا به زندان بازگرداند، موضوع را به اطلاع رفقا رساندم و ساعت در حدود ۶ بعدازظهر بود که دفتر زندان مرا خواست و آزادى مرا اعلام کرد. لوازم و لحاف خود را بستم و راه افتادم و نزدیک خانه که رسیدم عمه و عمو و بچه‏‌ها را دیدم که به شب‏‌نشینى مى‏‌روند مرا دیدند و همه برگشتند به خانه.

سال ۱۳۳۴ به تدریج همه اعضاء هیأت مدیره سندیکا که دستگیر و زندانى شده بودند با سپردن تعهد کتبى آزاد شدند. در دوران تعطیل شدن سندیکا فعالانِ قبلى و بعضى از اعضاء روشنفکر و آگاه صنف که مشتاقانه آماده تجدیدنجات سندیکا بودند با مراجعه به وزارت کار خواهان تأسیس سندیکاى کارگران کفاش طبق قانون کار آن‏‌زمان شدند و برنامه خود را تنظیم و هیأت مؤسس سندیکا را معرفى کردند.

هیأت مؤسس سندیکا پس از مدتى فعالیت توانستند سندیکا را به ثبت برسانند در آن زمان ما بر حسب مصالح صنفى و اوضاع و احوال سیاسى فقط ناظر جریان فعالیت سندیکایى بودیم و در بعضى از جلسات عمومى شرکت مى‏ کردیم محتاطانه قدم بر مى‏‌داشتیم زیرا مسلم بود که ساواک همیشه در پى بهانه‏‌اى است براى برچیدن سازمان‏هاى کارگرى و صنفى.

من با چند تن از دوستان نزدیک تماس گرفتم و موضوع را با آن‏ها در میان گذاشتم و با اعضاء هیأت مدیره فعلى که از من حرف شنوایى داشتند تماس گرفتم و این مسأله را گوشزد کردم و در یکى از جلسات هیأت مدیره بنا به پیشنهاد چند تن تقاضا شد که من به‏‌عنوان مشاور در جلسات هیأت مدیره شرکت کنم. این پیشنهاد به تصویب رسید حکم آن براى من صادر شد چون احساس مى‏‌کردم که لازم است، قبول کردم. ۱۳۴۰ من به‏‌عنوان مشاور در جلسات هیأت مدیره شرکت مى‏‌کردم و پس از چندى مسئولیت تبلیغات سندیکا را به عهده من قرار دادند. البته از نظر مقررات اساس‏نامه‏‌ى سندیکا من نمى‏‌توانستم مسئولیت داشته باشم ولى با تأیید هیأت مدیره و مسئول قانون کمیسیون تبلیغات عملاً تمام اختیار تنظیم برنامه‏‌هاى تبلیغاتى و روند آن در اختیار من قرار گرفت. تنظیم برنامه جلسات سندیکایى محلى و جلسات عمومى را من اداره مى‏‌کردم و بعد از مدتى چنان شد که تمام برنامه‏‌هاى تنظیمى از طرف من و کمیسیون تبلیغات که اعضاى آن‏را من شناسایى و منصوب مى‏‌کردم در تمام جلسات سندیکایى پیاده مى‏‌شد. انگیزه‏‌ى من و سایر رفقایم که از تمام برنامه‏‌هاى من حمایت مى‏‌کردند این بود که کارگران محروم کفاش را متحد و متشکل نگه داریم و اولاً به شکل علنى با حمایت از قانون کار و اجراى بیمه‏‌هاى اجتماعى در راه رفاه کارگران بکوشیم و ثانیا برنامه‏‌هاى سالیان گذشته در راه مبارزه دسته‏‌جمعى طبقه کارگر در پوشش فعالیت‏‌هاى قانونى سندیکایى را توسعه دهیم و نگذاریم فراموش شود و همبستگى خود را با سایر سندیکاها مستحکم نماییم اما یک مانع در راه فعالیت من بود که با داشتن سابقه زندانى ساواک در ۱۳۳۴ مصلحت نبود که در انتخابات هیأت مدیره سندیکا شرکت کنم. در هر حال تصمیم گرفتم شرکت در مسئولیت قانونى سندیکا را به‏‌طور خزنده مورد آزمایش قرار دهم. در ۱۳۴۰ از طرف چندین سندیکا تصمیم به برقرارى جلسات هفتگى مشترک گرفته شد و این جلسات به نام شوراى همکارى سندیکاها تشکیل و کمبودها و محرومیت‏‌هاى کارگران در این جلسات مطرح مى‏‌گردید و همکارى سندیکاها روز به روز توسعه مى‏‌یافت. ما به تدریج از تمام موقعیت‏‌ها و جلسات و تریبون‏‌ها و مسئولیت‏‌هایى که مى‏‌توانستند در اختیار بگیرند در راه احیاى مبارزات طبقه کارگر استفاده مى‏‌کردیم و افرادى که در کلاس کادر سندیکا شرکت مى‏‌کردند به فعالیت گسترده‏‌اى براى جلب هر چه بیش‏تر کارگران به سندیکا و تشکیل جلسات مرتب شبانه و تشریح فعالیت جدید سندیکایى پرداخته بودند و از جمله اقدامات دیگرى که براى توسعه سندیکا در کمیسیون تبلیغات گرفته شد برنامه‏‌ریزى تأسیس شعبات سندیکا درنقاط مختلف تهران بود که اولین آن شعبه بازار واقع در خیابان خیام که در تاریخ۲۲/۱۰/۴۱ مصادف با تولد حضرت صاحب‏‌الزمان ولى عصر بود افتتاح گردیدکه در این مراسم وزیر کار آقاى خسروانى، معاونان، مدیر کل، و چند تن ازمأمورانِ انتظامى بر طبق معمول براى نظارت شرکت داشتند. در این مراسم من از طرف هیأت مدیره ضمن خوش‏‌آمد گفتن به‏‌طور مفصل محرومیت‏‌هاى طبقه‏‌ى کارگر را شرح دادم و تقاضاى اقداماتى گسترده براى رفاه کارگران کردم.

تقاضاى برپایى و جشن اول ماه مه

سال ۱۳۴۲ تصمیم گرفتیم مراسمى علنى به‏‌عنوان اول ماه مه جشن بین‏‌المللى کارگران برگزار کنیم، اعلامیه‏‌اى تهیه کردیم و مصلحت در آن بود که از مقامات وزارت کار اجازه بگیریم من و آقاى جواد ناطق‏‌على (مهران‏گُهر) که آن زمان مسئول تبلیغات بود، به آقاى بهنام معاون وزارت بهداشت کار مراجعه و ازایشان کسب اجازه کردیم ولى آقاى بهنام با خشونت ما را از خود راند و اظهارداشت مگر شما عید قربان و عید فطر ندارید که اول ماه مه را مى‏‌خواهید جشن بگیرید. ما هم مثل گذشته تصمیم گرفتیم این مراسم را مخفى برگزار کنیم وهمین کار را کردیم.

در این‏جا لازم مى‏دانم از دوستانى که صمیمانه خواهان پاک‏سازى سندیکا بودند و جانانه فعالیت مى‏‌کردند یادى شود که در این راه صمیمانه کوشش مى‏‌کردند و از این دوستان به‏‌عنوان نماینده سایر دوستان قدردانى شود. رضامطبوع، یعقوب مهدیون، حاتم بیات، جواد مهران‏گُهر و دیگران. یادشان به خیر!

در تاریخ پنجم آذر ماه ۱۳۴۱ در یک مغازه کفاشى حادثه‏‌ى آتش سوزى وحشتناکى رخ داد و آن ناشى از اصطکاک چسب مایع محلول بنزین با چراغ بود که ۳ نفر از کارگران به نام حسن رنجبر، ناصر صفایى، ناصر شهباز سوختند و زغال شدند. پس از گزارش جریان حادثه به وزارت کار هیأت مدیره سندیکاى کارگران کفاش تهران طى اعلامیه‏‌اى مراتب را به اطلاع عموم رساند. در آن اعلامیه متذکر شده بود، عدم تدابیر استحفاظى و بى‏‌اعتنایى سازمان بازرسى وزارت کار و عدم توجه کارفرمایان باعث این فاجعه و تلفات کارگرانِ کفاش گردید. به مناسبت این فاجعه‏‌ى دردناک، هیأت مدیره تصمیم گرفت که شب هفت کارگران سوخته مراسم باشکوهى در امامزاده عبداللّه‏ برگزار شود. یک دستگاه ماشین مجهز به بلندگوى قوى در اختیار من و آقاى یعقوب مهدیون، مسئول تشکیلات سندیکا قرار گرفت. من شعارهاى مناسب با این مراسم را تهیه و قرائت مى‏کردم. درست به‏‌خاطر دارم در یکى از خیابان‏‌هاى جنوب شهرکه مشغول شعار دادن بودم و کارگران را دعوت به شرکت در مراسم شبِ هفت مى‏‌کردم ، متوجه شدم یک اتومبیل که در نزدیکى ما از عقب حرکت مى‏‌کرد و ما را زیر نظر قرار داده مالِ ساواک است. وقتى دقت کردم متوجه شدم که سرنشین آن سرهنگِ معروفِ ساواک، مولوى است. وى پس از عبور از چند خیابان، در حال سبقت گرفتن از اتومبیلِ حاملِ بلندگو، تذکرات به‏‌اصطلاح دوستانه و تهدیدآمیزى داد و متذکر شد که شعارهاى تحریک‏ آمیز داده نشود. روز جمعه ۹/۱۰/۴۱ کارگران کفاش تهران طى مراسم باشکوه و اجتماع  عظیمى در محل سندیکا واقع در کوچه‏‌ى ظهیرالاسلام تشکیل گردید، مراتب تنفر و انزجار خود را از روشِ بى‏‌اعتنایى وزارت کار نسبت به جریان کارگران توسط کارفرمایان و مسئولان بازرسى وزارت کار و هم‏دستان‏شان اتحادیه صنف کفاش ابراز داشته و طى قطعنامه‏‌اى خواستار مجازات مسببین واقعه گردیدند.

شب هفت کارگران
روز یک‏شنبه ۱۱/۹/۴۱ بعدازظهر امام زاده عبداللّه‏ شهررى شاهد یکى از باشکوه‏‌ترین و در عین حال غم‏‌انگیزترین تظاهرات اعتراض‏‌آمیز کارگران کفاش تهران بود و سندیکاى کارگران کفاش تهران بعد از اعتصاب موفقیت‏‌آمیز۱۳۳۳ بزرگ‏ترین تظاهرات اعتراض‏‌آمیز خود را بر پا نماید و در این مراسم کارگران و نمایندگان سندیکاهاى مختلف هر یک با دسته‏ گلى بزرگ به تدریج وارد محوطه قبرستان شدند. ساعت ۵/۳ بعدازظهر مراسم توسط دبیر سندیکا افتتاح و بعد من با این بیت شعر:

کشتى شکست و مردم کشتى فناشدند  /  اى ناخدا! جوابِ خدا را چه می دهی

به‏‌عنوان رئیس هیأت مدیره طى سخنرانى محرومیت‏‌هاى کارگران کفاش راتشریح و قطعنامه کارگران کفاش را قرائت کردم و پس از یک دقیقه سکوت مراسم پایان یافت.

هشتمین سالگرد تأسیس سندیکاى کارگران کفاش تهران
پس از برگزارى انتخابات هیأت مدیره سندیکاى کارگران کفاش مسئولان و اعضاء کمیسیون‏‌هاى مختلف تعیین گردیدند و در اولین جلسه هیأت مدیره من را به اتفاق آراء به ریاست هیأت مدیره برگزید. در چنین شرایطى مسئولیت بزرگى متوجه من بود. دستگاه حاکم با برخورد عوام فریبانه‏‌اى سعى مى‏کردند تمام سازمان‏هاى ملّى بخصوص سندیکاهاى کارگرى را به‏‌سوى خود جلب کنند و در این راه با به دام انداختنِ بعضى مسئولان تا حدودى هم موفق شدند. به‏ طورى که قبلاً یادآور شدم، آقاى نجات همدانى، دبیر سندیکاى ما را هم به دام انداختند. رفته ـ رفته تظاهر دستگاه حاکم به حمایت از طبقه‏‌ى کارگر فروکش کرد. نشریه‏‌ى داخلى سندیکا که توسط من اداره مى‏‌شد در وضعى قرار گرفت که ادامه‏‌ى انتشار آن به دلخواه ما میسر نبود. براى گرم نگه‏داشتنِ مبارزات سندیکایى سعى مى‏‌کردیم به مبارزات خود ادامه داده مرتبا جلسات هیأت مدیره و جلسات سندیکایى را تشکیل دهیم تا کارگران دلسوزتر به فعالیت بپردازند و دلسرد نشوند. من در یکى از جلسات هیأت مدیره پیشنهاد کردم هشتمین سالگرد تأسیس سندیکاى کارگران کفاش برگزار شود و سندیکا محرومیت‏‌هاى کارگران کفاش و خواست‏ه‌هاى آنان‏را در یک کنفرانس بزرگ به سمع اولیاى امور برساند. این پیشنهاد مورد موافقت و تصویب قرار گرفت و برنامه آن‏‌را تصویب کردیم و طى اعلامیه‏‌اى به اطلاع همگان رساندیم کمیته‏‌اى براى برگزارى هر چه باشکوه‏‌تر تعیین و مشغول کار شدند و کارگران کفاش استقبال شایانى کردند. در هفته برگزارى جشن سرتاسر چه ظهیرالاسلام توسط کارگران کفاش به طرز باشکوهى تزیین شده بود. شعارهاى زیادى نصب شده بود و همه خود را براى روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۴۲ آماده کرده بودند. از نمایندگان مجلس، وزیر کار و مسئولان عالى‏رتبه آن و مسئولان سندیکاى کارگرى و نمایندگان جراید براى شرکت در این جشن دعوت شده بودند. من به‏‌عنوان رئیس هیأت مدیره مأموریت داشتم گزارش مفصلى ازفعالیت ۸ ساله‏‌ى سندیکاى کارگران کفاش به مدعوین ارایه دهم. نطق مفصل خود را تهیه کردم و در جلسه هیأت مدیره قرائت و مورد تصویب قرار گرفت. روز۱۸ اردیبهشت فرا رسید و در اولین ساعت سالن سندیکا مملو از مدعوین شد. پس از افتتاح و خیرمقدم به مدعوین من گزارش مفصل خود را که حاوى فعالیت سندیکاى کارگران کفاش و محرومیت‏‌هاى کارگران و عدم اجراى قانون کار بود، قرائت کردم. در این مجلسِ باشکوه، نمایندگانِ سندیکاى کارگران کفاشِ مشهد، اصفهان و شیراز حضور داشتند و هر یک تبریکِ خود را به سندیکاى کارگرانِ کفاش ارایه دادند و ضمن تبریک سالگرد سندیکاى کارگران کفاش تهران کمبودها و خواسته‏‌هاى خود را به سمع حضار رسانیدند. چنین به‏‌نظر مى‏رسید که فعالیت‏‌هاى سندیکایى در سراسر ایران مورد بى‏‌مهرى و اشکال‏‌تراشى مقامات قرار گرفته ولى جلسات هفتگى شوراى همکارى سندیکاها ادامه داشت، اما مقامات امنیّتى بطور خزنده براى فعالیت سندیکایى اشکال‏‌تراشى تقریبا نامرئى انجام مى‏‌دادند. در تابستان ۱۳۴۲ در دماوند در خانه پدرم سکنا داشتم. یک روز شوهر خواهرم، آقاى فاتحى از تهران براى من پیغام آورد که وزیر کار مرا خواسته است. در این مورد بسیار فکر کردم. در هر حال، صبح شنبه ۲۱ مرداد ماه خودم را به دفتر وزیر کار آقاى خسروانى معرفى کردم. آقاى خسروانى وزیر کار، پس از مقدارى تعریف از فعالیت سندیکایى من گفت: در کنگره‏‌ى بزرگى که چند روز قبل از کارگران سراسر کشورتشکیل شد، براى سخنرانى اجتماعات بزرگ کارگرى روز جمعه ۲۷ مرداد۱۳۴۲ شما معرفى شده‏‌اید که از طرفِ کارگران سخنرانى کنید. در وضع بغرنج و پیچیده‏‌اى قرار گرفتم. اگر با سلیقه‏‌ى خودم سخنرانى کنم که نمى‏‌گذارند و اگر به سلیقه‏‌ى آن‏ها باشد، من قبول نمى‏‌کنم. پس از چندى فکر پیشنهادى کردم که اگر قبول شد که بهتر اگر نشد بگویم از عهده‏‌ى من خارج است. در هر حال گفتم به‏‌شرطى قبول مى‏کنم که متن سخنرانى را خودم تهیه کنم. براى تصمیم‏‌گیرى در این‏باره بلافاصله جلسه‏‌اى تشکیل شد از آقاى خسروانى وزیر کار، مدیر کل وزارت کار و دو نفر دیگر که نمى‏‌شناختم. آقاى خسروانى پیشنهاد من را مطرح کردند و همه قبول کردند که در جلسه‏‌ى بعدى متن سخنرانى که من تهیه کردم ، قرائت شده و مورد تصویب قرار گیرد. جلسه ختم شد و من به خانه رفتم. بچه‏‌ها همه در دماوند بودند. در یک اتاقِ گرم و بدون پنکه و کولر شروع به تهیه‏‌ى متن سخنرانى کردم. مطالبى که تهیه کردم عبارت بود از: فشار و ظلم مالکان به دهقانان و حمایت حکومت‏‌هاى جابر از فئودال‏ها و تاریخچه‏‌اى از مبارزه و مقاومت دهقانان علیه مالکان و فئودال‏‌ها و تعدى و تجاوز حکومت‏‌ها علیه طبقه‏‌ى زحمت‏کش دهقانان و کارگر. این سخنرانى حدود سه ربعِ ساعت، وقت لازم داشت. روز موعود براى تأییدِ نهایى متن سخنرانى، جلسه به همان شکلِ اول در وزارت کار دفتر آقاى خسروانى تشکیل گردید. متن سخنرانى تهیه شده را قرائت کردم و مورد موافقت قرار گرفت. روز جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۴۲ بعدازظهر میتینگ بزرگى که اکثریت آن‏را کارگران تشکیل مى‏‌دادند در امجدیه برگزار گردید و تمام جریان آن از رادیو ایران پخش شد و روز بعد هم روزنامه‏‌ها جریان را با قسمتى از سخنان من انتشار دادند.

منبع: وبلاگ کار در ایران
https://kargareirani.blogsky.com

—————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.