“خواب ” شعری از دیاکۆ
خواب دارد برای من افسانه میشود / گفتیم امشب، شاید / چشمانم خواب شنگال را / پاهای برهنه کودکانم را بر سنگریزهای نامرد / و دختران هراسان را نبینند ….
خواب دارد برای من افسانه میشود
گفتیم امشب، شاید
چشمانم خواب شنگال را
پاهای برهنه کودکانم را بر سنگریزهای نامرد
و دختران هراسان را
نبینند
و
به خواب روند دمی
گفتیم امشب، شاید
قلبم را تپشهای هراسان نباشد
در کنار پاسداران کوبانی
بچەهای خواب برده
در پای آوارەهای برهنه
و سوراغی برای آغوش لولە تفنگش
شاید دمی
اکنون که جانوران پلید
در پشت دیوارهای ویران
ویران شدەاند
گفتیم شاید دمی
***
من از خواب
خوابی که کابوسش خوانند
بیدار میشوم
آشفتە
نه از ترس هیولاهای که دیدنی هستند
و داعشی هستند
از وحشت آنهای
کە همان خواب را
خواب حوریان خدا را
خواب فاحشه خانهی بنام بهشت را میبینند
همان آرزو را
آرزوی جوی شراب و
دختران خردسال را در آغوش خود دارند
آنهایی که بر سجادهها
خواب طواف کعبه را میبینند
و قربانی کردن انسان را
به بهانه کفر
بر لبخند خود دارند
و در همسایەگی من لانه کردەاند
و در بر من وحشت میتنند
و من نمیدانم
در کدام فردا
من را سر میزنند
دخترانم را کنیز
و فرزندام را روانه
شنگال و قندیل میکنند
من بیدارم
من هرگز نمیخوابم
خواب دارد برای من افسانه میشود
دیاکۆ
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.