“باصدا و بی‌صدا”، شعر از ی. صفایی

تا فریاد بیداد تو را /  با سبدهایم /  برای جهانیان پراکنده کنم /  و با صدا و بی‌صدا بگویم /  من هم یک هفت تپه‌ای هستم /  آن هنگام که فریادهایتان /  عطر تن خاک زیر پایتان را /  در سراسر جهان پراکنده می‌کرد /  من هم، /  آری، من هم یک هفت تپه‌ای هستم!  ….

976

باصدا و بی‌صدا

هزاران باد، هفت‌تپه
هفت هزار قطره‌ی خون
در شریان‌های گل‌های شقایق جاری است
بیداد
ای پرنده‌ها‌ی پرآواز
بیداد
ای زمزمه‌های پر رمز و راز
بیداد
ای تپه‌های بزرگ سرفراز
بیداد
آن هنگام که آرزوی زیستن را
با هفت هزار فریاد
گوش‌های کودکان کار را
چشم‌های کارتن خواب را
و چهره‌ی گور خواب‌ها را
در بیداد فصل سرما
در هیاهوی گلوله و زندان
مزمزه می‌کنید
من هم یک هفت‌تپه‌ای هستم
با شعرهایم
و با واژه‌هایی که
صفیر ناله های خدا را پاره کرد…!
مژده می‌دهد:
هفت هزار قطره‌ی خون
در رگ‌های جنگل انسان جاری است
کاش می‌توانستم
قطره قطره واژه‌هایم را
در جنگل چمنزار زمان بیفشانم
و سبد سبد جوانه زنم
تا فریاد بیداد تو را
با سبدهایم
برای جهانیان پراکنده کنم
و با صدا و بی‌صدا بگویم
من هم یک هفت تپه‌ای هستم
آن هنگام که فریادهایتان
عطر تن خاک زیر پایتان را
در سراسر جهان پراکنده می‌کرد
من هم،
آری، من هم یک هفت تپه‌ای هستم!

ی. صفایی
۲۷ نوامبر ۲۰۱۸
۶ آذر ۱۳۹۷

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.