علیرضا ثقفی: نقدی بر نوشته “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی”
نویسنده در این مجموعه از واژه “تولید امپریالیستی” نام میبرد و بخشی از تحلیل خود را برمبنای این واژه ارائه میدهد. این واژه کاملا غلط است زیرا که ما فرماسیون و یا شکل بندی اجتماعی تاریخیای با مشخصات امپریالیسم نداریم. امپریالیسم درهر فرماسیون اقتصادی و اجتماعی میتواند وجود داشته باشد مانند امپراطوری روم باستان که برده داری بود و فئودال امپریالیسم روسیه که یک قدرت فئودالی بود ….
———————————————-
نقدی بر نوشته “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی”
هنگامی که بحث نقد نوشتهای مطرح است به خصوص نوشتهای که نوعی با تاریخ یک جریان سیاسی کم و بیش عجین شده است، اولین مسئله آن است که یک بررسی دقیقی از واژههای به کار رفته در آن اثر داشته باشیم. به خصوص در مورد واژهها در زمان نوشته شدن و خلق شدن آن اثر. تا بتوانیم تصویر درستی از منظور نویسنده یا خالق اثر ارائه دهیم. از این نظر است که من بررسی این نوشته را از همین نقطه آغاز میکنم.
اولین موضوع در این نوشته به کار بردن واژههای کلیشهای با مفهومی تاریخی است که در این نوشته به صورت نادرستی به کارگرفته شده است. در سراسر نوشته از واژه سرمایهداری وابسته استفاده میشود. این واژه که اولین باردرنوشتههای حزب توده به کار رفت (نگاه کنید به نوشتههای این حزب پس از اصلاحات ارضی و همچنین کتاب ملاحظاتی در باره رشد روابط سرمایهداری در کشورهای جهان سوم ص۱۴۱و۱۴۲ که واژه بورژوازی کمپرادور را که همان سرمایهداری وابسته ترجمه کرده اند، از سالهای ۱۹۶۲ به بعد در این نوشتهها به کار گرفته میشود )و سپس در نوشتههای دیگران (و از جمله بیژن جزنی ) به کار گرفته شده است. سرمایهداری وابسته اساسا یک واژهای است که در همان زمان غلط بودن آن از جانب دیگران مطرح شد.
این واژه اساسا از نظر منطق جامعه شناسی طبقاتی به صورت نادرست ساخته شده است. اولین سوال از سازندگان این واژه آن است که منظورشان از سرمایهداری وابسته (و یا همان که معادل کمپرادور گرفته شده هرچند که کمپرادور به معنی مشابه است) چیست؟ آیا سرمایهداری غیروابسته هم داریم. منظور از وابستگی آیا وابستگی اقتصادی است و یا وابستگی سیاسی و اجتماعی. اگر از نظر اقتصادی بگوییم ،که در هیچ زمان و در هیچ مکان از ابتدای ظهور سرمایه داری، هیچ سرمایهداری و سرمایه غیروابستهای نداشتهایم. هر موسسه و یا مجتمع و یا شهر و یا کشوری که در آن روابط سرمایهداری رشد کرده و یا مستقر شده است از هر جهت، چه از جهت مواد اولیه و خام و چه از جهت خدمات و بازار فروش و چه از جهت به طور کلی مبادله و حتی نیروی کار، وابسته به جوامع دیگر بوده است. انگلستان مهد سرمایهداری ،وابسته به مستعمراتی مانند هند و امریکا و. . . بوده است. اسپانیا و پرتغال بدون وابستگی به بازار مستعمرات اساسا نمیتوانستند سرمایه مالی و تجارت را گسترش دهند. این که در دوره استعمار است و در دوران پیشرفت به نومستعمرهها و نیمه مستعمرهها این وابستگی گسترش مییابد و به هیچ وجه کمتر نمیشود زیرا سرمایه داری، وابسته به بازار و مواد خام ارزان کشورهای دیگر است. در نتیجه ما در هیچ زمان از ابتدای ظهورسرمایهداری چه به صورت واحدها وموسسات پراکنده در مناطق جغرافیایی مختلف و چه به صورت یک نظام و فورماسیون در کشورهای متفاوت به لحاظ فرهنگی و سیاسی، هیچ سرمایه و سرمایهدار و سرمایهداری مستقلی نداشتهایم. زیرا که اساسا ظهور سرمایهداری و حتی رشد و گسترش جوانههای آن در هر منطقه جغرافیائی همواره با رشد و گسترش مبادلات کالایی همراه است. این مبادلات چه به صورت خرید و فروش و چه به صورت غنائم از مستعمرات و با کشتیهای توپدار، همواره در یک وابستگی به مبادلات با سایر کشورها و مناطق به سر میبرد. اساسا سرمایه و سرمایهداری غیر وابسته به لحاظ اقتصادی معنی و مفهوم ندارد.
اما اگر منظور، از نظر سیاسی است که در این صورت میشود “حکومت وابسته” و نه سرمایهداری وابسته، و یا آن که بگوییم “حکومت دست نشانده” که در این صورت همانند دهها و صدها حکومتی است که به لحاظ قدرت حاکمه توسط یک نیروی کودتاگر و یا مسلح مزدور، با حمایت یک و یا چند کشور خارجی بر مردم و یا جغرافیای خاصی مسلط شده اند این یعنی وابستگی به لحاظ قدرت حاکمه که در ایران احتمالا میتواند منظور همان کودتای ۲۸ مرداد ۱۳۳۲ و یا کودتای اسفند ۱۲۹۹ باشد. در هر دوی این کودتاها بحث سرمایهداری وابسته مطرح نبود بلکه دسته جات مزدوری بودند که با حمایتهای مالی و تسلیحاتی نیروهای استعمارگر و یا سرمایهداری جهانی بر مردم و یا جغرافیای خاصی مسلط شدند تا از آن طریق بتوانند منافع نظام سرمایهداری را تامین کنند که با استقرار پادگانهای نظامی و غیره حاکمیت خود را برقرار کردند .
در این صورت باز هم به درستی میتوان آلمان، ژاپن و ایتالیای بعد از جنگ جهانی دوم را وابسته با آمریکا دانست. و تا حدودی اروپا هم این وابستگی را داشته است زیرا که خود آنها به تنهایی توان ایستادگی در برابر نظام شوروی و یا اردوگاه به اصطلاح سوسیالیستی آن زمان را که در آن دوره دشمن سرمایهداری محسوب میشد، نداشتند. پس مشاهده میکنیم واژه سرمایهداری وابسته که یکی از شاکلههای اصلی این نوشته و تحلیل را تشکیل میدهد اساسا واژهای غلط است که ابتدا از مکتب احزاب کمینترن وتودهایها بیرون آمد سپس توسط دیگران به کار گرفته شد و نویسنده این کتاب “اسطوره بورژوازی ملی ” از آنجا که دستگاه فکری منظمی نداشته است کلیشه وار از آن استفاده کرده است. این که چرا این واژه غلط ساخته شد به مسئله برخوردهای دگم ایدئولوژیک حاکم بر اردوگاه سوسیالیسم آن زمان برمیگردد که بحث دیگری است و نویسنده این کتاب هر چند در حرف با آن اردوگاه مخالف بوده است اما خود نیز به لحاظ نظری در همان دستگاه فکری تحلیلهایش را آغاز میکند. (ما بعدا به تاثیرات متقابل نظری و ایدئولوژیکی لیبرالیسم و سوسیالیسم و هم چنین نئولیبرالیسم و نئو کمونیسم و یا همان کمونیسم کارگری، خواهیم پرداخت ).
دوم، نویسنده در این مجموعه از واژه “تولید امپریالیستی” نام میبرد و بخشی از تحلیل خود را برمبنای این واژه ارائه میدهد. این واژه کاملا غلط است زیرا که ما فرماسیون و یا شکل بندی اجتماعی تاریخیای با مشخصات امپریالیسم نداریم. امپریالیسم درهر فرماسیون اقتصادی و اجتماعی میتواند وجود داشته باشد مانند امپراطوری روم باستان که برده داری بود و فئودال امپریالیسم روسیه که یک قدرت فئودالی بود (اقتصاددانان روسی و از جمله خود لنین نظام تزاری را بارها نظامی فئودال – امپریالیسم نامیدند). در این زمینه به قسمت های چهارم و پنجم این سری مقالات مراجعه کنید )در نتیجه فرماسیونهای اقتصادی همه میتوانند امپریالیستی باشند و یا منطقهای یعنی سلطه امپراطوری بر کل جهان را داشته باشند و یا بر یک کشور و یا منطقه خاص تسلط داشته باشد. امپریالیسم یک وجه سیاسی است و فئودال- امپریالیسم یا کاپیتال- امپریالیسم تنها بیانگر روبنای سیاسی آن است. آن چه که فرماسیون سیاسی را مشخص میکند نظام سرمایهداری است که دارای یک شیوه تولید و روابط تولیدی مشخصی است و در آن نیروی کار و سرمایه شاکله اصلی آن را تشکیل میدهند که در دوره انحصار آن و یا رشد انحصارات ملی و فراملی جنبه سلطه گرانه و امپریالیستی پیدا میکند حال آن که نویسنده مقاله به هیچ عنوان درک مشخص و معینی از این واژهها ندارد.
سوم- همچنین نویسنده واژه بورژوازی ملی و یا سرمایهداری ملی را به طور مشخص و معینی تعریف نمیکند و اگر این تعریف نامشخص و نامعین را در سراسر جزوه یا نوشته دنبال کنیم مشاهده خواهیم کرد که گاه منظور او از بورژوازی ملی، حکومتی ملی است و گاه منظورش سرمایهداری ملی است. در این مورد نیز نویسنده فرماسیون اقتصادی و اجتماعی را با مسائل سیاسی در هم میآمیزد و اساسا تصور مشخصی از استعمار به عنوان جزء لاینفک نظام سرمایهداری، و مبارزات ضد استعماری به عنوان جزئی از مبارزات علیه نظام سرمایه داری، ندارد. و همین امر باعث میشود که این دیدگاه درک روشن و مشخصی از نئولیبرالیسم هم نداشته باشد .
سرمایهی ملی به قول نویسنده و یا سرمایهداری منطقهای (داخلی) در دورهای از تاریخ استعمار به وجود میآید. همانند سرمایههای جمع شده در دست عدهای از تجار و مالکان دوران امیرکبیر و مصدق در ایران و یا در دوره ی گاندی در هند، یونیو در برمه، سوکارنو در اندونزی، جمال عبدالناصر در مصر، سون یات سن در چین. . . . . این دورهای است که سرمایه انحصاری در حال رشد است و در برابر هرگونه سرمایه داخلی به خصوص در کشورهای مستعمره قدیم قرار میگیرد. و به هر ترتیب نمی گذارد سرمایههای داخلی آن کشورها رشد کند که این یک دوره ی تاریخی معین است. در نتیجه ی این ایجاد مانع که در همه ی شئون حاکمیت نظام سرمایهداری بر کل جهان به وجود میآید و تمام ترفندها در این دوره برای جلوگیری از رشد سرمایه داخلی کشورها به خصوص مستعمرات(و یا کشورهایی که در یک رابطه ی نیمه استعماری قرار دارند)، یک سیاست خاص سرکوبگرانه از طرف کل نظام سرمایهداری در کشورهای مستعمراتی و نیمه مستعمراتی به وجود میآید که از آن جمله میتوان در ایران غارت نفت و منابع و جلوگیری از استخراج و پالایش نفت به دست سرمایههای داخلی و تلاش در جهت انحصاری کردن هرچه بیشتر صنایع نفت و صنایع وابسته به آن را نام برد.(همین نوع رفتاردردوران نئو لیبرالیسم نیز تداوم می یابد البته به شکلی دیگر و پیچیده تر). در این دوره است که سرمایهداران داخلی در برابر رابطه استعماری قرار میگیرند. میگوییم رابطه استعماری که خود یک رابطه مشخص نظام سرمایهداری است و جزء لاینفک آن نظام است. در این جا سرمایه داخلی و سرمایهداران وابسته به آن، به دلیل شرایط مشخص نقش همان سرمایه صنعتی در برابر نظام فئودالیسم اشرافی را بر عهده میگیرند. یعنی همان سرمایهداری صنعتیای که انقلابی ترین بخش سرمایهداری است و میخواهد در برابر نظام فئودالی قاطعانه بایستد و تمام روابط آن را درهم بشکند تا آنکه خود رشد کند. از همین جهت است که در مبارزات ضد استعماری مشارکت میکند و از آن حمایت میکند و تمام تلاش خود را در بسیج کارگران و سایر اقشار در این مبارزه به کار میگیرد و در برخی از این مبارزات همانند امریکا در جنگهای استقلال و هندوستان در جنگهای ضد استعماری موفق میشود.
اما نویسنده این جزوه یک گرایش قوی ضد حزب توده دارد. مخالف سیاستهای سازشکارانه این حزب است و از همین جهت به صورت احساسی و به خاطر مواضع سیاسی این حزب در دفاع از حکومت درسالهای ۵۷ به بعد و ضد انقلاب دانستن مخالفین حکومت از طرف این حزب، به درستی احساسات ضد این جریان راست را دارد. اما به لحاظ بنیانهای فکری متاسفانه همان بنیانهای فکری حزب توده را دارد و واژههایی را به کار میگیرد که مخصوص این حزب است و از آن به عاریت گرفته است. وقتی این نوشته را میخواندم یاد آن دوستی افتادم که در سال ۵۷ از زندان آمده بود و در استقبال او یکی از دانشجویان متنی را خواند که در آن نوشته بوده حزب خائن توده. . . . رفیق زندانی که سالها بنیانهای فکری این حزب را نقد کرده بود وقتی این جمله را میشنود از خواننده میپرسد چرا حزب توده خائن است، و هنگامی که او در جواب میماند- میگوید به زودی اکثر شما تودهای خواهید شد زیرا نمی دانید با چه چیزی مخالف هستید. . . .
این که برخی پیروان این نحله ی فکری همان نظراتی را در مورد جنبش کارگری دارند که آن نحله ی فکری قدیمی داشت، و هر دو به این نتیجه میرسند که تنها باید به معیشت کارگران و مسائل صنفی آنان پرداخت و کارگران و فعالان کارگری نباید در مسائل سیاسی وارد شوند، تصادفی نیست و بی جهت نیست که پیروان این نظریه امروز همکاری با نهادهای سرمایهداری را مجاز میدانند و گاه و بی گاه با نهادی همانند لیبر استار و یا در عراق با سولیداریتی سنتر رابطه نزدیکی دارند. (مراجعه کنید به مقاله جنبش کارگری عراق منتشر شده در سایت کانون مدافعان حقوق کارگر)
این مسئله که امروز بورژوازی ملی و مترقی وجود ندارد، بحثی است که گمان میکنم نیروهای چپ بر آن اتفاق نظر داشته باشند و همگی به این مسئله اذعان دارند که حتی اگر بورژوازی ملی وجود داشته باشد (که به نظر من حتی در آمریکا هم با عنوانهای تولید داخلی وجود دارد و به بحث آن در قسمت بیست و دوم همین مقالات “جهانی سازی و یا سیاستهای نئولیبرالیسم” پرداخته ام ) اما هیچ کس آن را مترقی نمی داند و تا آنجا که من نوشتههای اغلب جریانات صاحب نظر در این مورد را دیده ام لفظ مترقی را در آن مشاهده نکردم . به خصوص در عصر جهانی سازی و ادغام سرمایهها و حاکمیت مطلق سرمایه مالی سیال از کشوری به کشور دیگر و از شرکتی به شرکت دیگر. در این شرایط مفهوم ملی و یا مفهوم سرمایهداری مستقل معنای دیگری دارد. و تنها میتوان از سرمایه داران داخلی(یعنی مثلا آنها که فارسی یا ترکی و کردی صحبت میکنند و در یک محدوده جغرافیای مشخص زندگی می کنند) نام برد که البته همه ی آنها تحت وارسی سرمایه جهانی قرار دارند.
پس اصل بحث مربوط میشود به یک مقوله تاریخی و آن مقوله این است که آیا “بورژوازی ملی” در گذشته وجود داشته و یا این که آیا نقش مترقی در آن زمان داشته است و نوع رابطه با آن از جانب نیروهای کارگری چگونه بایستی میبوده است. ولی این مساله به همین جا ختم نمی شود و به مسایل امروز کشانده میشود. وقتی درک درستی از نظام سرمایهداری نداشته باشیم، بدون هیچ دلیل و منطقی در دام آن میافتیم. الگوبرداری نادرست همین جاست.
نویسنده تمام تلاش خود را به کار میبرد تا هر طور شده وضعیت اقتصادی ایران را با وضعیت اقتصادی روسیه در آغاز قرن بیستم، یک جوری منطبق کند و از این رهگذر نظرات لنین را درباره بورژوازی لیبرال با نظرات خودش درباره بورژوازی ملی منطبق کند. آنگاه آن چه لنین درباره بورژوازی لیبرال روس گفته است، نعل به نعل درباره بورژوازی ملی ایران بیاورد. این امر تنها ساده کردن مسائل و الگوبرداری از یک انقلاب گذشته است- در حالی که انقلابیون وظیفه شان الگوبرداری و یا الگو ساختن نیست. بحث اصلی مبارزان و انقلابیون آن است که بتوانند با دانش منطقی و علمی جامعه خودشان را تحلیل کنند. و عموما مبارزان سنتی و نسل گذشته از آن جا که نتوانسته اند وظایف خود را انجام دهند به همین الگوبرداریها تن دادند. و متاسفانه نویسنده این مقاله در حالی که تلاش میکند راه نوینی بگشاید اما همچنان در چارچوب سنت و الگو برداری گام مینهد و از این جهت است که در راه گشایی ناموفق است. ما نمیتوانیم با همان شیوه الگوبرداری به مقابله با الگوبرداری برویم. این درست مثل آن میماند که یکی میگوید الگوی تو غلط است و الگوی من درست است. در حالی که بینش انقلابی اساسا با الگوبرداری مخالف است و آن را مردود میداند.
در شماره ۱۷ مقاله “اسطوره بورژوازی ملی و مترقی “از چیزی به عنوان”نظام سرمایهداری وابسته” نام میبرد (آیا این یک فرماسیون جداست یعنی این که ما دو نظام داریم یکی نظام سرمایهداری و یکی نظام سرمایهداری وابسته) انحرافات بعدی نویسنده از همین آشفتگی فکری در مورد واژههای نادرست شکل میگیرد. نویسنده که به درستی از جبهه ی عموم خلقی انتقاد میکند و از آن عصبانی و ناراحت است، اما از آنجا که دستگاه فکری منسجمی ندارد به یک اکلکتیزم(درهم و برهمی) دچار میشود و از آن طرف بام میافتد و پیچیدگی مبارزات طبقاتی را درک نمی کند.
واقعیت آن است که در آن دوره جامعه ایران و نظام سرمایهداری در ایران در یک مرحله در حال گذار از بقایای یک روابط استعماری(در درون نظام سرمایه داری) به یک رابطه انتگره شدن با نظام سرمایهداری بود- بقایای روابط استعماری در حال برچیده شدن و شروع انتگره شدن و جهانی سازی نظام سرمایه داری- بورژوازی ملی و یا همان داخلی در حال اضمحلال و انتگره شدن سرمایهها در حال شکلگیری بود. بقایای نظام استعماری همچنان در قراردادهای نظامی و سیاسی باقی مانده بود و دو اردوی کار در برابر مناسبات سرمایه خود را به نمایش عریان نگذارده بود که این امر در دوره جهانی سازی به عریان ترین شکل اتفاق افتاد.
درهم ریزی واژهها در نوشته در همین شماره ۱۷ بیشتر خود را نشان میدهد و از بینشهای غیر علمی درباره، سرمایه، نظام سرمایه داری، تولید امپریالیستی، نظام سرمایهداری وابسته نام میبرد و همه آنها را که مفاهیمی جدا هستند به جای یکدیگر به کار میگیرد.
در همان شماره ۱۷ چند جا عبارت “اقشار مختلف سرمایه” را به کار میبرد که اساسا عبارتی کاملا غلط است. و همان گونه که میدانیم سرمایه عبارت است از دو بخش سرمایه ثابت و سرمایه متغیر که سرمایه ثابت همان ساختمان، ماشینآلات، مواد اولیه و سرمایه متغیر نیروی کار خریداری شده توسط سرمایه دار است. و اساسا تضاد میان کار و سرمایه و یا آنچه مشهور شده است به عنوان “تضاد کار و سرمایه” هم واژه ای غلط است . زیرا که نیروی کار ضدیتی با ساختمان و ابزار تولید و یا مواد اولیه ندارد بلکه با مناسبات سرمایه داری و رابطه سلطه مالکیت دارای تضاد است .”کارمزدی” و یا نیروی کار با “مناسبات سرمایهداری “در تضاد است. حیف است کسی که همه را به کج فهمی و عدم درک صحیح مارکس و لنین و. . . . متهم میکند، به این مقدار در به کار گرفتن واژهها بی اطلاعی خود را به نمایش بگذارد.
در قسمت ۲۳ همان مقاله نویسنده به درستی در آن دوران نمایندگان سیاسی بورژوازی ملی و یا همان “داخلی” را سنجابیها، فروهرها، بختیاریها، صدیقیها معرفی میکند که در پی احیای روابط سرمایهداری و یا حفظ آن هستند (در این جا همین کج فهمی را دارد که گویا بخش غالب حاکمیت در پی حفظ نظام سرمایهداری نیست و این هم تحت تاثیر فرهنگ همان دوره است) و اتفاقا همین جاست که نویسنده به این امر توجه ندارد که مدتهاست دیگر دوران آنها به سر رسیده و آنها نمی توانند در برابر انتگره شدن سرمایهداری و نظام جهانی آن هیچ مقاومتی انجام دهند. زیرا که در این دوره شاهد هستیم نظام سرمایهداری با بهرهگیری از احساسات مذهبی، سنتی، و قومی (در حقیقت راستترین جناحهای سرمایهداری) به ادغام سرمایهها و همسان کردن روابط سرمایه داری، در کشوری که به لحاظ سیاسی وابسته است، میپردازد.
البته نویسنده بعضا متوجه این اشتباه خود میشود که عدهای بورژوازی ملی را مربوط به دوران مصدق و ملی شدن صنعت نفت میدانند و نقش آن را در دورههای بعد در حال افول و به همین جهت میگوید: این لقب کوتاه”ملی” که بخشی از سرمایه داران کشور به ناحق به حضور در مبارزه (لااقل از کامل شدن جریان سلب مالکیت اصلاحات ارضی ۴۲-۴۷ به بعد) یدک میکشیده . . . در این جا نویسنده به صورت تلویحی میپذیرد که لقب ملی تا قبل از ۴۲- ۴۷ حداقل به ناحق نبوده و پس از آن به ناحق است. این نظر نویسنده درست تر مینماید و تایید همان برداشت من از نوشته است که بیشتر این نوشته تحت تاثیر جو سیاسی آن زمان و عصبانیت از بخشی از به اصطلاح مدعیان چپ است که میخواهند بورژوازی ملی را همچنان دارای رسالت ببیند؛ یا آن که به هر ترتیب میخواهند یک اتکا در درون حکومت برای خود پیدا کنند، حال با این جناح یا آن جناح سرمایه داری. اما این عصبانیت سیاسی که تا حدی در آن دوره حقانیت هم دارد، با یک بنیان محکم نظری همراه نیست و در بنیان نظری یک درهم ریختگی حاکم است.
این امر که بورژوازی ملی مترقی است من تا کنون در نوشته چپهای آن دهه هم ندیدهام یا اگر بوده است من نمیدانم نویسنده این پسوند ترقی را مربوط به کدام نظریه میداند، اما آن چه به دوران دهه ۴۰ و۵۰ برمیگردد آن را جزو جبهه خلق میدانستند که میتوانست مبارزه کند و تحت رهبری نیروهای انقلابی باشد و حتی خرده بورژوازی را آنان که آن را مبارز میدانستند، مترقی نمیدانستند، و امروز هم کسی بورژوازی ملی و یا خرده بورژوازی را مترقی نمیداند بلکه آنها میتوانند ضدیت خود را با انحصارات بینالمللی که زندگی آنها را تنگ کرده است نشان دهند و در مقاطع خاصی که نظام سرمایهداری در بحران قرار میگیرد از خواستهای کارگران جانبداری کنند.
بورژوازی ملی هم اکنون نیز وجود دارد، کالاهایی مانند پسته، قالی، زعفران، کشمش، بادام و بسیاری از کالاهای سنتی قدیم که اکنون صنعتی شده اند در دست بورژوازی ملی و داخلی است و بسیاری از سرمایهداران داخلی تحت فشار واردات کالاهای چینی قرار دارند. اما آیا این بورژوازی مترقی است؟ به هیچ وجه نمیتواند مترقی باشد. به همان گونه که سرمایهداری داخلی امریکا و انگلیس نمیتواند مترقی باشد هر چند که برخی از کارگران در این کشورها از سیاستهای حمایت از اشتغال داخلی دفاع کنند. مترقی باشد که چه کاری انجام دهد؟ کما اینکه در سازمان تجارت جهانی هم بحث سهم سرمایهداران داخلی یک کشور مطرح است وتعرفههای گمرکی برای حمایت از صنایع داخلی موضوع بحثهای سازمان تجارت جهانی است.
اکنون این بورژوازی به خصوص در عصر جهانی سازی هنگامی سرمایه خود را وقف گسترش صنایع میکند که سودآوری بیشتری از بازار بورس و یا سرمایه گذاری در کشورهای دیگر داشته باشد او اکنون به دنبال سود است، هرچند ممکن بود در ۶۰ سال پیش به فکر سرمایه گذاری بیشتری بوده تا بتواند در برابر سرمایههای جهانی مقاومت کند، و نمایندگان سیاسی آن خواهان ملی شدن صنعت نفت و خلع ید از سرمایهها و کنسرسیومهای جهانی بودند، تا آن که مازاد نفت را جذب سرمایههای خود بکنند و گسترش یابند و در برابر سرمایههای بزرگ جهانی تحقیر نشوند. . . .
اما بورژوازی ملی مخصوص ایران نیست. چند سال قبل امریکا ورود فولادهای اروپائی را ممنوع کرد تا آن که بازار فولاد داخلی را در دست خودش داشته باشد یا با سوبسید دادن به صنایع داخلی در کشور ژاپن، و یا پایین نگه داشتن دستمزد در صنایع داخلی در چین و کره و به اصطلاح دامپینگ، همه به نوعی حمایت از بورژوازی ملی است که اکنون دیگر لقب بورژوازی داخلی برای آن مناسب است یعنی مربوط به مرزهای یک کشور است.(نگاه کنید به قسمت بیستو دوم مقالات جهانی سازی)
لباس چپ بر اندیشه راست یا سقفی براندیشههای پوسیده
پس از شکست نیروهای انقلابی و مبارز در کودتای ۲۸ مرداد یک جناحی قوی در بین روشنفکران آن زمان و در حزب توده وجود داشت که همواره لبه تیز حملاتش علیه مصدق و جبهه ملی بود و دشمن اصلی خود را همواره در داخل جبهه ملی و ملی گرایان جستجو میکرد و براندیشه مذهبی و سنتی و نقش آن در این کودتا به نوعی قلم عفو میکشید. در مقابل جناحی وجود داشت که خود را در همکاری نکردن با نیروهای ملی و مصدق مقصر میدانست. و در پلنومهای چهارم و پنجم حزب توده در خارج کشور از خود انتقاد کرد. در میان جناح اول میتوان از افرادی مانند رسول مهربان نام برد که نوشته مفصلی را در دو جلد منتشر کرده و در آن تمام تقصیرات شکست را بر سازش کاری و نا پیگیری ملی گرایان معطوف میکند. و حتی پلنوم پنجم حزب را که در آن به اشتباه خود در برابر حکومت مصدق اعتراف میکند را، قبول ندارد. نوشته اسطوره بورژوازی ملی و مترقی وجه سیاسی خود را از نوشتههای رسول مهربان دریافت میکند. (حال آگاهانه و یا ناآگاهانه ) این وحدت نظر را در میان جناحی از حزب توده و اندیشههای نویسنده “جزوه” اسطوره بورژوازی ملی و مترقی مشاهده میکنیم . وجه مشترک این دو جریان که واقعیات موجود در بستر اجتماعی را فراموش میکنند و در آن جایگاه نیروهای مستقل و مردمی را کمرنگ میبینند همان افتادن به دام کمکهای نیروی خارجی است (حال یکی قدرت را در اردوگاه سوسیالیسم سابق مییافت و دیگری همه قدرت را در اردوگاه کاپیتالیسم دیده و به آن سر فرود میآورد) این وجه مشترک دو جریان در بسیاری موارد دیده میشود اگر به گونهای علمی با نظرات قدیمی برخورد نشود نتیجه اش افتادن دوباره در همان ورطه امید به دیگران داشتن است.
علیرضا ثقفی
بهمن ۱۳۹۸
————————————————-
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.