بابک پاکزاد: فوتبال و پتانسیل هایی که دیده نمی شود

یکی از وجوه مشترک و تکرار شونده تحلیل های غلط و اشتباهی که در این مدت راجع به فوتبال خواندم برجسته کردن مساله ملی و ملی گرایی بود آنهم تعبیر خاصی از آن. تو گویی انگار تمام فاصله ها به هنگام دیدن فوتبال محو می شود و شکنجه گر و شکنجه شده در یک آن به شوق آمده و در یک تن واحد به نام ملت در آغوش هم فرو می روند ….

برخی اظهارات شگفتی مرا برمی انگیزد! برخی دوستان نه تنها با پدیده جام جهانی بلکه با پدیده فوتبال برخوردی یکسره انتقادی دارند. به نظر من اینان ساده ترین حرف ممکن را می زنند. من ممکن است هر نظری داشته باشم، این مهم نیست. مهم این است که نظر من مولد کدام جهت دهی است و این جهت دهی کدام پتانسیل ها را از افق دید دور می کند.
(البته چه خوب بود که دنیا بر اساس نظرات ما می چرخید و آنچه ما مهم می پنداریم برای دنیا هم مهم می شد…. ولی افسوس که چنین نیست!)

فوتبال یک واقعیت است. صنعت فوتبال و حواشی آن نیز یک واقعیت است! و اما موضع گیری چپ در قبال این واقعیت کاملا منفعلانه است. یا مانند عوام عمل کرده آن را یک مسابقه می بیند و در دقایق آن ذوب شده و از آن لذت می برد و یا یکسره موضع می گیرد و به دفع و نفی آن می پردازد. آن هم به صورت کلیشه ای و تکراری! هر دو این مواضع بشدت اشتباه است!

برزیل در آستانه جام جهانی بشکلی فراگیر شاهد اعتراضات مردمی به برگزاری جام جهانی بود! پرسش این است که آیا سیاست های نولیبرالی با جام جهانی آغاز شده بود؟ چرا قبل از آن با چنین اعتراضاتی مواجه نبودیم؟ برزیل کشوری بوده که فقر و سوء تغذیه جزء لاینفک آن بوده است. اعتراضات با بالا رفتن قیمت خدمات حمل و نقل عمومی اوج گرفت. توجیه بالا رفتن قیمت ها، ساخت تاسیسات و آماده سازی های معمول برای برپایی جام جهانی عنوان شد!

حکایت فقر در برزیل حکایت طویل و دامنه داری است. برای آنکه نشان دهم زمینه فقر تا چه اندازه گسترده بوده و هست به مقاله ای رجوع می کنم به نام بردگان صنعت اتانول در برزیل. حکایت این مقاله در دوره ریاست جمهوری بوش در آمریکا و لولا در برزیل رخ داده…. موضوع بر سر استفاده از ساقه نیشکر، ذرت و دیگر غلات برای تولید سوخت اتانول در برزیل است و مشتری پر و پا قرص این سوخت، آمریکای بوش. بحث بر سر جایگزین کردن اتانول به عنوان سوخت گیاهی به جای بنزین است. کارگرانی که ذرت و نیشکر درو می کنند و گرسنگی می کشند تا ذرت به اتانول تبدیل شده جای بنزین را بگیرد! برای این که تصوری از گرسنگی و فقر داشته باشید خواندن بخشی از این مقاله واجب است. این توصیفی است از وضعیت کارگران نیشکر:

«پالمراس پلیسیتا شهرکی است کشاورزی با اقتصاد بالنده و شکوفا و هم مغاک بدبختی و فاجعه. خانم والریا گاردیانو، مدیر بخش خدمات اجتماعی پالمراس می گوید: «این مهاجران وقتی به شهر می رسند، هیچ چیز، هیچ چیز ندارند. انها جز لباس تنشان چیزی با خود ندارند. کودکانشان از سوء تغذیه رنج می برند و مادران بیمار خود را هم همراه دارند. ما می کوشیم که از بار مشکلات آنها بکاهیم. اما راهی نیست که بتوانیم پاسخگوی همه مشکلات باشیم. آنچه در اینجا می گذرد استثمار تمام و کمال است.»
فعالان سیاسی پا را هم از این فراتر می گذارند و می گویند: «این دروگران به راستی برده اند» و معتقدند صنعت اتانول برزیل در حقیقت دنیای دودآلود واسطه ها و دلالها است.

فرانسیسکو آلوز، استاد دانشگاه سائو کارلوس که بیش از بیست سال از عمر خود را به مطالعه درباره زندگی کارگران مهاجر سائوپائولو گذرانده است می گوید: کارگران مهاجر در جستجوی کار، خانه و کاشانه خود را به ناچار ترک می کنند. آنها برای زندگی تن به هر کاری می دهند. این کارگران در شیفتهای دوازده ساعته در گرمای سوزان کار می کنند و به ازای درو یک تن نیشکر، تنها پنجاه پنس دریافت می کنند. سپس در پایان ساعت کار، به الونک های کثیف و پرازدحامی که با قیمتی گزاف از صاحب خانه ها که عموما دروگران بی وجدان پیشین اند، اجاره کرده اند، بازمی گردند.

در نتیجه کار طاقت فرسا در دمای بالای ۳۰ درجه سانتی گراد، بعضی از کارگران جان خود را ازدست می دهند. بنا بر اظهار خواهر «اینز فسی اولی» از شبکه حمایت کلیسای کاتولیک به نام «پستورال دو مای گرانت» که در نزدیکی «گاریبا» مستقرند، بین سالهای ۲۰۰۴ تا ۲۰۰۶ در نتیجه کار زیاد و طاقت فرسا، ۱۷ کارگر جان خود را از دست دادند.

در آلونک مخروبه ای، جوان ۲۶ ساله ای از اهالی باهیا با یادآوری فصل درو سال گذشته می گوید: «گرما کشنده است، انگار توی تنور نانوایی هستید.» او در ادامه می گوید «برای در امان ماندن از زخم هایی که داس درو ممکن است بر بدن ها ی کارگران وارد کند، آنها مجبورند لباس های ضخیم بپوشند».
دقت کنید که من ابدا از یک صنعت حاشیه ای صحبت نمی کنم.
«این سوخت های زیستی تجارت کلان برزیل بشمار می روند. برنامه اتانول کشور که در دهه ۱۹۷۰ و در دوره دیکتاتوری نظامی آغاز شد، با آنچنان دستاوردهای موفقیت آمیزی رو به رو بوده است که امروز توجه تمام جهانیان را به خود جلب کرده است. جرج بوش، رییس جمهور آمریکا، وارد سائوپائولو شد تا قرارداد سوخت اتانول را با لوئیس ایناسیو لولا، رییس جمهوری برزیل به امضا برساند. رسانه های ارتباط جمعی برزیل از این توافقنامه دوجانبه به عنوان گام نخست در ایجاد «اوپک اتانول» نام می برند.
سال گذشته شکر و الکل دومین رتبه را در میان محصولات کشاورزی صادراتی برزیل، با ارزشی برابر ۸ میلیارد دلار کسب کردند. پیشبینی می شود با توجه به تقاضای رو به رشد ایالات متحده و اروپا تولید نیشکر برزیل در ۶ سال آینده با جهش ۵۵ درصدی رو برو شود».

حال پرسش این است که چند نفر از نیروهای چپ در ایران درباره این صنعت در برزیل و هلاک شدن دروگران از فرط گرما و شدت کار و شرایط غیرانسانی حاکم بر آن چیزی می دانند؟ خبری درباره وضعیت این کارگران کشاورز نمی شنویم در حالی که با یک صنعت سر و کار داریم و نه برگزاری دوره ای یک رویداد ورزشی! اما اخبار مرگ کارگران حین ساختن استودیوم ورزشی در سائوپائولو مخابره شده و به گوش می رسد! آری فوتبال ورزشی چشمگیر است! و بدیهی است هر رویداد مربوط به آن نیز چشمگیر می شود و در معرض دید قرار می گیرد! در عین حال فوتبال یک ارگانیسم زنده در تمدن سرمایه داری است و تمام تضادها و مصائب در جامعه سرمایه داری بر پدیده فوتبال هم حاکم است! دوستان چپ گرا باید دقت کنند که فوتبال فرصتی فراهم می کند که هر آنچه در ارتباط با نظام سرمایه داری در معرض دید نیست، چشمگیر شود و در معرض دید قرار گیرد! همچنین فوتبال خودش به تعارضات جدیدی دامن می زند که نیروهای رادیکال یک جامعه می توانند از این تعارضات استفاده کنند! نسبت دادن عبارت مذهب جدید به فوتبال و برابر دانستن آن با مخدری از نوع جدید سردستی ترین و کم عمق ترین اظهار نظری است که می توان کرد!

یاد گرافیکی افتادم که چندی پیش در شبکه های اجتماعی به اشتراک گذاشته می شد. پسر بچه ای لباس تیم ملی برزیل را پوشیده و از دور و از محل مخروبه ای ایستاده و به استادیومی که برفرازش نور و آتشبازی موج می زند خیره شده!
پرسش پسر بچه این است سهم من از این شادی و سرور چیست؟ این است که پول بلیط اتوبوس و مترو گران شود؟ این همان تعارضات جدیدی است که خود فوتبال به آن دامن می زند و از آنجا که فوتبال چشمگیر است آن تعارضات هم چشمگیر می شود و بر بستری آماده (و مهمتر از همه اقدام نیروهای سازمانده) به اعتراضی گسترده می انجامد. همانطور که نشان دادم ممکن است وقایعی بس فجیع تر در این جامعه رخ داده باشد و یا همین الان در حال وقوع باشد اما آن خصلت همه گیری و چشمگیری فوتبال را نداشته باشد!

آنچه در برزیل رخ داد برخود آگاهانه مردم با مخدری به نام فوتبال نبود! چرا که همانطور که نشان دادم روندهایی بس فاجعه بارتر در این جامعه در جریان بوده که مثال آن را در سطور فوق آوردم و هیچکدام به چنین بسیجی منجر نشده اند. بواقع آن چه رخ داد تجلی سیاست های نولیبرالی در یک پدیده همه گیر و چشمگیر به نام فوتبال از سویی و تعارض آن با خدمات حمل و نقل عمومی شهری به مثابه یک امر عمومی بود! جرقه از این جا شروع شد و بعد به مساله دیگر کمبودها در سطح جامعه کشیده شد و مساله کمبود مدارس و بیمارستان ها و…مطرح شد. در راس همه این اعتراضات مساله سازماندهی قرار دارد و دقیقا اینجاست که درک نیروهای سازمانده جامعه از پدیده فوتبال و دیگر پدیده های نظیر آن مهم و کارساز می شوند.

یکی از وجوه مشترک و تکرار شونده تحلیل های غلط و اشتباهی که در این مدت راجع به فوتبال خواندم برجسته کردن مساله ملی و ملی گرایی بود آنهم تعبیر خاصی از آن. تو گویی انگار تمام فاصله ها به هنگام دیدن فوتبال محو می شود و شکنجه گر و شکنجه شده در یک آن به شوق آمده و در یک تن واحد به نام ملت که به مصاف ملتی دیگر می رود آنی یکدیگر را در آغوش می گیرند و در یک فراموشی جمعی فرو می روند! تعبیر مخدری به نام فوتبال هم از همین جا بیرون می آید.

باز این تعبیر بشدت سطحی و سردستی است و حتی برخلاف ادعای مدعیانش غیرمارکسیستی است! یادم می آید در دوره دانشجویی سر کلاس زبانشناشی نشسته بودم. استاد بحث خوبی پیش کشید: آیا دلالت کلمه سیب نزد افراد گوناگون یکسان است؟ تصویر ذهنی یک کودک فقیر از کلمه سیب چگونه است و تصویر ذهنی یک کودک ثروتمند چگونه؟ هر دو می گویند سیب و این کلمه درک حداقلی مشترکی را میان این دو برمی تابد اما سیب این کجا و سیب آن کجا! حال حکایت ایران، برزیل و… است. گروه ها و طبقات اجتماعی مختلف فهم و تجربه زیستی و تعلقات به غایت گوناگون و متفاوتی از کلمه ایران یا برزیل و… دارند! در اوج شوق و هیجان، هیچ گاه فاصله میان شکنجه گر و شکنجه شده محو نمی شود، این دو هیچ گاه یکدیگر را در آغوش نمی گیرند! تعارض باقی است حتی در اوج هیجان! کسانی که صبح تا شب به حکومتگران ناسزا می گویند، به دلیل آن که حکومتگران هم از گل زدن تیم ملی اشان هورا می کشند با آن ها حتی در مقطع کوتاهی به اتحاد نمی رسند! حتی دو همسایه که با هم خصومت دارند، خصومت اشان در یک آن رفع و رجوع نمی شود! صدای فریاد گل گل از هر دو خانه بیرون میاید اما فراموش نکنید این ها دو خانه اند نه یک خانه! بنابراین تعبیر این دوستان در مورد برجسته شدن مساله ملی آن هم بصورت لمپنی و مستعد سوء استفاده، به نظر من از جایگاهی واقعی برخوردار نیست و استنتاجی سطحی از نمودهای موضوعی با ریشه های عمیق تر است!

بدیهی است زمانی که از فوتبال مخدری که عامل فراموشی است را فهم کرده ودر ذهن داشته باشیم، قادر نیستیم پتانسیل های آن را در بزنگاه ها به سود خود بالفعل کنیم، یعنی کاری که فعالان و سازماندهان برزیلی به شکل موفقیت آمیزی به آن مبادرت ورزیدند.

کل سخنم این است که می توان خیلی با قلم زیبا و سبک ادبی خاص و ویژه نوشت و سر جمع هیچ نگفت و فقط غر زد و ظاهری رادیکال هم داشت و تحلیل های سطحی و غلط و در بهترین حالت نادقیق را به خورد جماعت داد! اما یک پرسش باقی می ماند: هدف ما از نوشتن چیست؟ خالی کردن خود و نهیب زدن به دیگران؟ که البته خود می دانیم که این ها هیچ یک کارساز نیست و به دلیل ماهیت واکنشی اش چه بسا مولد رویکردها و اشتباهات نظری شوند که تبعات عملی نیز دارند. بحث بر سر فوتبال نیست، بحث بر سر رویکرد ما به پدیده های اینچنینی است! اگر نگاهی به تحول داریم، تنها با تحلیل مشخص از شرایط مشخص می توان گامی در راستای این تحول برداشت و این مستلزم آن است که در نگاه به هر پدیده، پتانسیل های عملی آن در مسیر تحول مورد نظر کشف شود! باشد تا ما نیز بتوانیم از نقاط قوت و ضعف موجود در هر پدیده اجتماعی، به سود ساختن دنیایی بهتر بهره بجوییم.

—————————————————
منبع: اخبار روز
www.akhbar-rooz.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.