احمد سیف: چرا بحران بزرگ مالی را ندیدند؟

یک سال پس از بحران مالی سال ۲۰۰۸، درمدرسه اقتصاد لندن جلسه‌ای برگزار شد که شماری از بزرگان علم اقتصاد حضور داشتند و مه‌مان ویژه این جلسه هم ملکه انگلستان بود. اساتید حرف‌هایشان را زدند و درآخر ملکه از آن‌ها پرسید که چه شد که هیچ کدام از شما این بحران را پیش بینی نکرده بودید؟ این سئوال جواب ساده‌ای ندارد ولی من فکر می‌کنم عوامل زیر می‌تواند مددکار باشد. ….

قبل از به قدرت رسیدن ریگان در آمریکا و تاچر در انگلیس الگوی اقتصادی جهان سرمایه داری این بود که افزایش مزد پیوسته با رشد بازدهی سر از افزایش تقاضا درمی آورد که به نوبه موجب تشویق سرمایه گذاری می‌شود. از سوی دیگر اعتقاد دولت سرمایه داری هم رسیدن به اشتغال کامل بود.
بعد از ریگان و تاچر، وام ستانی و رونق بازارهای مالی باعث تشویق تقاضا می‌شود و لازمه این کار هم وجود تورم در قیمت مستغلات (یا سهام ودیگر اوراق بهادار) بود که درواقع وثیقه این وام ستانی‌ها بود. نه فقط رابطه مزد و بازدهی قطع شد بلکه ایجاد «ارتش ذخیره بیکاران» به عنوان وسیله‌ای در راستای کنترل طبقه کارگر در دستور کار دولتهای سرمایه داری قرارگرفت.

قبل از تاچر و ریگان باور این بود که حرکت درراستای رسیدن به اشتغال کامل باعث می‌شود تا تقاضا و مصرف افزایش یابد. افزایش مصرف مشوق سرمایه داران درسرمایه گذاری است که افزایش تولید هم پاسخ گوی مصرف اضافی است و هم جامعه را درجهت رسیدن به اشتغال کامل همراهی می‌کند. از این دیدگاه اگر تقاضا درجامعه نباشد طبیعتا عرضه هم نیست و وقتی عرضه لازم نباشد سرمایه گذاری هم صورت نمی‌گیرد. ولی در نگرش ریگان و تاچر رابطه به این صورت درآمد که:

- پس انداز>>> سرمایه گذاری>>>> اشتغال>>>> مزد>>> مصرف>>> سود>>> سرمایه گذاری مجدد

پس انداز هم از سوی ثروتمندان صورت می‌گیرد و به همین خاطر: برای اینکه «شرایط» برای پس انداز بیشتر فراهم شود، هم سرکوب سطح مزد‌ها لازم است و هم اینکه اگر قراراست تخفیف مالیاتی داده شود بهتر است تا این تخفیف مالیاتی به ثروتمندان داده شود چون آن‌ها با پول بیشتری که درجیبشان می‌ماند بیشتر پس انداز می‌کنند و آنچه در بالا گفته‌ام اتفاق می‌افتد.

هم دولت تاچر به ثروتمندان بخشودگی مالیاتی داد و هم ریگان و بوش پدروپسر- فکر بد نکنید توطئه‌ای درجریان نیست. این جنگجویان طبقاتی برای سیاست‌های خویش تئوری‌های بی‌پایه اختراع کرده بودند. الان پس از سی سال می‌دانیم که این روایت داستان‌پردازی بود. آنچه داریم گسترش نابرابری است و توزیع نابرابر‌تر ثروت و درآمد. واقعیت این است که وقتی تقاضا دربازار نباشد سرمایه گذاری هم اتفاق نمی‌افتد.
و اگر بخواهیم تقاضا باشد درحالی که درآمد نیست یا کافی نیست چه باید کرد؟ این هم کاری ندارد تشکیلات عریض و طویلی ایجاد می‌کنیم تا همگان بتوانند تا جائی که می‌توانند وام بگیرند و با «درآمدهای هنوز به دست نیامده» مصرف را تامین مالی نمایند.

شما فکر می‌کنید همین چند سال پیش بیهوده و بی‌هدف «کارت‌های اعتباری» را حراج کرده بودند وسهل و ساده تراز صدور بلیط اتوبوس برای شما کارت اعتباری صادر می‌کردند! نقش مداخله گر دولت هم دراقتصاد سرمایه داری از همه سو زیر ضرب قرار گرفت. و یکی از نظریه‌پردازی هائی که برای این کار صورت گرفت دیدگاه «انتظارات عقلائی» است که از سوی «رابرت لوکاس» و هم فکرانش تدوین شد و به جایزه نوبل دراقتصاد هم رسید.
این نظریه مدعی است که همه عوامل اقتصادی اطلاعات کامل دارند و با این اطلاعات کامل تصمیم گیری می‌کنند. فرض کنید دولتی برای ایجاد اشتغال بیشتر دراقتصاد برهزینه‌های عمومی می‌افزاید.

عوامل اقتصادی می‌دانند که درآینده‌ای که خواهد آمد باید برای تامین این هزینه اضافی مالیات بیشتر بپردازد و برای همین منظور مقدار بیشتر پس انداز می‌کند تا بتوانند این مالیات اضافی را بپردازد. پی آمدش این است که اثر هزینه اضافی دولتی با پس انداز بیشتر عوامل اقتصادی خنثی می‌شود. نمی‌دانم متوجه تناقضی که دردیدگاه این حضرات وجود دارد شده‌اید یا خیر.

وقتی می‌خواهید بخشودگی مالیاتی بدهید بهتر است این بخشودگی را به ثروتمندان بدهید که با پس انداز بیشتر باعث «رونق» اقتصادی می‌شوند ولی اگر دولت هزینه عمومی را بیشتر کند- راه بسازد یا در آموزش و بهداشت هزینه کند-‌‌ همان عوام دست به پس انداز بیشتر می‌زنند و این پس انداز بیشتر نه فقط به صورت سرمایه گذاری بیشتر در نمی‌آید که حتی باعث خنثی شدن سیاست‌های دولتی برای ایجاد اشتغال بیشتر می‌شود.

و اما سومین کج راهه برای اینکه به بحران بزرگ برسیم را «یوجین فاما» با پیش گزاره «بازارهای کارآمد» ایجاد کرد. براساس نگرش فاما قیمت‌ها دربازار‌های مالی و غیر مالی «همیشه درست است».

یعنی قیمت در نظام سرمایه داری هرآنچه را که لازم است درباره این مبادلات بدانید به شما خواهد گفت و اگر بخواهید این گزاره را به بازارهای مالی کلیت بدهید نتیجه گیری جالبی به دست می‌آید: «حباب مالی وجود خارجی ندارد و غیر ممکن است».

مشاهده می‌کنید چرا بزرگان اقتصاد نئولیبرالی بحران بزرگ را پیش بینی نکرده بودند. نه اینکه نخواستند بلکه ابزار دیدنشان را نداشتند. تئوری‌های اقتصادیشان رابطه‌ای با واقعیت زندگی ندارد در نتیجه طبیعی است که قادر به ارزیابی منطقی از واقعیت هم نیست.

اینکه همه عوامل اقتصادی اطلاعات کامل دارند و همه چیز را می‌دانند حتی ارزش رد کردن هم ندارد. امروزه می‌دانیم که متخصصان اقتصاد و بازارهای مالی وپولی درباره آنچه در کنارشان می‌گذرد اطلاعات کافی ندارند، عوام که دیگر جای خود دارند.

————————————————-
منبع: تامین ۲۴
http://tamin24.ir

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.