شعری کوتاه از پرویز میرمکری

کفش های  که من  را راه می روند  /  طولانی ترین  مسافت بی عبور را  بدون سر و صدا می گذرند ….

کفش های  که من  را راه می روند
طولانی ترین  مسافت بی عبور را  بدون سر و صدا می گذرند
انگار نه  انگار این  ماسه ها  بوی  دریا  را می شناسند
بادبانی که به  سوی  ما بر  افراشته  بود روانه  خداحافظ ی شد

و بوسه ای که  به  اتفاق  ما  بر لب های تاریک  افتاد
فانوس راهنما را خاموش  کرد. …

پرویز میرمکری
OCT  ۰ ۱۵

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.