اریک توسن: تاوان جنوب به خاطر بحران های شمال

بحران های وام کشورهای پیرامونی در ارتباط با بحران هایی است که در نیرومندترین کشورهای سرمایه داری دهان گشوده و از آن برای وابسته کردن دولت ها استفاده شده است. از این قرار باید بحران های وام کشورهای «پیرامونی» را از قرن ۱۹ تا قرن ۲۱ در چشم اندازی تاریخی بررسی کرد. در همه جا از وام به عنوان یک سلاح فرمانروایی و وسیله انباشت ثروت به نفع طبقه های فرمانروا استفاده شده است ….
—————————————————————-
اریک توسن برگردان: م. ت. برومند
تاوان جنوب به خاطر بحران های شمال

اخبار روز:

بحران های وام کشورهای پیرامونی در ارتباط با بحران هایی است که در نیرومندترین کشورهای سرمایه داری دهان گشوده و از آن برای وابسته کردن دولت ها استفاده شده است. از این قرار باید بحران های وام کشورهای «پیرامونی» را از قرن ۱۹ تا قرن ۲۱ در چشم اندازی تاریخی بررسی کرد. از آمریکای لاتین گرفته تا چین، از یونان تا تونس، مصر و امپراتوری عثمانی، از وام به عنوان یک سلاح فرمانروایی و وسیله انباشت ثروت به نفع طبقه های فرمانروا استفاده شده است. این بررسی مقدمه ای بر یک رشته از ۶ مقاله ای است که روی «وام به عنوان ابزار فرمانبری آمریکای لاتین» تکیه می کند و مکمل چهار مقاله زیر است که تازه انتشار یافته اند: «یونان مستقل با وامی نفرت انگیز آفریده شد»، «یونان: در پی بردگی برای وام از پایان قرن ۱۹ تا جنگ دوم جهانی»، «وام به عنوان ابزار فتح استعماری مصر»، «وام: سلاحی که به فرانسه امکان داد تونس را از آن خود کند».
از سال های ۱۸۲۰، دولت های کشورهای آمریکای لاتین، در نتیجه جنگ های استقلال، در موج وام ها غوطه ور شدند. بانک داران اروپا با شور و حرارت کوشیدند از فرصت های به دست آمده برای وام دار کردن دولت های نوپا بهره برداری کنند، زیرا این فرصت برای آنها بسیار سودمند بود. (۱) در وهله نخست این وام ها به تلاش های جنگی برای تضمین کردن و تقویت کردن استقلال کمک کردند. در سال های ۱۸۲۰ وام های خارجی شکل اوراق بهادار پیدا می کند که توسط دولت ها با میانجی گری بانک داران یا دلال های لندن منتشر می شد. سرانجام از سال های ۱۸۲۰ بانک داران فرانسه فریفته بازده های بسیار زیاد شدند و با مرکز مالی لندن به رقابت برخاستند. در طی دهه های بعد مرکزهای دیگر مالی مانند فرانکفورت، برلین، آنتورپ، آمستردام، میلان و وین به این رقابت پیوستند. روش مورد استفاده بانک ها برای دادن وام به دولت ها، محدود به ریسک هایی بود که با آن روبرو بودند، زیرا در صورت عقب افتادن پرداخت، دارندگان اوراق بهادار به طور مستقیم آسیب می دیدند. اگر بانک داران به طور مستقیم به دولت ها وام می دادند، آنگاه وضع فرق می کرد. (۲) با این همه، هنگامی که این بانک داران خودشان بخشی از اوراق بهادار را صاحب می شدند، آنها را می فروختند یا این که به دیگر بانک داران وامی گذاشتند. چون ممکن بود در صورت عدم پرداخت با اشکال روبرو شوند. وانگهی وجود بازار اوراق بهادار با حاملین فعال به بانک داران امکان می داد به دستکاری های گوناگون مبادرت ورزند که بازده زیاد برای آنها تولید کند.
توسل به بدهی خارجی برای کشورهای مربوط امری غیرمولّد شناخته شده است. به ویژه به خاطر این که این وام آمیخته با شرایط بسیار مساعد برای بستانکاران بوده است. وقفه های شمارمند در پرداخت، اغلب بهانه ای برای انتقام کشی از جانب کشورهای بستانکار بوده است که بارها به دخالت مسلحانه برای پس گرفتن مبلغ وام ها انجامیده است. بازسازی بدهی ها هر بار به منافع بستانکاران و قدرت های بزرگ پشتیبان آنها کمک کرده و کشورهای بدهکار را درگیر دور باطل وامداری، وابستگی و با عنایت به اصطلاح اقتصاددان آندره گوندر فرانک گرفتار «توسعه کم توسعه یافتگی» کرده است. (۳)
از سلاح وام دار کردن همواره به عنوان وسیله فشار و فرمانبردار کردن کشورهای وام دار استفاده شده است. همانطور که روزا لوکزامبورگ در ۱۹۱۳ در این باره یادآور شد «وام ها وسیله بسیار مطمئن برای کشورهای پیر سرمایه داری به منظور نگهداشتن کشورهای جوان زیر قیمومیت شان، کنترل کردن امور مالی آنها و کاربرد فشار روی سیاست خارجی، گمرکی و تجاری شان است». (۴)
خوشبختانه مکزیک دوبار از راه رویارویی با بستانکاران اش پیروز شد (سال ۱۸۶۷ در زمان ریاست جمهوری بنیتو خوارس و سپس در پی انقلاب مکزیک به رهبری امیلیانو زاپاتا و پانچو ویلا که فرمان توقف پرداخت بدهی در سال ۱۹۱۴ صادر شد). برزیل نیز بین ۱۹۳۳ و ۱۹۴۳ با کامیابی با بستانکاران اش مقابله کرد. اکوادور در ۲۰۰۹-۲۰۰۷ دست به این کار زد. لازم به یادآوری است که کوبا از ۱۹۸۵ به مقابله با کلوپ پاریس برخاست. در حالی که زمینه های بحران جدید وام در آمریکای لاتین فراهم شده، درس آموزی از دو قرن واپسین جنبه اساسی دارد. بدون آن ما محکوم به بازآفرینی فاجعه های گذشته خواهیم بود.

بدهی خارجی به عنوان سلاح فرمانروایی و فرمانبرداری
استفاده از بدهی خارجی بمثابه سلاح فرمانروایی، نقشی اساسی در سیاست امپریالیستی قدرت های نیرومند سرمایه داری در طی قرن ۱۹ ایفاء کرده است و اکنون در قرن ۲۱ در شکل های تحول یافته به حیات خود ادامه می دهد. یونان از زمان پیدایش اش در سال های ۱۸۳۰- ۱۸۲۰ به تمامی تابع امر و نهی های قدرت های بستانکار (به ویژه بریتانیای کبیر و فرانسه) بوده است. (۵) هائیتی در جریان انقلاب فرانسه از فرمانروایی این کشور آزاد شد و در ۱۸۰۴ اعلام استقلال کرد و دوباره در ۱۸۲۵ از طریق وام زیر فرمانروایی فرانسه قرار گرفت. (۶) تونس وام دار در ۱۸۸۱ توسط فرانسه اشغال شد و به کشور زیر حمایت مستعمراتی آن تبدیل گردید. (۷) همان سرنوشت در ۱۸۸۲ توسط بریتانیای کبیر به مصر تحمیل شد. (۸) امپراتوری عثمانی از ۱۸۸۱ به طور مستقیم تابع (بریتانیای کبیر، فرانسه، آلمان، ایتالیا …) بوده است (۹) که فروپاشی آن را شتاب بخشید. چین زیر فشار بستانکاران ناگزیر شد امتیازهای ارضی به آنها بدهد و در قرن ۱۹ بازارش را به تمامی به روی آنها بگشاید. انقلاب بلشویکی ۱۹۱۸-۱۹۱۷ با نفی یک جانبه بدهی ها به لغو آنها پرداخت، در صورتی که روسیه تزاریِ به شدت وام دار طعمه خوبی برای قدرت های بستانکار بود.
درمیان قدرت های گوناگونِ پیرامونی (۱۰) مانند امپراتوری عثمانی، مصر، امپراتوری روسیه، چین و ژاپن که توانسته بودند بالقوه نقش قدرت های سرمایه داری امپریالیستی را در نیمه دوم قرن ۱۹ بازی کنند، تنها ژاپن موفق شد جهش کند. (۱۱) در واقع ژاپن در عمل به بدهی خارجی برای واقعیت بخشیدن توسعه مهم اقتصادی و تبدیل شدن به قدرت سرمایه داری امپریالیستی در نیمه دوم قرن ۱۹ نیاز نداشت. ژاپن در نتیجه اصلاح های دوره میجی (در آغاز ۱۸۶۸) در مسیر توسعه مهم سرمایه داری مستقل قرار گرفت و به وارد کردن تکنیک های توسعه بسیار پیشرفته غربی آن دوره پرداخت. در پی آن، مانع از نفوذ مالی خارجی در سرزمین خود شد و توسل به وام های خارجی را رد کرد و سدهای گردش سرمایه های بومی را در عمل از میان پرداشت. در پایان قرن ۱۹، ژاپن از یک اقتصاد بسته چند صد ساله به توسعه امپریالیستی نیرومندی راه یافت. البته نبود بدهی به خارج یگانه عامل نبود که به ژاپن امکان داد به توسعه سرمایه داری نیرومند جهش یابد و سیاست بین المللی تجاوزکارانه در پیش گیرد و این کشور را در صف قدرت های بزرگ امپریالیستی قرار دهد. عامل های دیگری که این جا برشمرده شدند، به نوبه خود موثر بودند. اما بطور مسلم باید گفت که نبود بدهی به خارج نقشی اساسی در این زمینه بازی کرده است. (۱۲)
در صورتی که برعکس، چین تا دهه ۱۸۳۰ توسعه بسیار مهمی را دنبال کرد و قدرت اقتصادی رده نخست را تشکیل می داد. (۱۳) توسل به وام گیری از خارج به قدرت های اروپایی و ایالات متحد امکان داد که این کشور را به تدریج به حاشیه برانند و آن را زیر فرمان خود درآورند. آن جا نیز عامل های دیگری مانند جنگ های برانگیخته توسط بریتانیای کبیر و فرانسه برای تحمیل کردن تجارت آزاد و صدور اجباری تریاک به چین دخالت داشتند. با این همه، توسل به وام گیری از خارج و نتیجه های شوم آن نقش بسیار مهمی در این مورد بازی کرده اند. در واقع، چین برای پس دادن وام های خارجی ناچار بود، امتیازهای سرزمینی و بندری به قدرت های خارجی بدهد. روزا لوکزامبورگ، از میان روش هایی که قدرت های سرمایه داری غربی برای فرمانروایی بر چین بکار بردند، به عنوان نمونه «سیستم وام عمومی، وام های اروپا، کنترل دارایی ها توسط اروپا با پیامدهایی مانند اشغال قلعه چین، گشایش اجباری بندرهای آزاد و واگذاری راه آهن که زیر فشار سرمایه داران اروپایی بدست آمده» (۱۴) را یادآور می شود. جوزف استیگلیتز نیز، نزدیک به یک قرن پس از روزا لوکزامبورگ در اثرش «توهم بزرگ» به این مساله بازمی گردد.

آمریکای مرکزی از مستعمره ها تا استقلال ها

بحران های وام های خارجی آمریکای لاتین از قرن ۱۹ تا قرن ۲۱
کشورهای آمریکای لاتین از زمان استقلال شان در سال های ۱۸۲۰ با چهار بحران وام روبرو بوده اند:
نخستین بحران که در ۱۸۲۶ نمودار شد، توسط نخستین بحران بزرگ سرمایه داری بین المللی که در لندن در دسامبر ۱۸۲۵ به وقوع پیوست، به وجود آمد. این بحران وام تا سال های ۱۸۵۰-۱۸۴۰ دوام داشت.
دومین بحران در ۱۸۷۶ آغاز گردید و در نخستین سال های قرن ۲۰ پایان یافت. (۱۵)
سومین بحران در ۱۹۳۱ در امتداد بحرانی که در ۱۹۲۹ در ایالات متحد رخ داد، آغاز شد. این بحران در پایان دهه ۱۹۴۰ به فرجام رسید.
چهارمین بحران در ۱۹۸۲ در ارتباط با چرخشی که توسط خزانه داری فدرال ایالات متحد در زمینه نرخ بهره همراه با سقوط بهای مواد اولیه پیدا شد، نمودار شد. این چهارمین بحران در ۲۰۰۴-۲۰۰۳ هنگامی پایان یافت که افزایش قیمت های مواد اولیه به شدت درآمدهای ارزی را بالا برد. کشورهای آمریکای لاتین نیز از نرخ به شدت پایین بهره بین المللی در پی تصمیم های بانک مرکزی ایالات متحد که توسط بانک مرکزی اروپا و بانک انگلیس از آغاز بحران بانکی در شمال در ۲۰۰۹-۲۰۰۸ دنبال شد، سود بردند.
پنجمین بحران در پی پایین آمدن شدید قیمت های مواد اولیه از آغاز ۲۰۰۴-۲۰۰۳ و در تحول اقتصاد قدرت های عمده امپریالیستی –که امروز چین را هم دربر می گیرد- تدارک گردید (چشم انداز افزایش نرخ های بهره به تصمیم بانک مرکزی ایالات متحد و ترکیدن حباب بورس، موجب بازگرداندن سرمایه ها به ایالات متحد، اروپا و شاید چین می گردد). بحرانی که امروزه به طور مستقیم پورتوریکو (۱۶) را فرو می کوبد، یک علامت هشدار دهنده است. اما به ویژه ونزوئلا و آرژانتین بودند که در معرض گسترده شدن دامنه بحران جدیدی قرار داشتند که در آستانه انفجار بود؛ با این ویژگی که بخشی از وام شان توسط چین، بازیگر مهم جدید در آمریکای لاتین، تعهد شده بود.
سرچشمه های این بحران ها و لحظه هایی که به انفجار می رسند، به طور تنگانگ به آهنگ اقتصاد جهانی و به طور عمده کشورهای صنعتی تر بستگی دارد. هر بحران وام، مقدم بر یک مرحله پر حرارت اقتصاد کشورهای صنعتی تر مرکز است که در جریان آن فوران سرمایه ها وجود داشته که بخشی از آن ها دوباره در اقتصادهای پیرامونی به گردش درمی آید. مرحله های تدارکاتی در انفجار بحران که در طی آنها وام به شدت افزایش می یابد، هر بار با پایان یک چرخه (سیکل) دراز فراگیر در کشورهای صنعتی تر مطابقت دارند. این بار نمی توان از چرخه دراز فراگیر جز چه مربوط به چین (و دیگر کشورهای BRICS یعنی برزیل، روسیه، هند، چین و آفریقای جنوبی) است، صحبت کرد. بحران به طور کلی، توسط عامل های خارجی در کشورهای پیرامونی وام دار به وجود آمده است. رکود یا ورشکستگی مالی که اقتصاد یا اقتصادهای عمده صنعتی شده را کوبیدند، یک دگرگونی سیاست در نرخ های بهره به تصمیم بانک های مرکزی قدرت های بزرگ وقت بود. آن چه بالاتر تاکید شد در تضاد با روایت بحران هایی است که بر اندیشه اقتصادی- تاریخی فرمانروا است (۱۷) و توسط رسانه های بزرگ و فرمانروایان انتقال می یابد. بنابر روایت غالب، بحرانی که در لندن در دسامبر ۱۸۲۵ دهان باز کرد و دیگر قدرت های سرمایه داری را در کام خود کشید از فزونی بدهی های دولت های آمریکای لاتین نتیجه می شود. بحران های سال های ۱۸۷۰ محصول بحران فزونی بدهی های آمریکای لاتین، مصر و امپراتوری عثمانی است. بحران های آغاز سال های ۱۸۹۰، باعث ورشکستگی بانک های عمده بریتانیا، فزونی وام داری آرژانتین و بحران سال های ۲۰۱۰، موجب فزونی وام داری یونان و به طور کلی «PIGS» (یعنی پرتغال، ایرلند، یونان و اسپانیا) گردید.

بحران های وام و موج های بلند اقتصاد سرمایه داری بین المللی
یک رابطه بین انفجار این چهار بحران و موج های دراز سرمایه داری وجود دارد. موج های دراز توسعه سرمایه داری از آغاز قرن ۱۹ توسط چندین نویسنده تحلیل شده است. از میان آنها ارنست مندل سهمی اساسی، به ویژه در مورد تاثیر عامل سیاسی در گشودگی و گره گشایی موج های دراز دارد. سهمی که جای کامل کردن دارد. (۱۸) ارنست مندل تاریخ بندی زیر را برای موج های بلند از پایان قرن ۱۸ تا آغاز قرن ۲۰ پیشنهاد می کند. (۱۹) (بنگرید همچنین به پایان مقاله «موج های بلند»:
• رشد تُند از ۱۷۹۳ توسط بحران بزرگ ۱۸۲۵ پایان می یابد.
• رشد کُند از ۱۸۲۶ تا ۱۸۴۷ با بحران شدید در ۱۸۴۶-۱۸۴۷
• رشد تُند از ۱۸۴۸ تا ۱۸۷۳ با بحران شدید در ۱۸۷۳
• رشد کُند از ۱۸۷۴ تا ۱۸۹۳ با بحران بانکی در ۱۸۹۳-۱۸۹۰
• رشد تند از ۱۸۹۴ تا ۱۹۱۳

مرحله های توسعه تُند مانند مرحله های توسعه کُند که خود به چرخه های بسیار کوتاه ۷ تا ۱۰ سال تقسیم می شوند، با بحران ها پایان می یابند.
پس از یک ورشکستگی مالی بورس لندن در دسامبر ۱۸۲۵ ، نخستین بحران جدید اضافه تولید کالاها (۱۸۲۶) راه یک موج بلند توسعه کُند (۱۸۴۷-۱۸۲۶) و نخستین بحران وام آمریکای لاتین را (که در ۱۸۲۷-۱۸۲۶ آغاز گردید) گشود.
دومین بحران در ۱۸۷۳ در پی ورشکستگی بورس در وین در ارتباط با ورشکستگی در نیویورک پدیدار شد. رکود درازمدت اقتصادهای صنعتی از ۱۸۷۳ تا ۱۸۹۳ و بحران وام آمریکای لاتین از دسامبر ۱۸۷۰ نتیجه آن بحران هستند.
در پی بحران وال استریت در ۱۹۲۹ رکود سال های ۱۹۳۰ در اقتصاد جهانی، راه بحران وام آمریکای لاتین را گشود که در همان زمان پدیدار شد. اما منجر به سناریوی دیگری جز بحران های پیشین شد. در واقع به ویژه در پی تصمیم درباره نپرداختن وام توسط ۱۴ کشور قاره، این بحران وام، راه پیشرفت صنعتی درازمدت در کشورهای بسیار مهم (به ویژه برزیل و مکزیک) را در تضاد با بحران کشورهای مرکز هموار کرد.
چهارمین بحران که در ۱۹۸۲ به حرکت درآمد. در نتیجه ترکیب دومین رکود اقتصادی (۱۹۸۲-۱۹۸۰) در پس از جنگ، کاهش قیمت های مواد اولیه (که مربوط به این رکود است) و بالا رفتن نرخ های بهره به تصمیم بانک مرکزی ایالات متحد در ۱۹۷۹ به وجود آمد.
چهار بحران نخستین ۱۵ تا ۳۰ سال دوام یافت. پنجمین بحران در حال تدارک است. آنها به تقریب بدون استثنا به مجموع دولت های مستقل آمریکای لاتین و کارائیب مربوط اند.
در جریان این بحران ها تعویق های پرداخت رایج بوده اند. بین ۱۸۲۶ و ۱۸۵۰ هنگام نخستین بحران، به تقریب همه کشورها پرداخت شان را به تعویق انداخته اند. در ۱۸۷۶، یازده کشور آمریکای لاتین پرداخت خود را قطع کردند. در سال های ۱۹۳۰، یازده کشور قاره به تعیین مهلت پرداختند. بین ۱۹۸۲ و ۲۰۰۳، مکزیک، بولیوی، پرو، اکوادور، برزیل، آرژانتین، کوبا و سایرین استرداد وام شان را دراین و یا آن زمان برای یک دوره چند ماهه یا چند ساله به تعویق انداختند؛ تعویقی که آرژانتین بین پایان ۲۰۰۱ و مارس ۲۰۰۵ برای یک مبلغ حدودا ۹۰ میلیارد دلاری مقرر داشت، رشد اقتصادی پایداری را برای این کشور فراهم آورد.
بیشتر وقت ها، تعویق های پرداخت بر اثر بازسازی ساختار بدهی ها به نفع بستانکاران دنبال شده است. نمونه هایی از دولت های پیرامونی که پیروزمندانه وام های شان را رد کرده باشند، بسیار نادرند، اما وجود دارند. مورد مکزیک، در زمان مسئولیت بنیتو خوارس ترقی خواه، نخستین رییس جمهور بومی آمریکای لاتین نمونه ای از آن است. (۲۰) مکزیک که پرداخت وام نفرت انگیزش را در ۱۸۶۱ به تعویق انداخت، موفق شد، هیات اعزامی فرانسه را در ۱۸۶۶ پس از چهار سال نبرد و تحمل یک امپراتور تحمیلی اروپایی به نام ماکسیمیلین اتریشی از خاک خود بیرون براند. در ۱۸۶۷ مکزیک بدهی ادعا شده توسط فرانسه را رد کرد؛ همچنین نادرند موردهایی که یک دولت بازبینی و کنترل وام را به منظور به پرسش کشیدن پرداخت آن سازماندهی کرده باشد. این به ویژه موردی است که اکوادور در ۲۰۰۸-۲۰۰۷ به آن دست یازید. این نمونه ای است آموزنده.

موج های بلند در تحول سرمایه داری
میشل هوسون در این باره می نویسد: «تئوری موج های بلند، پیش از این موضوع فصل چهارم سومین دوره سرمایه داری (مندل، ۱۹۷۹) را، پیش از آن که در جریان سلسله ای از کنفرانس ها که از ۱۹۷۸ در کمبریج شرح و بسط داده شده و به انتشار موج های بلند توسعه سرمایه داری در ۱۹۸۰ انجامید، تشکیل می داد . یکی از پیشنهادهای اساسی این تئوری این است که سرمایه داری یک تاریخ دارد و این تاریخ از کارکرد چرخشی (سیکلی) پیروی نمی کند و به جانشینی دوره های تاریخی منتهی می گردد که دلالت بر مشخصه های ویژه دارد و مرحله های گسترش یابنده و مرحله های پس گرا را به تناوب جانشین می سازد. این تناوب مکانیکی نیست. ۱۵ یا ۳۰ سال برای آن منتظر ماندن کافی نیست. اگر مندل از موج بیش از چرخه صحبت می کند، درست برای این است که روش او در یک شکلواره به کلی – و به احتمال ناروا- منسوب به [سیکل. م] کندراتیف [اقتصاددان شوروی. م] در مورد حرکت های منظم و متناوب قیمت ها و تولید، جا ندارد.
یکی از نکته های مهم تئوری موج های بلند، گسست از قرینگی دگرگونی ها است: گذار از مرحله گسترش یابنده به مرحله رکود «درون زاد» است. در این مفهوم این امر از کارکرد مکانیسم های درونی سیستم نتیجه می شود. گذار از مرحله رکود به مرحله گسترش یابنده برعکس برون زاد، اما نه اتوماتیک است و ازینرو، پیکربندی دوباره زیستبومی اجتماعی و نهادی را ایجاب می کند. اندیشه کلیدی اینجا این است که گذار به مرحله گسترش یابنده از پیش ارائه نشده و ازینرو باید «نظم تولیدی» جدیدی برپا کرد. این امر به گذشت زمان نیاز دارد. بنابراین مسئله عبارت از چرخه ای همانند چرخه موقعیتی است که دوام آن می تواند با دوام حیات سرمایه ثابت پیوند داشته باشد. به این دلیل این روش هیچ برتری برای نوآوری های فنی قایل نیست: در مرزبندی این نظم جدید تولیدی، دگرگونی های اجتماعی (تناسب نیروهای سرمایه-کار، درجه اجتماعی شدن، شرایط کار و غیره) نقش اساسی بازی می کنند». (بنگرید به میشل هوسون:   www.contretemps.eu   با اقتباس اندک از نحوه ارائه تاریخ شناسی ارنست مندل، این تاریخ شناسی از نظر خوانندگان می گذرد.
۱- ۱۸۷۸-۱۷۸۹: دوره انقلاب صنعتی، انقلاب های بزرگ بورژوایی، جنگ های ناپلئون و تشکیل بازار جهانی کالاهای تولید شده (کارخانه ای: مرحله «صعود»، موج ۱۸۲۵-۱۷۸۹، مرحله رشد کُند ۱۸۴۸-۱۸۲۶).
۲- ۱۸۹۳-۱۸۴۸: دوره سرمایه داری صنعتی «رقابت آزاد» با مرحله صعود ۱۸۷۳-۱۸۴۸ و مرحله رشد کُند ۱۸۹۳-۱۸۷۳ (رکود دراز سرمایه داری «رقابت آزاد»).
۳- ۱۹۱۳-۱۸۹۳: اوج امپریالیسم کلاسیک و سرمایه مالی. این یک مرحله صعود با رشد شدید است.
۴- ۱۹۴۰-۱۹۱۴: دوره افول سرمایه داری، عصر جنگ های درون امپریالیستی، انقلاب ها و ضدانقلاب ها، مرحله رشد کُند با بحران های دامنه دار بسیار زیاد.
۵- از ۱۹۴۰ در ایالات متحد و در آمریکای لاتین و پس از جنگ دوم جهانی در اروپا: مرحله رشد شدید در چارچوب سومین دوره سرمایه داری (سرمایه داری دیررس در اسپانیا) شکست هایی در پی داشت که جنبش کارگری در دهه ۱۹۳۰ را زیر مهمیز خود قرار داد. این مرحله رشد شدید (که به عقیده برخی نویسندگان موسوم به «سال های باشکوه سی» (*) است) در ایالات متحد در پایان دهه ۱۹۶۰ و در اروپا طی دهه ۱۹۷۰ پایان یافت. از آغاز دهه ۱۹۸۰، آنها وارد مرحله رشد کند شدند. چهارمین بحران وام آمریکای لاتین (و به طور کلی کشورهای موسوم به در حال رشد) در ۱۹۸۲ بروز کرد.

به عقیده میشل هوسون، «از زمان انتشار کتاب مندل، اقتصاد جهانی به طور عمیق دگرگون شد. (با صعود کشورهای “نوخاسته” ما با “واژگونی واقعی جهان” روبروییم که می توان به یاری رقم ها آن را اندازه گیری کرد. ازینرو، کشورهای نوخاسته در ۲۰۱۲ نیمی از صادرات صنعتی جهان را ایجاد کرده اند. در صورتی که سهم آنها در آغاز دهه ۱۹۹۰ بالغ بر ۳۰% بوده است. از آغاز دهه ۲۰۰۰ یکپارچگی تدریجی تولید صنعتی در مقیاس جهانی در کشورهای نوخاسته واقعیت یافته است. ازینرو به نظر می رسد سرمایه داری بازگشت نیرو را با محلی کردن یا منطقه بندی دوباره تولید در کشورهایی یافته است که بهره وری قابل توجهی دارند و سطح مزدها در آنها بسیار پایین است».
استدلال کردن درباره کشورهای سرمایه داری «پیر» یا مجموع اقتصاد جهانی دیگر به هیچوجه یکسان نیست: رشد تولید (از جمله تولید صنعتی)، برتری های باروری و توسعه طبقه مزدبر از آغاز قرن ۲۱ در جنوب وجود دارند. بیش از وجود یک ناهم زمانی می توان عامل های ویژه را به حساب آورد.

«کوتاه سخن، آنچه برای کشورهای سرمایه داری “پیر” شمال، مانند ناتوانی در برقرار کردن پایه های یک “موج بلند گسترش یابنده” واقعی است، به نظر نمی رسد برای همه کشورهایی که رویهم رفته بخش قابل توجهی از جمعیت جهان را دربر دارند، مناسب باشد. می توان در محدوده موج بلند گسترش یابنده، درباره آنچه که به آنها مربوط است، صحبت کرد. چون مسئله عبارت از یک شیوه رشد نابرابر و وحشی است (که در جای خود ترقی انگلیس در قرن ۱۹ را به یاد می آورد) مسئله دیگر این که موضوع قطعی این است که در کشورهای مربوط، انباشت سرمایه و افزایش شغل مزدبر، پویایی تاثرانگیزی را نشان می دهند».

من می افزایم که مرحله توسعه شدید کشورهای نوخاسته (در راس آنها چین) و شمار مهمی از کشورهای در حال رشد، نشانه های تنزل یا از نفس افتادن را از ۲۰۱۵-۲۰۱۴ نشان می دهد. در حالی که اقتصادهای کشورهای پیر صنعتی شده، فرومانده در ادامه رشد کُند، باقی می مانند.
یکی از اندیشه هایی که مقاله حاضر پیشنهاد می کند این است که یک رابطه تنگاتنگ بین مرحله های توسعه شدید و انباشت وام ها در کشورهای پیرامونی (و در این مورد آمریکای لاتین) وجود دارد که به ویژه بنابر خواست اقتصادهای سرمایه داری بسیار نیرومند برای افزایش جریان سرمایه ها به سوی پیرامون تقویت شده است (من تصریح می کنم که باید اکنون چین را در ردیف اقتصادهای سرمایه داری بسیار نیرومند قرار داد). دگرگونی مرحله رشد شدید به طور کلی راه بحران وام ها در کشورهای پیرامون را می گشاید (یا می توان گفت آن را برمی انگیزد). در واقع بدون مبالغه کردن می توان گفت بحران وام را موجب می شود. در دوره تاریخی کنونی ما در عصر مَفصَل (Charniere) به سر می بریم (بدون رشد شدید در اقتصادهای سرمایه داری پیر می تواند راه بحران جدید وام آمریکای لاتین و دیگر کشورهای پیرامونی در آفریقا و آسیا گشوده شود). رده های نخست کشورهایی هستند که به وسعت به صادرات مواد اولیه برای پس دادن وام شان وابسته اند. به اینها باید کشورهایی را افزود که در داخل یا کناره های اروپا (مثل یونان، پرتغال، اسپانیا، ایرلند، قبرس، اوکرایین و دیگر کشورهای بلوک سابق شرق و غیره)، یا در سپهر ایالات متحد (مثل پورتوریکو) قرار دارند.
———————————————————————-

* عنوان کامل مقاله: چگونه جنوب به خاطر بحران های شمال و فرمانبرداری
خاص اش تاوان داده است؟

پی نوشت ها
۱٫ چنان که در ۱۸۲۵-۱۸۲۴ با یونانِ در حال شکل گیری، با دادن دو وامِ هم زمان، برابر با ۱۰۰% تولید ناخالص داخلی، به همان ترتیب رفتار کردند.

۲٫ این همان چیزی است که در سال های ۱۹۷۰-۱۹۶۰ اتفاق افتاده است. طی این دوره بانک ها به طور مستقیم وام می دادند. هنگامی که بحران وام جهان سوم در ۱۹۸۲ دهان گشود، آنها به یاری دولت های امپریالیستی و یا بانک جهانی و صندوق بین المللی پول که به بانک ها اجازه دادند، دست به انتشار اوراق بهادار -چنان که در درازای قرن ۱۹ تا در سال های ۱۹۳۰ رواج داشت- بپردازند، توانستند خود را از چنگ قراردادها برهانند. در این مورد دورتر به این موضوع خواهم پرداخت. من در این باره در «بورس یا زندگی» چاپ ۱۹۹۸ و با تجدید نظر و افزوده ای در ۲۰۰۴ بحث کرده ام.

۳٫ آندره گوندر فرانک، ۱۹۷۲، توسعه کم توسعه یافتگی، آمریکای لاتین، ماسپرو، پاریس، ص ۳۹۹

۴٫ روزا لوکزامبورگ، ۱۹۶۹، انباشت سرمایه، ماسپرو، پاریس، ج ۱۱، ص ۸۹

۵٫ بنگرید به www.cadtm.org و www.cadtm.org

6. بنگرید به سوفی پرشله، هایی تی، میان استعمار، وام و فرمانروایی

۷٫ www.cadtm.org

8. www.cadtm.org

9. www.cadtm.org

10. پیرامونی ها در مقایسه با قدرت های عمده سرمایه داری اروپا (بریتانیای کبیر، فرانسه، آلمان، هلند، ایتالیا، بلژیک) و ایالات متحد

۱۱٫ ژاک آددا یکی از نویسندگانی است که توجه را به این موضوع جلب می کند.

۱۲٫ برای آگاهی یافتن بیشتر درباره عامل های دیگری جز توسل به وام خارجی بنگرید به پرری آندرسون: دولت مطلقه، سرچشمه ها و راه های آن، ج ۲، صص ۲۸۹-۲۶۱ درباره گذار از فئودالیسم به سرمایه داری در ژاپن. علاوه بر این، کارمن م راینهارت و کریستف تربش یادآور می شوند که به راستی ژاپن به وام گیری از خارج دست نیازید و بهتر از دیگران خود را از این ورطه رهانید.

۱۳٫ کنِت پومرانس به روشن گردانیدن عامل های دیگری که مانع می شدند چین به قدرت بزرگ سرمایه داری تبدیل شود، علاقمند بود. او افزون بر این، آن را به وام خارجی نسبت نمی داد. حقیقت این است که او بررسی اش را روی دوره ای که مقدم بر ۱۸۴۰-۱۸۳۰ بود، متمرکز کرد. با این همه، تحلیل او بسیار غنی و الهام بخش است. بنگرید به کنت پومرانس (۲۰۰۰)، اختلاف عظیم، انتشارات دانشگاه پرینستون، ۲۰۰۰، ص ۳۸۲

۱۴٫ روزا لوکزامبورگ، ۱۹۶۹، انباشت سرمایه، ماسپرو، پاریس، ج ۱۱، ص ۶۰

۱۵٫ ونزوئلا که پس دادن وام اش را رد کرده بود، سرانجام با آزمون واقعی قدرت در برابر امپریالیسم های شمال آمریکا، آلمان، بریتانیا و فرانسه روبرو شد که در ۱۹۰۲ ناوگان نظامی چندملیتی را برای محاصره کردن بندر کاراکاس فرستادند و ونزوئلا را با تهدید به توپ بستن، دعوت به اجرای تعهد خود و پس دادن وام ها کردند. با این همه، ونزوئلا پرداختن وام ها را در سال ۱۹۴۳ به پایان رساند. بنگرید به پابلو مدینا و همکاران، ۱۹۶۰٫

۱۶٫ www.cadtm.org

17. به ویژه بنگرید به نوشته های سیسموندی و لوگان بارانوسکی در قرن ۱۹ و همچنین عنوان های اصلی مطبوعات عصر و گفتمان های دولت های اروپایی عصر.

۱۸٫ ارنست مندل، ۱۹۷۶، موج های بلند توسعه سرمایه داری

۱۹٫ بنگرید به ارنست مندل، سومین دوره سرمایه داری ۱۹۷۲

۲۰٫ بنیتو خوآرس (۱۸۷۲-۱۸۰۶) زاپوتکی، یکی از بومیان مکزیک (منطقه اوآخاکا) بود.

یادداشت مترجم:

* «سال های باشکوه سی» بیانگر دوره رشد شتابمند اقتصادی و بهبود شرایط زندگی است که اکثریت عظیم کشورهای پیشرفته و اکثریت عضوهای سازمان همکاری و توسعه اقتصادی (ocde) بین ۱۹۴۶ و ۱۹۷۵ از آن برخوردار شدند .
این اصطلاح توسط ژان فوراستی در ۱۹۷۹ در فراخوان سال های باشکوه سی آفریده شد. سال های باشکوه سی یک انقلاب خاموش بود، اما در واقعیت دگرگونی های اقتصادی و اجتماعی مهمی به بار آورد و نیز نمایشگر ورود اروپا، چهل سال پس از ایالات متحد به جامعه مصرفی است . مترجم

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.