ناصر برین: بدل های سیستمی و واکنش انفعالی

پروژه اجتماعی/سیاسی کنش گران عدالت خواه کنونی، به رغم ظاهر رادیکال، تا بُن وجود سیاست زدایانه و محافظه کار است، چون از عدالت، فقط این را می فهمد که حاکمان به تیول و رعایای خود رفاه و معیشت بدهند و بس! آنان توانایی زایش سیاست و سوژه سیاسی/طبقاتی را ندارند. تنها مبارزه برعلیه اختلاس و بانک و اشرافیت، تمام نیّات آنان را توجیه می کند. وقتی هم که می خواهند آلترناتیو بدهند، به قعر ایدئولوژی های حاکم بر فرهنگ معاصر (به ویژه هایدگریسم) سقوط می کنند. “کارآفرین” بودن، نهایت تعریف انسان شناسی پروژهٔ به اصطلاح رادیکال آنان است: خودت مهارت بیاموز! استعدادت را بساز! خودت پول در بیاور! ….

—————————————————-

بدل های سیستمی و واکنش انفعالی
ناصر برین

با بحران و بن بست بحرانی که رژیم ج.اسلامی را فراگرفته است، جریان عدالت خواهی درون اپوزیسیون حکومتی فعال تر شده است. هم چون روزگار پس از جریان سازندگی، که در دههٔ هفتاد شمسی با بحران سیاسی/اقتصادی سبب عروج اصلاح طلبی برای توسعهٔ سیاسی شد و با شکست آن احمدی نژاد بوی نفت را بر سر سفره ها آورد، گویی جامعهٔ ایران با مردمانش به یک چرخه تکرار گرفتار آمده اند. اینک، شکست اصلاح طلبی و دولت اعتدال و تدبیر و غلبهٔ بازار آزاد، ایدهٔ عدالت خواهی را در میان طیفی از سرخوردگان اصلاح طلبی و متوهمان به مستضف گرایی دامن زده است؛ اما این بار آنان تلاش می کنند با تعمیم مفهوم آزادی به جای توسعهٔ سیاسی، از عرصهٔ حقوق شخصی و لیبرتارین به عرصهٔ حقوق اجتماعی وارد شوند. برای این طیف، “عدالت” اساسا به معنی تضمین آزادی به نحوی است، که نظام طبقاتی – اجتماعی را محدود و مقید نکند. ظاهرا این همان آزادی مدرن و سیاسی است که مبنای کار مارکس هم بوده، با این تفاوت که مارکس آن را، برخلاف مساوات طلبان نه در اخلاقیات عرفی بلکه، از نقد اقتصاد سیاسی دریافت. مسالهٔ عدالت برای مارکس، امتداد مسالهٔ آزادی است، چرا که آزادی بنیاد امر سیاسی است.

این در حالی است که موضوع آزادی، که عدالت خواهان با آن مسالهٔ عدالت را طرح می کنند، به شکلی کاملا انتزاع شده از عدالت که ظرفیت دست بردن به ریشه ها را ندارد، بیان می گردد؛ با این توضیح که عدالت از عصر کلاسیک و دولت شهر یونان پرسش فلسفه سیاسی و محور مرکزی سیاست بوده و در عصر ظهور ادیان هم همچنان این محوریت تا به امروز باقی است، که از ایده به مادیت و زمین سخت فرود نمی آید. در یک تبارشناسی می توان نشان داد که عدالت در هر دوره ای نیز معانی کاملا متفاوت با دوره های پیشین خود داشته است. عدالت خواهان در سنت اسلام افلاطونی مفهوم سوژهٔ انسان در معنای فلسفی و سیاسی را به مثابه موجودی می دانند، که در عالم بی جا و مکان و بی خانمان، همان انسان هبوط یافته به زعم شریعتی “در کویری است که اساسا جز با آزادی نمی تواند با خودش یگانه شود .”
اما مارکس آزادی را با انسان رهاشده از ضرورت کار ملزم می دانست، و نه با انسان هبوط یافته، و نه صرفا یک فرم صوری. درغیر این صورت، محتوای عدالت، چیزی جز سرکوب انسان و از خودبیگانگی او نیست. تثلیث “آزادی و برابری و برادری” و مازاد آن عرفان اسلامی، چیزی جز توهم طبقه متوسط ایرانی نیست.

به این ترتیب، پروژه اجتماعی/سیاسی کنش گران عدالت خواه کنونی، به رغم ظاهر رادیکال، تا بُن وجود سیاست زدایانه و محافظه کار است، چون از عدالت، فقط این را می فهمد که حاکمان به تیول و رعایای خود رفاه و معیشت بدهند و بس! آنان توانایی زایش سیاست و سوژه سیاسی/طبقاتی را ندارند. تنها مبارزه برعلیه اختلاس و بانک و اشرافیت، تمام نیّات آنان را توجیه می کند. وقتی هم که می خواهند آلترناتیو بدهند، به قعر ایدئولوژی های حاکم بر فرهنگ معاصر (به ویژه هایدگریسم) سقوط می کنند. “کارآفرین” بودن، نهایت تعریف انسان شناسی پروژهٔ به اصطلاح رادیکال آنان است: خودت مهارت بیاموز! استعدادت را بساز! خودت پول در بیاور!

اینک فضای سیاسی ایران با دو گسست راست و به اصطلاح “چپ و دیندار” حکومتی و از سوی دیگر سکولار غیرحکومتی تقسیم می شود، دو گرایش اصلی که ماهیتا هر دو راست گرا هستند (سنتی و مدرن) که کشش به سمت دینداری یا سکولاریسم به دعوای اصلی آنان تبدیل شده است. از همین رو در بسیاری موارد، مسائل فرهنگی و مبتذل پژواک بیشتری نسبت به مطالبات اقتصادی و معیشتی جامعه پیدا کرده و شکاف اقتصادی و عقب ماندگی زیستی توده ی مردم مغفول می ماند. تمامی مشکل آنان، جز اصولگرایان، آنجا است که شعار آزادی اجتماعی بدهند و طبقه متوسط جدید را راضی نگهدارند؛ آنان عزمی جدی برای بر هم زدن ساختارها و جنگ با تبعیض و فساد را ندارند تنها عزم آنان جذب مرد م به منجلاب فقر فرو رفته برای سیاهی لشکری در برابر هم است. جالب تر آن که، نسل جوان شان به واسطهٔ برخورداری از نعمات موقعیت ها، راست گراتر از پیرهایشان هستند!

به همان نسبت، نظریه پردازان نولیبرال اتاق بازرگانی، به سبب الگوبرداری هیستریک از نئولیبرالیسم جهانی، هرگونه بحث “عدالت“ را به یک ناسزای سیاسی/سوسیالیستی تعبیر می کنند، آن چنان تهاجمی رفتار می نمایند که حتی هرگونه اصلاح طلبی ساختاری درون نظام اقتصادی حاکم را تعرض به ساحَت و حرمت مقدس مالکیت و سرمایه به شمار می آورند، تا کسی جرات تعدّی حتی در ذهن خود را به آن نداشته باشد.
اما فارغ از این که کدام ایده های انتزاعی منتشر می شود و بر کدام بنیاد رخ می دهد، این امر ضروری می باشد، که در این لحظات سرنوشت ساز تاریخی، طبقهٔ کارگر بتواند حرف ایجابی خود را در برابر سیاست های صرف ا سلبی طبقات دیگر مطرح نماید، سوژهٔ آزادی نه به مثابه فرم و روش برای کنترل شهروندان است (حرفی که هایک نئولیبرال زده و امثال اقتصاددانان دولتی و سروش هم برای روشنفکر دینی به عنوان روش به مثابه اگزیستانس و جان انسان هبوط کرده در کویر هستی تکرار می کنند)، بلکه به مثابه فاعلیتی که نه تنها رهایی خود که رهایی جامعه را هم برای رهایی خویش محقق سازد. امروزه حتی عدالت ادعایی به عنوان محوریتی تهی شده، که احمدی نژاد و قالیباف و شرکا آن را خیلی راحت در انتخابات شان خرج کردند و اکنون نیز قالیباف برای ورود به انتخابات دور بعد به عنوان شعار خویش مطرح می سازد، دلیلی جز این ندارد که مدلول “عدالت” در روزگار ما (یعنی آزادی) از اساس مغفول مانده است. عدالت سیاست زدوده و پوپولیستی، خیلی راحت می تواند ابزار قدرت گرفتن جریانات راست شود، گو این که در امریکا و فرانسه و بریتانیا و آلمان و … نیز چنین شده است. امروزه در مناظره های انتخاباتی اروپا کسانی نظیر مارین لوپن با شعار عدالت خواهانه و ژست ضد نئولیبرال وارد گود می شوند؛ ترامپ نیز با همین شعار عدالت برای آمریکایی به جای مکزیکی و هندورایی با کارگران سخن گفت. اینها همگی فرزندان ناقص الخلقهٔ عدالت خواهی ای هستند که بند نافشان را از آزادی بریده اند. این اتفاقات به زودی برای ایران هم رخ خواهد داد. اکنون به خوبی نشانه هایش را می توان دید. دولت نئولیبرال جایش را نه به شعارهای توخالی ”عدالت خواهی نو” که به صدا درآمده، بلکه به یک دولت راستگرای افراطی و شبه نظامی پوپولیست به رهبری کسانی چون قالیباف خواهد داد و با وجود آنها، شدیدترین سرکوب ها را در برابر مطالباتی تودهٔ مردم و حتی عدالت خواهی وارد خواهد کرد تا باز آرزوی یک دولت نئولیبرال معتدل در دل مردم افکنده شود و تا دور بعد نفسی تازه کنند! این چرخهٔ بده و بستان میان راست افراطی و نئولیبرال معتدل فقط زمانی متوقف می شود که مردم از انفعال و واکنشی شدن بیرون آمده و به سوژه و کنش گر اجتماعی مستقل از بازی میان جناح/باندها بدل شوند، به همان چیزی که نام حقیقی اش رهایی بخشی است .

واضح است که تکنوکرات های نظامی مثل قالیباف، هم چون هم سلکان خود، عدالت خواهی را به فسادستیزی تقلیل داده و راست های سنتی (عدالت خواهان سیستمی) را به جای نسخه واقعی خواهند نشاند؛ تقلیل عدالت به فسادستیزی و افشاگری و بازی با نسخهٔ بدل های سیستمی. اگر اصلاح طلبان و اصول گراها از شورش دی ماه ۹۶ غافلگیر می شوند، فقط به خاطر خلأ آلترناتیو عدالت خواهی در میان خودشان است و احمدی نژاد هم آن خلأ را درست تشخیص داده و وعده ی ده برابری یارانه ها را می دهد. از طرف دیگر جریانات اصلاح طلب و همین طور راست افراطی اپوزیسیون (نظیر سلطنت طلبان و مجاهدین) هم هر نظریه ای را که امر انقلاب را برای دگرگونی ریشه ای حیات اجتماعی ممکن به شمار می آورند، به شدت تحریف و با شکست انقلاب ۵۷ وارونه سازی می کنند و مردم را با به بندگی کشاندن در پیشگاه مرگ بدون قدرت های جهانی دچار هراس می سازند. آنان جامعه را با فرهنگ و ادبیات شفاهی روبرو ساخته اند که معنای اساسی اش احساس ناتوانی و حتی درماندگی در اعمال هرگونه فشار بدون نیاز از مکانیسم های بیرونی و گریز از مبارزه و تردید افسارگسیختهٔ مخرب است که جای طغیان و مقاومت راستین عمومی را می گیرد. این همان پیروزی انفعالات اندوهناک است .

تنها این سوژه های راستین (کارگران و تهیدستان) هستند که می توانند مقاومت کنند و بازی را بر هم بزنند و شور و شوق ها و امکانات نوین خلق کنند. این سوژهٔ جدید، این خلق خویشتن جدید، با ایدئولوژی انتقادی برساخته نمی شود، جز در بستر سیاست طبقاتی.
تثلیث “آزادی، برابری و برادری” و عرفان اسلامی تنها در آغوش سرمایه آفریده شد و آن چیزی بود که “جمهوری اسلامی” نام گرفت. تأسیس امر مشترک اجتماعی هیچ نیازی به قدرت شکل یافته در بالا را ندارد، تنها سوژه ها در ساخت طبقه ای که از روابط تولیدی زایش یافته و توان برسازندگی اجتماع امر مشترک را دارند، قدرت از پایین را سازمان می دهند. هیچ قدرتی نمی تواند در غیاب سوژه وجود داشته باشد. عدالت خواهی انتزاعی چیزی غیر از سنخ “زیباشناختی کردن امر سیاسی” نیست. سرودن چکامه هایی برای مبارزان علیه استکبار که تداومش در نسل های بعد در رژیم ج.اسلامی به محافظه کاری بازار خودتنظیم و در اپوزیسیو ن مجاهد خلقی به پادویی عقیم برای قدرت های منطقه و جهان منجر شد، چیز دیگری را حاصل نمی داد.

برابری خواهی عارفانه بدون آزادی از ضرورت کار، بزرگترین خطر پیش روی تاریخ کنونی ما است و هر حرکتی جز آن فقط جاده را برای راست گرایانه ترین دیسکورس های افراطی و خطرناک باز می کند.

بایستی بتوان طبقهٔ کارگر و فرودستان جامعه را به امکان تحقق یابی پروژهٔ برساختن امر مشترک با مقاومت و مبارزه جلب نمود. در در مقابله با تفکر صرفا برانداز ضداستبدادی و چشم اندازهای دروغین آن، بایستی با تفکر انتقادی شورایی و مدیریت از پایین انظار جامعه را شفاف ساخت، که می تواند به اکثریت عظیم جامعه، اجازهٔ زیستن درون تجربهٔ شورائی را فراهم آورد. جامعه را بایستی بتوان با دیدگاه سوسیالیسم مارکسی آشنا ساخت. به بیان دیگر، از آنجا که درون ترکیبی کاملا عریان مناسبات استثماری قرار داریم، بایستی بتوانیم برای گسست از آن، کاربستی متفاوت ارائه کنیم. کاربست انسان های آزاد و طبقه ای در بطن مبارزه یعنی شکلی از کاربست شورش و انقلاب مؤسس .

بایستی توضیح داد: که تاکنون نام و مفهوم کمونیسم را با به انضمام درآمدن درون “حزب” هویت بخشیده اند. به سخن دیگر، چنین بود که هر فعال سوسیالیست کارگری می یابد خود را درون یا بیرون تاریخ انضمامی جای دهد. لیکن این جا دیگر نقش خودجنبی و خوداندیشی کارگران، مطلقا بستگی به عمل مشترکی دارد که برای تأسیس اجتماع کمونیستی با نیروهای خودآگاه هم طبقاتی خویش در حال انجام آن است تا تاریخ را از نو بیآفریند. درغیراین صورت چیزی جز بازآفرینی مناسبات طبقاتی دیگری نخواهد بود .
تقسیم کردن کارگر به ابژهٔ بودن و حزب به سوژهٔ رهایی، بازسازی بربریت شروری است که بایستی از شرّ آن خلاص شد. حرکت ما بدون وقفه آشکارسازی توانمندی عمل مشترک است. وقفه در مسیر این راهپیمایی تاریخی، رویدادها و خطرات پی ش رو و خشونت قدرت طبقاتی حاکم، هیچ ربطی به فقدان آن ستادی که حزبش می نامند، ندارد. مبارزهٔ کارگران نیشکر هفت تپه و فولاد مقدمات تجلی ماه ها مقاومت قدرتمند آفرینش مادیت تولید سوبژکتیویته جدید بودند. این حرکات به ظاهر موقت و کوتاه، نماهای کلی آینده ای مسرت بخش هستند، که از هم اکنون برای ما امکان تفکر دربارهٔ امر نامتناهی آزاد شدن از دست ضرورت کار و آفریدن جهانی دیگر را فراهم می سازد؛ ظرفیت هایی برای مقابلهٔ انتقادی با جهان واقعی. حتی چندسال پیشتر تصور اینکه کارگران به جایگاهی برسند، که بدون قدرت “حزبی برفراز جامعه” از ادارهٔ شورایی جامعه سخنی بگویند، ناممکن به نظر می رسید؛ اما بر پایهٔ عمل قدرتمندانهٔ متشکل و پایداری، بنا گشت و در آینده نیز خواهد گردید.

۳۱ خرداد ۱۳۹۸ / یونی ۲۰۱۹
کمیته فعالین کارگری سوسیالیستی
https://t.me/kkfsf

—————————————————-

این مقاله را در فرمت «پی دی اف» در لینک زیر بخوانید:

http://lajvar.se/pdf/naser-barin.pdf

—————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.