«جنبشِ کارگرى، مدیونِ انسانهاى شریف است»، خاطراتِ حسین سمنانى (دبیرِ سابقِ سندیکاى مستقلِ کارگران کفاش)
من در اتحادیهى کارگرانِ کفاش عضو شدم. هر روز در جلوى مجلس شوراى ملّى، تظاهرات براى به تصویب رساندن قانون کار ادامه داشت. روزنامههاى وابسته به شوراى متحده هر روز مطالبِ مفصلى دربارهى لزوم تصویبِ قانونِ کار، انتشار مىدادند. شعار ۸ ساعت کار درروز و رعایت بهداشت در سرلوحهى خواستههاى طبقهى کارگر قرار مىگرفت. طفره رفتن و امروز و فردا کردنِ نمایندگانِ مجلس و پافشارى و تظاهرات کارگران و فشار شوراى متحده به دولت، وضعِ در حالِ انفجارى بهوجود آورده بود. بالاخره تصمیم بر این شد که عدهاى از نمایندگانِ کارگرانِ سراسر کشور در میدان بهارستان جمع شوند و شبانهروز آنجا بمانند تا قانون کار به تصویب برسد. ….
———————————————————
مقدمه:
زنده یاد حسین سمنانی دبیر سندیکای مستقل کفاش در سال ۱۳۰۹ متولد شد و در نوجوانی به کار در حرفه کفاشی پرداخت. از ویژگی های زنده یاد سمنانی این که به سرعت به شخصیتی کاریزماتیک در بین کارگران تبدیل شد. او از اعضای برجسته شورای متحده مرکزی بود و در عین حال توانسته بود به حزب توده ایران راه یابد . شدیدا علاقمند به مطالعه به ویژه در حوزه علوم انسانی بود و تنها کارگر سندیکایی است که آنچه را در کلاسهایی که از سوی کمیسیون آمورش سندیکا به کارگران یاد میداد به صورت کتاب منتشرکرد. کتاب دانستنی های سندیکایی یادگار او برای جنبش کارگری ایران است که پس ازدرگذشت او به همت آقای جواد مهران گهر وبه کوشش هیات موسسان سندیکایی ایران مجددا ویرایش و به چاپ رسید و در اختیار کارگران جوان و دوستداران جنبش کارگری قرار گرفت. زندهیاد حسین سمنانی در ۲۴مهر ماه ۱۳۸۱ در تهران دیده از جهان فروبست . فعالان سندیکایی ایران در سندیکای نانوایان برای او مراسم بزرگداشتی برگزار کردند و در همین مراسم بود که هیات موسسان سندیکاهای کارگری بنیان گذاشته شد. یادش همواره گرامی باد
———-
جنبشِ کارگرى، مدیونِ انسانهاى شریف است
خاطراتِ حسین سمنانى
(دبیرِ سابقِ سندیکاى مستقلِ کارگران کفاش)
آشنایى
فعالیتهاى صنفى من با کار روزانه ۱۴ الى ۱۶ ساعت شروع شد و این رفته رفته در من اثر ناخوشآیندى داشت. بهتدریج با وضعیتِ کارگران و کارگاههاى کفاشى آشنا شدم. از طرفِ دیگر، روزنامههاى وابسته به اتحادیههاى کارگرى را مطالعه مىکردم و آنچه از محرومیتهاى طبقهى کارگر در آنها منعکس بود با وضع نابهسامان و زحماتِ روزانهى کارگرانِ کفاش مطابقت مىدادم: محل کثیفِ کارگاهها در زیرزمینها و یا در بالکن کوچک مغازهها پر از دود و هواى آلوده باچند کارگر و بىاعتنایى کارفرمایان و عدم مقررات انسانى و قانونى و عدم بیمه در من مثل جرقهاى در حال اشتعال بود. در چنین شرایطى با بعضى از کارگرانِ عضو اتحادیهى کارگرانِ کفاش آشنا شدم و مشتاقانه در صف آنها قرار گرفتم. حکومتِ قوامالسلطنه در اثر فشار و اتحادِ کارگران،لایحهى قانونى کار راکه در آن زمان اولین وزیرِ آن، مظفر فیروز بود به مجلس آورد. «شوراى متحده مرکزى»، اتحادیههاى کارگران و زحمتکشان ایران، مبارزه در راه به تصویب رساندنِ قانونِ کار را در اولویت مبارزه در راه تحقق بخشیدن به هدف اصلى خود، یعنى رفاه طبقهى کارگر قرار داد. جلساتِ مداومِ شبانه و روزانه در محل اتحادیههاى کارگرى تشکیل مىشد.
من در اتحادیهى کارگرانِ کفاش عضو شدم. هر روز در جلوى مجلس شوراى ملّى، تظاهرات براى به تصویب رساندن قانون کار ادامه داشت. روزنامههاى وابسته به شوراى متحده هر روز مطالبِ مفصلى دربارهى لزوم تصویبِ قانونِ کار، انتشار مىدادند. شعار ۸ ساعت کار درروز و رعایت بهداشت در سرلوحهى خواستههاى طبقهى کارگر قرار مىگرفت. طفره رفتن و امروز و فردا کردنِ نمایندگانِ مجلس و پافشارى و تظاهرات کارگران و فشار شوراى متحده به دولت، وضعِ در حالِ انفجارى بهوجود آورده بود. بالاخره تصمیم بر این شد که عدهاى از نمایندگانِ کارگرانِ سراسر کشور در میدان بهارستان جمع شوند و شبانهروز آنجا بمانند تا قانون کار به تصویب برسد. در تاریخى که یادم نیست، این کار عملى شد و هزاران کارگر در میدان بهارستان جمع شدند و به نمایندگان یک روز فرصت دادند تا قانون کار به تصویب برسد. در واقع، نمایندگانِ مجلس در محاصره قرار گرفتند و بدون تصویب قانون کار امکان و حقِ خارج شدن از مجلس را نداشتند. در حدود ساعت۱۲ روز فوق خبر رسید که متن کاملِ قانون کار به تصویب نمایندگان رسید و وزیر کار، مظفر فیروز از مجلس خارج شد و خبر آن به کارگران رسید و باعث شوق و هلهله کارگران قرار گرفت و این موفقیت درسرتاسر ایران بخصوص در کارخانجات جشن گرفته شد. من بههمین علت دو روز سَرِ کار نرفتم وپول و خرجى هم نداشتم. ولى وقتى روز بعد به کارگاه مراجعه کردم کارفرما مرا اخراج کرد وگفت برو حقوقات را از قانون کار بگیر!(توضیح: چون این یادداشتها، بعد از گذشت سالها از بروزِ حوادث، ذکر مىشود ممکن است از نظر تاریخ جلو و عقب باشد).
من در جلساتِ اتحادیهى کارگرانِ کفاش شرکت مىکردم؛ ولى بهعنوان عضو ساده روزنامهها را مطالعه مىکردم؛ کتابهاى منتشره از طرف شوراى متحده مرکزى را با دقت مىخواندم و هر چه زمان مىگذشت عشقِ من به مبارزه و آگاهیم دربارهى خواستههاى طبقهى کارگر که سر لوحهى آن اجراى قانون کارِ تصویب شده از قبیل ۸ ساعت کار روزانه، اجراى بهداشت کارگاهها، جلوگیرى از اخراج کارگران، مرخصى سالانه و… در وجود من هر روز بیدارتر مىشد و کم ــ کم سرشناستر مىشدم و در بحث وتحلیلهاى سندیکایى و مسایل آن روشنتر و پختهتر مىشدم. حس مىکردم که در جلسات کارگرانِ هم صنفِ خود، یعنى کفاش، توجه سایر دوستان را به خودجلب مىکردم. در سالهاى ۱۳۲۴ و ۲۵ چند رخدادِ مهم براى کارگران ایران حائز اهمیّت مثبت و منفى بود: در این دو سال برگزارى جشن اول ماه مه براى کارگران یک واقعه موفقیتآمیز بود. شوراى متحده مرکزى، اتحادیههاى کارگران و زحمتکشان ایران بهعضویت فدراسیون سندیکایى جهان درآمد(۱۳۲۶). تندروىهاى سران شوراى متحده که در شکم حزب توده فرو رفته بود وهمچنین اثرات آن در اتحادیههاى کارگرى که آنهم در یک کانال مستقیم چپروى و ائتلاف حزب توده با واقعهى آذربایجان در کنارِ فرقهى دموکرات قرارگرفت و شکست حکومتِ آذربایجان و اعلام تخلیهى ایران از قواى شوروى همهى اینها در مبارزات صنفى کارگران اثر نامطلوب گذاشت و نیروهاى وابسته به امپریالیست و دربار که براى سرکوبى طبقهى کارگر دنبال فرصت بودند، ازتمام این حوادث به نفع خود و به ضررِ کارگران استفاده مىنمودند. بحران اقتصادى بعد از جنگ، بیکارىها و رکود اقتصادى و همهى اینها وضع نابهسامانِ اقتصادى در کشور بهوجود آورد.
بعد از شکست حکومتِ فرقهى دموکراتِ آذربایجان، فعالیتهاى حزب توده به رهبرى تقلیل یافت و بهتدریج، فکر استقلالِ سندیکاهاى کارگرى وعدم وابستگى به احزاب قوت گرفت و جنبش از کمیّت افتاد و رو به کیفیت نهاد. افراد سیاهى لشگر که دنبالِ منافعِ مادى بودند به تدریج سنگرهاى صنفى راترک کردند که البته، بین آنها افراد داراى مسئولیت نیز بودند و بهجاى آنها افرادى که از نظر معلومات در سطح بالا قرار داشتند ولى داراى مسئولیت نبودند،دست از فعالیت بر نداشتند.
من با چند تن از این افراد آشنایى پیدا کردم و مصم به نگهداشتن پرچمِ سندیکایى شدیم. جلسات هفتگى ما در محل شوراى متحده تشکیل مىشد و رفته رفته در جلسات دیده مىشد که افرادى داراى افکار چپِ افراطى پیدامىشدند و با اظهارنظرهاى عوامفریبانه، اهدافِ اخلال و خرابکارى را دنبال مىکردند. ما در برابر نظراتِ خارج از مسایلِ صنفى آنان مقاومت مىکردیم. یک روزنامه با درج مقالاتِ چپِ افراطى و تشکیلِ جلساتِ کروژوکها آنها رارهبرى مىکرد و ما با طرح مسایل سیاسى اساسى مبنى بر محرومیت کارگران کفاشى و لزوم مبارزه مستقلِ صنفى جلوى خرابکارىهاى آنها را مىگرفتیم. ازاواخر ۱۳۲۶ کلاس کادر تعلیماتى سندیکایى در مرکز شوراى متحده مرکزى تشکیل گردید. در این کلاس، افرادِ منتخب از فعالان و با مطالعه اتحادیههاى کارگرى شرکت داشتند و من هم از اولین جلسه این کلاس شرکت کردم. در این کلاس، بهتدریج علاوه بر تفسیر و تحلیل رخدادهاى سندیکاهاى کارگرى جهان، کتابهاى اصول علم اقتصاد و پیدایش و تکامل سندیکاها توسط آقاى احمد قاسمى تدریس مىشد. این کلاس هر هفته ۲ بار تشکیل مىگردید ومرتبا ادامه داشت تا ۱۴ بهمن ماه ۱۳۲۷ و از این تاریخ است که در واقع، ۹۵درصد وقت و عمر من به فعالیتهاى صنفى سندیکایى مصرف شد.
دوران اختناق
ساعت ۲ بعدازظهر ۱۴ بهمن ماه ۱۳۲۷رادیو ایران خبر بسیار مهمى را پخش کرد و آن این بود که در سالروز افتتاح دانشگاه تهران که شاه براى بازدید و شرکت در آن مراسم وارد دانشگاه شد، مورد حملهى شخصى بهنام ناصرفخرآرایى قرار گرفت. روزنامههاى عصر این خبر را یکنواخت و دیکته شده انتشار دادند و بلافاصله، جلسهى هیأت وزیران تشکیل گردید و حکومت نظامى در تهران اعلام شد. عکسهاى منتشر شده از شاه، صورت او را باندپیچى شده نشان مىداد. بههمین خاطر، حکومتِ نظامى اعلام و ضارب را عضو حزب توده معرفى کردند و حزب توده و سایر سازمانهاى وابسته به آنرا غیرقانونى و منحل اعلام کردند. تمام سندیکاهاى کارگرى را اشغال کردند و دستگیرى افراد و مخالفان که گویا از قبل تهیه شده بود آغاز گردید. (من در این یادداشتها کارى به این ندارم که احزاب تعطیل و منحل شد. اما آنچه مورد نظر من است این است که به بهانهى حکومتِ نظامى تمامى سازمانهاى کارگرى صنفى مورد هجوم وحشیانهى مأمورانِ حکومت نظامى قرار گرفت و منحل شد).
سالِ ۱۳۲۸
۱۳۲۸ را باید سالِ سازماندهى مخفى سندیکاهاى کارگرى بهشمار آورد.در زمان حکومت نظامى و تشکیل دادگاههاى نظامى و محکوم نمودن و به زنجیر کشیدن کسانىکه به جنبش کارگرى وابسته و یا در راه احیاء آن فعالیت داشتند و ایجاد محیط خفقان ستمشاهى با چند تن از دوستان علاقهمند و مؤمن به جنبش طبقهى کارگر تصمیم گرفتیم بهطور مخفى جلسات اتحادیهى کارگران کفاش را سازماندهى کنیم و با سرعت هر چه تمامتر این کار را انجام دادیم. جلسات متعدد با عضویتِ کارگران علاقهمند تشکیل گردید. جنبشِ مخفى اتحادیههاى کارگرى توسعه یافت و با سازماندهى ماهرانهاى اتحادیهها بههم مربوط شدند و مبارزهى منفى با دستگاه حکومت نظامى محمدرضا آغاز گردید. در یک جلسهى مخفى انتخابات اتحادیههاى کارگران کفاش من بهعضویت هیأت اجراییهى موقت اتحادیه انتخاب شدم وکار سازماندهى و تشکیلات اتحادیهى مخفى کارگرانِ کفاش با دقت و سرعت هر چه تمامتر شروع شد. جلسات کوچک چند نفرى مخفى از ردههاى بالا و پایین توسعه یافت و براى هر حوزه از بالا و پایین رابط تشکیلاتى معین گردید بدون اینکه رابط بالایى شناخته شود. انکت (درخواست عضویت) مخصوصِ نامنویسى در اختیار اعضاء قرار گرفت و در هیأتِ اجرائیه در دفاتر مخصوص ثبت و کارتهاى مخصوص عضویت صادر شد و آقاى محمود سپاهى بهعنوانِ مسئول هیأتِ اجرائیه و رابط با سایر اتحادیههاى مخفى صنوف مختلف که بهسرعت تشکیل مىشد، انتخاب شد. من هم بهعنوان مسئولِ تشکیلات و تبلیغات برگزیده شدم و از لحاظ رعایت ایمنى دفاتر و درخواستهاى عضویت و سایر مدارکِ، در منزلِ آقاى سپاهى قرار داده شد.
۱۳۲۹ تشکیل اولین مجمع عمومی
دستگاه حکومتى محمدرضا ضمن اینکه حادثهى دانشگاه را براى قلع وقمع نیروهاى آزادىخواه و سرکوب جنبشِ طبقهى کارگر بهانه قرار داده بود،اقدام به خیمهشببازى تشکیل احزاب دولتى و سندیکاهاى کارگرى فرمایشى نمود. از جمله اطلاع یافتیم که سندیکایى بهنام «کارگران کفاش» تشکیل شده است و وزارت کار، رسمیت آنرا اعلام کرده است. در جلسات هیأت اجراییه این موضوع مورد بحث قرار گرفت و پس از بحث و تبادلنظر تصمیم گرفته شد بامسئولانِ آن سندیکا تماس گرفته شود. ۳ نفراز طرفِ ما مسئول این کار شد ومسئولان آن سندیکا نیز از ما استقبال کردند. ضمن توافقهایى که بهعمل آمدمقرر گردید اولین مجمع عمومى سندیکا را تشکیل دهیم. چون آنها بهعنوان هیأت مؤسس معرفى شده بودند و وزارت کار نیز آنها را به رسمیت مىشناخت. بههمین منظور، کمیتهاى بهنام «برگزارکنندهى اولین مجمع عمومى سندیکاى کارگران کفاش» اعلام موجودیت نمود و من هم بهعنوانِ مسئول این کمیته انتخاب شدم. کمیته از کارگران کفاشِ تهران دعوت کرد تا در این مجمع عمومى شرکت و اعضاى هیأت مدیره را انتخاب کنند. در واقع، این یک آزمایش استبداد شکنى بود که ما اقدام به آزمایش آن کردیم. محل تشکیلِ مجمعِ عمومى در خیابان شاهآباد محوطهى یکى از رستورانها بود که اجازه آنرا از صاحب آن که فرد آگاهى بود گرفتیم و از ما کرایه هم نگرفت. در روز اعلام شده مجمع عمومى تشکیل گردید. هیأت مدیره انتخاب شدند و آقاى عبداللّه احیا بهعنوان دبیر سندیکا و من مسئول تبلیغات و آقاى حسین تقىنیا به سمت رئیس هیأت مدیره و تشکیلات انتخاب گردید که آقاى عبداللّه احیاء پس ازچندى فوت کردند. فرداى آن روز صورت جلسهاى که کارگران شرکت کننده درمجمع عمومى امضاء کرده بودند را به وزارت کار دادیم ولى بالاخره پاسخى از طرف آنها دریافت نکردیم. مدتى گذشت و بهتدریج اعضاء هیأت مدیرهى سندیکایى را که وزارت کاربه رسمیت شناخته بود با هم ادغام شدیم و همکارى را شروع کردیم و پس ازجلسات و مذاکرات زیادى که انجام شد با آنها همکارى صمیمانهاى را شروع کردیم و موافقت شد زیر پوشش رسمیت آنها از طرف وزارت کار اقدام به تجدیدمجمع عمومى فوقالعاده نموده و هیأت مدیره فوق ائتلافى انتخاب شود. همین کار را کردیم و در زیرزمین سینما ملّى واقع در خیابان لالهزار انتخابات برگزارگردید و من بهعنوانِ دبیر سندیکا و چند تن از ما و چند تن از آنها بهعنوان اعضاء هیأت مدیره انتخاب شدیم و آن صورت جلسه را هم به وزارت کار دادیم ویک دستگاه آپارتمان در لالهزار اجاره کردیم و فعالیت خود را شروع کردیم ومنتظر اعلام رسمیت از طرف وزارت کار شدیم و آن چند تنى را که از آنها انتخاب شده بودند صمیمانه با ما همکارى کردند و وزارت کار هم هرگز رسمیت ما را اعلام نکرد و آن سندیکاى رسمى مورد قبول وزارت کار که اعتبار نامه هم داشت در دوران جدید هم به سرنوشت ما دچار گردید علىرغم همهى این مسایل، ما به فعالیت سندیکایى خود ادامه دادیم.
کارگاه کفش دارلى
در ۱۳۲۹ کارگاه کفاشى دارلى در لالهزار نو به مدیریت آقاى علىاصغر عتیقهچى تأسیس گردید و من هم در آنجا مشغول کار شدم. در این کارگاه چندتن از اعضاء مؤثر هیأت مدیره و اعضاء سندیکا هم بودند آقاى عتیقهچى در بین کارفرمایان فردى باسواد و تحصیلکرده بود. بعدها متوجه شد که در کارگاه ایشان اعضاء مؤثر و مبارز سندیکا کار مىکنند و هر وقت به کارگاه سر مىزد متوجه مىشد روزنامههاى کارگرى و اعلامیههاى سندیکا در اینجا فراوان است و همیشه با حالت نگران و مشکوک به ما نگاه مىکرد. تا آخر ۱۳۲۹ حادثهاى دراین کارگاه رخ نداد و در این کارگاه هم مثل سایر کارگاهها و حتا کارخانجات یکى دو نفر بودند که براى خود شیرینى و جلبنظر کارفرما و تملقگویى مسایلى را که توسط آنها در این کارگاه مطرح مىشد به اطلاع آقاى عتیقهچى مىرساندند و بااین عملِ خود، کارفرما را همیشه در حالت نگران کننده نگه مىداشتند. در آنزمان من دبیر سندیکا بودم و سایر کارفرمایان کفاش هم به آقاى عتیقهچى گوشزد مىکردند که نباید مسئولانِ سندیکا را نگه دارد و در واقع، این کارگاه سنگرى شده بود براى اعضاء سندیکا. اینطور فهمیدم که کارفرما مىخواهد باسیاست جدایى و نفاق افکنى، قدرت متشکله در کارگاه را بر هم بزند و این کار را از اینجا شروع کرد که به من ابلاغ کرد که از این به بعد بروم در مغازه تحت نظر ایشان کار کنم و نزد کارگران کارگاه نباشم. براى همین موضوع اعتراض کارگران شروع شد و گفتند که سمنانى نباید از کارگاه منتقل شود. کارفرما روى حرف خودش ایستاد و کارگران تهدید کردند اگر سمنانى از کارگاه برود ما دست از کار خواهیم کشید و همین کار را کردند. درجلسهاى که کارگران تشکیل دادند تصمیم گرفته شد که از روز بعد همه در کارگاه حاضر باشند ولى کار نکنند این نوع اعتصاب، «اعتصاب ایتالیایى» نام داشت ولى وقتى صبح به کارگاه مراجعه کردند مشاهده شد که کارفرما دَرِ کارگاه را قفل کرده است. این رفتار آقاى عتیقهچى در سایر کارگاههاى کفاش تأثیر تکاندهندهاى بخشید و همه اعلام همدردى و آمادگى براى هر نوع کمک و همکارى کردند.
مبارزه و مقاومت
بهمنظور مقابله و مبارزه علیه جامعهى کارفرما تمام کارگران کارگاه جلسهاى تشکیل دادند و پس از بحث و تبادل نظر تصمیم گرفته شد که به اداره کار استان تهران علیه کارفرما شکایت شود و بهجز یکى دو نفر از کارگرانِ وابسته به کارفرما همه موافق بودند و طى شکایتى که به ادارهى کار استان شد کارفرما بهعلت تعطیل کارگاه و اخراج دسته جمعى کارگران مورد تعقیب قانونى قرار گرفت. ادارهى کار استان تهران شکایت را در جریان ادارى قرار داد و این خود توطئهاى بود علیه کارگران و به نفع کارفرما. چرا که لازمهى آن این بود که کارگران مدتها در انتظار نوبت باشند تا کارفرما دعوت شود و در جلسات شوراى صنفى ادارهى کار مورد رسیدگى قرار گیرد. و با در نظر گرفتن اینکه کارفرما چند جلسه مىتواند به بهانههاى مختلف در کمیسیون حاضر نشود و حتابا مقررات پیچ در پیچ قانون شاید یک سال یا بیشتر طول مىکشد و این خودخسارت فراوانى به کارگران وارد مىساخت و براى مخارج روزانه لنگ مىشدند وچه بسا که باعث خرابى روحیهى کارگران و متلاشى شدنِ همبستگى آنان مىشد و مجددا جلسه عمومى کارگاه تشکیل مىشد و من پیشنهاد کردم که تمام کارگران در ادارهى کار استان متحصن شوند و تا پیروزى قطعى و خنثاکردنِ توطئهى کارفرما به تحصنِ خود ادامه دهند. این پیشنهاد به اتفاق آرا مورد تصویب قرار گرفت. لازم است متذکر شوم که از نظر قانون ادارهى کار مجوزى نداشت که این شکایت را یک روزه رسیدگى کند. من به کارگران متذکر شدم که اگر موافقت مىکنند من حاضرم در مغازه کار کنم تا این کشمکش پایان یابد البته منظور من این بود که با آنها اتمام حجت کنم و روحیهى آنها را آزمایش نمایم ولى دستهجمعى با پیشنهاد من مخالفت کردند و آمادهى هر نوع مقاومت و مبارزه دراین راه تا بازگشت من به کارگاه شدند. براى تقویت روحیهى کارگرانِ متحصن در ادارهى کار استان که هر یک داراى چند سر عائله و کرایه خانه بودند کمیسیون مالى سندیکا تصمیم به جمعآورى کمک مالى نمود و چند سندیکاى دیگر نیز اقدام به این کار کردند ولى ادامه نیافت.
صبح روز ۲۸ آذرماه ۱۳۲۹ دستهجمعى به ادارهى کار رفتیم و در دفتر کارمتحصن شدیم. در مرحلهى اول که قبل از ظهر بود موضوع را جدى نگرفتند تاساعت ۵/۱۲ که ادارهى تعطیل شد و از ما خواستند که اتاق را ترک کرده و از اداره بیرون برویم. دستهجمعى مخالفت کردیم و اعلام کردیم تا رسیدن به تمام درخواستها که عبارت بود از: ۱٫ گشایش کارگاه؛ ۲٫ پرداخت خسارت دستمزد به کارگران؛ ۳٫ بازگشت من به کارگاه، به تحصن ادامه خواهیم داد. در همین موقع خبر رسید که در بیرونِ ادارهى کار که در خیابانِ فردوسى قرار داشت، ازدحام جمعیت زیاد شده و از اغلبِ کارگاههاى کفاشى بخصوص خیابان لالهزارنو و شاهرضا و شاهآباد نمایندگان آنها براى ابراز همدردى و پشتیبانى جلوى ادارهى کار و خیابان فردوسى، اجتماع کرده و با شعارهایى که مىدادند خواستار پیروزى کارگران کارگاه دارلى مىباشند. در واقع، یک حادثهى کوچکِ ساده به یک واقعهى بزرگى منجر شد و احتمالِ گسترشِ آن به سرتاسر تهران مىرفت. اعلامیههاى کوچکى پخش شد که در آن از ادارهى کار استان خواسته شدبه شکایت کارگران کارگاه دارلى رسیدگى شود. در پایان اعلامیه متذکر شده بودکه اگر تا فردا به شکایت رسیدگى و تقاضاى کارگران مورد قبول واقع نگردد درمرحلهى اول کارگران کفاشى لالهزار و شاهرضا دست به اعتصاب خواهند زد وممکن است این اعتصاب به سرتاسر تهران گسترش یابد. در آخرین لحظهى وقت ادارى که ما اتاق رئیس اداره را اشغال کردیم و کارگران کفاش جلوى اداره وخیابان فردوسى را اشغال کرده بودند، رئیس ادارهى کار یک نفر از کارمندان اداره را با یک پلیس ادارى که سوار اتومبیل جیب بودند دنبال آقاى عتیقهچى فرستاد. طولى نکشید که کارفرما با مأموران وارد ادارهى کار شدند و در یک اتاق دَر بسته در حدود یک ساعت مذاکره کردند و وقتى دَرِ اتاق باز شد و به کارگران اطلاع دادند درخواستهاى آنان مورد قبول واقع شده و کارفرما تلفنى به مغازهدارِ خود دستور داد که کارگاه باز شود و در اختیار کارگران قرار گیرد. اعلامِ این موفقیت و پیروزى با استقبال و فریاد شوقِ کارگران مواجه شد و کارگرانى که خیابان را اشغال کرده بودند به سَرِ کار خود برگشتند و ما نیز به کارگاه مراجعت ومشغول کار شدیم.
برگزارى اول ماه مه در دوران شدیدترین اختناق ستمشاهى
جشن اول ماه مه کارگرى که همه ساله روز ۱۱ اردیبهشت ماه در هرشرایطى برگزار مىشد ولى رژیم ستمشاهى تا مىتوانست از برگزارى آن جلوگیرى مىکرد و براى اینکه اینکار را در انظار جهانى موجه جلوه دهد اعلام کرد که روز ۲۴ اسفند هر سال روز تولد رضاخان بهعنوانِ روز کارگر شناخته شود و این روز را توسط عوامل خود و با شکل دلخواه حکومت برگزار مىکرد. هیأتِ اجرائیهى اتحادیههاى کارگرى که فعالیت مخفى داشت تصمیم گرفتند در اینباره عکسالعمل نشان دهند. اوایل بهمن ماه ۱۳۲۸ جلسه عمومى نمایندگان اتحادیههاى مخفى کارگران تهران دور از نظر پلیس تشکیل گردید و در این جلسه تصمیم گرفته شد در محلى مناسب و علنى ولى بدون اعلام قبلى و آگهى بهطور مخفى کنفرانس بزرگى تشکیل گردد و در این کنفرانس ماهیت ضدملّى و ضدکارگرى رضاخان بر ملا شود و یک نطق مفصل ضد سلطنت پهلوى تهیه گردید و محل برگزارى آن سینما سپه که صاحب آن این فداکارى را تقبل کرده بود، انتخاب گردید و بعد درباره فردى که این نطق را در سالنِ سینما از طرف اتحادیهها قرائت کند، بحث شد. بنا بر پیشنهادِ چند نفر، من انتخاب شدم و من نیز این مسئولیت را با کمال اشتیاق قبول کردم. فردا صبح ساعت ۱۰ به محل برگزارى کنفرانس رفتم. جمیعت زیادى از کارگران سینما را اشغال کرده بودند. مأموران انتظامات هر یک در جاى خود قرار داشتند و چند پلیس جلوى سینما ایستاده بودند. وقت تنگ بود و خطر در پیش. هر آن احتمالِ حملهى پلیس و مأموران انتظامى حکومت به سالن سینما مىرفت. بلندگو اعلام برنامه نمود. از سخنران اسمى نبرد فقط گفت نمایندهى کارگران سخنرانى خواهند کرد. (باید یادآور شوم که این مراسم را سندیکاى کارگران چیتسازى اداره مىکرد) این به من قوت قلب داد و من پشت میکروفن قرارگرفتم و نطقِ از پیش تهیه شده را با حرارتِ هر چه تمامتر که شایستهى مطالبِ آن بود، خواندم. بهطورى که قبلاً متذکر شدم این نطق عبارت بود از مقاله و تحلیلى از روى کار آمدن رضاخان و کودتاى سوم اسفند ۱۲۹۹ بهعنوان دستنشاندهى امپریالیسم انگلیس و سرکوب آزادىخواهان در حکومت ۲۰ساله تا فرار او از ایران در شهریور ماه ۱۳۲۰ و این که روز اول ماه مه از نظرکارگران جشن بینالمللى طبقه کارگر است ما ۲۴ اسفند را که تولد رضاخان است بهعنوان روز کارگر که مجلس فرمایشى آنرا قرار داده، قبول نداریم. قرائت سخنرانى در حدود ۲۰ دقیقه طول کشید و من یقین داشتم که در بیرون سینما دستگیر خواهم شد. وقتى سخنران تمام شد و عازم بیرون رفتن از سینما بودم کارگرى که انتظامات بود دست مرا گرفت و به پشت سن سینما هدایت کرد و خود را در داخل یک کوچه پشت سینما که دور از نظر پلیس بود دیدم و چند نفر از دوستان مرا مراقبت مىکردند و بعد داخل مردم کوچه و خیابان گم شدم. در هر حال، از خطر نجات یافتم و پلیس هم هرگز مرا نشناخت که بعدا تعقیب کند یا براى بعدها پروندهاى داشته باشم. این خود مرهون اتحاد و همبستگى طبقهى کارگر بود که حتا پلیس هم موفق به شناسایى من نشد. فردا صبح روى میز روزنامه فروشىها نگاه کردم صفحهى اول، تیتر درشتى از قول نمایندهى کارگران در آن کنفرانس به چشم مىخورد. روزنامه را خریدم و متن کامل سخنرانى را چاپ کرده بود ولى اسمى از سخنران نبرده بود فقط عنوانِ«نمایندهى کارگران تهران» را داشت.
کتک سیرى خوردم
جنبش مخفى اتحادیهى کارگران کفاش تهران بهطور زیرزمینى توسعه مىیافت. یک نشریهى هفتگى تهران بهنام «نوید آزادى» عملاً ارگانِ جنبش اتحادیههاى کارگرى و سندیکاهاى علنى کارگرى که در واقع زائیده ى اتحادیههاى مخفى بود، مرتب در تهران انتشار مىیافت و خبرهاى کارگرى و محرومیتهاى طبقهى کارگرى را منعکس مىکرد. این روزنامه علاوه بر اینکه توسط روزنامهفروشها بهطور رسمى به فروش مىرسید براى هر اتحادیهى مخفى سهمیهاى داشت که در اختیار آنها قرارمىگرفت. سهمیهى کارگرانِ کفاش توسط من که در کارگاه دارلى کار مىکردم براى کارگران کفاش فرستاده مىشد.
یکى از روزهاى بهمن ماه ۱۳۳۰ سهمیهى نشریه را به کارگاه آوردند و مأمور پخش تأخیر کرد من چون دست از کار کشیده بودم تصمیم گرفتم نشریه را به مأمور پخش آن که در کارگاه نیک پنجه واقع در چهار راه سرچشمه بود برسانم که منتظر مأمور پخش نباشم تا کار سریع انجام گیرد. در حدود ۵۰ نشریه را لوله کردم و بدون دور اندیشى و احتیاط در آن شرایط راه افتادم تا از مسیر خیابان شاه آباد و بهارستان و از آنجا به سرچشمه به کارگاه مورد نظر برسانم. نشریات را لوله کرده دست گرفتم به سمت خیابان شاهآباد حرکت کردم رو به میدان بهارستان مىرفتم ناگاه متوجه شدم که مقابل کلوپ حزب پانایرانیسم رسیدم و افرادى از آنان را مقابل خود دیدم و یک لحظه فکر برگشت کردم ولى متوجه شدم چند نفر از آنان مرا و بسته روزنامهها را خیره ـ خیره نگاه مىکنند. ناگاه بسته روزنامه را از دستم قاپیدند و به محض دیدن و شناختن روزنامهها مشت و لگد فراوانى به سر و بدن من فرود آمد و یک لحظه چیزى نفهمیدم و ناگاه متوجه شدم چند نفر مرا از داخل جوى پر از لجن و فاضلاب خیابان بیرون مىکشند رو به روى حزب پان ایرانیستها دبیرستان بوعلى سینا بود که چند نفر از معلمان و دبیران آن دبیرستان به کمک من آمدند و مرا از کوچههاى پشت خیابان ظهیرالاسلام و از طریق خیابان سعدى به کارگاه برده و رفتند. تمام بدن من گلآلود و دست راستم ضربهى شدیدى دیده بود که کارگران مرا تمیز کردند و به منزل فرستادند. فردا نزد شعبانعلى شکستهبند معروف کرمانشاهى رفتم و دستم را بست و چند روزى نتوانستم کار کنم. در این زمان بد نیست یادآور شوم وقتى با دست بسته نزد کارگران کارگاه رفتم کارفرما گفته بود که سمنانى دروغى دستش را بسته تا یومیه بگیرد. بین تیرماه ۱۳۳۱ تا ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ من مسئولیت ریاست هیأت مدیره سندیکا را بهعهده داشتم. محل دفتر سندیکا درخیابان لالهزار واقع در پاساژ طبقهى دوم بود فعالیت سندیکایى روز به روز شدیدتر و سندیکا توسعه بیشترى مىیافت بهطورى که دفتر شعبه در بازارکوچه سید ولى دایر نمودیم.
بازداشت در کارگاه دارلى
بین سالهاى ۱۳۲۹ تا ۱۳۳۲ که در کارگاه دارلى کار مىکردم سراسر براى من حادثه بود یک روز که مشغول کار بودم کسى از خارج کارگاه مرا به نام صدا زد. بلند شدم و جواب دادم شخص ناشناس را دیدم که مرا مىخواند و به اتفاق از پلههاى پاساژ پایین رفتیم بلافاصله دو نفر دیگر که فورا فهمیدم پلیس است مرا گرفته و به داخل اتومبیل پلیس راهنمایى کردند. من اعتراض نمودم و حکم بازداشت خود را از آنها خواستم. گفتند طبق مادهى ۵ حکومت نظامى تو را فرماندارى نظامى مستقر در شهربانى احضار کرده است. وقتى داخل اتومبیل قرار گرفتم آقاى مهدى نوشفر را دیدم که آنجا مىباشد.
در هر حال برگردیم به اصل موضوع. ما را به فرماندارى نظامى مستقر درشهربانى بردند آن روز و آن شب را بدون هیچ بازپرسى در اتاق زندان ماندیم فردا صبح در حدود ساعت ۱۰ ما را به اتاق فرماندارى نظامى احضار کردند وارد یک سالن بزرگ شدیم مشاهده کردم که در بالاى تالار یک سرهنگ و سه افسر جزء نشسته بودند و در حدود پنج یا شش نفر از رؤساى صنف کفاش و از جمله آقاى عتیقهچى مدیر کارگاه دارلى یعنى صاحب کار ما نیز نشسته است. من ازاین وضعِ غیر منتظره یکه خوردم و بسیار باعث تعجبم شد لحظهاى سکوت برقرار و سپس آقاى حاج مرتضى وصال رئیس صنف کفاش رو به سرهنگ فرماندار نظامى کرد و گفت مىخواهم به اطلاع فرماندار نظامى برسانم که آقاى حسین سمنانى و مهدى نوشفر که دیروز بازداشت شدهاند از افراد بسیار خوب ومنظم این صنف هستند و ما هیچ نوع ناراحتى از ایشان نداریم و بازداشت آقایان سوءتفاهمى بیش نبوده و تقاضاى آزادى ایشان را داریم. حرفهاى آقاى وصال را تأیید و تأکید کردند که آقاى حسین سمنانى از کارگران منظم و مرتب من مىباشد. من فکر کردم که چه رخ داده که آقاى عتیقهچى آنقدر کارگردوست شدهاند! بعد، سرهنگ فرماندارى نظامى از همه تشکر کرد و بازداشت ما را سوءتفاهمى ذکر کرد که دیگر تکرار نخواهد شد و ما هم مرخص شدیم. آقاى عتیقهچى مرا به ماشین خودش سوار کرد که به اتفاق به کارگاه برویم در بین راه به من گفت مىدانى دیروز چه شد حالا برایت تعریف مىکنم. دیروز بعدازظهر من در مغازه بودم ناگاه دیدم که خانم شما و بچه و چند زن دیگر جلو مغازه دست به تظاهرات بر علیه من زدند و مرا متهم کردند که باعث زندانىشدنت شدهام و بلافاصله عدهى زیادى کارگر کفاش به زنهاى تظاهرکننده ملحق شدند و وضع ناراحت کنندهاى براى من بهوجود آوردند. در صورتىکه اصلاً من از جریان زندانىشدن شما اطلاعى نداشتم. این بود که اتحادیهى صنف تصمیم به مداخله و مراجعه به فرماندارى نظامى کرد که شما آزاد شدید و بدان که جریان به من ارتباطى نداشت و من مقصر نبودم به اتفاق به کارگاه آمدیم و من مشغول کارشدم.
حادثه نگران کننده ولى شیرین
در جریان فعالیت صنفى مخفى اتحادیهى کارگران کفاش که من عضو هیأت اجرائیه آن بودم تمام مدارک اتحادیه اسامى افراد و عکسهاى آنان و انکتهاى درخواست عضویت و سایر مدارک و اوراق اتحادیه در چمدان بزرگى قرار داشت و در منزل آقاى سپاهى یکى از اعضاء هیأت مدیره نگهدارى مىشد. منزل آقاى سپاهى عبارت بود از یک اتاق و یک زیرزمین اجارهاى در غرب تهران. چمدان محتوى مدارک ذکر شده را آقاى سپاهى در زیرزمین گذاشته بود. صبح یکى از روزها وقتى آقاى سپاهى به دنبال چمدان به زیرزمین رفت مشاهده کرد که وضع زیرزمین به هم خورده و چمدان محتوى مدارک نیست. معلوم شد دزدى به منزلشان آمده و چون در اتاق خوابیده بودند، وارد نشده بود وبه زیرزمین رفته وچمدان را که دیده خیال کرده چیز باارزشى در آن است ،برداشته و رفته.
من در کارگاه مشغول کار بودم که آقاى سپاهى آمد و گم شدن چمدان را اطلاع داد. فورا مراتب به مسئولانِ شبکههاى اتحادیهى مخفى اطلاع داده شد تا افراد مواظبِ خود باشند وهر آن منتظردستگیرى وسیع اعضاء بودم و فکرمىکردم که حادثهى ناگوارى رخ خواهد داد. فکر کردیم شاید دزد دستگیر شود و چمدان در اختیار مأموران انتظامى قرار گیرد و به راحتى همهى اعضا دستگیر خواهند شد و این نه تنها براى صنف ما فاجعه به شمار مىرفت بلکه براى اتحادیههاى مخفى سایرصنوف نیز چنین بود. ما اینرا پیشبینى کردیم و به مسئولانِ خود و سایراتحادیههاى مخفى اطلاع دادیم اما حوادث بعدى که فقط یک روز بعد از ماجرا اتفاق افتاد، این بود که دزد با چمدان توسط مأموران کلانترى دستگیر مىشود و مأمور، دزد و چمدان را در اختیار افسر نگهبانِ کلانترى مىگذارد. افسر نگهبان چمدان را باز مىکند و فورا از ماجرا آگاه مىشود و چمدان را مىبندد و دزد را مرخص مىکند. فرداى آن روز چمدان حاوى مدارک دستنخورده و سالم در اختیار مسئولانِ اتحادیه قرار مىگیرد و خطر بزرگى مرتفع مىگردد. این افسر را شناسایى کردیم و بعدها مطلع شدیم که جزو افسران اعدام شدهى کودتاى ۲۸مرداد ۱۳۳۲ بود. ما همواره مدیونِ شرافت و شهامتِ آن افسرِ شریف هستیم. سعى مىکنم در این یادداشتها آنچه را که من در آن دخالت داشتم به رشته تحریر درآورم و بررسى وقایع و حوادث کلى نهضت کارگرى که بحث مفصلى مىطلبد را در جاى دیگرى پى بگیرم.
هیولاى اختناق ۲۸ مرداد ۱۳۳۲
شبها بعد از کار روزانه در دفتر سندیکا حاضر مىشدم تا بهکار تشکیلاتى سندیکا و شکایات کارگران رسیدگى کنم. روز ۲۸ مرداد یک کارگر که در کارگاهى واقع در نازىآباد کار مىکرد، پس از چند سال کار کردن توسط کارفرما اخراج مىشود و کارگر اخراجى نیز به سندیکا شکایت مىکند. چون راه دور بود و مأمور رسیدگى به شکایات یک روز مىبایست از کار بیافتد و این مشکل بود، بنابراین، من خودم رسیدگى آنرا به عهده گرفتم. روز ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ خیلى زود از منزلمان که در یک خانهى کوچکِ ۴۰مترى واقع در انتهاى خیابان گرگان بود با سوار شدن چند اتوبوس به کارگاه مزبور واقع در نازىآباد رفتم و با کدخدا منشى کارفرما را که مغازهى محقر و بدون سرمایه داشت را متقاعد کردم که کارگر اخراجى بهکار خود ادامه دهد و اگر اصراردارد تا کارگر مزبور را اخراج کند با نظر سندیکا، مزایاى نامبرده را بدهد. ساعت در حدود ۱۰ صبح در حوالى راه آهن وضع تقریبا غیرعادى بود. مردم با هم صحبت مىکردند. در مسیر خیابان مولوى از امیریه به قصد چهار راه مولوى بااتوبوس به راه افتادم و هر چه زمان مىگذشت وضع غیرعادى و اغتشاش درخیابان مولوى نمودار بود. افراد لات، شرور با پرچم شیر و خورشید، قمه، چاقو، چوب، چماق و ژندهپوشان که جلوى هر دسته چاقوکشان محلى و معروف با«زنده باد شاه» در حرکت بودند، دیده مىشد. اغلب، جلوى مردم، بخصوص افرادِ تمیز و مرتب را مىگرفتند و آنها را بازرسى مىکردند. در مسیر آنها کامیونهاى ارتشى و شهربانى دیده مىشد که شعار «جاوید باد شاه» سرمىدادند. من داخل اتوبوس خط واحد در صندلى جلو نشسته بودم ناگاه بهخاطرآوردم که در جیب من یک شماره روزنامهى کارگرى و پاکتى که شکایت کارگر درآن بود وجود دارد. افراد شرور و لات جلوى اتوبوس راگرفتند. من فورا روزنامه را مچاله کردم و پاکت سندیکارا در دستم فشردم و از زیر آستین قراردادم. یک نفر با قیافه لات با قمهاى که دردست داشت از در اتوبوس بالا آمد و فریاد زد: «شاهدوستان صلوات بفرستند» و شروع کرد به گشتنِ افراد. من نفر اولِ صندلى بودم. خونسردى خودم را حفظ کردم دستها را بهعلامت تسلیم که آزاد است بگردد، بلند کردم دو دستش را به بدنم مالید و رد شد. در هر حال پایین آمد و اتوبوس به حرکت خود ادامه داد.
آخرِ خط پیاده شدم. یک نفر که پشت سر من نشسته بود بعد از من پیاده شد بامن سلام کرد و گفت روزنامه را من کف اتوبوس با پا نگه داشتم. از این تاریخ من خودم را تحت تعقیب مىدانستم ولى ما بهکار خود بهطور مخفى ادامه مىدادیم. جلسات هیأت مدیره در محلهاى مخفى تشکیل مىشد. تا آخر ۱۳۳۲ فعالیت چشمگیرى در سندیکا انجام نمىگرفت و جلسات بهطور مخفى تشکیل مىگردید و سعى مىکردیم که تشکیل صنفى و همبستگى حفظ شود. دستگاه کودتاى ۲۸ مرداد پس از اینکه حساب خود را در سطح بالاى سیاسى با رجال سیاسى و رهبران احزاب تصفیه کرد و عده زیادى از افسران را به جوخهى اعدام فرستاد بگیر و بنددِ مسئولانِ صنفى و سندیکایى را آغاز کرد. سال ۱۳۳۴ من در کفاشى پراک واقع درلالهزار نو کار مىکردم و خبر آوردند آقاى سپاهى، کادرِ حقوقبگیرِ سندیکا رافرماندارى نظامى دستگیر کرده است. مدت کمى گذشت توسط یک خانم که توسط ما با زندان رابطه داشت اطلاع حاصل شد که آقاى محمود سپاهى تحت شلاق و شکنجه قرار دارد و از ایشان اسامى تمام اعضاء هیأت مدیره سندیکا را مىخواهند. چند روزى مقاومت کرد تا اینکه آن خانم رابط زندان خبر آورد که آقاى سپاهى اجازه مىخواهند شما را معرفى کند زیرا دیگر طاقت کتک خوردن و شکنجه را ندارد. من توسط آن خانم پیغام فرستادم اشکالى ندارد ما را معرفى کن و خود را آماده رفتن به زندان کردیم. فرداى آنروز که در کفاشى پراک روى بالکن مغازه به اتفاق چند نفر مشغول کار بودم ناگاه کسى مرا به اسم صدا کردند. بیرون را نگاه کردم یک سرهنگ فرماندارى نظامى که او را قبلاً مىشناختم بهنام سرهنگ جاویدپور را دیدم که به من گفت بیا بیرون و نگذاشت من لباس کارم را عوض کنم. با همان لباس کاربیرون آمدم دست مرا گرفت به داخل یک «کامانکار» نظامى هدایت کرد. آقاى سپاهى را دیدم با حال پریشان و نالان و چند نفر از اعضاء هیأت مدیره آنجابودند. گویا من نفر آخر بودم دو سرباز مسلح مراقب ما بودند ما را یکسره به فرماندارى نظامى مستقر در شهربانى بردند و همه ما را در یک اتاق بزرگ جا دادند. آقاى سپاهى همچنان نالان بود و مىگفت هر روز کتک مىخوردم. شلوار خود را پایین کشید پشت او در اثر ضربههاى شلاق سیاه شده بود و متورم ومجروح بود. من یک مأمور زندان را فرستادم دو ــ سه عدد تخممرغ آورد زرده آنرا به محل جراحت مالیدم و بستم. شب را در زندان ماندیم. فردا صبح اول آقاى سپاهى را براى بازجویى صدا کردند ولى دیگر برنگشت ما بعدا فهمیدیم طبق قولى که به او داده بودند پس از معرفى و دستگیرى ما آزاد شد. وضع مساعد و دلخواهى که در شب اول زندان داشتیم این بود که اولاً آقاى سپاهى بعد از تحویل ما مرخص شد و ما پنج نفر شب در اتاق زندان جلسهاى تشکیل دادیم و براى بازجویى که در پیش داشتیم مطالب همآهنگى را مطرح کردیم که به ضرر سندیکا و خود ما نباشد و ضمنا از مسئولیت قانونى خود که بهعنوان نمایندگى طبقهى کارگر بود دفاع کنیم و الحق که رفقا از این مأموریت سر بلند بیرون آمدند و این آقاى سپاهى بود که با نشان دادن ضعف راه خود را از ما جدا کرد.
فردا صبح بازجویى از ما توسط ۲ افسر فرماندارى نظامى آغاز شد و همه، همان مطالبى را که در جلسه خودمان تعهد کرده بودیم، گفتیم. یک روز بعدازظهر از بالکن اتاق به حیاط شهربانى نگاه مىکردم، همسر وخواهر بزرگم را دیدم که به سمت ما نگاه مىکنند. متوجه شدم که همسرم ازدماوند آمده و خیلى متوحش و ناراحت بود. من قیافهى شاداب و خوشحالى بهخود گرفتم و با اشاره آنها را تسلى دادم و دلگرم کردم و به آنها فهماندم که ناراحت نباشند و بروند تا روز ملاقات. آنها رفتند و نزدیک غروب ما را به زندان موقت شهربانى انتقال دادند.
در دوران ۴ ماههى زندان علاوه بر اینکه ما ۵ نفر با هم بودیم و در مسایل مربوط به بازپرسى و برخورد با مأموران حکومت نظامى با هم هماهنگى داشتیم با عده دیگرى از جمله على امید، کارگرِ مبارزِ شرکتِ نفت که حتا در جوانى در دوران رضاشاه سالیان دراز در زندان بود، آشنا شدیم. بهطور اجمال این ۴ ماه براى ما کلاس دیگرى بود از نحوهى مبارزه با دستگاه ستمشاهى. روز به روز روحیه ما قوىتر مىشد. همسرم در خارج از زندان براى آزادى من فعالیت زیادى کرد. اغلبِ روزها بچهها را در منزل مىگذاشت و به فرماندارى نظامى، نخستوزیرى و حتا دربار مىرفت و در ملاقاتى که اوایل با من داشت دربارهى مخارج خانه از او سئوال کردم گفت فردى بهنامِ محمود فرزانه، یکى از فعالانِ سندیکا شبهاى جمعه خرجى را مىآورد و در منزل مىدهد و مىرود. بعدها فهمیدم که در یکى ازکارگاههاى کفاشى کارگران هر هفته ۸ جفت کارِ اضافى تمام مىکنند و مزدِ آنرا براى مخارج من مىدهند.( لازم مىدانم پس از گذشتِ سالیانِ دراز از این عمل دوستانه و رفیقانه آنها تشکر کنم.) در دورانِ زندان چندین بار ما را براى بازپرسى نظامى بردند و با تهدید به کتک زدن ما همان حرفهاى اول را زدیم. یک روز صبح بلندگوى زندان مرا صدا زد. من به دفتر زندان رفتم. گفتند تو را فرماندارى نظامى مىخواهد. قدرى نگران شدم. وقتى به محوطهى خارجِ زندان رفتم که سوار ماشین شوم، همسرم را دیدم که منتظر من است و اشاره کرد که من با تاکسى مىروم فرماندارى نظامى مرکز تو هم آنجا مىآیى. اتومبیل زندان مرا در فرماندارى نظامى واقع در خیابان بهجتآباد پیاده کرد. لحظهاى بعد معاون فرماندارى نظامى سرهنگ امجدى مرا در دفتر خود خواست و در حالى که همسرم هم حاضر بود گفت: «زن تو خیلى مزاحم مىشود» و به منشى خود گفت: تعهدى از او بگیر و امروز عصر آزاد بشود. من نیز، تعهد عدم مداخله در سیاست را امضاء کردم. مرا به زندان بازگرداند، موضوع را به اطلاع رفقا رساندم و ساعت در حدود ۶ بعدازظهر بود که دفتر زندان مرا خواست و آزادى مرا اعلام کرد. لوازم و لحاف خود را بستم و راه افتادم و نزدیک خانه که رسیدم عمه و عمو و بچهها را دیدم که به شبنشینى مىروند مرا دیدند و همه برگشتند به خانه.
سال ۱۳۳۴ به تدریج همه اعضاء هیأت مدیره سندیکا که دستگیر و زندانى شده بودند با سپردن تعهد کتبى آزاد شدند. در دوران تعطیل شدن سندیکا فعالانِ قبلى و بعضى از اعضاء روشنفکر و آگاه صنف که مشتاقانه آماده تجدیدنجات سندیکا بودند با مراجعه به وزارت کار خواهان تأسیس سندیکاى کارگران کفاش طبق قانون کار آنزمان شدند و برنامه خود را تنظیم و هیأت مؤسس سندیکا را معرفى کردند.
هیأت مؤسس سندیکا پس از مدتى فعالیت توانستند سندیکا را به ثبت برسانند در آن زمان ما بر حسب مصالح صنفى و اوضاع و احوال سیاسى فقط ناظر جریان فعالیت سندیکایى بودیم و در بعضى از جلسات عمومى شرکت مى کردیم محتاطانه قدم بر مىداشتیم زیرا مسلم بود که ساواک همیشه در پى بهانهاى است براى برچیدن سازمانهاى کارگرى و صنفى.
من با چند تن از دوستان نزدیک تماس گرفتم و موضوع را با آنها در میان گذاشتم و با اعضاء هیأت مدیره فعلى که از من حرف شنوایى داشتند تماس گرفتم و این مسأله را گوشزد کردم و در یکى از جلسات هیأت مدیره بنا به پیشنهاد چند تن تقاضا شد که من بهعنوان مشاور در جلسات هیأت مدیره شرکت کنم. این پیشنهاد به تصویب رسید حکم آن براى من صادر شد چون احساس مىکردم که لازم است، قبول کردم. ۱۳۴۰ من بهعنوان مشاور در جلسات هیأت مدیره شرکت مىکردم و پس از چندى مسئولیت تبلیغات سندیکا را به عهده من قرار دادند. البته از نظر مقررات اساسنامهى سندیکا من نمىتوانستم مسئولیت داشته باشم ولى با تأیید هیأت مدیره و مسئول قانون کمیسیون تبلیغات عملاً تمام اختیار تنظیم برنامههاى تبلیغاتى و روند آن در اختیار من قرار گرفت. تنظیم برنامه جلسات سندیکایى محلى و جلسات عمومى را من اداره مىکردم و بعد از مدتى چنان شد که تمام برنامههاى تنظیمى از طرف من و کمیسیون تبلیغات که اعضاى آنرا من شناسایى و منصوب مىکردم در تمام جلسات سندیکایى پیاده مىشد. انگیزهى من و سایر رفقایم که از تمام برنامههاى من حمایت مىکردند این بود که کارگران محروم کفاش را متحد و متشکل نگه داریم و اولاً به شکل علنى با حمایت از قانون کار و اجراى بیمههاى اجتماعى در راه رفاه کارگران بکوشیم و ثانیا برنامههاى سالیان گذشته در راه مبارزه دستهجمعى طبقه کارگر در پوشش فعالیتهاى قانونى سندیکایى را توسعه دهیم و نگذاریم فراموش شود و همبستگى خود را با سایر سندیکاها مستحکم نماییم اما یک مانع در راه فعالیت من بود که با داشتن سابقه زندانى ساواک در ۱۳۳۴ مصلحت نبود که در انتخابات هیأت مدیره سندیکا شرکت کنم. در هر حال تصمیم گرفتم شرکت در مسئولیت قانونى سندیکا را بهطور خزنده مورد آزمایش قرار دهم. در ۱۳۴۰ از طرف چندین سندیکا تصمیم به برقرارى جلسات هفتگى مشترک گرفته شد و این جلسات به نام شوراى همکارى سندیکاها تشکیل و کمبودها و محرومیتهاى کارگران در این جلسات مطرح مىگردید و همکارى سندیکاها روز به روز توسعه مىیافت. ما به تدریج از تمام موقعیتها و جلسات و تریبونها و مسئولیتهایى که مىتوانستند در اختیار بگیرند در راه احیاى مبارزات طبقه کارگر استفاده مىکردیم و افرادى که در کلاس کادر سندیکا شرکت مىکردند به فعالیت گستردهاى براى جلب هر چه بیشتر کارگران به سندیکا و تشکیل جلسات مرتب شبانه و تشریح فعالیت جدید سندیکایى پرداخته بودند و از جمله اقدامات دیگرى که براى توسعه سندیکا در کمیسیون تبلیغات گرفته شد برنامهریزى تأسیس شعبات سندیکا درنقاط مختلف تهران بود که اولین آن شعبه بازار واقع در خیابان خیام که در تاریخ۲۲/۱۰/۴۱ مصادف با تولد حضرت صاحبالزمان ولى عصر بود افتتاح گردیدکه در این مراسم وزیر کار آقاى خسروانى، معاونان، مدیر کل، و چند تن ازمأمورانِ انتظامى بر طبق معمول براى نظارت شرکت داشتند. در این مراسم من از طرف هیأت مدیره ضمن خوشآمد گفتن بهطور مفصل محرومیتهاى طبقهى کارگر را شرح دادم و تقاضاى اقداماتى گسترده براى رفاه کارگران کردم.
تقاضاى برپایى و جشن اول ماه مه
سال ۱۳۴۲ تصمیم گرفتیم مراسمى علنى بهعنوان اول ماه مه جشن بینالمللى کارگران برگزار کنیم، اعلامیهاى تهیه کردیم و مصلحت در آن بود که از مقامات وزارت کار اجازه بگیریم من و آقاى جواد ناطقعلى (مهرانگُهر) که آن زمان مسئول تبلیغات بود، به آقاى بهنام معاون وزارت بهداشت کار مراجعه و ازایشان کسب اجازه کردیم ولى آقاى بهنام با خشونت ما را از خود راند و اظهارداشت مگر شما عید قربان و عید فطر ندارید که اول ماه مه را مىخواهید جشن بگیرید. ما هم مثل گذشته تصمیم گرفتیم این مراسم را مخفى برگزار کنیم وهمین کار را کردیم.
در اینجا لازم مىدانم از دوستانى که صمیمانه خواهان پاکسازى سندیکا بودند و جانانه فعالیت مىکردند یادى شود که در این راه صمیمانه کوشش مىکردند و از این دوستان بهعنوان نماینده سایر دوستان قدردانى شود. رضامطبوع، یعقوب مهدیون، حاتم بیات، جواد مهرانگُهر و دیگران. یادشان به خیر!
در تاریخ پنجم آذر ماه ۱۳۴۱ در یک مغازه کفاشى حادثهى آتش سوزى وحشتناکى رخ داد و آن ناشى از اصطکاک چسب مایع محلول بنزین با چراغ بود که ۳ نفر از کارگران به نام حسن رنجبر، ناصر صفایى، ناصر شهباز سوختند و زغال شدند. پس از گزارش جریان حادثه به وزارت کار هیأت مدیره سندیکاى کارگران کفاش تهران طى اعلامیهاى مراتب را به اطلاع عموم رساند. در آن اعلامیه متذکر شده بود، عدم تدابیر استحفاظى و بىاعتنایى سازمان بازرسى وزارت کار و عدم توجه کارفرمایان باعث این فاجعه و تلفات کارگرانِ کفاش گردید. به مناسبت این فاجعهى دردناک، هیأت مدیره تصمیم گرفت که شب هفت کارگران سوخته مراسم باشکوهى در امامزاده عبداللّه برگزار شود. یک دستگاه ماشین مجهز به بلندگوى قوى در اختیار من و آقاى یعقوب مهدیون، مسئول تشکیلات سندیکا قرار گرفت. من شعارهاى مناسب با این مراسم را تهیه و قرائت مىکردم. درست بهخاطر دارم در یکى از خیابانهاى جنوب شهرکه مشغول شعار دادن بودم و کارگران را دعوت به شرکت در مراسم شبِ هفت مىکردم ، متوجه شدم یک اتومبیل که در نزدیکى ما از عقب حرکت مىکرد و ما را زیر نظر قرار داده مالِ ساواک است. وقتى دقت کردم متوجه شدم که سرنشین آن سرهنگِ معروفِ ساواک، مولوى است. وى پس از عبور از چند خیابان، در حال سبقت گرفتن از اتومبیلِ حاملِ بلندگو، تذکرات بهاصطلاح دوستانه و تهدیدآمیزى داد و متذکر شد که شعارهاى تحریک آمیز داده نشود. روز جمعه ۹/۱۰/۴۱ کارگران کفاش تهران طى مراسم باشکوه و اجتماع عظیمى در محل سندیکا واقع در کوچهى ظهیرالاسلام تشکیل گردید، مراتب تنفر و انزجار خود را از روشِ بىاعتنایى وزارت کار نسبت به جریان کارگران توسط کارفرمایان و مسئولان بازرسى وزارت کار و همدستانشان اتحادیه صنف کفاش ابراز داشته و طى قطعنامهاى خواستار مجازات مسببین واقعه گردیدند.
شب هفت کارگران
روز یکشنبه ۱۱/۹/۴۱ بعدازظهر امام زاده عبداللّه شهررى شاهد یکى از باشکوهترین و در عین حال غمانگیزترین تظاهرات اعتراضآمیز کارگران کفاش تهران بود و سندیکاى کارگران کفاش تهران بعد از اعتصاب موفقیتآمیز۱۳۳۳ بزرگترین تظاهرات اعتراضآمیز خود را بر پا نماید و در این مراسم کارگران و نمایندگان سندیکاهاى مختلف هر یک با دسته گلى بزرگ به تدریج وارد محوطه قبرستان شدند. ساعت ۵/۳ بعدازظهر مراسم توسط دبیر سندیکا افتتاح و بعد من با این بیت شعر:
کشتى شکست و مردم کشتى فناشدند / اى ناخدا! جوابِ خدا را چه می دهی
بهعنوان رئیس هیأت مدیره طى سخنرانى محرومیتهاى کارگران کفاش راتشریح و قطعنامه کارگران کفاش را قرائت کردم و پس از یک دقیقه سکوت مراسم پایان یافت.
هشتمین سالگرد تأسیس سندیکاى کارگران کفاش تهران
پس از برگزارى انتخابات هیأت مدیره سندیکاى کارگران کفاش مسئولان و اعضاء کمیسیونهاى مختلف تعیین گردیدند و در اولین جلسه هیأت مدیره من را به اتفاق آراء به ریاست هیأت مدیره برگزید. در چنین شرایطى مسئولیت بزرگى متوجه من بود. دستگاه حاکم با برخورد عوام فریبانهاى سعى مىکردند تمام سازمانهاى ملّى بخصوص سندیکاهاى کارگرى را بهسوى خود جلب کنند و در این راه با به دام انداختنِ بعضى مسئولان تا حدودى هم موفق شدند. به طورى که قبلاً یادآور شدم، آقاى نجات همدانى، دبیر سندیکاى ما را هم به دام انداختند. رفته ـ رفته تظاهر دستگاه حاکم به حمایت از طبقهى کارگر فروکش کرد. نشریهى داخلى سندیکا که توسط من اداره مىشد در وضعى قرار گرفت که ادامهى انتشار آن به دلخواه ما میسر نبود. براى گرم نگهداشتنِ مبارزات سندیکایى سعى مىکردیم به مبارزات خود ادامه داده مرتبا جلسات هیأت مدیره و جلسات سندیکایى را تشکیل دهیم تا کارگران دلسوزتر به فعالیت بپردازند و دلسرد نشوند. من در یکى از جلسات هیأت مدیره پیشنهاد کردم هشتمین سالگرد تأسیس سندیکاى کارگران کفاش برگزار شود و سندیکا محرومیتهاى کارگران کفاش و خواستههاى آنانرا در یک کنفرانس بزرگ به سمع اولیاى امور برساند. این پیشنهاد مورد موافقت و تصویب قرار گرفت و برنامه آنرا تصویب کردیم و طى اعلامیهاى به اطلاع همگان رساندیم کمیتهاى براى برگزارى هر چه باشکوهتر تعیین و مشغول کار شدند و کارگران کفاش استقبال شایانى کردند. در هفته برگزارى جشن سرتاسر چه ظهیرالاسلام توسط کارگران کفاش به طرز باشکوهى تزیین شده بود. شعارهاى زیادى نصب شده بود و همه خود را براى روز ۱۸ اردیبهشت ۱۳۴۲ آماده کرده بودند. از نمایندگان مجلس، وزیر کار و مسئولان عالىرتبه آن و مسئولان سندیکاى کارگرى و نمایندگان جراید براى شرکت در این جشن دعوت شده بودند. من بهعنوان رئیس هیأت مدیره مأموریت داشتم گزارش مفصلى ازفعالیت ۸ سالهى سندیکاى کارگران کفاش به مدعوین ارایه دهم. نطق مفصل خود را تهیه کردم و در جلسه هیأت مدیره قرائت و مورد تصویب قرار گرفت. روز۱۸ اردیبهشت فرا رسید و در اولین ساعت سالن سندیکا مملو از مدعوین شد. پس از افتتاح و خیرمقدم به مدعوین من گزارش مفصل خود را که حاوى فعالیت سندیکاى کارگران کفاش و محرومیتهاى کارگران و عدم اجراى قانون کار بود، قرائت کردم. در این مجلسِ باشکوه، نمایندگانِ سندیکاى کارگران کفاشِ مشهد، اصفهان و شیراز حضور داشتند و هر یک تبریکِ خود را به سندیکاى کارگرانِ کفاش ارایه دادند و ضمن تبریک سالگرد سندیکاى کارگران کفاش تهران کمبودها و خواستههاى خود را به سمع حضار رسانیدند. چنین بهنظر مىرسید که فعالیتهاى سندیکایى در سراسر ایران مورد بىمهرى و اشکالتراشى مقامات قرار گرفته ولى جلسات هفتگى شوراى همکارى سندیکاها ادامه داشت، اما مقامات امنیّتى بطور خزنده براى فعالیت سندیکایى اشکالتراشى تقریبا نامرئى انجام مىدادند. در تابستان ۱۳۴۲ در دماوند در خانه پدرم سکنا داشتم. یک روز شوهر خواهرم، آقاى فاتحى از تهران براى من پیغام آورد که وزیر کار مرا خواسته است. در این مورد بسیار فکر کردم. در هر حال، صبح شنبه ۲۱ مرداد ماه خودم را به دفتر وزیر کار آقاى خسروانى معرفى کردم. آقاى خسروانى وزیر کار، پس از مقدارى تعریف از فعالیت سندیکایى من گفت: در کنگرهى بزرگى که چند روز قبل از کارگران سراسر کشورتشکیل شد، براى سخنرانى اجتماعات بزرگ کارگرى روز جمعه ۲۷ مرداد۱۳۴۲ شما معرفى شدهاید که از طرفِ کارگران سخنرانى کنید. در وضع بغرنج و پیچیدهاى قرار گرفتم. اگر با سلیقهى خودم سخنرانى کنم که نمىگذارند و اگر به سلیقهى آنها باشد، من قبول نمىکنم. پس از چندى فکر پیشنهادى کردم که اگر قبول شد که بهتر اگر نشد بگویم از عهدهى من خارج است. در هر حال گفتم بهشرطى قبول مىکنم که متن سخنرانى را خودم تهیه کنم. براى تصمیمگیرى در اینباره بلافاصله جلسهاى تشکیل شد از آقاى خسروانى وزیر کار، مدیر کل وزارت کار و دو نفر دیگر که نمىشناختم. آقاى خسروانى پیشنهاد من را مطرح کردند و همه قبول کردند که در جلسهى بعدى متن سخنرانى که من تهیه کردم ، قرائت شده و مورد تصویب قرار گیرد. جلسه ختم شد و من به خانه رفتم. بچهها همه در دماوند بودند. در یک اتاقِ گرم و بدون پنکه و کولر شروع به تهیهى متن سخنرانى کردم. مطالبى که تهیه کردم عبارت بود از: فشار و ظلم مالکان به دهقانان و حمایت حکومتهاى جابر از فئودالها و تاریخچهاى از مبارزه و مقاومت دهقانان علیه مالکان و فئودالها و تعدى و تجاوز حکومتها علیه طبقهى زحمتکش دهقانان و کارگر. این سخنرانى حدود سه ربعِ ساعت، وقت لازم داشت. روز موعود براى تأییدِ نهایى متن سخنرانى، جلسه به همان شکلِ اول در وزارت کار دفتر آقاى خسروانى تشکیل گردید. متن سخنرانى تهیه شده را قرائت کردم و مورد موافقت قرار گرفت. روز جمعه ۲۷ مرداد ۱۳۴۲ بعدازظهر میتینگ بزرگى که اکثریت آنرا کارگران تشکیل مىدادند در امجدیه برگزار گردید و تمام جریان آن از رادیو ایران پخش شد و روز بعد هم روزنامهها جریان را با قسمتى از سخنان من انتشار دادند.
منبع: وبلاگ کار در ایران
https://kargareirani.blogsky.com
—————————————–
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.