سرگذشت زندانی امنیتی محکوم به حبس ابد، خالد حردانی

نامه ی خالد حردانی خطاب به احمد شهید: آنچه که نوشته شده فقط سرگذشت مردم اهواز نیست؛ بلکه مردم کردستان؛ بلوچستان؛ ترکمن واکثر اقوام و ملتها ی بزرگ ایران و همچنین ادیانی از قبیل بهائیان؛ صاییبهان (اقلیت در اهواز) مسیحیان. ..ودیگر اندیشان را در برمیگرد ….

سرگذشت زندانی امنیتی محکوم به حبس ابد، خالد حردانی
تراژدی بزرگ تاریخ؛ روحانی در خدمت حکومت نظامی.

نامه ای خطاب به آقای احمد شهید

اهل اهوازم شهری که شاید وارث ثروتی هنگفت از ذخایر نفتی و گازی دنیاست، سرزمینی ثروتمند، سرزمینی با خاکی مرغوب و مزارع و تاکستانها و نخلستانهای جادوی و افسانه ای، افسانه ای از عیلام باستان قدیم، با مردمی خون گرم صاف و صادق همانند خاکش بی آلایش، مقدس و محترم، اما متاسفانه حاکمان، دنیای تیره و تار را به این مردم تحمیل کردند!

دنیای پر از وحشت و آشوب پر از فقر و گرسنگی، آن هم هدفمند و سیستماتیک، در این ۳۵ سال گذشته شاید می شود گفت حتی یک روز خوش در زندگی ما حرام بوده است، آن هم فقط و فقط بخاطر زبان “عربی” یا شاید بخاطر جهل حاکمیت استبدادزده و ظالم که خود را در تجاهلی ابلهانه و غریب نماینده خدای می داند، اول بر ما تحمیل شد، آواره شده و زندگی روز مره ما شده بود کفن و دفن عزیزان، دوستان و فرزندانمان، خمپاره، جنازه های تکه تکه شده، وکفن های خونی و تابوتهای بی نام ونشان و قبرستان های آباد که مامن گاه اشک مادرانی شد که بر مزار فرزندانشان اه و مویه می کردند، جنگ تمام شد، دولت سازندگی اما گفت شاید دوباره جنگ شود، خیابانها و کوچه های شهر ویرانتر از گذشته مدارس نیمه بسته و نیمه باز، فرهنگستانها و کتابخانه ها در دست افرادی قرار گرفت که می خواستند بهشت را با دشنه و شلاق و اعدام بر ما تحمیل کنند زبان مادری شده بود جرم تک تک ما و می بایست همچون مجرمان زندگی می کردیم، حق نفس کشیدن، حق اعتراض، حق زندگی عادی و روز مره از ما سلب شد، و آرزوها و آمال بچه های آن سرزمین شده بود کابوس شباه، تاریک و سرد، و من همچون کودکان سرزمینم در چنین شرایطی بزرگ می شدم، اما هر چند بزرگ می شدیم می دیدیدم هنوز آرزوی کودکی در دل ما جا خشک کرده بود، آرزوی که شاید آرزوهای هر بچه ای باشد، آن هم چیزی نبود جزکلمه ساده و آن امنیت بود، امنیتی که اینک سالهاست از این فرزندان و تمام هموطنانم دریغ شده است، در واقع اینجا چیزی که به مردم ارائه شد، بی امنی، فقر، بی عدالتی، درد و رنج سازماندهی شده، که یک نوع نسل کشی و تصفیه قومی و مبارزات مسالمت آمیز و مدنی مردم اهواز حتی برای نفس کشیدن مجالی نمی یابند و می توانم با اطمینان بگویم اهواز زندانی بزرگ شده است به بزرگی روح و قلب تمام درد ها و رنج های تاریخ انسان دردی از نوع تجاهل و عقب ماندگی از جوامع متمدن دنیا، در اهواز شهروندی را نمی توان یافت که شکنجه و یا رفتار ظالمانه و برخلاف شئون بشری بر او و خانواده اش تحمیل نشده باشد، مردمی که می بایست امنیت آنها در پناه قانون باشد صرفا فقط بخاطر زبان، اختلافات ایدئولوژیکی و سیاسی، قومی و یا حتی اختلافات عادی اجتماعی یعنی پوشش و یا سبک زندگی، مورد تعرض اربابان قدرت قرار می گیرند، خیابان ها مملو شده از جوانان معتاد و کارتن خواب موضوعات انسانی و شئونات بشری بر هیچ یک از آحاد جامعه اعمال نمی شود و حقوق نسانی و قانونی مردم مرتبا توسط دستگاههای دولتی و نیروهای امنیتی تحت فرمان ولایت فقیه مورد تجاوز قرار می گیرد، زمینها، باغ و مزارع و تاکستانها و املاک مردم به صورت وحشیانه مورد تعرض قرار گرفته و تصرف می شوندذ و نگاه دستگاههای امنیتی یک نگاه خشن و غیر انسانی بوده است، تمایز قومی ونژادی مبحث اساس برای آنچه حکومت می بایست آن را سرکوب کند و وضع اجتماعی مردم و کلیه آزادی های اجتماعی ومدنی حتی در ابتدای ترین معیار های حقوق بشری مورد هجوم قرار می گیرد و مردم حتی بخاطر اباراز عقیده ساده توقیف، حبس، شکنجه، تبعید و یا اعدام می شوند، امار اعدام در این استان و شهر فوق العاده زیاد است و این آمار دقیق منتشر نمی شود و این هم بعلت نبود روزنامه ها و جراید و NGO های مستقل و آزاد است و این امار در سایه جو امنیتی مخدوش و دادگاه ها و دادستانی مستقیما توسط نیروهای امنیتی سیاسی و نهاد های پلیسی حکومت سرکوب گر هدایت می شوند، وهر متهم در دادگاه های فرمایشی و اغلب دادگاه های حکومت قبل از تفهیم اتهام و یا امکان تضمین لازم برای دفاع مشروع و قانونی محکوم بوده و بارها مشاهده شده که متهمین تحت شکنجه غیر انسانی مجبور به اقرار و اعتراف شده اند، وقبل از اینکه امکان تضمین دفاع لازم با حضور وکیل داده شود به دار آویخته شده و اعدام می شوند، نمونه بارز آن پس از مبارزه مسالمت آمیز مدنی مردم در سال ۸۳ و ۸۶ است افراد و خانواده های همچون:
مسلم، هانی، زامل، عماد، و محسن باوی که همه اعضاء یک خانواده بودند و زامل اعدام شد. حمزه، جعذ، محمدعلی سواری نیز اعضای یک خانواده بودند که به جز حمزه آن دوبرادر اعدام شدند.

مختار، یاسر،آلبرشوکه، عباس، عبد الله، مهدی چلداوی، حاتم، عباس زرگانی، ماهر، دعیر مهاوی( طرفی ) و از این قبیل باز داشت ها و اعدام های خانوادگی، اعدام همچون علی مطیری، عبد الله سلیمانی، امیر کعبی، رسان سواری، جعفر سواری، محمد علی سواری، سعید سعیدی، خلیل کعبی، علیرضا عساکره، مالک تمیمی، ماجد آلبو غبیش، جاسم، عبد الناصر، وعلی حیدری، و ده ها و صد ها تن دیگر که آمار دقیق وجود ندارد، تمام شواهد و بازماندگان گواه داده اند که این افراد بازداشتی کاملا تحت شکنجه های سیاسی حکومت مجبور به اعتراف های هدفمند و سازمان یافته حکومت شده بودند، انسان های که فقط بخاطر آزادی فکری و وجدانی و یا حتی مذهبی، قومی و قبیله ای مورد آزار و اذیت و شکنجه و زندان و اعدام قرار گرفته اند، و مردم حق مشارکت در قدرت و یا حاکمیت را نداشته و هیچ اراده ای از سوی آنها پذیرفته نمی شود. قدرت و سرمایه های ملی دست معدود کسانی از حاکمیت است، در اهواز و دیگر شهر ها مردم عرب فقط می توانند کارگران ساده باشند و مشاغل مهم اداری و دولتی و حکومتی مستقیما توسط نهاد های امنیتی اداره می شوند و کارگران روز مزد و ساده را ترجیحا از افراد بومی استفاده می کنند که معمولن این افراد از حمایت از نفت و شرکت های بزرگ نفتی مهم چیزی که عاید مردم شده است دود ان است و پر آب ترین رود ایران یعنی کارون در همین ۱۵ سال آخر ۷ کانال بزرگ و چهار سد عظیم بر ان بسته شد تا مردم آب فاضلاب و پس مانده های مزارع را بخورند و این هدیه حاکمیت اسلامی به مردم اهواز بوده استو مردم به جسدی متحرک تبدیل شده اند. اجتماعی برخوردار نبوده و شئون انسانی و تامین خدمات اجتماعی منصفانه بر انها اعمال نمی گردد و انسانها از شرایط آبرومندانه زندگی برخوردار نیستند و بعلت یورش وحشیانه نهادهای امنیتی حکومتی به منابع خدادادی و ثروت های ملی و بومی، سلامتی، رفاه، مسکن، و خدمات اجتماعی تامین کننده نیاز های ضروری مورد تعرض قرار گرفته و وسائل امرار معاش در تجارت، کشاورزی، کشتیرانی، و غیره سلب گردیده است، بخش آموزش و پرورش و آموزش عالی نیز از این قاعده مستثنا نیست و بار ها دیده شده که فرزندان خانواده های محروم و فقیر امکان تحصیل از انها گرفته شده آن هم هم فقط بخاطر عدم امکان تامین مالی ، وحکومت کوتاه ی عامدانه ی در آزادانه بودن، زندگی، فرهنگ و رفاه اجتماعی را ایفا می کند و سطح علمی دانش آموزان و دانشجویان نسبت به جوامع دیگر در پائین ترین سطح علمی قرار داده است.

اما آنچه که بر اینجانب گذشته؟
در مقده اعلامیه جهانی حقوق بشر پاراگراف معروفی است که می گوید، از انجا که اساسا حقوق انسانی را باید با اجرای قانون حمایت کرد تا بشر به عنوان آخرین علاج به قیام بر ضد ظلم و فشار مجبور نگردد؟ اما چرا. در تاریخ ۲۳/۸/۱۳۷۹ اینجانب به همراه تعدادی از بستگان و دوستان و البته تعدادی از انسانهای دردمند که در شرایط خفقان و وحشی امنیتی اهواز و دیگر شهرها قادر به ادامه زندگی عادی نبوده اند تصمیم به فرار هوای گرفتیم و البته این اقدام یک توجیه منطقی داشت، گذرنامه اینجانب به صورت غیر قانونی تسوط نهاد ریاست جمهوری اهواز توقیف شد، و پس از مراجعات مکرر و زیاد، این نهاد امنیتی از دادن گذرنامه امتنا کرد و همچنین دفتر بازرگانی اینجانب توسط این نهاد ان هم بصورت کاملا غیر قانونی پلمپ شد و این در حالی بود که دفتر اینجانب مجوز قانونی داشته و هیچ تخلفی در ان صورت نگرفته بود، پس از پلمپ این نهاد از من درخواست همکاری داشتند به دلیل اینکه دفتر من به نوعی دفتر مادر بوده و در این شهر من و خانواده ام از معروفیتیبرخوردار بوده ایم، و اکثر مراجعات از طرف مردم بومی و قدیمی اهواز بوده است، می خواستند به قول معروف عامل مواجب بگیر از من بسازند و اطلاعات مردم و تجار را در اختیار انها قرار دهم و حتی گفته بودن در صورت همکاری تعدادی مجوز دفتر هواپیمای به من خواهند داد. من نیز زیر بار نرفته، این نهاد پس از مذاکرات مفصل به این نتیجه رسید که اینجانب حاضر به همکاری نیستم به همین دلیل یک روز که از امارات آمده بودم و در گمرک فرودگاه سرگرم ترخص کالا بودم در انظار مسافرینم گذرنامه مرا توقیف و اموالم را مصاده کردند و تهدید کردن در صورت مراجعه به مراجع قضای و انتظلمی مرا نیز بازداشت خواهند کرد در یک سال و نیم قبل از باز داشت مکررا به این دفتر مراجعه کردم اما این نهاد بارها مرا تهدید به مرگ کرد و مرتبا از طریق تلفن و یا حتی بعضی وقتها به صورت حضوری پیام مرگ برای من وخانواده ام و همچنین حذف فیزیکی ارسال شد، که تماما این موضوعات در دادگاه و باز جوی ها منعکس شده است.

اما زندگی روز به روز در این جهنم حکومتی بر من و خانواده و دوستان و حتی کارمندانم سخت شد، دفترم بسته شد اموالم به نوعی مصادره شد و دارای هایم در کشور امارات بعلت عدم حضورم تسط کفیل و شرکایم بلوکه شده و اینهمه صرفا فقط برای عدم همکاری با حکومت بوده است، باید کاری می کردم و اگر قرار به حذف فیزیکی من صادر شده باید تمام تمام دنیا متوجه می شد. تمام دنیا باید می دانست که در این مرز و بوم مردم بی هیچ منطقی و صرفا فقط و فقط بخاطر نوع نگاه امنیتی حکومت جانشان در خطر است. تنها فکری که به ذهنم رسید این بود که با هواپیما فرار هوای کنم و از این جهنم خود و خانواده و دوستانم را نجات دهم بروم جای که امنیت داشته باشم، امنیت برای زندگی، برای نفس کشیدن و برای انسانیت بودن اگر هم قرار است کشته شوم بگذار همه دنیا بداند که یک مرد چقدر می تواند رنج و عذاب کشیده باشد که جان خود و فرزندانش را در خطر بگذارد تا شاید بتواند در این دنیای پر آشوب به جای از این دنیا برود که بتواند فقط و فقط نفس بکشد، و این سرگذشت من است.

اما تعدادی از مامورین پس از فهمیدن این جریان بی هیچ منطقی من ودوستانم را به گلوله بسته اند و جان تمام مسافرین را به خطر انداختن. ۲ بار به من تیر خلاط شلیک شد، اما گویا جانم به این دنیا بود، شاید اینگونه خداوند می خواست صدای مظلومیتم را به دنیا برسناد، مظلومیتی که فقط شامل من نیست، مظلومیتی شامل یک ملت، ملتی مظلوم و رنج کشیده در تاریخ که فقط بخاطر زبان مادری و شرایط جغرافیای اش قربانی است مردمی که فقط بخاطر نوع زندگی و نوع روابط اجتماعی و نوع پوشش و ملودیهای آهنگ هایش مورد ستم قرار می گیرد، بازداشت می شوند، شکنجه می شوند، و سپیده های بامداد درست هنگام طلوع خورشید بر سر خیابانها و میدان های شهر اعدام می شوند. مصادره اموال، مصادره زندگی، مصادره زمین، و مصادره حتی شکوفه های تاکستانهای سرزمینش از مصادیق بارز حکومت ولایت فقیه است، حکومتی که اینک برای تک تک خانواده ام حکم مرگ و حذف فیزیکی صادر کرده است اول در خفا و اینک در عیان و جلوی انظار جامعه جهانی، وقتی داد گاهی شدم از طریق دادستان تهران تفهیم اتهام اینگونه بود، اخلال در امنیت پرواز، قرائت و برداشت غلط از اسلام و شریعت آن، تشکیل گروه غیر قانونی و ادعای رهبری و ادعاهای دیگر که همه بی پایه و اساس بوده و من فقط اخلال در امنیت پرواز را قبول کردم. وکیل تسخیری پرونده که توسط داد گاه انتخاب شده بود بجای دفاع مشروع و قانونی سعی در الغای تفکرات حکومتی را در ذهن من جولان می داد، در شکنجه گاههای ۲۰۹، سازمان ضد امنیت و ضد خرابکاری و ۶۶ سپاه چندین بار مورد تعرض جانی قرار گرفته و در اخر خرداد ۱۳۸۰ توسط شعبه ۲۰ دادگاه انقلاب تهران توسط قاضی موحدی به حکم محاربه با خدا « خامنه ای » و فساد فی الارض به اعدام محکوم شدم دوبار هم تا پای چوبه دار فرستادن تا از این طریق سکوتم را ببینند، برادرم رسول، فرهنگ و شهرام پور منصوری تا الآن گروگان هستند، ولی البته از آن تاریخ تا اینک این بازداشتها شامل بیش از از ۱۸۰ نفر بوده که اکثرا پس از تامین وثیقه آزاد شدند، در آن تاریخ قاضی پرونده به همراه وزارت اطلاعات خواسته بودند که در صورتی که موضوعات پیش آمده را در دادگاه علنی نکرده و فقط به موضوعات اقتصادی و فقر اقتصادی خویش اشاره کنم، ان هم به صورت شخصی ونه ملی و قومی گفته شد پس از ۲ سال تمام منتصبین به اینجانب آزاد و خودم نیز پس از ۵ سال آزاد خواهند کرد. البته بعدا پا را فراتر گذاشته و گفتند اگر مصاحبه کنی و دولت خاتمی را به بی کفایتی متهم کنی و تمام قصور اقتصادی را به دولت ایشان منتصب کنی تو را آزاد و دیگران را در ۲ سال آینده آزاد خواهیم کرد، من زیر بار درگیریهای جناحی نشدم و بخش اول را قبول کردم، اما اینک پس از….. روز شکنجه همچنان من، برادرم رسول، و فرهنگ و شهرام منصوری تحت شدید ترین شکنجه های در زندان هستیم. در این مدت آزار و اذیت آنقدر بوده که ما در بر اثر همین شکنجه های قرون وسطای حاکمیت آن هم در سن ۵۸ سالگی در سال ۸۶ دار فانی را وداع گفته وقتی اجازه ندادن که اینجانب در تشعیه جنازه مادرم شرکت کنم، فرهنگ و شهرام رو جوان هر کدام دوران جوانی را در زندان می گیرد، رسول نه تنها همچنان گروگان است بلکه برای رهای از این زندگی نکبت بار و درد های تحمیل شده از حاکمیت ظالم ولایت فقیه دست به اعتصاب غذا زده جانش در خطر است. او می گوید یا مرا اعدام کنید یا آزاد. حق با اوست. یک مثال مصری است که می گوید کسی که دستش توی آب است فرق دارد با کسی که دست او توی آتش است و ما اینک دستهایمان در آتش است.

اما حاکمیت چرا فرزندان این سرزمین را شکنجه می کند؟
در این ۱۴ سال و اندی که من زندان هستم بارها شاهد شکنجه افراد بوده ام، که دل خراش ترین آنها می شود به مرگ های مشکوک تعدادی از زندانیان اشاره کرد، مرگ اکبر محمدی، ولی الله فیض مهدوی، امیر حسی حشمت ساران، منصور راد پور، افشین اسانلو، عبد الرضا رجبی، علیرضا کرمی خیر آبادی، که همه این عزیزان از همبندان من بوده و بارها در درددلهایشان در طول دوران محکومیت از تهدید ها، و از حذف فیزیکی و شکنجه ها اشاره کرده بودند و این خود گواه این ادعا است که حاکمیت اسلامی برای پیشبرد اهداف غیر انسانی خود حتی از جان اسیران زندانی هم نمی گذرند!؟ و این به جز اعدام فرزاد کمانگر، علی وکیلی، حیدری، علی صارمی، حجت زمانی، سعید اسلامی، که این عزیزان تماما تحت شکنجه از انها اعترافات نادرست و غیر قانونی گرفته اند.
آنچه که می توان به آن اعتراف کرد این است که حاکمیت حتی به قانون اساسی خویش که آن نیز مورد چالش هاست، پایبند نبوده و باز داشت شدگان، زندانیان و حتی مردم عادی کوچه و باار شدیدن تحت تعرض اتهامات و شکنجه قرار می گیرند، و شهروندان درجه دو، سه و چهار تقسیم شده و زندگی شرافتمند از انها سلب گردیده است است و البته اینها فقط و فقط مشت نمونه خرواری است از آنچه روا داشته، و به مردم ستم دیده تعمیم گردیده است. شبیه خونی اساسی به حیثیت و کرامت انسان آن هم تحت لوای شریعت سلامی، فقر، فحشاء مواد مخدر، رانت های دولتی، چپاول حقوق مردم و ثروت های ملیریا، بی عدالتی در محاکم قضای، شکنجه، زندان، اعدام های فله ای در انظار عمومی مردم نمای تمام قد از حکومت لجام گسیخته که خود را منادی عدالت و حق می داند، و آمار تکان دهنده زنان خیابانی و کارتن خاوب ها در پایتخت و دیگر شهر ها، اساس مشروعیت نظام ولایت فقیه را به نمایش جهانی گذاشته است و رکن اساسی حکومت در دخالت های حقوق ملت های همچون سوریه، عراق، لبنان، فلسطین، بحرین، عین ویترینی از عمق استراتژی و ایدئولوژی حکومت است.

البته آنچه که نوشته شده فقط سرگذشت مردم اهواز نیست؛ بلکه مردم کردستان؛ بلوچستان؛ ترکمن واکثر اقوام و ملتها ی بزرگ ایران و همچنین ادیانی از قبیل بهائیان؛ صاییبهان (اقلیت در اهواز) مسیحیان. .. و دیگر اندیشان را در برمیگرد اقلیت های که مورد ظلم و خشونت قرار می گیرند. سرنوشت ای تلخ و غیر انسانی. آیینه تمام قد از حکومت دیکتاتوری که با نگاه میلتاریزه تمام سرنوشت و زندگی مردم را به جهنم تبدیل کرده است.

صحبت از مرگ عشق، مرگ محبت، مرگ انسانیت است، صحبت از پژمردن یک گل نیست.

زندان رجای شهر کرج
آذرماه ۱۳۹۳

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.