چند قطعه شعر نوشته م. ساقی

ساقیا دوران غم خواهد گذشت  /  غم مخور جور و ستم خواهد گذشت  /  سردی و تاری نماند جاودان  /  این زمستان دُژم خواهد گذشت ….

———————————-

خواهد گذشت!

ساقیا دوران غم خواهد گذشت
غم مخور جور و ستم خواهد گذشت
سردی و تاری نماند جاودان
این زمستان دُژم خواهد گذشت
فصل تنهایی که دلگیر است و تلخ
لحظه لحظه دم بدم خواهد گذشت
کاروان صبح می آید ز راه
این شب ناخوش قدم خواهد گذشت
شادی ایام را فرصت شمار!
لحظه های محترم خواهد گذشت
نوبهارِ بختِ ما خواهد شکُفت
وین خزان بی کرم خواهد گذشت
تاج و تختِ پادشه آوار شد
سلطه ی عمامه هم خواهد گذشت

۲۶٫۰۹٫۲۰۱۳
———————————-

باید برخیزیم!

باید برخیزیم
و بشتابیم
میدان حمایت را
آی راهیان رهایی
عشق تان را به صحنه آورید
آی جنگ ستیزان زمان
فرصت کوتاه است
آی آزادگانِ زمین
فریادتان رساتر باد
باید برخیزیم
و بشتابیم
میدان حمایت را
باید ویرانی متوقف شود
و خشم وخشونت تعطیل گردد
باید برخیزیم.

۰۸٫۰۹٫۲۰۱۳
———————————-

در روز یکشنبه ۱ سپتامبر ۵۲ مرد و زن مبارز و از جان گذشته جان خود را در راه آزادی ایران از دست دادند وتعدادی نیز در چنگال بیرحم و نابکار نظامیان مالکی در اسارت به سر میبرند. این شعر تقدیم به آن اسیران و باقیمانده ی افرادی است که هنوز در اشرف و لیبرتی سکنی دارند و امنیت جانی آنان تأمین نیست. به امید آزادی وآبادی ایران.

می خواهم بروم!

می خواهم بروم!
می خواهم از این خانه ی بیهوده بروم
از این زمینِ بی آزرم
از این نابکارِ پر آشوب.
این فتنه زای بیرحم،
زخمِ مرا نمی فهمد
و آرزوهایِ جوان مرا
دشنام می دهد.
می خواهم بروم
می خواهم از این آشیانه ی بیمار بروم
از این سرایِ وحشت،
که  نفرت و نیرنگ
از سقف وستون آن چکه میکند
و عفونتِ خشم و مرگ
فضای آن را پوشانده است
این فریبِ عریان،
بوی زندگی نمیدهد
و بستر آن سرشار ویرانی است
این دروغِ محض
تهی از پیوند است
و برای سالهای طولانی
زیبایی در آن نخواهد روئید
مردم این خرابه
بی نهایت تاریکند
کسی عشق را جدی نمیگیرد
و برای دیگران
آفتاب آرزو نمی کند
[تنهایی وترس
در خیابانهایش رژه می رود
کوچه هایش،
انباشه از اخم وگریزند
و افسوس ونومیدی
ساکنانش را برده است]
می خواهم بروم!.

۱۵٫۰۹٫۲۰۱۳
———————————-

پائیزانه

گل زیبایِ گلدانم فروپژمرد و پرپر شد
دوباره یأس واندوهم به تندی ده برابر شد
از این ویرانیِ عریان که بر دامان باغ افتاد
دل نازک خیالِ من پریشان حال و بی بَر شد
هوایِ روشنِ کوچه که بویِ عاشقی میداد
به نومیدی گرائید و غم آلود و مکدر شد
تمام انتظارم را نشاندم در کنار دَر
نیامد یارو «تنهائی»، مرا همراه ودلبر شد
ملال و محنت وماتم به هر کس اندکی دادند
در این ایام پائیزی مرا یکجا مقرر شد
کتابِ خاطرات من بیان ساده ی درد است
هزاران آفرین بر دل که این غم نامه باور شد
شکیبایی کن ای”ساقی”و شعر تازه ای بنویس
مگو پایان گرفت دوران عشق و دور دفتر شد!

۲۲٫۰۹٫۲۰۱۳ م
م. ساقی
m.saghi94@gmail.com
http://httpmsaghi.blogspot.de

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.