گفت و گوهایی با صمد شعبانی و علیرضا ثقفی در باره ی سعید سلطانپور

سعید سلطانپور هیچ¬وقت از سختی شرایط سرخورده و ناامید نمیشد…  آرمانگرایی¬ای که داشت، تکامل پیدا میکرد… همیشه از ایدئولوژی ای که داشت دفاع میکرد همانطور که در ۱۰ شب گوته به صراحت بیان کرد. ….

گفت¬و¬گوی اول: صمد شعبانی

سوال: در مورد شخصیت واقعی و هنریِ سعید سلطان¬پور چه می توان گفت؟
ـ سعید سلطان پور شخصیتی چند وجهی داشت و در همهی این وجوه هم بسیار توانا و منحصر به فرد. نسل سعید برای آزادی مبارزه میکردند… سعید یک نگاه انقلابی داشت نسبت به هر چیزی. اما ما بیشتر سیاست¬زده¬ایم تا یک فرد انقلابی. ما بیشتر ذهنیت سیاستزده داریم تا انقلابی. همچنین ایدئولوژی افسارگسیختهی حاکم نیز برای ما مخرب بوده است… یک فرد انقلابی تن به هر شرایطی نمیدهد دوست دارد شرایطی را به وجود بیاورد که خودش حاکم آن باشد.
از سعید شاعر شروع میکنم. شعرهای سعید سلطانپور به خصوص به لحاظ محتوایی پیشرو بوده است به قول شاملو ممکن است نیما شعر اجتماعی و سیاسی به مفهومی که امروز وجود دارد؛ نگفته باشد. خروجی شعر نیما در این زمینه¬ی شعری، سعید سلطانپور، خسرو گلسرخی و نعمت میرزا زاده و دیگران هستند.

سعید کارگردان و بازیگر تئاتر بود. مصطفی اسکویی در دهه¬ی پنجاه مؤسسهای داشت به نام آناهیتا که کلاس بازیگری و کارگردانی بود. سعید و برادرش مسعود، وارد آن موسسه شده بودند؛ اسکویی تئاتر کلاسیک کار میکرد و سعید سیستم تئاتر اسکویی را به هم ریخت؛ آمد و انگیزههای جدیدی وارد آن جریان کرد. مثلاً اگر نمایش¬نامه¬ای بدون بینش انقلابی از زندگی افراد فقیر جامعه بود؛ سعید میآمد آن کاراکترها را می¬گرفت و آنها را انقلابی میکرد. همهی تئاترهایی که کار میکرد این-طور بود.
آنچه برای نسل جدید آموزنده است؛ هدفی است که سعید در تئاتر دنبال میکرد. او بیشترین انگیزههای سیاسیاش را از طریق تئاتر دنبال میکرد به طوری که حتی نمایشنامههای خارجیای را که انتخاب میکرد چنان به صورت بومی درمیآورد که انسان به هیجان در میآمد. معتبرترین آدمهای آن روزگار برای دیدن تئاترهای سعید میآمدند. مثلاً باقر مومنی (نویسنده، مترجم و فعال سیاسی) از افرادی بود که نمایشهایی را که که سعید به اجرا میآورد؛ نقد میکرد.
تئاترهایی از ماکسیم گورکی، چخوف و… به طور مثال ساس مایاکوفسکی را چنان بومی کرد که اگر مایاکوفسکی آن تئاتر را میدید؛ تحسیناش میکرد با چنین مضمونی که مردمان ژولیده، وارثان انقلاب هستند و تنها روشنفکران، وارث نیستند… به نوعی ضد قهرمان عمل میکرد. مخالف تئاترهای اسکویی بود که مضموناش قهرمانپروری بود… سعی داشت زیربنای جامعه را تغییر دهد… در تئاتر عباس آقا کارگر ایران ناسیونال نگاهاش چنین بود که این مردم هستند که باید این سیستم کمپرادور (وابسته) را عوض کنند…

سعید همواره در نمایش¬هایش بداهه¬هایی داشت که در متن نمایش اثری از آن وجود ندارد. مثلاً نمایشنامه¬ی آموزگاران نوشته¬ی محسن یلفانی که بعد از چند شب اجرای این نمایش، سعید و یلفانی دستگیر شدند؛ متنی سیاسی نیست. متنی اجتماعی و در مورد معلمانی است که معتقدند که وضع آموزش و پرورش اصلاح¬ناپذیر است. ماجرای این نمایش در خانهی یکی از این معلمان می¬گذرد. معلمان که در مورد مسائل صنفی خودشان صحبت هایی میکنند.
این نمایشنامه در انجمن ایران و آمریکا که اکنون مرکز کانون پرورش فکری کودکان است؛ اجرا میشد. قسمتی که به نمایش-نامه اضافه شده بود؛ این بود که یکی از معلمان در حین نمایش، وقتی که صحبت¬هایش اوج میگیرد و خشمگین میشود، لوله-ی بخاری نفتی را از جایش درمیآورد و آن را به صورت مسلسلی در دست گرفته و شلیک میکند. به این عنوان که چاره¬ی کار فقط این است که باید همهی مسببان این مسائل را به رگبار بست. سر همین مسأله سعید دستگیر میشود. محسن یلفانی مدتی از تهران رفت. او معلم رسمی بود. اما مسأله بیخ پیدا کرد و رفتند او را در شمال گرفتند. آن موقع ساواک هنوز کامل شکل نگرفته بود. آن¬ها در دادگاه نظامی محاکمه شدند و پس از شش یا هفت ماه آزاد شدند.

بعد از آن در سال ۵۲، دشمن مردم ایپسن را اجرا کردند.
در متن «دشمن مردم» هم شخصیتی به نام استوکمن است که از “اکثریت” بیزار است و می¬گوید که اکثریت، آدم را گمراه میکند و ما وظیفه داریم خودمان حق خودمان را بگیریم. اما باز هم سعید متن را عوض کرد. مردم را وارد نمایش کرد. ماجرای این نمایش در مورد مسأله¬ی آلودگی آب است و این که این آلودگی سبب بیماری مردم میشود اما شهردار که برادر این آقای دکتر است؛ با طرح این مسأله و حل مشکل آلودگی به دلیل این که افشای این مسأله باعث میشود توریست ها به شهر نیایند و درآمد شهرداری کاهش مییابد؛ با آن مخالفت میکند. این آقای دکتر، مأمورِ آب را که آلودگی آب را انکار میکرد؛ به دادگاه میکشاند ولی سعید در نمایش طوری نشان می¬دهد که انگار مردم همه با هم، این کارها را میکنند.
بعد از انقلاب، نمایشنامه¬ی عباس آقا را به صحنه آورد.

نمایش عباس آقا متن دست¬نوشته¬ای نداشت. نمایشنامه¬ی عباس آقا دو قسمت داشت. قسمت اول نقالی بود. خود سعید نقش نقال را داشت. نمایش مستندی بود که به شیوه¬ی بسیار جذابی بازی میشد. اگر ادامه پیدا میکرد؛ نمایش عباس آقا افشاگری وحشتناکی بود درباره¬ی تمام مشاغل آسیب¬پذیر.

بعد هم نمایش «مرگ بر امپریالیسم» را اجرا کرد. این نمایش روی تریلی اجرا میشد. یک¬بار از پارک دانشجو تریلی شروع به حرکت کرد به سمت راه¬آهن. روی تریلی بازیگران، صحنه¬های مختلفی را بازی میکردند و به این ترتیب امپریالیسم و اقدامات او را افشا میکردند. در گوشه¬ای از تریلی یک دکل نفت هم درست کرده بودند. نمایش نادرشاه را هم میخواست کار کند که نشد.

سعید همیشه کارهایش هدفمند بود. در زمینه ی صنفی برای بازیگران تئاتر خیلی تلاش کرد و باعث و بانی جریانی شد که در نتیجه¬ی آن، ادارهی کار یکسری از آنها را استخدام کرد.
سعید در زمینه¬ی انتشار و پخش کتاب هم بسیار فعال بود. انتشارات شناخت را بعد از انقلاب تأسیس کرده بود و با ناشران دیگر هم ارتباط خوبی داشت. بعد از انقلاب یعنی در زمانی که بخشی از ناشران برای پخش کتاب به بنبست برخورد کرده بودند او با ابتکار و با استفاده از رابطهای که با انتشاراتیها داشت؛ هدفاش این بود که یک پخش سراسری برای توزیع کتاب به وجود بیاورد. ناشرانی که حدود ۴۰، ۵۰ سال سابقهی انتشاراتی داشتند؛ شهامت چنین کاری را نداشتند. سعید سلطان-پور کاری کرد که کتابی که مثلاً امروز در تهران چاپ میشد؛ دو یا سه روز بعد این کتابها را به شهرستانها میرساند.

ساختمانی بود در خیابان فروردین. مالِ فرانسوی¬ها بود. بعد از انقلاب، فرانسوی¬ها فرار کرده بودند و خانه خالی بود. خود سعید از دیوار بالا رفت در را باز کرد. اثاث آن¬ها را کنار گذاشت و آن¬جا را به مرکز پخش کتاب تبدیل کرد. اسم شرکت پخش را «میشا» گذاشت. اول اسم چهار انتشاراتی بود که با هم کار میکردند: مازیار، یاشار، شناخت و ارمغان. انگیزه¬ی او این بود که پخش سراسری برای کتاب به¬وجود آورد. تیراژ کتاب در آن سال¬ها بسیار زیاد بود. کتاب¬ها را در سراسر ایران در اسرع وقت پخش میکرد. کتابی که امروز ناشر تحویل میداد؛ فردا در سراسر کشور پخش شده بود. مجله¬ی کار را هم از این طریق پخش می¬کرد. کتاب جمعه¬ی احمد شاملو را هم از این طریق پخش میکرد. شماره ۳۶ کتاب جمعه را در شهرستانها جمع کردند.
یکی دیگر از کارهای دیگری که انجام میداد؛ این بود که به تمام بچه¬هایی که در خیابان بساط میکردند؛ کتاب میداد.

سعید سلطانپور سراینده ی سرود، ناشر، پخش کننده ی کتاب و مبارز سیاسی بود. چند باری هم برای دادن الگو به جوانان جلوی دانشگاه بساط میکرد. کتاب و نوار گذاشت برای فروش و بحث¬های خیابانی راه انداخت. این بحث¬های خیابانی کمتر از نمایش عباس آقا نبود.

برخوردهای سعید سلطانپور بسیار جذب کننده بود طوری که افراد عادی را جذب می¬کرد. بسیاری از هنرپیشه¬های کنونی از جمله افرادی بودند که با سعید کار کرده بودند.
سعید سلطانپور در نشریه ی کار هم قلم می زد. او بی وقفه و خستگی ناپذیر کار می¬کرد و هر گوشه ی کاری را که خالی میماند؛ پر میکرد. این از خصلت برجسته ی بچه های آن نسل بود.
سعید سلطانپور هیچ¬وقت از سختی شرایط سرخورده و ناامید نمیشد…  آرمانگرایی¬ای که داشت، تکامل پیدا میکرد… همیشه از ایدئولوژی ای که داشت دفاع میکرد همانطور که در ۱۰ شب گوته به صراحت بیان کرد.
——————————————————–

گفت¬و¬گوی دوم: علیرضا ثقفی

سوال: سعید ابرقهرمان نیست؛ یک انسان است که چکیدهی یک دوران مبارزاتی این ملت است… چگونه عمل کرد و چگونه جامعه¬اش را شناخت؟!
ـ سعید سلطان¬پور یک شخصیت بی¬نظیر و ویژه¬ای در تاریخ ۵۰ سالهی ایران است که مشابه¬اش را کم داشته¬ایم؛ شاید اگر بخواهیم فردی همانند او را بیابیم میتوانیم به ویکتور خارا، هنرمندِ انقلابی آمریکای لاتین اشاره کنیم. هنرمندی که به لحاظ سطح فعالیت به طور مشخص در جنبش مسلحانه شرکت داشته و همچنین به لحاظ تسلط به مسائل هنری و مبارزاتی انسان ویژه¬ای بود.

سعید سلطان¬پور رئیس انجمن تئاتر ایران بود که آن را به صورت یک مجمع صنفی در برابر نهادهای دولتی اداره میکرد. در حالی که از لحاظ رسمی این گروه جایگاه ثابتی نداشت اما مجمعی برای حمایت از هنرمندان تئاتر بود. هر یک از هنرمندان که به زندان میافتادند؛ مورد حمایت این انجمن قرار میگرفتند که این امر، نشانی از درک ضرورت دفاع از حقوق صنفی هنرمندان است.
او برجسته¬ترین وجوه هنری را داشت در عین این که میدانستند او انسان مبارزی است. زمانی که نمایشنامهی چهرههای سیمون ماشارِ برشت را به روی صحنهی تئاتر دانشکدهی هنرهای زیبا برد؛ غوغایی به پا کرد. به طور مشخص در این نمایش یک دختر مبارزِ چریک فرانسوی را تصویر میکرد که میآمد بر سر آرمانهایش با نیروهای فاشیستی میجنگید و بعد هم اعدام میشد. خود سعید هم در این تئاتر در نقش یک سربازِ بازگشته از جنگ بازی می¬کرد.

دستگیریهایش در زمان شاه به طور مستقیم در ارتباط با مبارزات آن دوره نبود هرچند که ارتباطاتی داشت اما این دستگیریها به دلیل نمایشنامهها و نوشتههایش بود. در بازجویی هم چیزی را لو نداده بود در آن زمان هیچ¬گاه اینطوری نبود که پلیس به تمام اطلاعات بتواند دسترسی پیدا کند و تمام ارتباطات را بتواند کشف کند. فردی را می¬گرفتند و به تجربه می¬دانستند که باید ارتباطاتی با مبارزان داشته باشد؛ آن¬گاه تحت شکنجه قرار می¬دادند تا اطلاعات¬اش را بگوید .
شخصیت او طوری بود که مشخص بود که کارِ تشکیلاتی کرده است اما پلیس نتوانسته است به اطلاعات آن دسترسی پیدا کند. به همین جهت هم پس از این که از زندان آزاد شد؛ به مبارزه پیوست و در جریان سرنگونی شاه در سال ۵۷ نقش بارزی ایفا کرد. بعد از این که رژیم شاه سرنگون شد؛ سعید سلطان¬پور نشان داد که یک انسان تشکیلاتی است و شکی هم نداریم که با وضعیتی که داشت در زمان شاه نیز فردی تشکیلاتی بوده است. در کانون نویسندگان نیز فعال بود.

سوال: اگر امروز سعید سلطان¬پور زنده بود چه کار میکرد؟ خروجی فرهنگی و فعالیتی او چه میتوانست باشد؟
ـ برجسته¬ترین کار سعید سلطان¬پور که مجموعهی سیاست، فرهنگ و هنر در آن توأمان بود؛ نمایشنامهی «عباس آقا کارگر ایران ناسیونال» بود که در آن سیاست روز را به تصویر میکشد. حکومت را تحلیل میکند. جناح سازشکار را که جلوی بازار متوقف میشود؛ به تصویر میکشد و یک جناح متعلق به طبقهی کارگر را که میخواهد تا آخرِ انقلاب پیش برود، به تماشاچی نشان میدهد. کار او تلفیقی بود از بین مبارزات کارگران و مبارزات روشنفکران. در واقع نشان دهندهی فرهنگ و هنرِ مردم بود. خواستههای کارگر ایران ناسیونال را به عنوان یک کارگر مطلق در ایران به تصویر میکشید؛ با اطمینان میتوان گفت آن¬چه به اصطلاح خواستهی یک مبارز انقلابی و اجتماعی کارگری(فعال کارگری) بود؛ بعد از آن تئاتر به دست می¬آمد. اگر کار سعید به صورت تبلور یافته در این تئاتر را مورد بررسی قرار دهیم؛ در حقیقت می¬توانیم بگوییم که اگر سعید امروزه زنده بود حتماً یک فعال کارگری چپ تمام عیار بود. از حقوق کارگران دفاع میکرد و برای ایجاد تشکلهای کارگری چپ و    تشکل¬های سراسری تلاش میکرد .

نمایشنامه ی عباس آقا کارگر ایران ناسیونال اولین تئاتر خیابانی مستند در ایران بود که تجمع ۵ تا ۷ هزار نفری در استادیوم فوتبال(محل اجرای نمایشنامه) دانشگاه امیرکبیر را به وجود آورد. اتفاقی که پس از دیدن این نمایشنامه میافتاد چنین بود که تماشاگر بسیار تحت تأثیر قرار میگرفت. همانند چیزی که ما امروز در تشکلهای کارگری می¬گوییم که مثلاً اگر کارگران یک کارخانه در روند مبارزاتی اعتراض یا اعتصاب کنند حتی چند درصد اضافه حقوق بگیرند ولی اگر بعد از اعتصاب پراکنده¬تر باشند؛ نسبت به قبل از اعتصاب، این یعنی حرکت¬شان بی فایده بوده است.

حرکت اجتماعی¬ای که پس از آن مردم بیشتر از هم جدا شوند تا این که نزدیک شوند نیز بیهوده است. این پیام عمدهی کارگری را ما در نمایشنامهی عباس آقا کارگر ایران ناسیونال میبینیم. دقیقاً بعد از دیدن این تئاتر احساس میکنیم که باید به هم نزدیک¬تر شویم و هماهنگی، همبستگی و تشکلات را گسترده¬تر کنیم… اگر این پیام مهم را تشکیلات در سالهای ۵۷ تا ۶۰ متوجه میشدند و گسترده¬تر میشدند شاید با چنین سرکوب گسترده ¬ای مواجه نمیبودیم…
طبقهی کارگر باید هر روز به یکدیگر نزدیک¬تر شوند… زمانی که سعید سلطان¬پور از زندان میآمد؛ رابطه¬اش با افراد مبارز بیشتر میشد و آن¬ها به هم نزدیک¬تر میشدند. زمانی که سعید سلطان¬پور سال ۵۷ از زندان بیرون آمد؛ نسبت به زمانی که سالهای ۵۵، ۵۶ بیرون آمد، کار را در سطح بالاتری آغاز میکرد… هدفمند بودن تشکیلات را سعید سلطان¬پور میدانست و همدلی طبقهی کارگر پیامی بود که همواره در آثارش می¬توانیم بیابیم…

سوال: هدف نسلِ آن دوره چه بود؟
ـ آن نسل خودش را فدایی میدانست و خودش را فدا میکرد تا تشکیلات به وجود بیاید. متأسفانه در جنبش فکری ایران، دوره ای بود که تئوری بقا مطرح شد که رسوبات آن هنوز هم در تفکر بعضیها موجود است. آن نسل به این نتیجه رسیده بود که اگر میخواهی به عنوان یک مبارز باقی بمانی باید تعرض کنی و این یعنی همان حرکت سازمان یافته و مناسب. سکوت، سکون و بی عملی مساوی با مرگ است. مختاری جمله¬ای دارد که میگوید: «همین که نتوانی معنایت را بگویی، کارت ساخته است…» انسان تا زمانی که زنده است باید بتواند وجودش را ثابت کند که هست… انسان مبارز باید روزانه خودش را ثابت کند حال چه به لحاظ فرهنگی، ذهنی و اجتماعی و چه در یک حرکت هنری، اجتماعی، خیابانی و… و اگر انسان نتواند خودش را ثابت کند؛ مرده است… سعید سلطان¬پور از این نسل بود که هیچ¬گاه سکون نداشت حتماً باید خودش را ثابت کند که هست چه در شعر، تئاتر، هنر و چه در حرکت مسلحانه… و ما دیدیم که این اثباتِ وجود نتیجه هم داد و نتیجه¬اش هم این بود که اگر سازمان فدایی در مقطع انقلاب ۴۵ نفر بودند دو ماه بعدش به علت  جاذبه¬ای که در طی مبارزات دوران سرکوب در میان مردم به وجود آورده بودند و همچنین در اثر فعالیتهای افرادی نظیر سعید سلطان¬پور، تظاهرات ۳۰۰ هزار نفری راه انداختند. سعید سلطان¬پوری که در زمان قبل از سرنگونی رژیم شاه به زور      می¬توانست تئاتری برای نمایش بگیرد که حداکثر ۵۰۰ نفر ظرفیت داشته باشد؛ در دانشگاه تهران بعد از سرنگونی رژیم شاه تئاترهای خیابانی برگزار میکرد با ۵، ۶ هزار نفر تماشاگر؛ پس به جلو حرکت کرده بود… سعید هم از نسل مبارزینی همچون احمدزادهها، پویانها و جزنیها بود که سکون نداشتند. تفاوتی که الان وجود دارد بخشی¬اش هم برمی¬گردد به شرایط، رشد تکنولوژی و ارتباطات که متأسفانه باعث رشد و حرکت نشده است… دیروز اگر از یک چریک میپرسیدند تو میخواهی بمیری… میگفت من میمیرم برای زندگی کردن…

سوال: سعید سلطان¬پور در سال ۵۳ چطور عمل میکرد؟
ـ روشنفکران بنا به تعریف کلاسیک دو دسته¬اند:
۱- روشنفکرانی که به صورت حرفه¬ای در ساعت معین کار میکنند یعنی از طریق حرفهی روشنفکری نان میخورند و به طور مشخص رسانههای بورژوازی نیز آنها را به صورت نخبه، صاحب¬نظر و متخصص مطرح میکنند چرا که در جهت تثبیت شرایط حاکم حرکت میکنند و همچنین در چنین شرایطی به طور استثناء و محال اجازهی مطرح شدن به فرد مخالفی داده میشود.

۲- روشنفکران انقلابی یا روشنفکران طبقهی کارگر که پس از حاکمیت سرمایه¬داری از قلم خودشان یا هنر خودشان نان نمیخورند؛ هرچند ضروری است که زندگی کنند و هزینههای زندگی را بگذرانند اما هیچ¬گاه تسلیم زرق و برق زندگی نیستند. پس روشنفکران در واقع دو دسته¬اند: ۱) با نظام حاکم ۲) علیه نظام حاکم. روشنفکری که علیه نظام حاکم هست و همواره حقوق مردم را به حاکمان یادآوری میکند؛ وظیفه¬اش این است که در هر زمان و هر مکان زمینهی بیان حقوق مردم و زمینهی تغییر را پیدا کند.

با توجه به شرایطی که داریم زمانی که رسانه نداریم؛ باید جاهایی را ایجاد کنیم تا در آن جا بتوانیم حرف مان را بزنیم. مهم تداوم حرف زدن و ایجاد تغییر است. مسألهی پذیرش مردم و همراهی آنها هم هست. باید روشنفکری باشیم که با مردم جلو برویم که البته با قشر فهمیده، پیشرو و آگاه. زمانی که باید با مردم همراه باشیم تفاوت دارد با زمانی که باید با قشر پیشرو نزدیک باشیم یعنی زمانی که بیشتر شاهد خودفروشی روشنفکران هستیم دیگر با روشنفکران کاری نداریم. باید در هر زمان تاکتیکهای مناسب به آن زمان را پیدا کنیم. یک زمانی روشنفکر با اسلحه و فدا کردن خودش جلو میرفت اما امکان دارد امروز مسأله بیان کردن باشد. مثلاً آزادیهای سادهی اجتماعی هدفهای غایی نیستند ولی میتواند در شرایط موجود مطرح شود همان¬طور که ما دیدیم در سال گذشته حدود دو هزار اعتراض کارگری داشتیم زمانی که شرایط چنین بوده چگونه روشنفکر میتواند در کنار اینها باشد؟ با توجه به گسترش فرهنگ سرمایه¬داری ما شاهد آن هستیم که بسیاری از روشنفکران مجیزگوی قدرت شدهاند و با تسلیم خود به فرهنگ حاکم و تأیید نظم و نظام موجود به هر ترتیب خود را وفادار به نیروی حاکمه قلمداد کنند تا از جانب آن یا شغل خود را حفظ کنند و یا حداقل مورد گزند نیروی حاکم قرار نگیرند. وظیفهی روشنفکر انقلابی که در هر زمان تنها معبودش کارگران و زحمتکشان و مردم تحت ستماند؛ چیز دیگری است. یکی از وظایف اصلی¬اش پیدا کردن راهی است که بتواند در هر زمان و هر مکان خواستههای مردم را بیان کند و اگر نتوانیم این کار را بکنیم قطعاً شکست خورده¬ایم. حتی روشنفکر انقلابی اگر یک راهی را رفت و به بن¬بست خورد راه دیگری را آزمایش  میکند… به طور کلی ما در سی سال گذشته شاهد این بوده¬ایم که نه تنها در ایران بلکه در تمام دنیا بن¬بستهایی در برابر وضعیت روشنفکران بوده است. سعید سلطان¬پور به عنوان یک روشنفکر به مانند آبی بود که اگر به سنگ و بن¬بستی برمی¬خورد، سعی   میکرد راه جدیدی پیدا کند.

————————————————–
منبع:
http://www.kanoonm.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.