یادداشتی از تری ایگلتون: قتل آرام دانش گاه

در هر جای دیگر جهان هم ممکن است تکرار شود؛ از کیپ تاون آفریقای جنوبی گرفته تا ریکیاویک ایسلند و از سیدنی استرالیا تا سائوپولوی برزیل. مرگ آرام دانش‌گاه – که وظیفه اصلی‌اش نقد دانش‌های بشری است –‌‌ همان قدر خطیر و حائز اهمیت است که انقلاب ۱۹۵۹ کوبا یا تجاوز آمریکا به عراق سرنوشت ساز و تعیین کننده بودند. ….

قتل آرام دانش گاه

تری ایگلتون
برگردان: خسرو باقری

تأمین ۲۴:
http://tamin24.ir
همین چند سال پیش بود که رئیس متکبر و پرنخوت دانشگاه فنی بسیار بزرگ پیشرفته‌ای در آسیا، امکانات و تجهیزات دانشگاهش را به رخ من می‌کشید. البته همانطور که در خور چنین شخصیت‌های والا مقامی است، دو محافظ جوان گردن کلفت امنیتی که مثل همیشه کت و شلوار مشگی به تن و عینک دودی به چشم داشتند؛ شانه به شانه رئیس، او را همراهی می‌کردند؛ هر دو مجهز به کلاشینکوف که به دلایل روشن زیر کت‌های خود پنهان کرده بودند.

رئیس دانشگاه، پس ازنطقی پرطمطراق و مشعشعانه درباره مدرسه عالی بازرگانی که تازه افتتاح کرده بود و در و دیوارش برق می‌زد و انستیتوی بسیار پیشرفته‌ای که برای برگزاری دوره‌های مدیریت، طراحی کرده بود؛ لحظه‌ای سکوت اختیار کرد تا من هم بتوانم واژگانی تملق آمیز و خاکسارانه در ستایش از دانشگاهش بر زبان جاری کنم.

اما من در عوض، خطاب به ایشان عرض کردم که انگار در این دانشگاه «مطالعات انتقادی» جایگاهی ندارد. او شگفت زده طوری به من نگاه کرد که انگار من از ایشان پرسیده‌ام که میزان فارغ التحصیلان دوره دکترای رشته «رقص میله» (۱) در این دانشگاه چند نفر است؟

در پاسخ رو به من کرد و با لحنی خشک و بی‌روح گفت: «نقطه نظر شما مورد توجه قرار می‌گیرد.» سپس دستگاه الکترونیکی کوچک پیشرفته‌ای را از جیبش بیرون آورد، با ضربه‌ای آرام آن را گشود و چند واژه سرد و خشک کره‌ای، چیزی شبیه «او را بکشید»، بر زبان آورد.

چند لحظه بعد، لیموزینی به درازای زمین کریکت از راه رسید؛ رئیس در صندلی عقب اتوموبیل در وسط نشست و دو مامور امنیتی از دو طرف او را در میان گرفتند و اتوموبیل به سرعت به راه افتاد. من اتوموبیل ایشان را نظاره می‌کردم که از نظر ناپدید می‌شد و با نگرانی در این فکربودم که او دستور قتل مرا کی به اجرا خواهد گذاشت؟

این ماجرا در کره جنوبی پیش آمد، اما در هر جای دیگر جهان هم ممکن است تکرار شود؛ از کیپ تاون آفریقای جنوبی گرفته تا ریکیاویک ایسلند و از سیدنی استرالیا تا سائوپولوی برزیل. مرگ آرام دانش‌گاه – که وظیفه اصلی‌اش نقد دانش‌های بشری است –‌‌ همان قدر خطیر و حائز اهمیت است که انقلاب ۱۹۵۹ کوبا یا تجاوز آمریکا به عراق سرنوشت ساز و تعیین کننده بودند.

نهاد دانشگاه را که در بریتانیا پیشینه‌ای ٨۰۰ ساله دارد؛ معمولا «برج عاج» می‌خوانند که البته در این اتهام حقیقتی هم نهفته است. در واقع فاصله‌ای که نهاد دانشگاه، میان خود و جامعه در مقیاس کلان وضع کرده، توامان حاوی نکات مثبت و نکات منفی است.

از طرفی برج عاج است واز نیاز‌های جامعه بدور اما از طرف دیگر این فاصله، به دانشگاه فرصت منحصر به فردی را می‌دهد که ارزش‌ها، آماج‌ها و منافع نظام اجتماعی مستقر را به نقد بکشد. این کار ضرورت دارد زیرا این نظام اجتماعی مستقر چنان در دام کارکردهای روزمره خود گرفتار است که نقد و چالش را بر نمی‌تابد.

در سراسر جهان این فاصله که به دانشگاه‌ها امکان نقد می‌دهد در حال حاضر آنچنان کاهش یافته که تقریبا به هیچ رسیده است. دانشگاه‌هایی که روزگاری اندیشمندانی چون اراسموس (۲)، جان میلتون (٣)، انیشتن و مونتی پیتون (۴) را در دامن خود پرورش می‌دادند؛ اکنون در چنگ اولویت‌های سود محور نظام خشن و بیرحم سرمایه داری جهانی گرفتار آمده‌اند.

بخش مهمی از آنچه تشریح شد برای خواننده آمریکایی این مقاله شگفت آور نیست؛ زیرا نخستین دانشگاه‌هایی که به عنوان دانشگاه‌های پولساز جهان معرفی شدند، دانشگاه‌های استنفورد و‌ام آی تی آمریکا بودند.

بلایی که امروز بر سر دانشگاه‌های بریتانیا آوار شده، همانا «آمریکایی شدن» دانشگاه‌های ماست. البته روشن است که در دانشگاه‌های ما از ریخت و پاش‌های دانشگاه‌های آمریکا– حداقل نهاد‌های آموزشی خصوصی آن ها– چندان خبری نیست.

این وضعیت دردناک یعنی مرگ آرام دانشگاه، حتی برای دانشگاه‌های آداب‌دان و اشرافی ماب انگلستان یعنی آکسفورد و کمبریج هم به تدریج به واقعیت می‌پیوندد؛ دانشگاه‌هایی که سده‌ها به مدد درآمدهای ناشی از موقوفات فراوان خود تا حدودی از گزند و دستبرد نیروهای قدرتمند اقتصادی در امان مانده بودند.

چند سال پیش وقتی فهمیدم که در برخی موارد روسای دانشگاهم از من انتظار دارند که نه همچون استاد دانشگاه بلکه همچون مدیر عامل شرکتی اقتصادی رفتار کنم، از کرسی استادی خود در دانشگاه آکسفورد کناره گیری کردم. (اتفاقی همانقدر نادر که وقوع زلزله‌ای در ادینبورگ اسکاتلند)

سی سال پیش، وقتی برای نخستین بار وارد دانشگاه آکسفورد شدم، با منش دانشگاهی و آکادمیک با نوعی اکراه اشراف منشانه برخورد می‌شد. گروهی از همکاران من که برای کسب مدرک دکترا مشقت بسیار کشیده بودند؛ هنگام خطاب به یکدیگر به جای واژه دکتر از واژه مستر (آقا) استفاده می‌کردند، زیرا که در آن زمان عنوان دکتر بیانگر شغل و حرفه‌ای اقا منشانه و اشرافی نبود.

انتشار کتاب، عموما کاری عوامانه تلقی می‌شد و نگارش مقاله‌ای کوتاه آن هم در باره «زبان پرتغالی» یا «عادات غذایی مردم کارتاژ باستانی» و تازه آن هم تقریبا هر ۱۰سال یکبار موجه‌تر بود. کمی پیش از این، استادان حتی زحمت تنظیم برنامه درسی دانشجویان دوره لیسانس را هم به خود نمی‌دادند؛ برعکس این دانشجویان بودند که اگر رغبتی داشتند، برای نوشیدن گیلاسی شراب به اتاق استادان می‌رفتند و البته در آنجا گفتگو یا مباحثه «متمدنانه‌ای» هم در باب «جین آستین» (۵) یا نحوه کارکرد دستگاه لوزالمعده در می‌گرفت.

تا امروز هم دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج بسیاری از ویژگی‌های دانشگاهی خود را حفظ کرده‌اند. دراین دو دانشگاه هنوز این استادانند که تصمیم می‌گیرند بودجه دانشگاه را چگونه سرمایه گذاری کنند، چه نوع گل‌هایی در محوطه دانشگاه بکارند یا تصویر چه کسی را در سالن همایش‌های دانشگاه بیاویزند و چگونه دانشجویان خود را متقاعد کنند که چرا برای انبار شراب دانشگاه بیش از کتابخانه آن هزینه کرده‌اند.

تمام تصمیم‌های مهم را — از مسائل مالی و آموزشی گرفته تا کار‌های روزمره اداری — استادان و کارکنان دانشگاه در نشست‌هایی با حضور همه اعضا اتخاذ می‌کنند و سپس کمیته‌ای از استادان که البته در برابر سایر اعضا پاسخگوست؛ تصمیم‌های اتخاذ شده را به اجرا در می‌آورد.

اما در سال‌های اخیر، بتدریج این نظام تحسین برانگیز خودگردانی، نا‌خواسته با چالش‌هایی از سوی مدیریت مرکزمحور دانشگاه روبرو شده است؛ از‌‌ همان چالش‌هایی که مرا وادار به استعفا کرد. با این وجود نظام خودگردان دانشگاه هنوز مقاومت می‌کند.

این مقاومت مشخصا به این دلیل ادامه می‌یابد که دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج، بطور عمده، نهادهایی پیشا مدرن هستند. این دانشگاه‌ها نمونه‌های کوچکی از دانشگاه‌هایی هستند که بر بنیاد دموکراسی نامتمرکز اداره می‌شوند. این مدل دانشگاهی درست در نقطه مقابل مدلی است که با استحاله به دانشگاهی پولساز، از امتیاز‌های شرم آوری بهره‌مند می‌شود.

اما در جاهای دیگری از بریتانیا شرایط به کلی متفاوت است. به جای آنکه استادان، دانشگاه را اداره کنند، یک نظام سلسله مراتبی طبقاتی، دانشگاه را در ید قدرت خود دارد؛ چیزی شبیه بوروکراسی بیزانسی (۶).

در این دانشگاه‌ها، اندک استادان تازه کار جوان به کار گل مشغولند و معاونان رئیس کل دانشگاه، به شیوه مدیران کارخانه‌های جنرال موتورز دانشگاه را می‌گردانند. استادان ارشد قدیمی دانشگاه به مدیران ارشد کارخانه تغییر هویت داده‌اند و چک و چانه‌های مربوط به حسابرسی و حسابداری، فضای دانشگاه را براستی خفقان آور کرده است.

ابراز خشم نسبت به کتاب – که این آقایان، آن را پدیده پیشاتکنولوژی کسالت باردوران غارنشینی می‌دانند، روز افزون شده است. به عنوان نمونه در یکی از این دانشگاه‌ها، تعداد «قفسه‌های کتاب» استادان را محدود کرده‌اند زیرا با «کتابخانه شخصی» مخالفند.

سطل کاغذ باطله همانقدر اندک است که تعداد روشنفکر در «تی پارتی»، حزب راست افراطی آمریکا! می‌دانید چرا؟ چون کاغذ دیگر «فشن» نیست.

این مدیران جدید دانشگاه که نه دانش و هنر را می‌فهمند و نه آن را دوست دارند، محوطه دانشگاه را با آرم‌ها و نشانه‌های فاقد معنای فرهنگی شرکت‌ها و سازمان‌های تجاری پر کرده‌اند و اوامر خود را با نثری پر غلط و با لحنی قلدرمابانه صادر می‌کنند.

معاون دانشگاهی در ایرلند شمالی تنها اتاقی را که در محوطه دانشگاه باقی مانده بود و کارکنان و دانشجویان دانشگاه به طور مشترک از آن استفاده می‌کردند؛ به زور اشغال و به اتاق ناهار خوری خصوصی تبدیل کرد تا بتواند از کله گنده‌ها و خر پول‌ها پذیرایی کند.

وقتی دانشجویان دانشگاه در اعتراض به این اقدام، اتاق را دوباره اشغال کردند، جناب معاون به نگهبانان امنیتی‌اش دستور داد که سرویس بهداشتی نزدیک این اتاق را با خاک یکسان کنند تا با در مضیقه قرار دادن دانشجویان مقاومت آن‌ها را در هم شکند.

معاونان روسای دانشگاه‌های انگلستان سال هاست که دانشگاه‌های خود را نابود می‌کنند؛ اما این اندازه از بی‌شرمی و گستاخی، براستی حیرت آور است. در محوطه همین دانشگاه ماموران امنیتی، دانشجویانی را که در محوطه دانشگاه قدم می‌زنند، با زور متفرق می‌کنند. تصور این مدیران از دانشگاه ایده ال، دانشگاهی است که دانشجویانش مطابق سلیقه مدیران رفتار کنند و نظم مورد نظر آن‌ها را رعایت نمایند.

در این شرایط شرم آور، بویژه این رشته‌های علوم انسانی هستند که بیش از سایر رشته‌ها، سینه دیوار قرار می‌گیرند. دولت بریتانیا، کماکان از دانشگاه‌های علوم پایه، پزشکی، مهندسی و از این قبیل رشته‌ها حمایت می‌کند اما ازاختصاص هر گونه بودجه قابل توجه‌ای به دانشگاه‌های علوم انسانی سرباز می‌زند.

تردیدی نیست که اگر این وضعیت، دگرگون و اصلاح نشود، در سال‌های پیش رو، در تمام دانشکده‌های علوم انسانی واقعا تخته خواهد شد. اگر دانشکده‌های زبان انگلیسی از این وضعیت شرم آور تا حدودی جان سالم بدر برده‌اند به این خاطر است که وظیفه اصلی خود را کنار نهاده‌اند و به آموختن جای نقطه ویرگول به دانشجویان رشته‌های تجارت و بازرگانی مشغولند؛ چیزی که اصلا در مخیله «نورتراپ فرای» (۷) و «لیونل تریلینگ» (٨)، منتقدان ادبی صاحب نام انگلیسی، نمی‌گنجید.

در شرایط حاضر، دانشکده‌های علوم انسانی باید منابع مالی خود را به طور عمده از راه شهریه‌های دانشجویان تامین کنند و این به معنای آن است که نهاهای آموزشی کوچک‌تر که صرفا بر اساس شهریه‌ها ی دانشجویی به حیات خود ادامه می‌دهند؛ تقریبا به طور کامل خصوصی شده‌اند، آن هم با ترفند‌های شیادانه. دانشگاه‌های خصوصی که دولت بریتانیا مدت‌ها بود بر طبل آن می‌کوبید؛ عملا با چراغ خاموش پیش آمده و صورت عملی به خود گرفته‌اند.

با این وجود، دولت دیوید کامرون، نخست وزیر راست گرای بریتانیا، باز هم خواستار افزایش شهریه‌های دانشجویی است. پیامد این سیاست‌های آموزشی دولت در دانشگاه‌ها، وابستگی شدید‌تر دانشجویان به وام‌های دانشگاهی است که بازپرداخت آن‌ها امانشان را بریده است. در برابر، دانشجویان که برای کسب دانش و هنر پول پرداخته‌اند،؛ خواستار کیفیت بهتر آموزشی و البته «نمره بهتر» هستند اما دریغ که دانشکده‌های علم انسانی از گرسنگی رو به مرگند.

افزون بر این‌ها، در دانشگاه‌های بریتانیا، مدت هاست، آموزش به بهانه اینکه کسب وکاری تنگ مایه است مورد بی‌مهری واقع شده و جای خودش را به «تحقیق و پژوهش» داده است. می‌گویند این پژوهش و تحقیق است که پول تولید می‌کند نه دوره‌های آموزشی «اکسپرسیونیسم» و «رفرماسیون».

دولت بریتانیا هر چند سال یکبار زیر و بم دانشگا‌هایش را در سراسر جهان می‌کاود تا ازپولساز بودن پژوهش‌هایشان اطمینان خاطر کسب کند و بر اساس این بررسی هاست که دولت بودجه دانشگا‌هایش را تنظیم می‌کند.

در نتیجه، استادان دانشگاه، برای «آموزش» انگیزه ندارند اما تا بخواهید انگیزه دارند که مقاله‌های پژوهشی سرهم بندی کنند و به تولید انبوه دست بزنند؛ کیلو کیلو مقاله‌های بی‌سر و ته، بیرون می‌دهند و مجله‌های آن لاین بی‌ثمر راه می‌اندازند.

این «استادان» بدون آنکه ضرورتی داشته باشد، تنها از سر «انجام وظیفه» از دولت کمک هزینه پژوهشی در خواست و ساعت‌های طولانی رخوتناک و خوشایندی را صرف «دراز» کردن رزومه‌های خود می‌کنند.

در نتیجه تقویت شدید نظام مبتنی بر بوروکراسی در نظام آموزش عالی بریتانیا، حاکمیت گسترده مدیران مقتدر و مالیات‌های بیرحمانه‌ای که دولت می‌ستاند؛ دانشگاهیان امکان و حتی رغبتی به آموزش و تدریس ندارند. با آنکه گفته می‌شود آموزش بس مهم است اما هر سال نسبت به سال پیش در عمل از اهمیتش کاسته می‌شود.

بازرسان دولتی بریتانیا که از آن‌ها سخن گفتیم، امتیاز‌های دولتی را به دانشگاه‌هایی اختصاص می‌دهند که مقاله‌های به اصطلاح پژوهشی تولید می‌کنند و با شاخ و برگی که درپانوشت‌ها به آن‌ها می‌دهند، حسابی فربه‌شان می‌کنند. این امتیاز‌ها به هیچ وجه به کتاب‌های درسی که به شدت مورد نیاز دانشجویان و خوانندگان عادی است، تعلق نمی‌گیرد.

در نتیجه، استادان دانشگاه برای آنکه بتوانند موقعیت نهادهای دانشگاهی زیر نظرشان را حفظ کنند و آن را ارتقا دهند و از امتیاز‌های دولتی بهره‌مند شوند؛ ناچارند به جای تدریس از دانشگاه‌های خود مرخصی بگیرند و بیرون از دانشگاه روی پروژه‌های پژوهشی پولسازشان کار کنند.

البته این دسته از استادان می‌توانستند برای افزایش بودجه دانشگاه‌های خود، به کار دیگری هم مبادرت ورزند؛ دانشگاه را ترک و در یک سیرک کار کنند و از این راه یعنی عدم دریافت حقوقی که به اکراه به آن‌ها پرداخت می‌شود؛ برای اربابان جدید دانشگاه پول پس انداز کنند. کارگزاران و بوروکرات‌های دولت هم این فرصت گرانبها را به چنگ می‌آوردند که استادان زبون شده را باز هم بیشتر زیر اخیه بگیرند.

بسیاری از استادان دانشگاه‌های بریتانیا بخوبی آگاهند که دانشگاه‌ها چقدر دلشان می‌خواهد که از شرشان راحت شوند. البته مثل همیشه اینجا هم استثنایی وجود دارد و آن‌ها استادانی هستند که برای خود نام و نشانی دست و پا کرده‌اند و می‌توانند برای دانشگاه، دانشجو شکار کنند. در حقیقت در شرایط حاضر بسیاری از استادان خواستار بازنشستگی پیش از موعودند، زیرا فضای دانشگاه‌های بریتانیا که زمانی ایده آل بود، اکنون به فضایی بسیارسنگین و ناخوشایند تبدیل شده است. و سرانجام اینکه برای پاشیدن نمک بیشتر بر زخم استادان، قرار است حقوق بازنشستگی آن‌ها را به نصف تقلیل دهند.

وقتی استادان دانشگاه به مدیران بنگاه‌های اقتصادی تغییر ماهیت می‌دهند، دانشجویان هم به مشتری و مصرف کننده تقلیل می‌یابند. دانشگاه‌ها برای آنکه بودجه دولت و شهریه‌های دانشجویی را از دیگر رقبا بقاپند، به رفتار‌ها و هل زدن‌های شرم آوری متوسل می‌شوند و در واقع به جان هم می‌افتند.

وقتی مشتری که‌‌ همان دانشجو باشد در تله افتاد، حالا باید استاد را تحت فشار قرار داد که به دانشجو نمره بدهد و او را از درسی «نیندازد»، چرا که ممکن است دانشجو و شهریه‌اش به اصطلح «بپرد». در این دانشگاه‌ها، فرمول ساده‌ای حاکم است: اگر دانشجو بیفتد، تقصیر استاد است، همانطور که با مرگ هر کسی در بیمارستان، انگشت اتهام همواره به سوی کارکنان و پزشکان بیمارستان نشانه می‌رود.

نخستین پیامد این تعقیب جنون آمیز جیب دانشجویان، پیدایش و رواج رشته‌هایی در دانشگاه است که در میان جوانان ۲۰ساله «مد» است. در رشته دانشگاهی من که زبان و ادبیات انگلیسی است، معنای این تغییر شرایط عبارتست از: جایگزینی خون آشامان به جای نیکوکاران (دوره ویکتوریایی)، امور جنسی به جای پرس شلی (۹)، رسانه‌های زرد بجای میشل فوکو و سرانجام جایگزینی جهان معاصر با قرون وسطا.

بنابراین از این پس، قدرت‌های اقتصادی و سیاسی پرنفوذ اما پنهانند که سیلابل‌های درسی را می‌نویسند. در این شرایط در گروه زبان و ادبیات انگلیسی، هر که بخواهد به ادبیات انگلوساکسون یا ادبیات سده هجدهم توجه کند؛ انگار گلوی خود را به دم تیغ داده است.

گروه دیگری از دانشگاه‌های بریتانیا که برای به چنگ آوردن شهریه‌های دانشجویی سر از پا نمی‌شناسند، به دانشجویان دوره کار‌شناسی که به هیچ وجه شایستگی ورود به دوره کار‌شناسی ارشد را ندارند، اجازه تحصیل در این مقطع را می‌دهند وبا سر کیسه کردن دانشجویان خارجی که بر زبان انگلیسی احاطه کافی ندارند، امکان تحصیل در دوره دکترای زبان و ادبیات انگلیسی را فراهم می‌آورند.

گروه‌های زبان و ادبیات انگلیسی دانشگاه‌ها که مدت‌ها، داستان نویسی سطحی (۱۰) را سرگرمی عوامانه آمریکایی می‌خواندند و از آن ابراز انزجار می‌کردند؛ حالا با استخدام داستان نویسان درجه چندم و شاعران شکست خورده به عنوان استاد، گروهی «شر و ورنویس» و «توماس پینچون»‌های (۱۱) آینده را به عنوان دانشجو جذب می‌کنند و شهریه‌هایشان را تمام و کمال به جیب می‌زنند در حالیکه خودشان بهتر از هر کسی می‌دانند که امکان چاپ رمان یا شعری از این به اصطلاح نویسندگان و شاعران آینده؛‌‌ همان قدر ناچیز است که روزی از خواب بیدار شوند و ببینند که به یک سوسک عظیم الجثه تبدیل شده‌اند.

نظام آموزشی باید پاسخگوی نیاز‌های جامعه باشد نه پایگاهی برای خدمت به نئولیبرالیسم. در حقیقت اگر با این مدل کاملا «بیگانه شده» با مفهوم واقعی آموزش، به چالش برخیزید؛ به میزان قابل توجه‌ای به خواست جامعه پاسخ مثبت داده‌اید. دانشگاه‌های قرون وسطا لااقل به گروه‌های اجتماعی وسیع‌تر و آن هم با کیفیت بهتر از امروز سرویس می‌دادند.

آن دانشگاه‌ها کشیش، وکیل، عالم دینی و آدم حکومت پرورش می‌دادند که وظیفه همشان هم مشخص بود: حفظ دستگاه کلیسا و حفظ منافع دولت. اما دانشگاه‌های امروز هیچ نوع روشنگری خردورزانه را که پول و پله‌ای در آن نباشد؛ برنمی تابند.

زمانه عوض شده است. بنابر قوانین دولت بریتانیا، هر پژوهش دانشگاهی که از بودجه عمومی بهره می‌گیرد، حتما باید کارکرد خود را در چارچوب آنچه «اقتصاد دانش» خوانده می‌شود تعریف کند؛ بنابراین قوانین، تاثیر هر پژوهشی باید کمی و قابل اندازه گیری باشد. روشن است که سنجش میزان این اثر بخشی در دانش مهندسی هوانوردی راحت‌تر از حوزه تاریخ باستان است و در سنجش اثربخشی دانش داروسازی و دانش پدیدار‌شناختی فلسفی برتری ازآن دانش داروسازی خواهد بود.

پژوهشی که نتواند از صنایع بخش خصوصی مایه نان و آبداری جذب کند یا توجه دانشجویان مدرک گرا را به خود جلب کند، البته راهش به ترکستان است. قدر و منزلت هر پژوهش دانشگاهی در درجه نخست با این معیار سنجیده می‌شود که چه مقدار کاسب است. معیار موفقیت دانشجو هم در این شرایط با این سنجه بررسی می‌شود که آیا در بازار آزاد کارخریداری دارد.

وضعیت کنونی دانشکاه به هیچ وجه مناسب یک نسخه‌شناس یا سکه‌شناس نیست. دیری نخواهد گذشت که حتی قادر نخواهیم بود نام این رشته‌ها را هجی کنیم تا چه رسد به اینکه بدانیم که این دانش‌ها از چه چیزی سخن می‌گویند.

پیامد به حاشیه راندن علوم انسانی را می‌توان در سقوط نظام آموزشی مدارس راهنمایی و دبیرستان‌ها هم کاملا حس کرد. در این نهاد‌های آموزشی، تدریس زبان‌های مدرن رو به زوال است؛ دانش تاریخ تنها در تاریخ مدرن خلاصه می‌شود و آموزش ادبیات کلاسیک هم به نهادهای خصوصی آموزشی از قبیل کالج اتون محدود شده است. (به همین دلیل است که بوریس جانسون از شاگردان قدیمی کالج اتون و شهردار کنونی لندن، در سخنرانی‌های عمومی خود تقریبا همیشه به هوراس (۱۲) اشاره‌ای می‌کند.)

حقیقت این است که در گذشته فلاسفه همیشه می‌توانستند بساط کلینیک‌های «معنای زندگی» را در گوشه و کنار خیابان‌ها پهن کنند و نانکی بدست بیاورند؛ همانطور که زبان‌شناسان مدرن هم درمیدان‌های اصلی شهر–که اندکی ترجمه هم لازم است–مستقر می‌شدند و خدمتی ارائه می‌دادند.

اما حالا ماجرا به کلی چیز دیگری است. حالا می‌گویند که وجود دانشگاه فقط هنگامی توجیه پذیر است که «تدارکات چی پولسازان» باشد. در یک گزارش دولتی وحشت آور آمده است که دانشگاه باید به «شرکت مشاوره» تبدیل شود. افزون بر این، دانشگاه‌ها حالا خودشان به صنعتی سود آور و پولساز تغییر ماهیت داده‌اند: هتل می‌گردانند، کنسرت برپا می‌کنند، رویدادهای ورزشی را برنامه ریزی می‌کنند، غذای میهمانی‌های آنچنانی را تدارک می‌بینند و غیره و غیره.

اگر رشته‌های علوم انسانی بریتانیا، همچون میوه‌هایی که بر شاخه درختان خشک می‌شوند، از طراوت و تکاپو بازمانده‌اند،؛ علت را باید در تنگنایی جستجو کرد که قدرت‌های سرمایه داری ایجاد کرده و منابع مالی دانشگاه‌ها را خشکانده‌اند. (نظام آموزش عالی بریتانیا از عواید خیریه و موقوفات نظام آموزشی ایالات متحده آمریکا برخوردار نیست زیرا تعداد میلیاردر‌های آمریکا به مراتب بیش از انگلستان است.)

ما در باره جامعه‌ای سخن می‌گوییم که بر خلاف آمریکا نظام آموزش عالی آن کالا نبوده است که قیمتش در بازار آزاد، خرید و فروش تعیین شود. به نظر اکثر دانشجویان امروز بریتانیا، آموزش عالی کشور باید رایگان و همگانی باشد، همانطور که در اسکاتلند چنین است.

عده‌ای می‌گویند که در این نظریه پای منافع شخصی در میان است حتی اگر چنین باشد باید اذعان کرد که در عین حال این نظریه، امکان ارائه عادلانه آموزش عالی را هم فراهم می‌آورد. نظام آموزش جوانان همچون نظام حفاظت از آنان در برابر قتل‌های زنجیره‌ای، مسئولیت تام و تمام اجتماعی است و نباید از آن همچون ابزاری برای پولسازی و سود آوری استفاده کرد.

من خودم هفت سال تمام با استفاده از بورس تحصیلی دولتی و بدون پرداخت حتی یک شاهی، در دانشگاه کمبریج تحصیل کردم. البته این هم حقیقت دارد که در نتیجه این به قول نولیبرال‌ها «اتکا برده وار به دولت» آن هم در سال‌های تاثیر پذیری جوانی، بی‌شهامت و بی‌اراده بار آمده‌ام و قادر نیستم روی دو پای خودم محکم بایستم و در صورت ضرورت با شلیک گلوله‌ای و پریشان کردن مغزی، از خود و خانواده‌ام دفاع کنم!

باز هم به قول این عالیجنابان من که وابستگی زبونانه‌ای به دولت دارم گهگاه به جای آنکه آتش را با دستان خسته خودم خاموش کنم، با آتش نشانی محله تماس می‌گیرم! با این وجود من حاضرم تمام این «نقطه ضعف‌ها» را داشته باشم اما امکان هفت سال تحصیل رایگان در دانشگاه کمبریج را از دست ندهم.

البته از حق نباید گذشت که در دوران دانشجویی من، تنها پنج درصد مردم بریتانیا به دانشگاه می‌رفتند. امروز بیش از پنجاه در صد مردم بریتانیا به دانشگاه می‌روند. در نتیجه این مقایسه، بعضی اعتراض کنان می‌گویند که امروز امکانی برای این نوع سخاوتمندی‌ها و خاصه خرجی‌ها وجود ندارد.

اما اگر فقط بخواهم یک مثال بزنم، از آلمان یاد می‌کنم. در این کشور همین امروز بخش اعظم دانشجویان از آموزش رایگان و همگانی برخوردارند. اگر دولت بریتانیا براستی می‌خواهد که بار کمرشکن بدهی‌های هنگفت دانشجویان را از دوش آن‌ها بردارد، می‌تواند میزان مالیات ثروتمندان را افزایش دهد و میلیارد‌ها دلاری را که آنان همواره از پرداختش طفره می‌روند؛ بگیرد و در آموزش رایگان و همگانی هزینه کند.

یکی دیگر از کارهایی که دولت بریتانیا می‌تواند انجام دهد، این است که که به دانشگاه به عنوان یکی از معدود عرصه‌های جامعه مدرن — عرصه دیگر، هنر است — کمک کند که دوباره به تبار شرافتمند خویش بازگردد؛ زیرا تنها دانشگاه – و البته هنر—است که می‌تواند ایدئولوژی‌های سرمایه محور حاکم بر دولت‌های مسلط را با نقد‌ها و چالش‌های ژرف و دقیق خود وادار به عقب نشینی و تسلیم کند.

براستی اگر علوم انسانی را نه با تائید ایدئولوژی‌های حاکم بلکه با نقد و چالش آن‌ها ارزیابی می‌کردند، اکنون جایگاه علوم انسانی کجا بود؟ این درهم تنیدگی موجود علوم انسانی و ایدئولوژی‌های حاکم از اعتبار علوم انسانی سخت می‌کاهد. هنرمندان پیشامدرن بیش از هنرمندان دوران مدرن، در ساز و کار جامعه حل شده بودند؛ به این معنا که به ایدئولوگ‌ها یا نظریه پردازان قدرت سیاسی مسلط یا‌‌ همان بلندگویان وضعیت موجود بدل شده بودند، اما هنرمندان مدرن، در نظم اجتماعی موجود جایگاه مناسب و امنی ندارند، زیرا از پذیرش «بدیهی انگاشتن این نوع تعهد» خودداری می‌ورزند.

بنابراین تا زمانی که نظام آموزشی بهتری جایگزین نشود؛ من هم ناچارم با این هنرستیزان خشک روح و دلالان منفعت طلب عبوس همراه شوم. در حال حاضر با اندک احساس شرمندگی، در آغاز هر دوره دانشگاهی از دانشجویان خود در مقاطع کار‌شناسی ارشد و دکتری می‌پرسم که آیا توان پرداخت شهریه «بینش‌های واقعا درخشان» من در نقد آثار ادبی را دارند یا پولشان آنقدر کم است که مجبورند به چند اظهار نظر «بدرد بخور کارساز» اما معمولی من بسنده کنند.

مطالبه پول در برابر اندیشه، البته شرم آور و نفرت انگیز است و راه مناسبی هم برای برقراری رابطه مهرآمیز و دوستانه با دانشجویان نیست، اما چه باید کرد که پیامد و نتیجه منطقی فضای آکادمیک فعلا موجود دانشگاه‌ها چیزی بیش از این نمی‌تواند باشد. در پاسخ به درخواست کسانی که نسبت به این وضعیت معترضند و حاصل آن را چیزی جز ایجاد شکافی تبعیض آمیز میان دانشجویان نمی‌دانند؛ باید فرجه‌ای را در نظر بگیرم و به دانشجویان خود یاد آوری کنم که اگر قادر نیستند در قبال «تحلیل‌های عمیقا ژرف» من پول بپردازند، می‌توانند از روش پایاپای که‌‌ همان کالا به کالاست، استفاده کنند. شیرینی تازه، آبجو بشکه خانگی، پولیور دستباف، آبجوی سیاه و کفش دست دوز بیاورند و نقد ادبی تحویل بگیرند. به هر صورت باید پذیرفت که در زندگی چیزهای با ارزش تراز پول هم وجود دارد.

* تری ایگلتون استاد میهمان برجسته زبان و ادبیات انگلیسی در دانشگاه لنکستر است. تا به حال بیش از پنجاه کتاب در زمینه فرهنگ و هنر، نقد ادبی و فلسفه به قلم ایگلتون از جمله کتاب‌های «مارکسیسم و نقد ادبی»، «چرا مارکس حق داشت»، «نظریه ادبی»، «ایدئولوژی» و… منتشر شده است. کتاب «چگونه ادبیات بخوانیم» نوشته تری ایگلتون را انتشارات دانشگاه یل در سال ۲۰۱٣ منتشر کرده است.

** مترجم از دوست فرهیخته، آقای کامران پورصفر، که در ویرایش و تکمیل پانوشت‌ها ی متن به او یاری رساند، صمیمانه سپاسگزاری می‌کند.
پانوشت‌ها:
۱. رقصی پیرامون میله که زنی عریان یا نیمه عریان انجام می‌دهد و هدف آن برانگیختن امیال جنسی است.

۲. دسیدریوس اراسموس ۱۴۶۷ – ۱۵٣۶ م. اومانیست بزرگ هلندی و مصلح دینی طرفدار وحدت مسیحیت و یکی از مروجان هنر و ادبیات یونان و روم باستان در اروپای جدید. از همفکران مارتین لو‌تر که از همراهی با او در تجزیه مسیحیت خودداری ورزید. مولف کتاب معروف در ستایش دیوانگی که بسیاری از اصول جاری در زندگی مسیحیان اروپا را به سخره گرفته بود و اهدای آن به سرتوماس مور صدراعظم اومانیست انگلیس و نویسنده یکی از نخستین ناکجا آبادهای عصر جدید. او از توماس مورکه به علت مخالفت با تسلط پادشاه انگلیس بر کلیسای کشور به سال ۱۵٣۵ محاکمه و اعدام شد، چنین یاد کرده بود: مردی برای تمام فصول.

٣. جان می‌لتون ۱۶۰٨ – ۱۶۷۴م. شاعر بزرگ و یکی از افتخارات ادبیات انگلیس. برخی مورخان اورا دانته قرن ۱۷ و هومر جدید خوانده‌اند. پیوریتن (پیرایشگر) اومانیست و دوستدار هنر و ادبیات یونان و رم باستان. طرفدار سرسخت فضیلت و تقوی و آزادی بیان و مطبوعات ومخالف گناه و فساد. از رهبران انقلاب پیرایشگران که به اعدام چارلز اول پادشاه انگلیس در سال ۱۶۴۹ و اعلام جمهوری منتهی شد. وزیر خارجه دولت جمهوری در سال‌های ۱۶۴۹ – ۱۶۵۱ م که به سبب نابینائی ناگزیر از وزارت کناره گرفت. پس از بازگشت سلطنت و استقرار پادشاهی چارلز دوم در سال ۱۶۶۰ م، مدتی به زندان افتاد و بخشی از املاکش مصادره شد. برخی آثار طراز اول او همچون بهشت گمشده و بهشت بازیافته و آلام شمشون و… در همین روزگار نوشته شده است.

۴. مونتی پیتون، نام گروه کمدی انتقادی انگلیسی. این گروه در سال ۱۹۶۹ از دانشجویان دانشگاه‌های آکسفورد و کمبریج تشکیل شد.

۵. جین آستن (۱۶دسامبر ۱۷۷۵ – ۱۸ ژوئیه ۱۸۱۷) نویسندهٔ عامه پسند انگلیسی. شناخت او از زندگی زنان و مهارتش در گوشه و کنایه‌ها، او را به یکی از مشهور‌ترین رمان‌نویسان عصر خودش تبدیل کرد. اولین ترجمهٔ رمان‌های آستن در ایران به کوشش شمس الملوک مصاحب و به تاریخ اسپند ۱۳۳۶ منتشر شد. مجموعه آثار او را آقای رضا رضایی به فارسی ترجمه کرده است.

۶. بوروکراسی بیزانسی، اطلاعات جالب توجهی در کتاب انحطاط و سقوط امپراتوری رم نوشته ادوارد گیبون (ترجمه ابوالقاسم طاهری) در باره سازمان اداری دولت بیزانس و عناصر آن و سلسله مراتب قدرتمند آن نوشته است.

۷. نورتروپ فرای ۱۹۱۲ – ۱۹۹۱. منتقد ادبی کانادائی که به استقلال قائم به ذات ادبیات و تعین آن به مثابه طبیعتی ثانوی اعتقاد داشت. پیرو نظریه تقدم ذهن بر عین و احتوای ذهن آدمی بر اشیا. مولف کتاب‌های کالبد شکافی نقد (در ترجمه آقای صالح حسینی نام تحلیل نقد گرفته است) و تخیل فرهیخته (ترجمه سعید ارباب شیرانی) و رمز کل؛ کتاب مقدس و ادبیات (ترجمه صالح حسینی)

٨. لیونل تریلینگ ۱۹۰۵ – ۱۹۷۵ م. منتقد ادبی امریکائی و استاد دانشگاه کلمبیا و یکی از مشهور‌ترین منتقدان ادبی ایالات متحده امریکا در قرن بیستم. مولف کتاب تخیلات لیبرالی. این کتاب در ایران توسط موسسه‌ای به نام خط ممتد اندیشه ترجمه و از طریق انتشارات امیرکبیر در سال ۱٣۹۲ منتشر شده است.

۹. پرسی بیش شلی ۱۷۹۲ – ۱٨۲۲ م. شاعر بزرگ انگلیسی و یکی ازنوابغ شعر و ادبیات بریتانیا در نیمه اول قرن ۱۹ و شاید یکی از نخستین آغازگران رئالیسم اجتماعی. برخی اشعار تغزلی شلی را از جمله برجسته‌ترین نمونه‌های این نوع شعردر ادبیات انگلیس می‌دانند و برای او در این زمینه منزلتی بی‌رقیب قائلند. او دوستدار مردم و طرفدار اصلاحات بنیادین سیاسی و اجتماعی بود و سعادت انسان را درانهدام مالکیت ومذهب و دولت و خاندان‌ها و رجال قدرتمند می‌دید.

۱۰. آقایان این نوع داستان نویسی سطحی را «داستان نویسی خلاق» می‌نامند. هدف از این نوع داستان که آکنده از ماجرا، رمز و راز، هیجان و… است، تنها تیراژ و سودآوری است. در سال‌های اخیر این ژانر ادبی به عرصه‌های سینما، تلویزیون و… گسترش داده شده است.

۱۱. توماس پینچون، (۱۹٣۷-) نویسنده عامه پسند آمریکایی.

۱۲. هوراس (کوینتوس هوراتیوس فلاکوس ۶۵ – ٨ ق. م). یکی از بزرگ‌ترین شاعران تغزلی ادبیات لاتین در رم باستان و از جمهوریخواهان طرفدار بروتوس که در جنگ فیلیپی بسال ۴۲ ق. م با بروتوس و کاسیوس همراه بود و پس از پیروزی آگوستوس نخستین امپراتور روم بر جمهوری خواهان، در رم به مجمع ادبی مایکناس مشاور برجسته آگوستوس پیوست. او همه آثار خود را پس از این و با حمایت‌های مایکناس تالیف کرده است. هوراس در نقادی ادبی و هجو توانائی بسیار داشت و در آثار خود تصاویر زنده‌ای ازجامعه رم در عصر اگتاویانوس آگوستوس بدست داده است.

——————————————————-
منبع: شماره یک فصلنامه «نحو» دانشگاه هنر (پائیز ۹۴)

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.