نامه ی زندانى سیاسى سعید شیرزاد به اصغر فرهادى

اما تن به حراج رفته زنی در خیابانهای تهران، که سینه هایش لای پنجه هرزه ای شهوت پرست برای انزالی از عقده، خون می شود و زنی که از مرگ بر جگر می کشد فریاد را در کدام سکانس به تصویر کشیده اید؟ ….

آقای فرهادی؛ این نامه نامه تبریک نیست، چرا که شما به این تبریک نیازی ندارید نه من آنم که در قرن ارزانی انسان برای اسکاری بنویسم که از امروز بهبود بی بی سی نشین برایش سند رو می کند که نه به ترامپ ربط داشت و نه سیاسی بود!!! و یاوه گویی هایش را با دستمال چرکین بی بی سی نشین از این پس به سلامتی شما بالا ببرد و ما هم می گوییم شبیه سازی شده ی نوبل عبادی نبود و زبان این نوشته هم که به زبان فقر ورزقان است و سرباز، زبان استثمار شده شیبان و خفاجیه (شما بخوانیدش سوسنگرد) آقای فرهادی؛ آیا تا به حال فیلم له شدن پسر شهین را درکف خیابان های تهران دیده اید یا که فیلم له کردن کارتن خوابهای خیابان مولوی را؟؟؟ به خودم می گویم هرگز ندیده اید که اگر می دیدید و برایتان مهم بود به سراغشان می رفتید و شبانه از گور بر نمی خواستید که از همسایه های گورخوابتان بگوییئد…

آقای فرهادی؛ هنربند هنرفروش بودن آسان است به آسانی له کردن پسر شهین در کف خیابان و آسانتر از موی نشیمنگاهِ روباهِ سبزِ بنفش شده، شدن… و به همان اندازه هنرمند ماندن سخت است به سختی مادر شهناز شدن که از داغ بی فرزند شدنش زندان کشید و سخت است به سختی جست و جوی ١٧ ساله استخوان های پاره تن اکرم به صبر و طاقت مادر بهکیش سخت است…آقای فرهادی؛ کاش به جای شبی گورخواب شدن سری به خیابانهای شوش و دروازه غار می زدید و تن فروشی عریان هموطنان آریاییتان !!! در کف خیابان را می دیدید و سری هم به قبرستان می زدید و دخترک گلفروش سینه قبرستان را می نگریستید و می فهمیدید تیر آرش ،جان آتش گرفته صمد و احمد شد بر وجدان به خواب زده آریایی رنگان!!!آقای فرهادی اسکار دومتان مبارک!!! اما تن به حراج رفته زنی در خیابانهای تهران، که سینه هایش لای پنجه هرزه ای شهوت پرست برای انزالی از عقده، خون می شود و زنی که از مرگ بر جگر می کشد فریاد را در کدام سکانس به تصویر کشیده اید؟ یا که سکانس رقص کولبر با گلوله و بهمن؟! سکانس دختری که در پستوی خانه از نداری پدر به فروش می رود…؟؟! تجاوزهای شب اعدام و خاوران کو؟؟؟ ۴ بهمن ٨٢ و کشتار کارگران خاتون آباد و تابلوی شلاق خوردن کارگران آق دره کو؟؟؟ جان بی جان آرش و هفتاد و هفت روز گرسنگیش پیشکش، چشمان بی سو شده زینب جلالیان در حسرت زریوار و آبیدر یا که گمنامی رفیق کودکان کوبانی امیرامیرقلی را چه می گویی؟!

یا که سپیده به سپیده ی تولد هر روزه زانیار و لقمان_مرادی و هوشنگ رفیعیان را با کدام شمع سرزمینت روشن نگه می داری؟ یا که ٢٣ سال حبس محمد نظری و ١٧ سال حبس سعید ماسوری که علم کوه و دماوندتان از نامش در خورشید خم می شوند…آقای فرهادی؛ سکانس های سرزمینت اینان هستند که از برزبان آوردنشان حذر دارید مبادا که بنفش نشینان زامبی شوند یا در ستیز تگرگ و گلبرگ و در نبرد ارکیده و داس خدشه ای به غرور آریاییتان وارد شود.

سعید شیرزاد زندانی سیاسی زندان رجایی شهر کرج (گوهردشت)
١۴ اسفندماه ١٣٩۵

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.