پـویـان انـصـاری: بـرخیـز، او دارد چـون شمـع، ذره … !

این چه سرزمینیست که در آن / کارگرش برای ابتدایی ترین حقوق معیشتی و اجتماعی /  به مُشتی پوست و اسخوان، تبدیل می شود ولی/  برگ حقوق ماهیانه اوباشان مُفت خور رژیم /  با ارقام نجومی، پـُر می شود /  این چه سرزمینیست که در آن / کارگر زحمتکش اش، شلاق می خورد ….

————————————–

پـویـان انـصـاری
Pouyan49@yahoo.se

بـرخیـز، او دارد چـون شمـع، ذره … !

شنیدنِ خبرهای دردناک از سرزمینم/ دردی ست عظیم که هرروزه /
مرا در خویشتن می شکند/
دلم گرفته از این همه خبرهای عذاب آور/
آخر این چه سرزمینیست که هر روزش با خبرهای زجرآور/
پگاه را  به شب تار، می رساند/
این چه سرزمینیست که در آن / نوزاد بدنیا نیامده، بفروش می رود !/
این چه سرزمینیست که در آن / مادری برای در آغوش گرفتن فرزندانش/
دست به اعتصاب غذا، بزند !/
این چه سرزمینیست که در آن / رقص و شادی، گناه کبیره است و مجازاتش، شلاق !/
این چه سرزمینیست که در آن / آواز خوانی زنان، حرام است ! /
این چه سرزمینیست که در آن / روشن کردن شمع برایِ /
مرگ دلخراش ۱۹ سرباز جوان وطن در تصادف / جُـرم است و پاسخش، ضرب و شتم/
این چه سرزمینیست که در آن / کارگرش برای ابتدایی ترین حقوق معیشتی و اجتماعی /
به مُشتی پوست و اسخوان، تبدیل می شود ولی/
برگ حقوق ماهیانه اوباشان مُفت خور رژیم / با ارقام نجومی، پـُر می شود /
این چه سرزمینیست که در آن / کارگر زحمتکش اش، شلاق می خورد /
این چه سرزمینیست که در آن / سُفره مردم زحمتکش اش خالی از آذوقه است  ولی در عوض/
درآمد سرشار از فروش نفتش / صرفِ تروریست های سوری و لبنانی می شود /
این چه سرزمینیست که در آن / طلای  سیاه هست اما /
فقـر، بدبختی، فلاکت و فحشاء در آن بیداد می کند ! /
این چه سرزمینیست که در آن / غارتگران، می مکند خون ِ مردم ِ ستم دیده را /
این چه سرزمینیست که در آن / کارگرش در حال جان کندن است!/
این چه سرزمینیست که در آن / باید در انتظار خبر مرگ کارگرش باشد !/
این چه سرزمینیست که در آن / روشنفکرش در سکوت است !/
این چه سرزمینیست که در آن / باید گفت، جعفـر کارگر هم، رفت !/
تـو ! اما، جعفر عظیم زاده /
هم چون قطره ای از مبارزه و مقاومت / در مقابل اقیانوس ِ نابرابری ها /
چنـان ایستاده ای که / نظامی را به انتهای جنون بُردی که /
فریاد بزند:” هیچ کاری برایش نمی کنم، حتی اگر بمیرد” /
راستی، کجاست آن دست گشایدنده / کجاست دلاوران آن مرز و بوم/
کجاست آن فریاد اعتراض تودۀ میلیونی / بر این حکومتِ ضـد مردمی /
ای کارگران زحمتکش !/
وقتی یـار تو، جعفر عظیم زاده /
بخاطر تو و … با مرگ، دست و پنچه نرم می کند /
پس کجاست آن همبستگی کارگری / از جانب تـوی کارگر ِ به ستوه آمده !؟ /
مگر شما در سرزمین چپاولگران سرمایه های مردمی/
چیزی دیگری هم دارید که از دست بدهید بجز زنجیرهایتان /
پس چرا  هم طبقه ای تو، تنـهـاسـت !؟ /
برخیـز و نه بگذار رفیـق ات /
مانند شمع ذره ذره، بسوزد/
بـرخیـز و نـه بگـذار /
این فقر طبقاتی و ستم حکومت ِ ۳۸ ساله فاشیسم مذهبی جمهوری اسلامی /
تـو را هم به شمعی تبدیل کند که، ذره ذره، بسوزی /
در آن سرزمین غمزده / که زحمتکش آن در بندخانه ی دژخیم اسیر است/
دل هر انسان آزادیخواهی را بدرد می آورد ولی گویا /
دیدن و شنیدن این همه بیدادگری ها، عادی شده است !!!/
جفعر عظیم زاده، ای فـریـاد کارگران دربند !/
افسوس و اندوه، شرمنده ام ! /
اما شرمنده از اینکه /
نـه تـوانـا و جـوان که با دژخیمان / رو در رو، مبارزه کنم/
و نه چشم و امید به آسمان، که برایت دعـا کنم /
حمایتـم از تو کارگـر ِ مبارز ِ خستگی ناپذیر، انعکاس ِ خُـروش ِ توست /
امـا، ای رفیق کارگر !
با حضور این همه بیداد / هنوز امید به سحرگاهی دارم که /
زمزمۀ فسانۀ شیرین ِ سرنگونی رژیم جهل و جنون جمهوری اسلامی /
طنین افکن دشت، کوه و برزن باشد /
یقین دارم که آن زمزمه،  آن صبح روشن، آن روشنی آفتاب و بوی نسیم آزادی/
در راه است.

۲۹/۰۶/۲۰۱۶ – استکهلم

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.