ساسان صدقی نیا: خط تولید فوردیستی اوج دموکراسی کاپیتالیستی

خط تولید فوردیستی اوج دموکراسی کاپیتالیستی بود، جامعه مدنی با میانجی ابزار سیاسی خود می توانست در تبادل منافع صوری و داد و ستدی با حیات سیاسی یعنی دولت قرار بگیرد مضمونی دموکراتیک که برگرفته از تفکیک امر والا و امر عام در اندیشه مدرن بود. امر والا و امر عام در هنر و سیاست غلبه ای برگرفته از قرار گرفتن اسطوره دانایی و مغز/فکری بر فراز بدن عام/یدی. مغز در اوج دموکراسی چون نماینده ای برای امر عام ظاهر می گشت. ….

1722
[تصویر: اعتراضات در سودان]

خط تولید فوردیستی اوج دموکراسی کاپیتالیستی
ساسان صدقی نیا

۱- والتر بنیامین می گوید خوبی نداشتن امید این است که انسان هرگز ناامید نمی شود، معنای رادیکال ناامیدی از هر انچه به عنوان وعده ای برای تفویض و انتقال قدرت به رهبر یا رهبران جنبش کارگری در پوشش وعده و باج و مذاکره و مرحله ضروری و… نامیده می شود از این جنس است. همه چیز برای این دیدگاه از رهبران، از ذهنیت ها، از تئوری و از اهداف و غایات و انتظارات آغاز می شود. طبقه کارگر مامور به مبارزه برای انچه که با آن روبروست، نیست بلکه موظف به پیاده کردن الگوهای پیشینی اینچنینی ست. طرح واره هایی از مکاتبی که چون یک آموزش دهنده همواره در حرکت جنبش کارگری با ان برخورد می کند.

در نقطه ای این انتقال و و تفویض قدرت از بدنه به رهبران بعنوان میانجی، با شدت و حدت می بایست تاکید شده تا در مرحله بعد از انها ستانده شود!! این فریبکاری بزرگ در تاریخ جنبش کارگری و سنت مارکسیستی کلاسیک است. شدت و حدت انتقال در مرحله ای بعنوان ساختن نوعی سازمان برای کسانیکه صرفا بهره مند از امتیاز اگاهی هستند شمرده می شود یعنی جواز ساخت سازمانی بنام حزب بصرف داشتن نوعی ذهنیت صادر می شود. بدن کار زنده پیشاپیش ناتوان و مفلوک است و برای جبران این ناتوانی ناگزیر است تا بار بر دوش کشیدن رنج برای رستگاری را به میانجی ی انتقال دهد، تا از محکومیت در امان باشد. تعلقات این ذهنیت همواره بلای خانمان سوزی بوده که دست از سر جنبش کارگری بر نداشته است. برتری ذهن بر بدن و ایده بر میل، کلیشه ای پابرجا از دوران کلاسیک استعمار مدرن است که گرداگرد خود مناسباتی از سلطه و سرکوب و بهره کشی را می آفریند یا آن را در سطحی دیگر بازتولید میکند. جنبش کارگری نمی تواند نه تنها قائم به رهبری باشد که اصولا نمی تواند رهبری داشته باشد چه این رهبر بیرونی باشد چه تمثال یک روشنفکر ارگانیک را به خود بگیرد . روشنفکر ارگانیک طبقه کارگر هنوز می پندارد مناسبات کار و پروسه اگاهی باید در پیکره بدنی دارای اندام هایی با تقسیم کار معین و وظایف یکنواخت و تکراری جاسازی شده و تبلور پیدا کند، یعنی که عقل و ذهن و سر و رهبر در ان همواره بهره مند از امتیاز ویژه هستند. چنین انتظاری از همین سر و کله این بدن بوده است که مارکسیسم را به تئوری نخبگان و اشخاص و روشنفکران بدل کرده است. این پیش فرض استعماری که در آن همواره کسانی آلت و مقعد و موهای زائد بدن انگاشته خواهند شد در تلاش بوده و است تا قدرت از میل تولیدی بدن را به سر و کله ان انتقال داده و بواسطه میانجی بنام حزب ان را در شکل دیگری از مناسبات سلطه و استثمار رمز گذاری کند.

اما ناامیدی از رهبر و حزب به معنی این است که حزب هرگز نمی تواند میانجی و بازنمایی کننده تمام و کمال میل رادیکال و سرپیچی کار زنده از انجام وظایف معین و تعیین شده برایش باشد. در سازمان کنونی کار بنام نئولیبرالیسم و هژمونی کار شناختی، تفکیک بین طراحی چشم انداز و اجرای عملی رفته رفته زدوده می شود جایگاه های نخبگان و ارزش های متعالی انان رنگ باخته و این زمینه ای برای حذف پروژه رهبری و نمایندگی در کمونیسم است. از چشم انداز قانون ارزش / کار، معیار اندازه گیری ارزش متفاوت از دوران کار یکنواخت و فوردیستی ست و معیار ارزش پراکسیس و مبارزه سیاسی نیز متفاوت از تقسیم کار معین در درون بدن دارای ارگانیسم و تقسیم وظایف بین رهبر و بدنه خواهد بود.

اندیشیدن در مورد بدن، سازمان و اطاعت به طور اساسی باید دچار تحول ماهوی شود. از چنین پروژه هایی صرفا مناسکی آیینی و نمایشی برجا مانده است. کلیشه هایی نص گرا که به درد ارضای امیال نخبه گان در مخافل خصوصی می خورد. بدن بدون اندام منطبق با نوع سازمان کار در سرمایه داری معاصر است که در ان نه تنها میانجی گرایی و اندییشه های منبعث از آن ارتجاعی ست بلکه هر گونه برتری پنداشتن ذهنیت و رهبری بر بدن و امیال نیروی کار زنده نشان از نوعی کین توزی نسبت به جنبش کارگری ست. جنبش کارگری هرگز رهبری نداشته است یا قائم به رهبران خود نبوده است که با شکست یا وادادگی یا انصراف انها از پا بیفتند.

۲- خط تولید فوردیستی اوج دموکراسی کاپیتالیستی بود، جامعه مدنی با میانجی ابزار سیاسی خود می توانست در تبادل منافع صوری و داد و ستدی با حیات سیاسی یعنی دولت قرار بگیرد مضمونی دموکراتیک که برگرفته از تفکیک امر والا و امر عام در اندیشه مدرن بود. امر والا و امر عام در هنر و سیاست غلبه ای برگرفته از قرار گرفتن اسطوره دانایی و مغز/فکری بر فراز بدن عام/یدی. مغز در اوج دموکراسی چون نماینده ای برای امر عام ظاهر می گشت. این تفکیک متناسب بود بر تفکیک طرح و اجرا در خط تولید کاپیتالیسم فوردیستی. روشنفکر انقلابی، حزب لنینیستی، احزاب سوسیال دموکراتیک، رهبران سندیکاها و… در چنین بستری نشو و نمو کردند، خط تولید فوردیستی حوزه مغناطیسی قدرتمندی بود که امکان ساخت چنین ارگان هایی را مهیا کرد و آنها را برای بازتولید خود بکار گرفت. آنها بلافاصله حتی اگر مخالف ان بودند داربست های تفکیک مغز و بدن و تقسیم کارش را در درون خود نهادینه کرده بودند. داربست هایی که سلول های دموکراسی نمایندگی بودند. در نمایندگی ارتباط/انتقالی وجود دارد در راستای توافق. این توافق میتواند یک پلاتفرم سیاسی باشد. با گذار از فوردیسم چنین ارگان هایی فرو پاشیدند و اگر هم ماندند تبدیل به عناصر ناهمزمان و ارگان هایی تزیینی/آیینی شدند که در بازی تنوع دموکراسی بازار می توانست تقاضای بخشی از جامعه را برآورده سازد.

در پس این تصمیماتِ پیشا تعقلی و نمایشی، مازادی از بدن هست که هرگز تن به انقیاد نمی دهد، تن برهنه که می تواند کل بساط را به هم بریزد بدون فرمان و نقشه یِ عملیِ پیشینی، بدون آنکه نظریه را مقدم بر عمل بداند. بیگانگی مناسبات موجود با مازاد این حرکت تنانه و تکین، خود را در انواع و اقسام تئوری های هدایتگر و برنامه های بهبودِ سلامت وراهبری جنبش ها نشان داده است.

در بدن جنبش های متکثر، هیچ فرماندهی توسط مغزی وجود ندارد. مغز نماینده و ارگان و ستاد مرکزی نیست، هیچ تقسیم کاری و تفکیک مدرن در کار نیست. در حرکت تکثیر می شود و بدون سر و مغز در صورت قطع آن نیز ادامه حیات می دهد، برخلاف نماینگیِ حزب و سندیکا که سازماندهی ابتدا اجماعی ست بر سر ایده و مغز و پلاتفرم و سپس راهی برای انتقال به بدن، حتی اگر ان مغز ارگانیک بود، باز گرفتار اسطوره برتری ایده یا تجربیات فرموله شده بر بدن بود و با قطعِ سر، تداوم حرکت امکان ناپذیر می گشت.

https://t.me/kkfsf

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.