فربد شیرمحمد: “ابتذال بزرگ را ببینید” در نقد سخنان یوسف اباذری

روشنفکر طلبکار خرده‌بورژوا که روی شانه‌های کار مردم زحمتکش این سرزمین، فراغت و فرصت فکر و مجال مداقه در دقایق علم و فرهنگ و هنر یافته و مفت خورده و باد شده رفته است بالا و حالا از همان مردم نسق می‌کشد که چرا شعور کافی برای درک ترهات روشنفکرانه‌اش را ندارند، چرا موسیقی‌ی کلاسیک گوش نمی‌کنند، چرا تیاتر نمی‌روند و چرا کتاب نمی‌خوانند ….


در نقد سخنان یوسف اباذری:
ابتذال بزرگ را ببینید
نویسنده: فربد شیرمحمد

در میهمانی‌های ولایت ما رسم است که پیش از شام دوسه‌چند نفری به اصطلاح خودشان بیایند وسط و به ضرب آنچه که «آهنگ شاد» می‌خوانندش حرکت‌هایی نامفهوم بروز دهند و بعد بر آن حرکت‌های نامفهوم اسم رقص گذارند. این رسم صد‌البته نه خالی از اشکال، اما به‌هر‌رو متداول است. بسیارانی در هر ساعتی از شبانه‌روز که خوش دارند، هرکاری که خوش دارند می‌کنند و هر اسمی که دلخواهشان است به آن کار می‌دهند. عده‌ای هم هستند که از کلمه‌ی «آزادی» تصویری از‌این‌دست در کله‌شان نقش می‌بندد. اشکال بزرگ وقتی بروز می‌کند که در میهمانی‌های کذا هریک از آن دو‌سه‌چند نفر از میانه‌ی میدان به گوشه‌ها هجوم آورده و با کشیدن دست‌و‌پای میهمان‌های ساکت و سر‌در‌گریبان می‌کوشند که ایشان را هم بجنبانند و به میان میدان آورند. باز هم عده‌ای هستند که از عبارت «صدور آزادی» تصویری از‌این‌دست در کله‌شان نقش می‌بندد.

چرا این‌ها را می‌گویم؟ می‌گویم که برسم به اینجا: موج‌های مجازی که هر از دو‌سه‌چند هفته پیرامون سوژه‌ای در‌می‌گیرند، عده‌ی پرشماری را که سر در شبکه‌های اجتماعی دارند، به رقص درمی‌آورند. این موج‌ها لزوماً حول سوژه‌های حساس و عمیق که درنمی‌گیرند سهل است، این موج‌ها غالباً برای انحراف اذهان از سوژه‌های حساس و عمیق است که درمی‌گیرند. شماری آدم‌ از دسته‌های گوناگون به ساز این موج‌ها می‌رقصند. برخی موج‌ها شمار فراوان‌تری را به میدان می‌آورند، به‌کیفیتی که آدم از این که صم‌بکم در جایش بغ کرده باشد حسابی بور می‌شود. گاهی حتا اگر کسی هم به میدان کشیدن آدم را پیش نیاید، وظیفه‌ای موهوم به پیش‌قدم شدن حکم می‌کند. باری اما حالا که از قرار معلوم میهمانی‌ی «اباذری-پاشایی» پایان گرفته است و میز‌و‌صندلی‌ها را هم برچیده‌اند و یحتمل میهمانی‌ی تازه‌ای در سوی دیگری برپاست، من انگار دارم بر صحنه‌ی خالی بالا‌و‌پایین می‌پرم. اما چه باک؟ اگر این نخستین بار نیست که بحث پیرامون امر مبتذل در فرهنگ توده‌ی جامعه و کیفیت برخورد و واکنش به آن درمی‌گیرد و آخرین بار نیز نخواهد بود و در هریک از این مراتب و از این نمد هم شماری در پی دست‌پا کردن کلاهی برای خود هستند، چرا آدمیزاد یک‌دفعه موضع خودش را رک و راست روشن نکند؟
از سخنان دکتر یوسف اباذری در جلسه‌ای زیر عنوان «پدیدارشناسی‌ی فرهنگی‌ی یک مرگ؛ بررسی‌ی جامعه‌شناختی‌ی پدیده‌ی درگذشت مرتضا پاشایی» در دانشکده‌ی علوم اجتماعی‌ی دانشگاه تهران جالب‌تر، واکنش دیگران به این سخنان بود. من در حد بضاعت وقتم شماری از این واکنش‌ها را مطالعه کرده‌ام. طبیعتاً برخی خواندنی و نکته‌سنج و عمیق، برخی یکسر پرت و مهمل.

عده‌ای مطرب مدرن از سخنان اباذری ذوق کرده‌ و پای برهنه پریده‌اند در میانه‌ی بحثی که به ‌سبب سبقه‌ی نازل و ناقابل‌شان در این‌گونه مباحث نسبت به آن ناشی و ناآشنا می‌نمایند. کسانی که اگر در این مملکت کاباره‌ها را باز می‌گذاشتند، جای ساز و آوازشان همان‌جاها جای مزه‌ی مشروب و چیزبرگر بود و اما حالا در زیرزمین‌ها جا گرفته‌اند و فریاد موسیقی‌ی آلترناتیو و زیرزمینی‌ی جدّی و واقعی را با سروصدای بی‌جا و بی‌دردشان لوث کرده‌اند، کسانی که بی حدِ کمینه‌ی اطلاع از مسائل اجتماعی، خیال می‌کنند تمام قیل‌و‌قال دنیا و مافیها بر سر یک میزان این‌سو و آن‌سوی آهنگ‌های بی‌مغزشان یا سبک موسیقی‌‌ای‌ست که گوش می‌کنند، کسانی که از قضا، خلاف توصیه‌ی اباذری موتسارت و بتهوون هم گوش نمی‌کنند و آنچه‌هایی که گوش می‌کنند گاهی تنها در زبان کلام با آهنگ‌های پاشایی توفیر دارند و یا دست‌بالا قِسمِ غربی‌ی آهنگ‌های پاشایی هستند. رسانه‌های جریان‌اصلی‌ در این‌سوی کره‌ی خاکی پاشایی به خورد گوش‌ها می‌دهند که بشود خوراک بچه‌های کوچه‌و‌بازار اینجا؛ رسانه‌های جریان اصلی در آن‌سوی کره‌ی خاکی جور دیگری از آن اراجیف را به خورد گوش‌ها می‌دهند و از آنجا که فرهنگ و سبک‌زنده‌گی‌ی غربی همپای سرمایه‌های غربی در اقصانقاط زمین می‌چرخند، می‌شود خوراک دسته‌ی دیگری از بچه‌های اینجا که در کوچه‌و‌بازار نمی‌گردند و مجال دارند برای اینترنت‌گردی و ماهواره‌گردانی و دور زدن در خیابان‌های بالای شهر با صدای بلند بلندگوی سیستم پخش آهنگ در ماشین‌های آخرین‌مدل‌شان. این گروه از آنجا که هویت شایسته‌ی اجتماعی ندارند، هویت‌شان را از برجسته کردن تفاوت در فرض‌مثال موسیقی‌ی دلخواهشان با موسیقی‌ی دلخواه دیگر اقشار و طبقات اجتماع جعل می‌کنند.

این گروه مطرب‌های مدرن، خودشان و آشنایان‌شان شنونده‌ی آثار خودشان و آشنایان‌شان هستند و آنچه که می‌سازند و اجرا می‌کنند، به‌سبب مضمون پرت و شکل وارداتی و جعل‌شده‌اش، لاجرم برای پرواز میان لایه‌های اجتماعی و مردم روزنه‌ای پیدا نمی‌تواند کرد و این است که برای حسرت شنیده شدن خارج از دایره‌ی روابط خود، همواره دنبال توجیه و مفری هستند که دیواری کوتاهتر از حمق توده‌ی مردم پیدا نمی‌کند. پس تعجب ندارد اگر این قشر از حرفهای پرت‌پراکنده‌گوی پریشانی چون اباذری سر کیف آید و نشئه‌ی این کیف هم از کله‌اش نپرد، چرا که نفهمد اساس حرف و هدف اباذری، بررسی‌ی موسیقایی نبوده است و آنجا هم که به موسیقی اشاره دارد، چنان ابتدایی سخن می‌گوید که کم‌اطلاع‌ترین شنونده‌ی جدّی‌ی موسیقی هم خنده‌اش می‌گیرد. اباذری بدیل موسیقایی‌ی پاشایی را موتسارت و بتهوون می‌داند. ناله‌ی سوزناک و باسمه‌ای‌ی یک جوان مبتلا به سرطان که حد سوادش از تکنیک موسیقی یحتمل چند آکورد سه‌صدایی‌ی مینور است و ترانه‌هایش شنونده را در خلسه‌ای خمارآلود فرو می‌برند و مانند ترانه‌های مرسوم و متداول این زمانه، بیانگر هیچ چیز خاصی نیستند، پتانسیل دمیدن در بوق تبلیغاتی‌ی روبنای فرهنگی‌ی سیستم مسلط را دارد و از دیگرسو سیستم مسلط نیز در چارچوب فرهنگ جریان‌اصلی پذیرای چون‌این ترانه‌هایی هست. از طرفی صدای سوزناک و موسیقی‌ی نوحه‌وار و ترانه‌ی ناله‌انگیز و ریتم تکراری‌ی تکرارشونده‌ی تند و کسالت‌آور و آوازخوان سرطانی با چشمان مغموم و قامت تکیده، در ملتقای تمی به هم می‌رسند زیر عنوان تم شکست که ترجیع‌بند تاریخ مردم این سرزمین از حمله‌ی مغولان و ترکان تیموری تا مشروطه و از مشروطه تا کودتای بیست‌و‌هشت مرداد و از کودتا تا بهمن پنجاه‌و‌هفت و از آن‌وقت تا دهه‌ی شصت تا دهه‌ی هفتاد و هشتاد بوده است و در زمانه‌ای که قشون رسانه‌ای و فرهنگی‌هنری‌ی نولیبرالیسم همه‌چیزی را به ورطه‌ی ابتذال مطلق کشانده و به‌موازات هر مفهوم و پدیدار مترقی یک بدیل مبتذل تراشیده است،

این تم شکست نه در نوای عارف قزوینی، که در صدای پاشایی به‌ هم می‌رسد. اما این کارمند دانشگاه در رشته‌ی دبیری‌ی درس جامعه‌شناسی در بیان همین حد از تحلیل تیتروار و ساده درمی‌مانَد. او پاره‌خط میلی‌متری‌ی پاشایی را با کیفیت و چارچوبی که ذکرش رفت با متر غول‌های زیبای آهنگسازی‌ی موسیقی‌ی کلاسیک می‌سنجد و از رهگذر این قیاس، حضیض اطلاع خود از موسیقی را به نمایش عام می‌گذارد. با لحنی که تفرعن بورژوایی از آن می‌بارد می‌گوید که موسیقی‌ی پاشایی را «داده است» یک موزیسین یا کارشناس موسیقی تحلیل کند و آن کارشناس در گزارش تفحص خود به این استاد دانشگاه بیان داشته که موسیقی‌ی پاشایی «فالشِ فالش» است. حتا یک کودک در باب مسئله‌ی کودکانه‌ی خود حاضر نیست به بیانی از‌این‌دست قشری و مسخره متوسل شود. اگر حضرت استاد لب به رطب نمی‌زند و موتسارت و بتهوون گوش می‌کند، برای تشخیص «فالش بودن» موسیقی‌ی پاشایی حاجتی به دست‌به‌دامان کارشناس شدن نمی‌بایست می‌داشت. بگذریم که «فالشی» تنها کلمه‌ی تخصصی‌ای‌ست که میان عوام برای بیان هر جور ایراد در یک موسیقی متداول است و اغلب ارجاع مشخصی هم به کم یا زیاد اجرا شدن یک نت در یک تونالیته‌ی معین ندارد.
دسته‌ی دیگر از کیفورشده‌گان کلام اباذری، اسلکتیویست‌ها هستند. آنها که از زیر پتو پای کامپیوترهاشان به‌شدت درگیر دگرگون کردن دنیای بیرون‌اند. آنها که سیل لاطائلاتی که به‌دست جریان‌ اصلی‌ی رسانه لحظه‌به‌لحظه حقنه‍‌‌شان می‌شود، نای لمحه‌ای دست شستن از فضای موهوم مجازی را از کف‌شان ربوده، از‌این‌که پراکنده‌گی و گیج‌سری و عصبیت از دست‌بسته‌گی‌ی خود در برابر سیر سریع رویدادهای جامعه و جهان را در شکل پراکنده و گیج‌سرانه و عصبی‌ی بیان اباذری متجسد دیده‌اند ذوق می‌کنند.

از سوی دیگر گونه‌ی طلبکار از میان روشنفکران را داریم. گونه‌ای که نقد را با نق‌نق کردن عوضی گرفته است و درد بی‌درمانش تا ابدالآباد او را درگیر خود خواهد کرد. روشنفکر طلبکار خرده‌بورژوا که روی شانه‌های کار مردم زحمتکش این سرزمین، فراغت و فرصت فکر و مجال مداقه در دقایق علم و فرهنگ و هنر یافته و مفت خورده و باد شده رفته است بالا و حالا از همان مردم نسق می‌کشد که چرا شعور کافی برای درک ترهات روشنفکرانه‌اش را ندارند، چرا موسیقی‌ی کلاسیک گوش نمی‌کنند، چرا تیاتر نمی‌روند و چرا کتاب نمی‌خوانند. دکتر ما برای مردمی که در اثر روندهای متأخر انباشت سرمایه و اجرای تازه‌ترین سیاست‌های بانک جهانی و صندوق بین‌المللی‌ی پول در این سرزمین، ترید نان در آب ولرم بی‌گوشت، قوت غالب شب‌شان است، تجویز گوش سپردن به موتسارت و بتهوون می‌کند! می‌گوید بهتر است بروند موسیقی فرا‌بگیرند و جاهل است یا تجاهل می‌کند به اینکه فرا‌گرفتن موسیقی برای این مردم یا برای بچه‌های این مردم، در شرایطی که قیمت ارزان‌ترین و بی‌کیفیت‌ترین ساز مشقی از هر قسم، دست‌کم دو تا سه برابر کف معین حقوق و دستمزد است و شهریه‌ی آموزشگاه‌های موسیقی دیگر از حد استطاعت یک خانواده با درآمد متوسط رو به بالا هم بیرون است، یکسر امری طبقاتی است. این درست که سلیقه‌ی فرهنگی‌ و هنری‌ی مردم، نازل است، اما شما کجای این بازی ایستاده‌اید؟ وضع و موضع سیستم مسلط در ایجاد و در قبال این اوضاع روشن است؛ شما چرا نتوانسته‌اید در این‌همه سال به جای نق‌نق، بدیل فرهنگی‌ی قدرتمند در برابر فرهنگ حاکم بسازید و مردم را جلب آن کنید؟ از سانسور و سرکوب نگویید که نه تنها گریبان‌تان را سخت نگرفته، بلکه دارید نان سانسور را می‌خورید. خوب می‌دانید که به کرسی‌ی چه کسانی در دانشگاه تکیه زده‌اید. خوب می‌دانید چه بسیار که رفتند زیر خاک یا خانه‌نشین شدند یا تارانده به خارج از این سرزمین با داغ سکوت و سانسور بر لب و بر قلم‌شان، تا صحنه‌ی خالی عرصه‌ی عرض‌اندام شما و امثال شما بشود و بشوید روشنفکر مدعی‌ی چپ و استاد دانشگاه! آیا کسی همچون دکتر امیرحسین آریانپور، که قاعدتاً باید نسبت سطح دانش و بینش خود به سطح دانش و بینش او دست‌تان باشد، نیز با مردم چنین به تحقیر و تفرعن سخن می‌گفت و آیا منش او در برخورد با مردم تنها از تواضع و فروتنی و انسانیت و از‌این‌دست خصائل نیکو و اما ناکافی برای یک متفکر منتقد بود که می‌آمد یا چارچوب تفکر و جهان‌نگری و جای ایستادنش در مناسبات جامعه و جهانش بود که چنین حکمش می‌کرد؟ کدام‌یک از شما و امثال شما در این سال‌ها که روند خصوصی‌سازی‌ی آموزش‌و‌پرورش، آموزش‌و‌پرورش نسل نوی این سرزمین را در عمل فلج کرده، حاضر بوده‌ است یک ساعت رایگان داوطلب تعلیم رشته‌ای به یک دانشجو یا هنرجو شود؟ از تجربه‌ی شمای یوسف اباذری نمی‌گویم که از آن اطلاع ندارم. دارم از روند غایبی می‌گویم که اگر در کار بود میوه‌اش را دیده بودیم. نقشه‌مسیر کدام‌یک از شما و امثال شما آموزش برای آموزش و نه برای پول بوده است؟ کدام‌یک از این، برای نمونه بگویم، خیل موسیقی‌دان و موسیقی‌شناسی که سلیقه‌ی موسیقایی‌ی نازل مردم کوره‌ی جگرشان را ترکانده است حاضر است سالی چند هنرجو را رایگان آموزش موسیقی دهد و جمعی را از دانسته‌های خود بپروراند تا هریک از آن جمع خود در آتیه مسئول آموزش جمعی دیگر شود؟ این کمترین و روشن‌ترین کار. اما کو تا شما بخواهید از پشت جملات مغلق و مطنطن و اسم و ایسم‌هاتان سر بیرون آورید و آستین بالا زنید.

دسته‌ای شیفته‌ی شجاعت و رک‌گویی‌ی اباذری در بیان اندیشه‌هایش شده‌اند. من با رک‌گویی مشکلی ندارم و آنچه که به نام «فحش» خوانده می‌شود نیز حتا در محیط آکادمیک برایم تابو نیست. معتقدم گاهی و به جای مناسبش، از قضا یکی دو فحش آب‌نکشیده به کسی که سزاوار است کار چند صفحه بحث‌و‌فحص محاجه‌وار را یکسره می‌کند و باز از قضا اغلب کسانی مخالف دوآتشه‌ی فحش‌اند که خود سزاوار آن هستند. می‌دانم هیچ کلمه‌ای در زبان بی‌خود و بی‌جهت و بی‌که ارجاع به یک عینیت و واقعیت انضمامی داشته باشد، برساخته نمی‌شود. آنچه که «فحش» خوانده می‌شود نیز بی‌تردید در هر نمونه یک ما‌به‌ازای اجتماعی و واقعی داشته بوده است و نمی‌شود ورود فحش به زبان را پرداخته‌ی مشتی لمپن و هتاک دانست. اما در ضمن توجه دارم که رک‌گویی و، به باور من صورت نهایی‌اش، فحاشی فقط شکل گفتار است و بحث این‌جاست که در چه زمینه و درون‌مایه‌ای به کار گرفته می‌شود. تمجید از رک‌گویی بی‌التفات به زمینه‌ و درون‌مایه‌ی رک‌گویی همچون تمجید از یک جام است قطع‌نظر از اینکه محتوای آن شراب باشد یا شوکران. لحن اباذری اما به‌گمان نه برآمد تهوّر، که برآمد ترس است. او که برای انتخاب شدن راست‌ترین لایه‌های سیستم مسلط در انتخابات گریبان چاک می‌دهد، به مردم که می‌رسد تیغ تیز از نیام درمی‌کشد. در لزوم نقد مردم تردیدی نیست. مردم نیز باید از موضع به‌جا و رادیکال نقد شوند. غرضم این است که نشان دهم اباذری تیغ تهور خود را از موضع ضعف روی کسانی می‌کشد که مرجع سرکوب نبوده، نیستند و نخواهند بود و، پس بدوبیراه‌گویی به آنان و ابله خواندن‌شان هزینه‌ی امنیتی متوجه او نخواهد کرد.

او با ابله خواندن مردم، ناخودآگاهش را لو می‌دهد و آشکار می‌کند که چگونه کسی که در حاضرجوابی‌ی درخشان خود در پاسخ آن دختر احتمالاً دانشجویی که مورد محاجه‌اش قرار داده بود، به‌درستی می‌گوید: «میلیون‌ها مدل ساخته‌اند که شما محکومید بر مبنای آن مدل‌ها زنده‌گی کنید. فکر می‌کنید دارید انتخاب می‌کنید. دارید انتخاب می‌شوید.»، چرا و چگونه همین الگو را در موردی چون انتخابات که نه پای میلیون‌ها مدل، بلکه دست‌بالا پای دو‌سه‌چند نفر کاندید اصلی در میان است و رأی‌دهنده‌گان در روند انتخاب کردن آن‌ها در تحلیل نهایی انتخاب می‌شوند، نصب‌العین قرار نمی‌دهد. از قضا سخنان اباذری پیرامون سیاست‌زدایی در اغلب موارد درست و به‌جاست، تنها ایراد این سخنان این است که در واقع باید خطاب به خود او گفته شوند. ایشان که در هنگامه‌ی انتخابات حامی‌ی گزینش یکی از گزینه‌های حفظ و اصلاح نسق موجود بود و دست در دست انبوهه‌ای گذاشت که داشت آجری بر آجرهای دیوار سیاست‌زدایی می‌چید، در نقد یک جوان مطرب، که نقدش هزینه‌ای دربرنخواهد داشت، پرده را بالا می‌گیرد و شبان تفاوت و منتقد رادیکال از آب در‌می‌آید. ابتذال سیاسی که در دفاع اباذری از برنامه‌ی اصلاحات متجسد بود، مادر شمار فراوانی از ابتذال‌هاست. ابتذالی که نهفته و بعد عیان بود در کارناوال‌های خیابانی و رنگ‌بازی‌های پیش از انتخابات‌های این شش‌هفت ساله در ذهن و زبان نسلی که گمان می‌کرد با جنباندن خود و جولان دادن اتومبیل‌های چندصدمیلیونی منقش به تصاویر کاندیدهای دلخواهش دارد سیاست می‌ورزد و به حیطه‌ی کنش سیاسی وارد می‌شود و پس از انتخابات هم در یکی از بی‌نقشه‌ترین و بی‌مغزترین خیزش‌های تاریخ معاصر از حیث تفکر اجتماعی، به تشویق و هاماشاءالله گفتن حضرات به خیابان ریخت، بی‌که این به خیابان ریختن را تفکر متشکل‌شده‌ی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی و طبقاتی شکل بدهد یا شکل بگیرد و بعد هم لامحاله شکست در پی آمد و شکست، اسف و یأس سوغات آورد و یأس تا دست‌کم چند سال، آن نسل را از کنش اجتماعی یا حرکتی شبیه به کنش اجتماعی رم خواهد داد و زیست او را از سیاست خواهد زدود و او را خواهد نشاند پای ضجه‌مویه‌ی آن چیزی که به اسم موسیقی به خوردش داده می‌شود و نماینده‌اش برای آن که گزکِ عتاب و خطاب مردم برای طفره از اعتراف به اشتباه به دست شمایان بدهد می‌شود پاشایی. این ابتذال بزرگ است. ابتذال بزرگ را ببینید. ابتذال بزرگ این است که شما دخترک بی‌خبری را که از موسیقی‌ی چرند و اما دلخواهش دفاع می‌کند، می‌کنید سیبل و نماد فاشیسم و خطر و ماهیت فاشیسم را تا این حد فرومی‌کاهید.

دانشجوی شما با کدام مایه‌ی فکری‌ی آموخته‌شده باید خطر فاشیسم را بشناسد و به مبارزه با آن برخیزد؟ یا تلقی‌ی شما از مفهوم فاشیسم تا این پایه پرت و ابتدایی‌ست یا انگیزه‌ای از ساده‌سازی و آشنایی‌زدایی از آن دارید. باور نمی‌کنم با سطح علمی‌ای که شاگردانتان به شما نسبت می‌دهند حدس اول من درست باشد. هنگامی که در کمال ذوق‌زده‌گی و هیجانی که صدایتان را می‌لرزاند، مردم را ابله می‌خوانید، فراموش می‌کنید که نتیجه‌ی بی‌واسطه و دلخواه و توجیه منش سیاسی‌ی خود را از آن بیرون بکشید. بله، در آن دستگاه فکری که مردم ابله هستند، لاجرم به شبان نیاز دارند و لاجرم راه راست رستگاری، نه راه مردم، بلکه تشبث به سیستم خواهد بود. دستگاه فکری‌ای که از مکتب فرانکفورت و تفرعن نوع آدورنویی سرچشمه گیرد، آدورنویی که رادیکال‌ترین نقد را به فرهنگ منحط و منتج از سرمایه‌داری‌ی متأخر تئوریزه کرد و اما در مخالفت با جنبش ماه مه شصت‌و‌هشت فرانسه دست‌به‌دامن پلیس شد تا جوانان و دانشجویان را سرکوباند، باید هم به این اظهار‌لحیه‌ی مشعشع بینجامد که: «این ملت نشان داده که باید بهش توهین شود تا برود و بفهمد…». ابتذال بزرگ این است که استاد ما گمان برده یا نمایش می‌دهد که گمان برده است کارگران کوره‌پز‌خانه‌های بوکان با تشر و تلنگر او از خواب خرگوشی برخاسته، تکانی به تفکر خود می‌دهند و با این تکانه‌ی ذهنی، دیگر قادرند در عینیت زیست خود دست برده، به‌جای سرویس‌های کاری سوار بنز شوند، از ساعت‌کاری‌ی خود کاسته و به‌جای آجرپزی یا هر کار مشقت‌بار دیگر، پشت میز یله دهند و موسیقی‌ی پیشنهادی‌ی آقای دکتر را در گوش جان بریزند. این ایده‌آلیسم است در اندیشه‌ی کسی که شاگردانش او را ماتریالیست می‌دانند. جاهلید یا تجاهل می‌کنید که دوگانه‌ای که به‌سبک پست‌مدرن‌ها از دو جور نا‌همجنس «بتهوون» و «پاشایی» پیش کشیده‌اید، با وصفی که رفت، از بیخ طبقاتی‌ست. بروید خاستگاه طبقاتی علاقه‌مندان پاشایی و علاقه‌مندان بتهوون را بیابید و بسنجید نتیجه‌ی حاصل را که: بله! خواست مردم مبتذل است؛ اما این گزاره که در تحلیل شما ختم کلام است، تازه بحث را کلید می‌زند. ابتذال خواست مردم، معلول خروارهاخروار علل و عواملی‌ست که در تک‌تک‌شان حاجت به مداقه است، اما شما به همان آسانی که ذهن را جای عین نشاندید، معلول را جای علت می‌نشانید و نتیجه می‌گیرید و شانه خالی می‌کنید از هزینه‌ای که نقد آن علل و عوامل می‌تواند متوجه شما کند. شما به جای هستی‌شناسی (آنتولوژی)‌ی ساختارها، به هستی‌شناسی‌ی ساده‌انگارانه‌ی پدیدارها و رویدادها می‌پردازید. آیا دشوار است اشاره به نقشی که انگاره‌ی نولیبرالیستی‌ی بازار آزاد در لیبرالیزه شدن رسانه‌ها در دهه‌ی هشتاد ایفا کرد و به این منجر شد که هر کس که پول و سرمایه داشت، رسانه‌ای زد و در آن هر بنجلی را به اسم موسیقی و هنر و فرهنگ به مردم بهت‌زده و خالی‌الذهن قالب کرد؟ ابتذال بزرگ این است که به‌جای نقد آن رویکرد و آن عملکرد، که راهکار عملی و عینی می‌طلبد، جامعه‌شناس مکتب‌فرانکفورتی‌ی ما، مردم را به فراگرفتن موسیقی امر کند. فارغ از اینکه این راهکار در دوزخی که سرمایه بادش می‌زند تا چه‌پایه شدنی‌ست، این پرسش سر می‌زند که: آیا با موسیقی فراگرفتن مردم، روی رسانه‌های تولید‌انبوه فرهنگ منحط و بنجل‌پرور بورژوایی، کنترل همه‌گانی صورت می‌گیرد؟ آیا خصوصی‌سازی در عرصه‌ی آموزش، که میوه‌ی گندیده‌اش کیفیت نازل و هزینه‌ی کلان از جیب مردم و محدود شدن آموزش‌و‌پرورش در بسیاری از رشته‌ها به طبقه‌ی مرفه جامعه است، از میان برداشته می‌شود؟ این است راه‌و‌روش نقد رادیکال و دست به ریشه‌ها بردن؟

دوستی که در آن‌سوی آب‌ها زنده‌گی می‌کند تعریف می‌کرد که آنجا عده‌ای برای نقد روندهای متأخر انباشت در سیستم سرمایه‌داری و اعتراض به مک‌دونالد که یکی از نمادها و مظاهر گلوبالیزاسیون امپریالیسم است، به‌سوی مردمی که در مک‌دونالد خوراک می‌خوردند، تف می‌کرده‌اند. دوست من این‌ها را که تیغ تند اعتراض‌شان را بر مردم اغلب‌بی‌خبر و دنباله‌روی جریان‌غالب و به‌قول فروغ فرخزاد پیرو فلسفه‌ی «ای بابا! به من چه؟ ولش کن» کشیده بودند قیاس می‌کرد با عده‌ی دیگری که در تظاهرات ضد سرمایه‌داری زورشان می‌چربید و اگر مک‌دونالد، پیشانه کرکره‌های ترس را پایین نکشیده بود، شیشه‌های مک‌دونالد را پایین می‌آورده‌اند و به جای خود نقد همراه با راهکار رادیکال از آشغالی که صنایع‌غذایی‌ی لیبرالیزه‌شده و بازار‌آزادی در شکم توده‌ی نا‌آگاه مردم می‌ریزد هم داشته‌اند. ماهیت متفاوت این دو راه، آشکارا میان دو رویکرد و دو جهان‌نگری‌ی مجزا خط‌‌فاصل می‌کشد.

یوسف اباذری که اگرچه همچون یک شومن رسانه‌ای می‌داند برای جذب و جلب مخاطب، سخنانش را باید از طردشده‌گان سیستان‌و‌بلوچستان بیاغازد، در ادامه خود طرد می‌کند و با رطب‌و‌یابِس‌به‌هم‌بافتن به نتیجه‌های دلخواه خود می‌رسد، راهش را از مدت‌ها پیش برگزیده است. اما این راه، آتیه‌ی روشنفکری را به گمراهه‌ی انفعال و گوشه‌نشینی و مردم‌گریزی خواهد کشاند و درست همانطور که تصوف و بهانه‌ی دورنشینی از حکام ستمگر و فاسد، نخبه‌گان و روشنفکران قرون حوالی‌ی هفت هجری تا عهد مشروطه‌ی این مملکت را سردر‌گریبان خلوت و مراقبه و انزوا کرد، این‌بار بهانه‌ی بلاهت و حمق تاریخی‌ی مردم، روشنفکران را از مردم خود و از تاریخ خود و از نقش تاریخی‌ی خود در راه مردم پرت خواهد انداخت.
——————————————–
منبع: صفحه فیس بوک نویسنده
——————————————–

برگرفته از سایت طبقه دات کام
https://tabaqe.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.