نگاهی به یک بحث دو جانبه با دو رویکرد متفاوت پیرامون اوضاع یونان!

بحث و گفتگو اصغر ایزدی و تقی روزبه  پیرامون اوضاع یونان ….

نگاهی به یک بحث دو جانبه با دو رویکرد متفاوت پیرامون اوضاع یونان!

اصغر ایزدی:
روزبه عزیز، در قسمت “چه رویکردی می توان داشت؟”* همه آنچه را که در پاراگراف های اولیه نقد کرده ای، نقض می کنی! اگر از نکات مربوط به افشا گری و “روشنگری و توضیح” بگذریم، آنچه که می ماند همانا دعوت از تود ه ها برای تعمیق و گسترده کردن رفرم ها در نظام سرمایه داری یونان است : ” جنش های اعتراضی با تأکید بر حفظ استقلال و پایداری بر مطالبات خود، بدون چشم دوختن به معجزه از بالا ، به تعمیق سازمان یابی خود برای تشکیل هرچه بیشترتشکل ها و مجامع خودگردان و مداخله مستقیم در کلیه امورات زندگی و کشوری درسطوح گوناگون ادامه دهند… تحمیل برخی مطالبات و رفرم ها به سیستم و خنثی کردن فشارهای ترویکا واجد اهمیت است.” و اگر بپذیرم که یونان – و هر کشور دیگری- به تنهایی نمی تواند به “فراتر رفتن از نظم مستقر (سرمایه داری)” در شرایط کنونی جهان سرمایه دست یابد، پس آنچه می ماند همانا برنامه حزب چپ یونان سی ریزا است، با کمی بیشتر یا کمتر! استفاده از ” ترک” های سرمایه داری یک چیز است و فراتر رفتن از آن ( سوسیالیسم) چیز دیگر. این شانس بزرگ مردم یونان است که از درون بحران سرمایه داری یونان حزب سی ریزا ونه حزب فاشیستی به یک نیروی سیاسی بزرگ فرا روییده است. آیا سی ریزا چون برنامه فوری فراتر از سرمایه داری ندارد مورد انتقاد است یا چون به مثابه یک “حزب” در استانه خزیدن به قدرت سیاسی است؟ به نظر می رسد نقد تو به سی ریزا هم شامل برنامه ان است و هم اساسا این که چرا سی ریزا در انتخابات و برای کسب قدرت سیاسی گام برداشته است! بنظر می رسد تا زمانی که پاسخ برنامه ای و هم چنین پاسخ سازمانیابی نو و چگونگی گذار جهانی فراتر رفتن از سرمایه داری برای تحقق ایده کمونیسم از بطن جنبش های طبقاتی- اجتماعی حاصل نشود، گریزی از سی ریزا ها نخواهد بود، با همه تناقضات و تراژیک بودن آن! مشکل از سی ریزا نیست، آیا جنبش طبقاتی – اجتماهی یونان و همبستگی اروپایی با آن ظرفیتی بیش از سی ریزا داشته است؟

اصغرعزیز، صحبت تو یک “اگر” دارد که من با آن چندان موافق نیستم: اگر بپذیرم که یونان – و هر کشور دیگری- به تنهایی نمی تواند به “فراتر رفتن از نظم مستقر (سرمایه داری)” در شرایط کنونی جهان سرمایه دست یابد، پس آنچه می ماند همانا برنامه حزب چپ یونان سی ریزا است. اما در شرایطی که جهان با نظم حاکم بر خود چهارنعل به آستانه فاجعه می رود، در شرایطی که سرمایه داری جهانی شده به اوج گندیدگی خود رسیده است که در آن شکاف ها و نابرابری ها بیداد می کند و بیش از نیمی از ثروت جهان در دستان ۸۰ نفر متمرکز شده که از ثروت سه و نیم میلیارد نفر فزونی گرفته است، ویرانی محیط زیست و سیاره زمین دارد به نقطه های غیرقابل بازگشت می رسد و هم چنان شاهدیم که قدرت های عمده آلاینده جهان برهمان سیاست ویرانگرانه خویش ادامه می دهند و مثلا هنوز هم دارند اساسا بر طبل پروژه های توسعه سوخت فسیلی و امثال می کوبند و کشوری مثل آمریکا تازه دارد وارد چرخه تولید و صدور و توسعه سوخت فسیلی –نفت ماسه ها- می شود و یا جنگ افروزی و بحران انفجاری مهاجرت و تروریسم و ظهور گتوها وآپارتایدهای اجتماعی و نژادی در خود کشورهای سرمایه داری سر برمی آورند ( فرانسه و سیاه پوستان آمریکا و.)، خوب اگر سوسیالیسم امروزه یعنی در شرایطی که جهان توسط سرمایه داری قبضه شده و چشم انداز آن تیره گشته است، بدیل نباشد پس می خواهد کی و کجا بدیل باشد؟ پس از نابودی و خرابی بصره؟! آن چه من گفته ام هم دراین مقاله و هم مثلا در مقاله با عنوان جنبش های جدید و پارادایم جدید، آن است که سوسیالیسم بدیل جهان سرمایه داری شده است و در دل همین شرایط که گندیدگی سرمایه فراگیر شده و همه عرصه های زندگی را به کنترل خود گرفته و به کالائی کردن آنها مبادرت کرده است، دیگربحث گندیدگی یک بحث تئوریک نیست بلکه در متن زندگی اکثریب بزرگی از مردم جهان احساس می شود، و همین زمنیه های عیننی گام برداشتن به سوی جهانی دیگر و مناسبات دیگر را نه فقط ممکن که ضروری هم ساخته است. در این رابطه از یک کنش و رویکرد (که از آن در آن مقاله به عنوان هم تاکتیک و هم استراتژی یاد شده) یک تاکتیک واستراتژی دو وجهی که از یکسو در دل همین مناسبات جهانی که بشدت هم ناموزون و نامتعادل است، نقطه به نقطه در هر کجائی که ممکن باشد و کنش گران چپ و ضد سرمایه داری در تکاپوهستند با تشکیل مجامع خودگردان و اشغال فضا و مکان ها هرجا که ممکن است به ایجاد مجامع خود بنیاد و خودگران مبادرت کنند. چنین روندی با تشدید شکاف ها و فلاکت اجتناب ناپذیرخواهد بود و براساس مناسباتی از نوع دیگر و از سوی دیگر به موازات آن با فشار از بیرون به سیستم و با استفاده ار شکاف های درونی نظام سرمایه داری از طریق به هم پیوستن شبکه ها و ایجاد موج های بزرگ جنبشی برای تحمیل رفرم ها و اصلاحات مشخصی در عرصه های مختلف هم چون محیط زیست و… عمل کنند. ترکیب این دو حرکت مکمل می تواند راهگشای ما بسوی جهان دیگر باشد. وگرنه خزیدن به درون ماشین نظام و تبدیل شدن به سازوکارهای سیستم هم اهرم فشار واقعی را کند می کند مثل جنبش سیز اواخر قرن بیستم که با جذب به درون سیستم و وزارت و امثال آن از نفس افتاد و هم البته در تناقض با محور اول کنشگران ضد سرمایه یعنی تشکیل مجامع خودگردان با اقدام مستقیم خود کارگران و زحمتکشان و شهروندان است.
در مورد سی ریزا از دو حال خارج نیست یا واقعا چپ ضد سرمایه داری است که وظیفه پیش برد آن را بردوش می گیرد یا آن که مثل صد سال گذشته وظیفه رفرم در سیستم یعنی بخشی از وظایف خودبورژوازی را متقبل می شود، کاری را که خود عناصر با اتیکت نظام بدلیل بی اعتباری توده ای و شکست هایشان قادر به انجام آن نیستند. خوب، در صورت دوم صرفنظر از هرعنوانی که رویش بگذاریم، کارکرد بورژوائی داشته و بخشی از آن است و باید با در نظر گرفتن همین واقعیت و مقابله با احساس هم ذات پنداری مردم با آن رفتارکرد و با آن به عنوان بخشی از سیستم و عاملی برای فشار به سیستم و بخشی از شکاف های آن عمل کرد. مهم آن است که چپ و جنبش ضد سرمایه داری با داشتن امیدهای واهی در این بزنگاه مضمحل و آشفته نشوند و راه خود را گم نکنند. خلاصه آنکه فشار از بیرون برای رفرم در سیستم بشرط آنکه جنبش حرکت خود در بیرون از سیستم را فدای آن نکند می تواند مکمل همدیگر باشند. و نه هم چون گذشته ها که نافی همدیگر بودند.
البته در رویکرد این نوشته قدرت ( قدرت جدا شده از کنشگران هم چون انباشت قدرت و متناظر با انباشت سرمایه) جفت جدا نشدنی هستند و هر دو به یکسان ماهیت سرمایه دارانه دارند. یعنی قدرت (جدا شده و تفویض شده) غیر سرمایه دارانه نداریم و ذات قدرت و نشستن در ماشین قدرت  برقراری نظم در سیستم است. بنابراین دوگانه برنامه و قدرت مطرح نیستند. یعنی خود قدرت هم، برنامه و بخش مهمی از آن است. چنانکه در برنامه سوسیالیستی قدرت و مقابله با قدرت جدا شده و بورژوائی شده بخشی از برنامه است.

روزبه عزیز، کاملا مشخص است که”اگر” من، ناظر به کدام نکته است: ” اگر بپذیرم که یونان – و هر کشور دیگری- به تنهایی نمی تواند به” فراتر رفتن از نظم مستقر (سرمایه داری) “در شرایط کنونی جهان سرمایه دست یابد”. پس می بینی انچه را که تو درباره وضعیت جهان تحت سیطره سرمایه داری جهانی نوشته ای و یا این که سوسیالیسم بدیل سرمایه داری است ربطی به ” اگر” من ندارد و فکر می کنم هر کس دیگری یادداشت من را بخواند جز باور به نفی سرمایه داری و باور به بدیل دنیای دیگر/ سوسیالیسم برداشت دیگری نخواهد کرد. بدین خاطر من از مقاله تو فقط بخش آخر را مورد نقد قرار دادم تا تناقض نهفته در آن را نشان دهم. اگر تو در پاسخ من می نوشتی که از یکسو، اولا سیریزا باید هدف فوری برنامه خود را گسست کامل از نظام سرمایه داری جهانی اعلام کند؛ ثانیا با عدم شرکت در انتخابات، خواهان برپایی انقلاب و انحلال هرگونه قدرت دولتی در یونان شود و سخنی از هیچ دولت جایگزین بمثابه قدرت سیاسی نمی تواند مطرح باشد؛ واز سوی دیگر نمی نوشتی ” تحمیل برخی مطالبات و رفرم ها به سیستم و خنثی کردن فشارهای ترویکا واجد اهمیت است.”، آنگاه مقاله تو با تناقض همراه نبود. متاسفانه تو آنچه را که من در نقد نوشته ات یادداشت کردم دور زده و بی پاسخ گذاشته ای. من از کامنت بعدی تو این را می فهمم : نه به برنامه سیریزا؛ نه به انتخابات جاری و سیریزا ؛ پیش به سوی ” تحمیل برخی مطالبات و رفرم ها به سیستم و خنثی کردن فشارهای ترویکا”! برای یونان بمثابه یک کشور گذر به سوسیالیسم و نفی دولت، ” جفت جدانشدنی”، می خواستی اما به پایین تر از رفورم سریزا تن می دهی.

اصغرعزیز! مسائل مهم و دشواری را در این چند خط مطرح ساخته ای که یکی رادیکالیزه کردن از درون دولت است و دیگری خطرفاشیسم و سومی این نکته که سوسیالیسم در یک کشور ممکن نیست. که سعی می کنم نظر خودم را در مورد آن بطورخلاصه بیان کنم:
فکرمی کنم که چنین وضعیت های حساسی منحصر به فرد نیستند. سالها پیش در فرانسه دقیقا بدلیل مقابله با فاشیستها پشت شیراک رفتند و سپس در برابر سازکوزی پشت اولاند رفتند و حالا بازهم شاهدیم که جریان افراطی راست خانم لوپن سر برآورده است (که البته فقط اختصاص به فرانسه ندارد). حتی در کشورخودمان علیرغم تفاوت های بارز با اروپا دوم خرداد و یا ۲۲ خرداد، درعروج روحانی مردم با همین ملاحظه بد و بدترعمل کردند. اما اگر این تجارب را که قدمت طولانی در جهان دارند در نظربگیریم معلوم می شود که این نوع دست بدست کردن ها بخشی از چرخه قدرت و بازسازی آن در نظام های موجوداست. و همواره هم وجود خواهند داشت و نتیجه اش پیشروی بورژوازی و آچمز شدن جنبش های ضد سرمایه داری در معنای وسیع خود بوده است.
در مورد یونان به گمان من برای چپ های ضد سرمایه داری دو خواست راهبردی و محوری وجود دارند. در وجه سلبی از نظراقتصادی همانا الغاء ریاضت اقتصادی است. در مورد وجه ایجابی یعنی جایگزین طبیعتا اختلاف اساسی هست. از نظر سی ریزا براساس مواضع اعلام شده اش یک طرف سیاست موسوم به رشد اقتصادی است که جایگزینی سرمایه دارانه است برای وضعیت و از طرف دیگر سیاست تشکیل مجامع خودگردان و با جهت گیری سوسیالیستی به معنی اداره امورات زندگی در سطوح خرد و کلان زندگی براساس نیازها توسط خود بی شماران. محور دوم (راهبرد دوم) دولت سالاری است که در برابر اصل اشتراکی کردن قدرت و باصطلاح خودحکومتی و نه دگرحکومتی قرار دارد. اما مشکل عمل (اقدام) از درون دولت آن است که قدرت وقتی ازمردم و کنشگران جدا می شود بناگزیر بورژوائی و سرکوبگر می گردد و اولین دستور کارش نهادی ساختن و تثبیت خود است که این خود چیزی جز شروع سرکوب جنبش و مردم (اخگر سوزان خودفرمانی و خود رهانی آن) نیست. گرچه مردم ممکن است تحت شرایط سخت و کمبود آگاهی و توانائی بالفعل خود، سرمست از پیروزی و همذات پنداری خود با دولت جدید باشند. بنابراین زدودن این همذات پنداری با دولت جدید مستلزم رجعت قدرت به منشأ اصلی خود است. دوم آن که الزامات عمل با ورود به ماشین دولتی در یونان و با در نظر گرفتن بند ناف اقتصاد آن با منظومه اقتصاد جهانی و بطور مشخص اتحادیه اروپا، با چنان اهرم های نیرومندی در هم تنیده شده است که راهی جز نوعی سازش و همراهی برای آن ها که سوار این ماشین می شوند نمی ماند و این یعنی پشت کردن به مردم و مطالباتشان که برای نیروهای ضد سرمایه داری و رادیکال در حکم انتحار است. و البته ناگفته نماند که همه این ها باصطلاح از تبعات ورود به قدرت است. از سوی دیگر تجربه فرانسه یعنی رشد فاشیسم به عنوان حزب تراز اول در دوره اولاند که (که حمایت از او) برای منزوی کردن راست صورت گرفت و یا می گیرد، نشان می دهد که حتی پاسخ درستی به آن ادعا، که بیشتر توجیه کننده پیوستن به بساط بازی نظام مستقر بوده است، نداده است. از قضا منشأ رشد فاشیسم به دلیل عملکرد بلوک قدرت و برآورده نشدن وعده ها و انتظارات از یکسو و ایفاء نقش اپوزیسیونی توسط راست های افراطی از دیگر سو بوده است (در شرایطی که چپ ها نیز عموما از دولت اولاند در برابر جناح دیگر حمایت قاطع کرده بوده بودند).

آن ها که در قدرت هم هستند عموما بدلیل بیلان کارشان و از دست دادن اعتبار توده ای شان پائین کشیده می شوند و فراکسیون های جدید بورژوازی سوار بر نارضایتی عمومی و ضعف کنشگران چپ و ضد سرمایه عروج می کنند و در اصل همان برنامه های ضد مردمی و دیکته شده را پیش می برند. جنبش کارگری و یا ضد سرمایه داری که وارد این بازی می شود متشتت و پراکنده و منفعل می شود که این خود عرصه را برای تاخت و تاز شبه فاشیست ها فراهم می سازد. علاوه بر آن، عروج فاشیسم به معنی بحران سرمایه داری در فاز جهانی شدن و شتاب پیدا کردن فرایند عبور از دولت-ملت هاست (که تشکیل اتحادیه اروپای سرمایه داران یکی از مصادیق آن است) و مسائلی که برمی انگیزد. فاشیسم فاقد پاسخ به بحران و معضلات روند جهانی شدن است و نمی تواند رو به رشد و بالنده باشد و در حقیقت بیان شکافی عمیق در صفوف بورژوازی است. این که نیروهای ضد سرمایه داری بخواهند در کنار بخش دیگر بورژوازی جهانی که خود مسبب اصلی عروج فاشیسم است قرار بگیرند رویکردی سنجیده نیست و به معنای یاری رساندن به نجات سرمایه داری برای عبور از گردنه بحران است. در جنگ بین بلوکهای سرمایه که همدیگر را باز تولید می کنند درست آن است که نیروهای ضدسرمایه داری از این شکاف ها برای پیشروی خود و نه خزیدن به زیر چتر جناح دیگر از بورژوازی سود جویند. خلاصه آنکه فاشیسم که با شعار تقویت دولت های ملی و خارجی ستیزی به میدان آمده است چون بر خلاف روند جهانی شدن سرمایه است، اگر هم بفرض به قدرت برسد قادر به تثبیت خود نیست و به سرعت رسوا و منزوی می شود. اساسا برای چپ و جنبش های ضد سرمایه داری، سرمایه داری به مرحله گندیدگی رسیده و کل آن را باید به مبارزه طلبید و گرنه جبهه ضد فاشیسم فرجه ای برای گریز بورژوازی که مسئول همه این وخامت هاست فراهم می کند. البته می دانم که این ملاحظات در مورد سی ریزا به دلیل برداشت های مختلف از عیار چپ (بودگی) و رادیکالیسم آن، که بی تردید قضاوت دقیق پیرامون این عیار تنها در پراتیک مشخص خواهد شد [با چون و چرا همراه است]، اما خطوط  برنامه ای و روند رشد این جریان متأسفانه عیار رقیق تر شدن بار ضد سرمایه داری آن را نشان می دهد و مشخصا یک جریان ضد ریاضت اقتصادی است. البته هیچگاه نمی توان یک احتمال ضعیف را یعنی این امکان را که در کشاکش تحولات یونان سی ریزا رادیکالیزه شود و مسیر ضد سرمایه داری را به پیماید که از آن در برخی مطبوعات به عنوان امکان چاوزی شدن الکسیس سپیراس نام برده می شود، بالکل منتفی دانست. که در آن ممکن است مبارزه علیه سرمایه و میدان دادن به جنبش ها در پائین برای پیشروی در حوزه های اجتماعی و اقتصادی منجر به شکل گیری مجامع خودگردان و خود مدیریتی وسیع گردد. بدیهی است چنین شق فرضی که به گمان من احتمال آن ضعیف است، رویکرد دیگری را از سوی کنشگران ضد سرمایه داری طلب می کند. با این همه باید توجه داشت که اگر کنشگران ضد سرمایه داری تحت هیچ شرایطی وظایف راهبردی و برنامه ای خویش را به عنوان موقعیت های تاکتیکی نظیر بد و بدتر کنار نه نهند و البته از جنبه های مثبت تحولات غافل نشوند و از برخوردهای سکتاریستی و مطلق گرائی سیاه و سفید کردن ها به پرهیزند، فرصت های مناسبی برای ایفاء نقش مهم تر در برابر سرمایه داران فراهم می شود و بفرض در صورت عروج فاشیسم بدلیل شکاف عمقی در بلوک بورژوازی و مبارزه قاطع تر چپ ها با آن حتی این شانس (فرصت ها) تقویت هم می شود. بنظرم  نباید از ترس مرگ -آمدن فاشیسم- که به نوعی تضعیف و بحران بورژوازی جهان گستر خواهد بود زیاد هراس به خود راه داد و برنامه خویش را عوض کرد. چون اکنون با دوران دهه های چهل تفاوت دارد. با این همه این به معنی دست کم گرفتن مبارزه جدی علیه فاشیسم نیست. برعکس در سطح جامع جبهه ای را باید علیه آن گشود و جناح بورژوای جهان گستر را بدلیل مماشات با فاشیسم مورد افشاء قرار داد.

در مورد رأی دادن به سی ریزا: بنظر من چپ و مدافعان ضد سرمایه داری باید در هر حال به برنامه خود وفادار باشند یعنی در راستای دو خواست محوری فوق همواره آن ها را پیش ببرند و به مردم و جامعه هم  پیشنهاد بدهند و حتی به تحقق آن در مناطق و کارخانه ها و حوزه های دیگر زندگی تا جائی که ممکن است و می توانند مبادرت ورزند. در حالی که می دانیم رأی دادن به سی ریزا، یعنی نه فقط رأی دادن به لغو ریاضت اقتصادی که مورد نظر چپ هم است، بلکه هم چنین به معنی آری به سیاست رشد سرمایه دارانه است که این خود به معنی معلق کردن برنامه خود چپ و مدافعان ضد سرمایه داری است. پس بهترین حالت آن است که مردم رأی دهنده در گام نخست باین آگاهی برسند که حمایت خود را به طور مشروط و همراه با طرح مطالبات خود انجام بدهند و چک سفید به هیچ کس ندهند. اگر مردم بفرض بر اساس برنامه چپ های ضد سرمایه داری و طرح مطالبات خود به این نتیجه برسند که رأی ندهند معلوم میشود که خود آنها به قدر کافی واجد این آگاهی و توانائی هستند که نقش آفرینی کنند و اگر رفتند و بدون شرط رأی داند، خوب در متن تجربه خود احتمالا به نادرستی و خوش بینی زیاده از حد خود و به درستی رویکرد نیروهای ضد سرمایه داری پی خواهند برد. بنظرم لازم نیست که همه حتما یک تاکتیک داشته باشند. چرا که هویت چپ ها با برنامه ایجائی اشان تعریف می شود و نه فاکتور گرفتن از آن و لاجرم منحل شدن در هویت هژمونی حاکم بر جنبش. مهم آن است که ضمن طرح بدیل خود در برابر بحران موجود، برخورد سکتاریستی هم با جنبه های مثبت تحولات و فرصت هائی که از  ِقبل آن فراهم می گردد صورت نگیرد.
امیدوارم که باین مسأله که آیا از درون دولت امکان رادیکالیزه شدن وجود دارد یا نه پاسخ داده باشم. یعنی این پاسخ را که اولا نفس جدائی قدرت از بدنه و در شکل تفویض شده اش خود نقض غرض است و به معنی مشارکت در نهادی شدن قدرت بیگانه و استقرار نظم سرمایه دارانه و پی آمدهای آن از یکسو و نادیده گرفتن پیوندهای ارگانیک سرمایه جهانی شده، اقتدار تعیین کننده نهادهای فراملی و اهرم فشار نیرومند متعلق به آن از سوی دیگر. ولی بیرون از دایره قدرت تحت سیطره سرمایه داری جهانی شده بدون توجه به مرزهای جغرافیائی اقتصادی و سیاسی که خود در حال فرو ریزی است (و اساسا بحث سوسیالیسم در یک کشور که ناظر بر دوران دولت- ملت ها بود بلاموضوع شده است)، و سرمایه داری به معضل اکثریت عظیم جمعیت جهان تبدیل شده است، بستر مناسب و بالقوه ای علیه کالائی کردن همه امورات زندگی وجود دارد که در هر نقطه و در هر گوشه این جهان برای اداره امورات زندگی توسط شهروندان و مداخله و مشارکت مستقیم آنها گام هائی را درجهت سوسیالیسم و غیرکالائی کردن امورات زندگی (تولید و کار برای مصرف و نه بازار و سود و تحقق خرده بدیل ها در گوشه گوشه جهان) و در همبستگی با یکدیگر برداشت. این امید و امکان نه آرزوی صرف که حاصل ورود به عصر سرمایه داری جهانی شده و به بن رسیده با استفاده از دست آوردهای انقلاب سوم صنعتی است.. شروع سوسیالیسم در کشور مشکلش تصرف قدرت دولتی بود و مسائل ناشی از آن، که اکنون بلاموضوع شده است. اکنون باید از نقطه دیگری در بسترجامعه و طبقه جهانی زحمت و کار و با این آگاهی تاریخی که دولت نمی تواند اهرم پیشروی سوسیالیسم باشد، همانطورکه خودت هم مطرح کرده ای، حرکت کرد که البته این نیز معضلات و مسائل خود را دارد که تنها در متن پراتیک اجتماعی می توان پاسخ های درخوری برای آن پیداکرد.

روزبه گرامی، تو زحمت می کشی و توضیحات مفصلی در باره نکاتی می نویسی که من نمی توانم خودم را و یادداشم را مخاطب آن بدانم. ادامه بحثی را که با مفاله تو شروع کردم ، به هیچوجه به مسایل مربوط گزین “بد و بدتر”؛ “جبهه ضد فاشیستی”؛ “رادیکالیزه کردن دولت “و…نبوده و نیست. شاید زبان الکن من در نوشتن سبب می شود که تو وقت زیادی را صرف پاسخ به نکاتی کنی که من خود را مخاطب آن نمی بینم و یا به بحث جاری ما مربوط نمی شود. و من فکر می کنم نه فقط نکات مربوط به ایران و فرانسه در ارتباط با وضعیت کنونی یونان قیاس مع الفارق است، بلکه هیچ گونه ربطی با بحث من ندارد. مخاطب تو (من) هم با منابع تئوری- نظری تو آشنایی دارد و هم در چند سال گذشته از طریق خواندن برخی از نوشته های تو، تغییرات و گرایش فکری تو را دنبال کرده است و از آن مطلع است. من در یادداشت های قبلی به گرایش”ایدئولوژی/استراتژی” خودم به عنوان یک چپ وفادار به ایده کمونیسم و ایده انقلاب اجتماعی اشاره کرده بودم و همچنین گسست از “سوسیالیسم قرن بیستم و دولت و حزب و…” و اشاره به فاشیسم در یونان و یا اسپانیا ناظر بر آن بوده که در پاسخ به بحران حاد سرمایه داری در این کشورها ما نه با یک جنبش قدرتمند فاشیستی بلکه خوشبختانه با برآمد یک جنبش طبقاتی- اجتماعی ضد سرمایه داری- و یا حداقل ضد نئولیبرالیسم- که حول سی ریزا و مشابه آن در اسپانیا همراه شده است، مواجهیم. پس می بینی مساله موضوع “بد و بدتر” در ایران و شیراک و ماری لوپن و یا همچنین اولاند و سرکوزی در فرانسه در میان نیست.
می دانم که تو به درست یا به خاطر دور زدن، پرسش “سوسیالیسم در یک کشور” را کهنه می دانی؛ قصد من هم در اشاره به این پرسش نه بحث در باره آن ، بلکه درگیر شدن با این پرسش واقعی و بالفعل در پرتو نمونه کنونی یونان بود که تو نوشته بودی: “درشرایطی که توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوز فراهم نیست، استفاده از بازوی دوم اجتناب ناپذیر است”. فقط و تمامی بحث – و تاکید می کنم فقط و تمامی بحث- برای شکافتن و پاسخ به این بغرنجی وضعیت است. فکر می کنم وقتی می نویسی ” توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوز فراهم نیست” منظور تو هم در سطح جهانی است و هم مشخصا شرایط کنونی یونان را در آستانه انتخابات مد نظر داری؛ و من از آن بغرنجی رابطه میان استراتژی (غلبه بدیل) و تاکتیک (برخورد با انتخابات) را می فهمم. در نوشته قبلی با توضیح ” استفاده از بازوی دوم” مساله پاسخ به انتخابات را دور زده بودی. اما در نوشته بعدی نکاتی را در این باره توضیح داده ای که به آن می پردازم. در ابتدا از بررسی و قضاوت در باره سی ریزا هم می گذرم که آیا “ایدئولوژی” و برنامه سیاسی سی ریزا “مشخصا یک جریان ضد ریاضت اقتصادی” است و یا یک جریان ضد سرمایه داری است که در نگاهش به سوسیالیسم، وجود دولت را همچنان ضروری می داند، بهر حال در اینجا موضوع بحث من نیست. یک نکته را هم اشاره کنم و به بحث اصلی بپردازم؛ این که حزب کمونیست یونان گویا به خاطر وفادار ماندن به برنامه ضد سرمایه داری و انقلاب سوسیالیستی به عنوان نیاز بالفعل پاسخ به شرایط کنونی یونان از سی ریزا حمایت نکرد اما در انتخابات شرکت کرد نشانه “دم خروس” است. برگردم به بحث اصلی؛ هر چند می نویسی با پیروزی سی ریزا و به دنبال آن: “به احتمال ضعیف… ممکن است مبارزه علیه سرمایه و میدان دادن به جنبش ها در پائین برای پیشروی در حوزه های اجتماعی و اقتصادی منجر به شکل گیری مجامع خودگردانی و خودمدیریتی وسیع گردد”؛ اما متاسفانه بر مبنای یک نگاه منجمد به موقعیت های تاکتیکی صرفا یک موقعیت تاکتیکی می شناسی: انتخاب بین “بد و بدتر”! آیا نمی توان موقعیتی را دید که انتخاب بین موقعیت “نسبتا خوب” و از دست دادن یک فرصت باشد؟ پاسخ به بغرنجی تاکتیکی در شرایطی که ” توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوز فراهم نیست” از درون چنگ زدن به انتخاب “نسبتا خوب”، موقعیتی که نه فقط  در راستای ضد بدیل نیست، بلکه می تواند در راستای آن و پاسخ هایی برای پرسش های آن باشد، شرایطی که خود بدیل (سوسیالیسم قرن بیست و یکم، نوع نوین سازمانیابی جنبش های اجتماعی و سیاسی در مقابل اتحادیه ها و احزاب قرن بیستمی و…) هنوز پاسخ های لازم را نگرفته است. همان اندازه که جنبش زاپاتیستی؛ جنبش کوبانی؛ پیروزی های انتخاباتی چپ در برخی از کشورهای آمریکای لاتین تجربه های گران بهائی برای فهم “بدیل” فراهم کرده و می کنند، تجربه سی ریزا در قدرت هم می تواند راهگشا این فهم باشد. من می توانم با همه ملاحظاتی که پیرامون “در مورد رای دادن به سی ریزا” نوشته ای همراه شوم برای آن که تناقضی را که تمامی بحث خودم را با تو از آنجا آغاز کرده ام بهتر نشان دهم: من به رغم و با حفظ – تاکید می کنم به رغم و با حفظ – تمامی آنچه که تو به عنوان هویت چپ و برنامه ایجابی می شناسی و به آن باور داری در این انتخابات معین یونان شرکت و فعالانه یرای پیروزی سی ریزا تلاش می کردم؛ و حتی اگر در موقعیت سی ریزا بودم و مردم را با برنامه ضد سرمایه داری و انقلاب اجتماعی و خود مدیرتی و…همراه بودند، شرکت در انتخابات و پیروزی در آن و کسب قدرت سیاسی را ناقض باور به “تغییر جهان بدون کسب قدرت سیاسی” نمی دانستم، چرا که این امر از الزامات واقعی پذیرش این حکم است: ” توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوز فراهم نیست”! و این پاسخ من به این بغرنجی میان استراتژی و تاکتیک است. من فکر می کنم تو تردید داری که آیا می بایست در انتخابات شرکت و به نفع سی ریزا رای دهی و اگر در موقعیت سی ریزا می بودی یا مردم را به قیام دعوت می کردی به رغم آن که باور داری که ” توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوز فراهم نیست” ؛ و یا به خاطر مغایر دانستن انتخابات معطوف به قدرت سیاسی و شرکت در دولت “با هویت و برنامه ایجابی چپ” صحنه انتخابات را به دشمنان مردم وا می نهادی! آیا راه و تاکتیک دیگری می شناسی؟ البته منظورم چنین نکاتی نیست: “با این همه باید توجه داشت که اگر کنشگران ضد سرمایه داری تحت هیچ شرایطی وظایف راهبردی و برنامه ای خویش را به عنوان موقعیت های تاکتیکی نظیر بد و بدتر کنار نه نهند و البته از جنبه های مثبت تحولات غافل نشوند و از برخوردهای سکتاریستی و مطلق گرائی سیاه و سفید کردن ها به پرهیزند، فرصت های مناسبی برای ایفاء نقش مهم تر در برابر سرمایه داران فراهم می شود… پس بهترین حالت آن است که مردم رأی دهنده در گام نخست باین آگاهی برسند که حمایت خود را به طور مشروط و همراه با طرح مطالبات خود انجام بدهند و چک سفید به هیچ کس ندهند. اگرمردم بفرض بر اساس برنامه چپ های ضد سرمایه داری و طرح مطالبات خود به این نتیجه برسند که رأی ندهند معلوم میشود که خود آنها به قدر کافی واجداین آگاهی و توانائی هستند که نقش آفرینی کنند و اگر رفتند و بدون شرط رأی داند، خوب در متن تجربه خود احتمالا به نادرستی و خوش بینی زیاده از حد خود و به درستی رویکردنیروهای ضدسرمایه داری پی خواهند برد.”

بنظرم بحث به جای خوبی و نتیجه بخش رسیده و اختلاف بین این دو نظر کاملا روشن شده است: کسانی که آگاهانه به سی ریزا رأی داده اند اولا به سیاست رشد اقتصادی در برابر ریاضت اقتصادی هم رأی داده اند. عدم توازن قوا، توجیه کننده رأی به رشد سرمایه دارانه می گردد مگر آنکه آن رأی بفرض مشروط می بود. ثانیا اگرعدم تصرف یا شرکت در ماشین دولتی برای چپ رادیکال نوین یک پرنسیپ بوده باشد، بدلیل توازن نیرو و فقدان بدیل و موقعیت تاکتیکی مجاز دانسته می شود که بزعم من به معنی نقض هویت ضد سرمایه دارانه و تناقض بارز بین آن و تاکتیک گزین شده است.
خلاصه آن که تو تناقضی نمی بینی و من تناقض می بیینم. درعین حال باید اضافه کنم که ضمن پیشبردمواضع مستقل خودمان می توانیم و باید از جنبه های مثبت آن بدون شرکت در قدرت و یا توجیه آن دفاع کرد. یک دفاع و حمایت مشروط و همراه با انتقاد و فشار از پائین، تا زمانی که چنین جنبه های مثبتی وجود داشته باشند.

با سلامی برای پایان این دور بحث، من هم فکر می کنم بحث خوب و نتیجه بخش بود هر چند که می تواند جمعبندی هر یک ما از آن متفاوت باشد. “عدم توازن قوا” نه در حد و قواره تاکتیکی، بلکه در گستره ای جهانی و استراتژیک” توازن قوا و شرایط لازم برای غلبه بدیل هنوز فراهم نیست” است و این امر نه توجیه کننده” رأی به رشد سرمایه دارانه” بلکه بیان بغرنجی شرایطی است که یک نیروی عظیم اجتماعی در آستانه پیروزی انتخاباتی با آن مواجه می شود؛ و تا زمانی که پاسخی برای گسست از سرمایه داری جهانی برای نمونه و شرایط کنونی یونان نداشته باشیم نمی توانیم پیروزی انتخاباتی و تصرف دولت توسط یک نیروی ضد سرمایه داری را بمعنای نقض هویت ضد سرمایه داری آن نیروی سیاسی بدانیم و می تواند در صورت وفا داری به جنبشی که از آن فرا روئیده است حتی به آن یاری رساند. هیچ توهمی نباید داشت که این امر حداکثر می تواند رفورمهایی در سرمایه داری یونان باشد و اما در شرایط کنونی از آن گریزی نیست! نه “رای بفرض مشروط” و نه ” یک دفاع و حمایت مشروط همراه با انتقاد” پاسخ به وضعیت نیست؛ بغرنجی شرایط فراتر از آن است و این نوع “مشروط، حمایت، انتقاد” می تواند توجیه و پوششی برای فقدان وظیفه باشد که آن را وفا داری به پرنسیپ عدم تصرف وشرکت در دولت برای “چپ رادیکال نوین” می داند. فکر می کنم پرسش بغرنجی که در بحث ما بوجود آمد صرفنظر از نگاه هریک از ما به آن بعنوان یک پرسش مهم چپ نو وفادار به کمونیسم باز است.

موفق باشید.
۲۰۱۵-۰۱-۲۸- تقی روزبه

*- http://taghi-roozbeh.blogspot.de/2015/01/blog-post_29.html#more

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.