بهرام رحمانی: دیدگاه روشنفکران با شبکه های قدرت و حاکمیت؟!

پس از به قدرت رسیدن آخوند روحانی به ریاست جمهوری حکومت اسلامی ایران، برخی روشنفکران جامعه ما، دوباره به تناقض گویی افتادند و به حمایت از او برخاستند؛ بدون این که توجه کنند روحانی یکی از عناصر شناخته شده امنیتی – پلیسی حکومت اسلامی است؛ کسی که در این سی و چهار سال حاکمیت جمهوری اسلامی همانند دیگر هم فکرانش در حاکمیت، در همه سرکوب ها و جنایات آن علیه بشریت حضور فعال داشته و اکنون نیز به یمن همین خدمات و سرسپردگی طولانی اش به حکومت و ایدئولوژی خرافی آن، ارتقا مقام یافته است. ….

دیدگاه روشنفکران با شبکه های قدرت و حاکمیت؟!
بهرام رحمانی

bahram.rehmani@gmail.com

«آرمان هنر جز تعالی تبار انسان نیست.»
احمد شاملو

یکی از مسایل مهم پیرامون فعالیت های کارگران فرهنگی در ایران و جهان، «دیدگاه روشنفکران با شبکه های قدرت و حاکمیت» است. به خصوص هر موقع تحولات مهمی در جوامع مختلف روی می دهد روشنفکران درباره آن ها اظهارنظر می کنند و موضع می گیرند. برای مثال، برخی از روشنفکران عراقی، افغانی و لیبی در حمله به این کشورها با حکومت های امپریالیسی جنگ طلب و اشغالگر و دولت های دست نشانده آن ها همراه و همکار شدند. اکنون نیز برخی از روشنفکران سوریه ای و مصری با نیروهای مرتجع اسلامی و ناسیونالیستی که تحت حمایت دول غربی و منطقه ای هستند هم آواز شده اند.
یا برخی از روشنفکران ایرانی، در مورد محاصره اقتصادی ایران که بار سنگین آن نیز بر دوش مردم به ویژه مزدبگیران و محرومان جامعه است و هر روز قیمت کالاهای ضروری مردم، از جمله مواد غذایی و پوشاک و دارو و درمان افزایش می یابد و بی کاری و فقر در جامعه ایران غیرقابل تحمل شده است روشنفکران جامعه ما، چگونه می توانند در رابطه با این فاجعه بزرگ و فلاکت بار انسانی، سکوت کنند و مخالف تحریم اقتصادی ایران و یا هر کشور دیگری نباشند؟ چرا که واقعیت های اقتصادی و اجتماعی جامعه ایران به سادگی به ما نشان می دهند این محاصره اقتصادی، قبل از این که حکومت اسلامی را تحت تاثیر و فشار قرار دهد زیست و زندگی و امنیت اکثریت حانواده های جامعه ایران را در معرض خطرات مختلف اجتماعی قرار داده است. فقر و نداری که مادر همه آسیب های اجتماعی نامیده می شود در جامعه ما غوغا می کند.

پس از به قدرت رسیدن آخوند روحانی به ریاست جمهوری حکومت اسلامی ایران، برخی روشنفکران جامعه ما، دوباره به تناقض گویی افتادند و به حمایت از او برخاستند؛ بدون این که توجه کنند روحانی یکی از عناصر شناخته شده امنیتی – پلیسی حکومت اسلامی است؛ کسی که در این سی و چهار سال حاکمیت جمهوری اسلامی همانند دیگر هم فکرانش در حاکمیت، در همه سرکوب ها و جنایات آن علیه بشریت حضور فعال داشته و اکنون نیز به یمن همین خدمات و سرسپردگی طولانی اش به حکومت و ایدئولوژی خرافی آن، ارتقا مقام یافته است. حکومتی که به طور کلی، کارنامه اش سیاه و سیاه است و در همه عرصه های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی سیاست های جانیانه و ارتجاعی و قرون وسطایی دارد چگونه برخی روشنفکران از رییس جمهور چنین حکومتی حمایت می کنند؟ به خصوص روشنفکری که مدعی ست و رویای دریافت جایزه نوبل را نیز در سر می پروراند چرا و به چه دلیل از آخوند روحانی می کند و قبل از آن نیز از خاتمی و رفسنجانی و موسوی حمایت کرده بود؟!
نمونه دیگر، خانم شیرین عبادی، حقوق دان و دارنده جایزه نوبل صلح، در نامه ای به آخوند حسن روحانی، انتقاد کرده است که چرا عمرالبشیر رییس جمهور سودان را به مراسم تحلیف دعوت کرده است. از خانم عبادی، باید سئوال کرد حسن روحانی و عمرالبشیر چه فرقی با همدیگر دارند؟ به علاوه مهم تر از همه، مگر روحانی رییس جمهور یک حکومت جهل و جنایت و ترور و زن ستیز و آزادی ستیز نیست؟ مگر رییس جمهورهای تاکنونی حکومت اسلامی، چه ارمغانی به مردم آورده اند که اکنون روحانی بیاورد؟ حکومتی که قاتل ده هزار انسان در زندان ها و عامل اصلی فقر و فلاکت اقتصادی اکثریت مردم ایران در جامعه است.

البته ناگفته پیداست که استقلال و عدم کامل روشنفکر، در دست خود اوست. هم چنین مبنی براین که روشنفکر از کدام طبقه و گرایش سیاسی و اجتماعی حمایت کند نیز در دست خودش است. انسان برای آن که انسانیت و اخلاقیات و تفکر خود را داشته باشد ضرورتا لازم نیست خود را روشنفکر بنامد. در ارزیابی ویژه گی ها و خصوصیات روشنفکر و فعالیت های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی او، نخست سطح کار و ارزش گزاری مردم برای تولیدات و نام اوست و دوم، یک انسان شرافتمند صرف نظر از جایگاه و عنوان و نام اش است.
رسالت روشنفکر و انتلکتوئل، اندیشیدن و حرکت برای عمل فرهنگی، سیاسی و اجتماعی خلاق و نوین است. یعنی روشنفکر، جایگاه سیاسی خود را نیز در جامعه خودش تعیین می کند. اما هنگامی که همین روشنفکر رسالتی چون وارد شدن به درون دستگاه قدرت و حاکمیت سیاسی را دنبال می کند، دیگر یک فعال و کادر سیاسی در جهت منافع حاکمیت است و دیگر سیاست ها و تولیدات فرهنگی او، به درد جامعه نمی خورد.
البته برخی روشنفکرانی هم هستند که نان به نرخ روز می خورند، فرصت‌ طلب اند و در هر شرایطی به دنبال منافع خویش اند. آن ها، به راحتی موضع عوض می کنند و کم ترین نقدی نیز به مواضع نادرست خود نمی کنند و حتی با کمال پررویی و با راه انداختن گرد و خاک، سعی می کنند بر مواضع گذشته خود، سرپوش بگذارند.

روشنفکر، هنگامی که به بازی های سیاسی قدرت و حاکمیت، آن هم با احزاب و سازمان ها و حکومت های مستبد و مرتجع و دست نشانده وارد شد، پشت ‌پا به رسالت روشنفکری خود زده است. روشنفکر، در نزد مردم و محرومان جامعه در نبرد با قدرت حکومتی، قرار می گیرد. زیرا روشنفکر با پیوستن به دستگاه قدرت و حاکمیت، مستقیم و غیرمستقیم در تمام اعمال و رفتار و کردار و سانسور آن سهیم می شود و مسئول است.
برخی روشنفکر را نظریه پرداز و اهل اندیشه و فکر می دانند و عده ای نیز مبارز فرهنگی و اجتماعی. در توصیف انسان روشنفکر اختلاف نظرها و تعاریف مختلفی وجود دارد. اما اغلب در این نکته توافق نسبی وجود دارد که نمی توان هر تحصیل کرده و دانشگاهی را روشنفکر نامید. روشنفکر را عموما انسانی توصیف می کنند که از قدرت فکری و اندیشه اش برای بررسی مسائل مختلف فرهنگی، اجتماعی و سیاسی بهره می گیرند. روشنفکر کسی است که فارغ از هرگونه تعصب و به دور از فرمانبری و افکار مرید و مرادی، عمدتا به نقد و تحلیل و تحقیق و بررسی می پردازد و تولیدکننده است و حاصل کارش را نیز بدون هیچ گونه چشم داشتی صادقانه و داوطلبانه در اختیار جامعه می گذارد. به عبارت دیگر، حاصل کارش بیش از آن که نفع مادی و مالی و شغلی و شخصی داشته باشد کمک فکری و عملی به حل معضلات و مشکلات فرهنگی و اجتماعی است.

برخی نیز می گویند روشنفکر کسی ست که دارای فکر «روشن» است؛ هر پدیده ‌ای را با منطق و علم و آگاهی می سنجد؛ آزاداندیش و آزادی خواه و عدالت جو است؛ خودشناس و مردم شناس و خودآگاه‌ است؛ به آن حد از خودآگاهی و بلوغ فکری رسیده که نیاز به آقا بالاسر ندارد؛ نگاهش به مردم است نه به قدرت و حاکمیت؛ اسیر ایدئولوژی ها نمی شود؛ از برج عاج به مردم نگاه نمی کند؛ کیش شخصیت را نمی پسندد؛ در حوزه‌ های فکری، سیاسی، فرهنگی و اجتماعی فعال است؛ سنت های عقب مانده و خرافات مذهبی و ملی و غیره را عیمقا مورد نقد قرار می دهد؛ به مسایل و تحولات روز و تاریخی جامعه خود و جهان آگاهی دارد؛ با دیکتاتورها و حاکمان وارد هیچ گونه بده و بستان سیاسی و فرهنگی نمی شود؛ از حقوق زنان، کارگران، دانش جویان، جوانان، بازنشستگان و همه محرومان و اقشار آسیب پذیر جامعه دفاع می کند؛ خواستار جدائی کامل دین از حکومت است و آن را کاملا امر خصوصی افراد می داند؛ لائیک و سکولار و سوسیالیست است؛ برای نو شدن و خلاقیت های جامعه می کوشد؛ ایده های پیشرو دارد؛ با فکر روشن و خلاقش نوید ساختن تاریخ و جامعه نوین را به جامعه می دهد؛ وجدان آگاه جامعه است؛ هراسی از بیان واقعیت ها ندارد؛ همواره در راه تحقق ازادی بیان، قلم، اندیشه و فعالیت جمعی می کوشد؛ به ناملایمات و ظلم و ستم و تبعیض و نابرابری چشم نمی بندد؛ قاطع و محکم از حق دفاع می کند؛ لحن و زبانش انسان دوستانه، عدالت جویانه و واقع بینانه و صادق و صمیمی است؛ و… این ها، مهم ترین ویژه گی ها و شاخصه های روشنفکران مستقل و مترقی و انسان دوست و عدالت خواه است.

روشنفکر بنا به معنای اصیل اش می بایست آزاد اندیش و چشم تیزبین جامعه باشد. چشمی که به همه زوایای جامعه با دقت می نگرد و قدرت را در همه اشکال آن مورد نقد قرار می دهد. اولین ‌بار در ماجرای «دریفوس» در فرانسه، اصطلاح روشنفکری به معنای نیروی فکری به زبان ها افتاد. اما در این که «روشنفکر» کیست، آراء یک ‌سانی وجود ندارند. در جامعه ما نیز پس از صد و اندی سال تاریخچه‌ روشنفکری نوین و وظایف و مسئولیت های آن ها، هنوز بحث ها و اختلاف نظرهای زیادی وجود دارد.
روشنفکران، با هر تعریف و توصیفی در عرصه گوناگون جای می ‌گیرند. آن ها، علاوه بر فعالیت فرهنگی و ادبی مورد علاقه و تخصصی شان در عین حال به وضع موجود، معترض اند و در عرصه عمومی نیز در جهت تغییر آن به نفع مردم، فعالیت می کند و در پی چاره ‌جویی و راه حل های فرهنگی و سیاسی است. حتی در حاکمیت جمهوری اسلامی ایران، روشنفکر آزادی ‌کش و روشنفکر تاریک ‌اندیش نیز کم نداریم. از عبدالکریم سروش گرفته تا محسن سازگارا، از اکبر گنجی تا مهاجرانی و…، که از دست اندرکاران تشکیل سپاه پاسداران و مامور امنیتی و انقلاب ضدفرهنگی حکومت اسلامی بوده اند و لطمات عظیمی نیز به عرصه فرهنگی و اجتماعی و هنری و سیاسی جامعه مان زده اند. برخی آن ها، حتی در دستگیری و شکنجه و زندان و اعدام ده هزار هزار انسانی را که در زندان ها اعدام کرده اند مستقیم و غیرمستقیم دخیل بوده اند. هم چنین کم نیستند از هواداران جناح های مختلف حکومت اسلامی، که به عنوان دانش جوی مهمان، روزنامه نگار، تحلیل گر و فعال حقوق بشر به خارج آمده اند در رادیو و تلویزیون های فارسی زبان دولت ها جا خوش کرده اند بزرگ ترین تطهیرکنندگان این جناح ها هستند.

در حالی که قاعدتا روشنفکر می باید خواهان جدایی کامل دین از حکومت و سیستم قضایی و آموزش و پرورش گردد. اسلام نیز همانند دیگر مذاهب، ارتجاعی و غیرانسانی و ایدئولوژی مخرب و ویران گر است. به خصوص هنگامی که گروه های اسلامی به قدرت می رسند تبعیض و تهدید و ترور و شکنجه و اعدام را در جامعه نهادینه می کنند. در همین هفته های اخیر، خامنه ای یک مشت فتوا صادر کرده و در یکی از آن ها، بار دیگر خواهان تشدید سرکوب شهروندان بهایی و تجاوز به حقوق انسانی و اجتماعی و انسانی آن ها شده است. حکومت اسلامی ایران، با ایدئولوژی و قوانین اسلامی خود، شهروندان را به مذهبی و غیرمذهبی، بی خدا و با خدا، کافر و مومن، بهایی و یهودی، زن را فرودست و مرد را بالادست و خودی و غیرخودی تقسیم می کند و با این تقسیم بندی فاشیستی و غیرانسانی به سرکوب وحشیانه آن ها دست می زند. حکومتی که مخالفین خود را شکنجه و گروه گروه اعدام می کند؛ کودکان را اعدام می کند؛ معتادین را در خیابان ها و در ملاء عام دار می زند؛ بزهکاران اجتماعی را اعدام می کند؛ هم جنس گراها را اعدام می کند؛ نویسندگان، روزنامه نگاران و وبلاگ نویسان را اعدام می کند؛ در ملاء عام به انسان ها شلاق می زند؛ دست و پای دزدان فقیر را می برد؛ چشم درمی آورد؛ شکنجه گران این حکومت در زندان ها، به دختران باکره و هم چنین دیگر زندانیان تجاوز جنسی می کنند و زیر شکنجه و تجازو به قتل می رسانند؛ ازدواج کودکان و صیغه (فحشاء اسلامی) و چندهمسری را برای مردان تشویق و تبلیغ می کند؛ اما اگر زنی خارج از ازدواج با مردی رابطه جنسی بر قرار کند به سنگسار محکوم می کند؛ گرایشات ارتجاعی مردسالار و زن ستیز را تقویت می کند؛ با سیاست اقتصادی خود اکثریت شهروندان را به خاک سیاه نشانده و میلیون ها کودک خانواده های فقیر را وادار کرده به جای مدرسه، برای کمک به خانواده هایشان وارد بازار کار بی رحم سیستم سرمایه داری ستم گر و استثمارگر شوند؛ روشنفکران مستقل و مسئول را دشمن خود می دانند و آن ها را ترور و اعدام می کند؛ به هیچ روزنامه و رسانه مستقل دیگر اجازه فعالیت نمی دهد و لحظه ای تیغ سانسور خود را از بالای سر تولیدات فرهنگی و ادبی و تحقیقی و ترجمه و تحلیل و غیره روشنفکران مستقل و غیردینی کنار نمی کشد؛ در چنین شرایطی، سئوال اساسی این است روشنفکرانی که خودشان را در دایره و شبکه قدرت و حاکمیت نمی بینند چگونه به خودشان اجازه می دهند حامی رییس جمهور یک حکومت ترور و وحشت و سانسور و تبه کار شوند؟

یا برخی روشفنکران لیبرال، به خصوص در خارج کشور در جهت تغییر حکومت اسلامی، به قدرت‌ های خارجی متوسل می شوند و محاصره اقتصادی ایران را تایید می کنند؛ حتی برخی نیز خواهان حمله نظامی به ایران می شوند. برای نمونه علی میرفطروس.
دست کم در تاریخ قرن اخیر، این نوع تناقضات و چپ و راست زدن ها در میان بسیاری از روشنفکران و سازمان ها و احزاب سیاسی جامعه ما، کم نبوده است. تنوری های پایه ای تاسیس حکومت اسلامی را نه آخوندها، بلکه روشنفکرانی چون حلال آل احمد و علی شریعتی و…، فرموله و تئوریزه کردند. و هواداران آن ها، به خصوص آخوندها این نظریات را توسعه و گسترش دادند و پایه های اصلی حکومت اسلامی را ساختند.
در آستانه انقلاب مشروطیت، جریان روشنفکری ایران سر برآورد و رقیب آخوند جماعت و همه مرجعین شد. زبان متفاوت با دربار و مجلس و تجمع و ازدحام مردم در مسجدها و تکیه ‌ها به خود گرفت. در چنین روندی آخوندها، کینه‌ فرهنگ ورزان و روشنفکران  وفعالین سیاسی و اجتماعی را به دل گرفتند و هر موقع فرصت کردند آن ها را بی رحمانه سرکوب نمودند. به خصوص در سی و چهار سال اخیر حاکمیت جمهوری اسلامی!

در واقع با پیروزی مشروطه خواهان و شکست مشروعه خواهان در انقلاب مشروطیت، آزادی نسبی شکل گرفت و مطبوعات و روشنفکران ایرانی جایگاه اجتماعی و سیاسی و فرهنگی خود را پیدا کردند و از همان آغاز با مخالفت شدید روحانیت و دربار مواجه شدند. از جمله مهم ترین این روزنامه نگاران روشنفکر می‌ توان به جهانگیرخان صوراسرافیل و علی اکبر دهخدا اشاره کرد. صوراسرافیل در جریان استبداد صغیر اعدام شد و به یکی دیگر از سمبل ‌های روشنفکری تبدیل گشت.
قبل از مشروطه ادبیات و شعر در جهت تبلیغات حاکمان و دربار به کار می‌ رفت. اما وقتی مشروطه به وجود آمد تحولاتی را در شعر و نثر هم به وجود آورد. نثر خیلی سنگین و پیچیده بودن کلام و عبارت ‌پردازی ‌های بی ‌ربط و بی‌ جا کنار گذاشته شدند و محتوای نثر ساده تر و به شکل گفتگوی عمومی مردم درآمد. مطالب روزنامه ها و نثر آن ها ساده تر و به محاوره مردم نزدیک تر شدند. اما قبل از آن مطالبی که نوشته می ‌شد عبارت ‌پردازی‌ ها و جمله ‌پردازی‌ هایی بودند که به زیست و زندگی مردم و مطالبات آن ها ربطی نداشتند. چنین زبانی و نثری، قدیمی و غیراجتماعی و بی تاثیر بود. در دوران مشروطه، این وضعیت هم چون وضعیت سیاسی و اجتماعی متحول شد و به خدمت جامعه درآمد. در واقع نیاز این دوره، به نثری و زبانی بود که به زبان محاوره و روزانه مردم و خواسته ها و مطالبات و علایق آن ها توجه کند و نزدیک تر باشد تا به زبان و نثر دربار و حاکمان و شبکه های قدرت.

پس از انقلاب مشروطیت، با کودتای رضاخان میرپنج، فضای استبداد و سانسور شدید بر جامعه ما حاکم شد. جنبش های اجتماعی مترقی و دموکراتیک و چپ را نابود نمودند و جلوی فعالیت های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی مستقل از حکومت را گرفتند و در عوض به تبلیغ و ترویج ناسیونالیسم و شوونیسم کور علیه جنبش های اجتماعی و هم چنین بر ممنوعیت زبان های مادری اقلیت های ملی سراسر ایران، به جز زبان فارسی و افتخارات گذشته و سپری شده و باستانی روی آوردند. روزنامه های مستقل و آزاد و مترقی را بستند. فرهنگ چاپلوسی و بلی قربان گویی را جایگزین فرهنگ انسان دوستانه و رابطه برابر و متقابل انسان ها کردند. سازمان و احزاب سیاسی، نهادهای مردمی و سوسیالیستی را تعطیل کردند و فعالین آن ها را به زندان و شکنجه و اعدام محکوم نمودند. نهادهای آموزش عالی به سازمان های بوروکراتیک در زیر نظارت دولت و پلیس امنیتی تبدیل کردند. سانسور شدید و بی سابقه ای را بر آثار نویسندگان، روزنامه نگاران، سینما و تئاتر و سایر تولیدات فرهنگی حاکم ساختند. هنوز سنت کتاب خوانی در ایران، به اندازه کافی رشد نکرده بود که این محدودیت ها و فشارها و سانسور دولتی، کتاب خوان را کم و کم تر کرد و تیراژ کتاب به شکل فاجعه باری پایین آمد. بنابراین، حکومت رضا شاه، سلطه و سرکوب گری خود را بر همه عرصه های فرهنگی، سیاسی، اجتماعی و اقتصادی حاکم کرد و اجازه نداد ابتکارات و خلاقیت های فرهنگی و سیاسی و اجتماعی شکوفا گردند و رشد و گسترش پیدا کنند. در نتیجه این سیاست ها، جامعه ایران از نظر اقتصادی، سیاسی، اجتماعی، فرهنگی و تکنولوژیکی عقب ماند.
پسرش محمدرضا شاه نیز پس از کودتای خونین ۲۸ مرداد ۱۳۳۲، و با تشکیل پلیس مخفی (ساواک مخوف)، همان سیاست های پدرش را با شدت بیش تری ادامه داد.

پس از سرنگونی حکومت شاهنشاهی در انقلاب ۱۳۵۷ مردم ایران، دوره کوتاهی فضای سیاسی، اجتماعی و فرهنگی جامعه بازتر شد. رسانه های مستقل، راه افتاد. تولید کتاب و کتاب خوانی بیش تر شد. فعالیت سازمان و احزاب سیاسی از سر گرفته شد. تشکل های مردمی، از جمله تشکل های فرهنگی نویسندگان و روزنامه نگاران و هنرمندان به وجود آمدند. اما این فضا نیز طولی نکشید که جای خود را به سانسور و سرکوب های وحشیانه و خونین حکومت اسلامی تازه به قدرت رسیده داد؛ در دادگاه های دو سه دقیقه ای صحرایی گروه گروه زندانیان سیاسی را اعدام کردند و فضای رعب و وحشت و ترور و سرکوب و کشتار بی سابقه ای را در سراسر کشور حاکم نمودند. حتی در اواسط سال شصت، برای بار آخر به دفتر کانون نویسندگان یورش آوردند و برای همیشه آن را تعطیل کردند و تاکنون نیز اجازه نداده اند این کانون در یک گوشه ای از کشور پهناور ایران، دفتری رسمی برای خود دایر کنند و فعالیت های فرهنگی خود را آزادانه سازمان دهد. سعید سلطانپور، شاعر و فعال سیاسی و عضو کانون نویسندگان را بر سر سفره عقد دستگیر کردند و مدتی بعد اعدام نمودند. در سال ۱۳۶۷، با پایان یافتن جنگ خانمانسوز ایران و عراق، در مدت کوتاهی هزاران زندانی سیاسی را اعدام کردند و جنازه آن ها را به طور مخفیانه در خاوران ها دفن نمودند. هم چنین حدود یک ده دهه بعد از این جنایت تاریخی، دانشگاه و دانش جویان را به خاک و خون کشیدند؛ مختاری و پوینده این دو نویسنده سرشناس و عضو فعال جمع مشورتی کانون نویسندگان را ترور کردند و هم زمان تعدادی از نویسندگان و فعالین سیاسی دیگر را نیز ترور کردند. در خارج کشور نیز مامورین امنیتی – اطلاعاتی حکومت اسلامی، صدها فعال سیاسی و فرهنگی را در کشورهای مختلف منطقه ای و اروپایی ترور کردند. خمینی، طی فتوایی فرمان قتل سلمان رشدی نویسنده هندی – انگلیسی را به خاطر نوشتن رمانی صادر نمود و تروریسم دولتی را رسما و علنا به جهانیان اعلام کرد. او، هنوز چند صباحی از انقلاب ۲۲ بهمن نگذشته بود که طی سخنانی، خواهان شکستن قلم ها و سوزاندن کتاب ها و اعدام فعالین سیاسی و فرهنگی و اجتماعی شد. خمینی، هم چنین فرمان حجاب اجباری زنان و سرکوب سیستماتیک آنان را صادر کرد.

به این ترتیب، دست کم در صد سال گذشته، حکومت های شاه و شیخ دیکتاتور و آدم کش، عامل اصلی عقب ماندگی اقتصادی، سیاسی و فرهنگی جامعه ایران و هم چنین پایین بودن تیراژ کتاب و روزنامه و خوانندگان آن ها بوده اند. وضع در عرصه سینما و تئاتر نیز بدتر است. هم اکنون تیراژ میانگین کتاب در جامعه ۷۷ میلیونی ایران، رقمی در حدود دویست تا سه هزار است؛ وضعیتی دل خراش و فاجعه بار برای کل جامعه مان، به ویژه برای روشنفکران و فرهنگ ورزان!
همه این سرکوب های سیاسی و سانسور حکومت های ایران، هم نوعی سرخوردگی را در میان روشنفکران ایران به وجود آورد است و هم وقتی ضربه ها و صدمات سنگینی به یک نسل از روشنفکران وارد ساخت که یکی از نتایج مخرب آن، خود‌سانسوری و انفعال است و یا لحن و زبان دیگری به خود گرفته اند.

در نتیجه، لحن و زبانی که روشنفکر در حوزه عمومی به کار می گیرد با زبان های تخصصی رشته های دانشگاهی و یا زبان فنی فلسفه متفاوت است. روشنفکر در حوزه عمومی بنا به ضرورت، موظف است با نظریه های اجتماعی و سیاسی آشنا باشد. زبان روشنفکر در حوزه عمومی، باید به بهترین وجه و در سطح گسترده ای با جامعه و مخاطبین ارتباط برقرار کند. بنابراین، این زبان هر چه از عادات نوشتن و سخن گفتن با الفاظ قلمبه و سلمبه و پیچیده و تخصصی پیچ در پیچ و عرفان زدگی بیمارگونه ای که گریبانگیر زبان فارسی و برخی روشنفکران را گرفته است، دوری کند به همان نسبت در جامعه تاثیرگذار می شود.
در واقع زبان و قلم برخی روشنفکران ایرانی، که برای یافتن واژه های پیچیده به کتاب های فرهنگ فارسی و کلیله و دمنه و عرفان رجوع می کنند هنوز در فضای مدرنیسم و استبداد دوران مشروطه مانده اند؛ ذهن شان را همواره پست مدرنیسم و پسامدرنیسم گرفته است در نتیجه هنوز تنوانسته اند افکار خود را با تحولات خلاق جهان علیه سیستم سرمایه داری و ایده های جهان شمول وفق دهند و نقش و تاثیری نیز در تحولات کنونی جامعه ندارند.
اساسا روشنفکر و روشنفکران، نباید «گروهی در خود و برای خود» باشند. اگر چنین باشد برخی روشنفکران، دچار انواع «توهمات» و «خودشیفتگی» های بیمارگونه می شوند و جایگاه خود را در جامعه گم می کنند.

داریوش آشوری نویسنده و زبان شناس، به درستی می گوید: «… ما هنوز یک زبان انتلکتوئل برای اهل فن در میانِ خودمان پیدا نکرده ایم تا بکوشیم آن را ساده کنیم و به میان عامه ببریم. زبان روشنفکرانه ما تازه تازه دارد به زبان مفهوم‌ های علمی و فلسفی آشنا می شود و هنوز کشاکش سلیقه ها و گرایش‌ های گوناگون زبانی نتوانسته است به تعادلی برسد. ما هنوز باید بسیاری مسائل زبانی را میان خودمان حل و فصل کنیم. ما هنوز آن زبان «مشکل» برای اهل فن را چنان که باید نساخته ایم و نپرداخته ایم تا بخواهیم ‌آن را ساده کنیم. اگر ریچارد رورتی می تواند به زبانِ «ساده» بنویسد برای آن است که او هم اکنون با زبان بسیار پرورده ای سر و کار دارد که گذشته از تمامی توانایی ‌ها و دقت ‌ها و مایه ‌وری ‌هایش در تمام سطوح، بسیاری از مفاهیمی که ما هنوز برای آن ها معادل ‌های دقیق جاافتاده نداریم، به سادگی از زبان اهل فن به زبان همگانی سرریز کرده و جزو زبان همگانی شده است. مشکل ما، چنان که گفتم، این است که ما هنوز زبان «مشکل» را نداریم تا ساده اش کنیم. آن چه داریم همان است که نیکفر با باریک ‌بینی درخشان ‌اش به خوبی توصیف کرده است…» (۱)

هنگامی که از زبان سخن به میان می آوریم طبیعی ست که به ممنوعیت زبان مادری در ایران و هر جامعه دیگری نیز معترض باشیم. چرا که ممنوعیت زبان های مادری، ستم و سرکوب آشکار است و فاجعه انسانی و اجتماعی و فرهنگی به بار می آورد. زمینه ای برای کنیه توزی و درگیری های داخلی و ملی می شود. از این رو، روشنفکر برابری طلب و عدالت جو نمی تواند نسبت به ممنوعیت زبان های مادری در جامعه ایران، بی تفاوت بماند. زبان مادری، یکی از موضوعات و مسایل پیچیده نظری جامعه ماست. در عین حال بسیار ساده است که زبان مادری ممنوع نباشد. بخشی از این پیچیدگی به ماهیت خود زبان برمی گردد و بخش دیگر آن مربوط به اهداف و سیاست های حکومت های مرکزی ایران و گرایشات فاشیستی و نژادپرستی و شوونیستی مربوط است.

عمدتا جامعه روشنفکری ایران، به نوعی از نزدیک شدن به بحث ‌های حساس، به خصوص در رابطه با آزادی زبان مادری در ایران و برابری همه شهروندان این کشور بدون توجه به ملیت و جنسیت و باورهای مذهبی و سیاسی خودداری می‌ کند و یا بی تفاوت است.
البته باید تاکید کرد که ممنوعیت زبان مادری در ایران، کم ترین ربطی به فارسی زبان ها ندارد و بخشی از جنایات و سیاست های فاشیستی و سرکوبگرانه حکومت ها و گرایشات سیاسی شوونیست است. هم اکنون زبان فارسی نه زبان فارس زبانان، بلکه متعلق به همه ساکنان جامعه ایران است. زبان فارسی، زبانی است که با فرهنگ و تاریخ مشترک نه تنها ایرانیان، بلکه حتی برخی از مردم افغانستان و تاجیکستان و…، در ارتباط است. در حقیقت بحث زبان و تاریخ آن، خیلی فرا‌تر از گرایشات و کشمکش های سیاسی است. و عمیقا انسانی است. بنابراین، زبان فارسی و فارسی زبان ها، در ممنوعیت و سرکوب زبان ‌های دیگر ایران هیچ نقشی نداشته اند و هرگونه ربط دادن ممنوعیت زبان مادری به فارسی زبان، سیاستی نادرست است و به همبستگی انسانی لطمه می زند. و به نفع حاکمیت است.

این حق مسلم مردم مناطق غیرفارس زبان جامعه ماست که به زبان مادری‌ شان در همه سطوح آموزشی تحصیل کنند؛ به زبان خود رادیو و تلویزیون و نهادهای دموکراتیک و سازمان و حزب سیاسی داشته باشد؛ در ادارات دولتی، زبان رسمی محلی رایج گردد و زبان فارسی در این مناطق، زبان دوم به حساب آید. بنا به گفته روان شناسان، از لحاظ روان‌ شناسی و جامعه ‌شناسی برای یک کودک بسیار مهم است که به زبان مادری خودش تحصیل کند. شخصیت این کودک در سنین کودکی و نوجوانی شکل می گیرد و رشد می کند. از این رو، ممنوعیت زبان مادری در مدارس، لطمات زیادی به کودک و آینده و افکار او می زند. پس این حق طبیعی هر انسانی است که به‌‌‌ همان زبانی که با آن صحبت می‌ کند با آن هم تحصیل کند و بنویسد و بخواند.
ما در ایران علاوه بر زبان فارسی، زبان‌ های کردی، لری، ترکی آذربایجان یا آذری، عربی، بلوچی، سمنانی، گیلکی و… داریم. در نتیجه ضروری ست که در کنار آموزش این زبان‌ ها در سطوح مختلف تحصیلی، زبان فارسی هم به عنوان زبان ارتباطی مشترک آموزش داده شود. نکته مهم این است که اگر ما می خواهیم کشور و جامعه ای آزاد و برابر و امن و بدون تبعیض داشته باشیم باید با هرگونه تبعیض و نابرابری و سانسور و اختناق و تبعیض مبارزه کنیم.

احمد شاملو شاعر آزادی، درباره روشنفکر و وظایف آن ها، مواضع محکم و عمیق و آموزنده ای دارد از جمله:
«… روشنفکری حرفه نیست. آرمان روشنفکر لزوما آرمانی انسانی ست. خطی است که روشنفکران مردمی را در این سو قرار می‌ دهد و روشنفکران خودفروخته یا کرایه‌ ای را در آن سو. اینشتن و کیسینجر را مثل بزنیم. دو روشنفکر اصیل یهودی، گیرم در دو سوی خط. یکی عاشق ‌وار نگران انسان و یکی روسپی ‌وار در بستر ابلیس، یکی نگران آینده‌ زمین و حرمت بشر و یکی خواهان بی ‌رحم حاکمیت قوم خود به بهای نابودی همه آن دیگران….» (۲)

«… به این جهات است که روشنفکر عمیقا به یکپارچگی و غیرقابل تفکیک و تجزیه بودن آزادی معتقداست. ـ برای او مساله آزادی عقیده، آزادی بیان، آزادی مذهب، آزادی زبان و هر آزادی اجتماعی و انسانی دیگری فقط در یک کل استثناناپذیر شکل می‌ گیرد که در عین ‌حال مشروط به هیچ ‌گونه اما و اگری نیست، به خصوص وقتی که موضوع این آزادی ‌ها فریب کارانه در تقسیم به اقلیت و اکثریت و در چارچوب های مذهبی یا قومی مطرح بشود.
پس به سوال شما برمی‌ گردیم: وظیفه روشنفکر همان وظیفه همیشگی است. چنین یا چنان بودن شرایط، در وظیفه بنیادی او که ساختن دنیائی براساس عدل و خرد است تغییری نمی‌دهد. اقتضای زمان و شرایط البته می‌تواند تاکتیک ‌های مختلفی را توصیه کند که هدف آن اجرای وظیفه است و انتخاب آن برطبق سلیقه‌ ها و نظرگاه ‌ها صورت می‌ گیرد که مبحث دیگری است. (۳)

«روشنفکرانی که چون به حکومت و میز می رسند، خود یک پا محمدرضاخانند، چه نام گذاری میشوند، جز آن که بگویم حداقل انقلابی نیستند؟
ـ من در این مورد اعتقادات خاص خودم را دارم. اعتقاداتی که شاید هم (چه‌ جوری بگویم؟) یک خورده مرا «ارتودکس» نشان‌ بدهد.
من یک قلم معتقدم که روشنفکر، فقط تا هنگامی که در موضع اعتراض ایستاده است می ‌تواند به رسالت خود عمل‌ کند، و به مجردی که به قول شما «به حکومت و میز رسید» رسالت خود را ترک گفته به هیات یکی از پیچ و مهره‌ های نظام حاکم درمی آید و به عبارت دیگر از موضع اعتراض و هجوم درآمده به موضع بدبخت یک وکیل ‌باشی محافظ قلعه تغییر مکان می‌ دهد…» (۴)
«… می‌‎خواهم بگویم تا آن‎ زمان که جهل هست، فقر نیز هست، و تا فقر برجاست جهالت نیز باقی است… اشاعه دانش و ارتقای فرهنگ برای آزادی بخشیدن به انسان‎ ها دست ‎کم برای ما که علی ‎رغم سوز دل ‎مان از مصایب بهره ‎کشی و ظلم جهانی، و علی‎ رغم دوری‎ مان از امکانات، هنوز می‌‎ تواند امیدی باشد به فردائی»(۵)

«… من خویشاوند نزدیک هر انسانی هستم که خنجری در آستین پنهان نمی‌ کند. نه ابرو درهم می‌ کشد نه لبخندش ترفند تجاوز به حق نان و سایه‌ بان دیگران است، نه ایرانی را به غیر ایرانی ترجیح می دهم، نه انیرانی را به ایرانی، من یک لربلوچ کرد فارس، یک فارسی زبان ترک، یک آفریقایی اروپایی استرالیایی آمریکایی آسیایی، یک سیاه پوست زردپوست سرخ پوست سفیدم که نه تنها با خودم و دیگران کم ترین مشکلی ندارم بلکه بدون حضور دیگران وحشت مرگ را زیر پوستم احساس می کنم. من انسانی هستم میان انسان های دیگربر سیاره مقدس زمین که بدون دیگران معنایی ندارم…» (۶)

طبیعی ست که الگوی نیروی جوان تحصیل کرده و روشنفکر جامعه ما، احمد شاملوها، محمدجعفر پوینده ها، فروغ فرخزادها، آخوندزاده ها، ناظم حکمت ها، پابلو نورداها، عزیز نسین ها، پل الوارها، برتولد برشت ها، لنگستن هیوزها، فدریکو گارسیا لورکاها، ولادیمیر مایاکوفسکی ها، لوئی آراگون ها و..، باشند و اشعار این شاعران را بخوانند و با تمام قدرت شان سرود آزادی سر دهند!
اگر با چنین الگوهای افق و چشم انداز ساختن یک جامعه آزاد و برابر و انسانی را در مقابل خود و جامعه مان قرار دهیم، آیا می توانیم بگوییم روشنفکرانی که با شبکه های قدرت سیاسی و حاکمیت همراهی می کنند روشنفکر هستند؟ آیا می توانیم به همکاری روشنفکران با حکومت های جنگ طلب و اشغال گر و آدم کش و حکومت های دست نشانده آن ها، چشم ببندیم و سکوت کنیم؟

بی تردید اگر روشنفکر مردمی و منتقد و پرسشگر در برابر قدرت و حاکمیت است؛ قطعا نمی تواند به حاکمیت و شبکه ها و حلقه های قدرت آن ها نزدیک شود. به خصوص اگر آن حاکمیتی هم چون حکومت اسلامی ایران، مستبد و دیکتاتور و سانسورچی و دشمن درجه یک آزادی بیان و قلم و اندیشه و برابری و عدالت اجتماعی باشد. به باور من، ایرادی ندارد روشنفکران بنا به افکار و اهداف شان با نهادهای دموکراتیک، احزاب و سازمان های سکولار و پیشرو و سوسیالیستی همکاری و همراهی کند که به معنای واقعی در راستای تحقق آزادی های فردی و جمعی، برابری زن و مرد، لغو کار کودک، عدالت اجتماعی، جدایی کامل دین از حکومت، برابری همه شهروندان ساکن ایران و هر جامعه دیگری بدون در نظر گرفتن ملیت، جنسیت و باورهای مذهبی و پایان دادن به استثمار انسان از انسان توسط سیستم سرمایه داری مبارزه می کنند. اما هرگز نمی توانم بپذیرم روشنفکر مدعی آزادی خواهی و برابری طلبی و عدالت جویی با احزاب و سازمان ها و حکومت های مستبد و عقب مانده ملی و مذهبی و سرکوب گر همکاری داشته باشد تا چه برسد پست و مقام وزارت و نمایندگی آن ها را بپذیرد.
در واقع اولویت روشنفکر، قبل از هر مساله ای ایجاد ارتباط مستمر و پلی بین خودش و جامعه اش است و چنین ارتباط و پلی جز تکیه به خواست ها و مطالبات بر حق و عالانه مردم و این که چگونه رشد و خلاقیت هایشان در جامعه شکوفا گردد و حقوق و آزادی های فردی و جمعی و حرمت هیچ انسانی در جامعه خدشه دار نگردد!

روشنفکر، افکار و اندیشه نو و خلاق و پیشرو تولید می کند. یکی دیگر از ویژه گی های مهم روشنفکر، اندیشه معطوف به عمل است. یعنی روشنفکر مسئول، انسان دوست، آزادی خواه، برابری طلب و عدالت جو، نمی تواند اندیشه اش و عملش معطوف به تغییر اجتماعی و وضع موجود نباشد. بنابراین، چنین روشنفکری مانند یک آکادمیست نمی تواند بین دو صندلی بنشیند، بی طرف بماند و یا موضع متناقض بگیرد.
به این ترتیب، روشنفکر باید شناخت واقعی از ساختارهای فرهنگی، فکری، اجتماعی، سیاسی و تاریخی جامعه اش و دنیای پیرامون اش داشته باشد و خود را در مسایل ملی و محلی، محبوس نکند. روشنفکرانی‏ که قصد دارند در کوران تحولات اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی ایران، آن چنان دخالت کنند و تاثیرگذار باشند تا به جامعه ‏ای انسانی آزاد و بالنده و پویا و مستقل و آزاد برسند، نمی توانند از مسئولیت های خطیر و اصلی خود در بیدار کردن جامعه و تعمیق و گسترش و اعتلای فرهنگی و اجتماعی آن غافل بمانند و فرصت های تاریخی را از دست بدهند. بنابراین، مبارزه با حکومت اسلامی ایران و ایدئولوژی قرون وسطایی و فاشیستی آن، به تدیبر و فکر، سیاست و فرهنگ فراگیر و پیگیر و خلاق و پیشرو نیاز دارد.
در مجموع می توان تاکید کرد روشنفکر، انسان آگاه و مستقلی است که به طور طبیعی درباره مسایل و موضوعات و معضلات جهان شمول انسانی، اجتماعی، فرهنگی و سیاسی، نقد و بررسی و موضع گیری می کند و در عرصه آزادی بیان و قلم و اندیشه برای همگان، احساس مسئولیت و تعهد انسانی و اجتماعی و سیاسی و حتی اخلاقی دارد.

منابع:
۱- رادیو زمانه، ۲۰ بهمن ۱۳۸۵؛
۲- بخشی از یک مصاحبه با احمد شاملو – مصاحبه‌ کننده: ماریا پرسون، سوئد؛
۳- مصاحبه‌ ای جانانه با احمد شاملو: گفت و شنود ا. بامداد با تهران ‌مصور در سال ۱۳۵۸ – بخش دوم؛
۴ -  همان منبع؛
۵- احمد شاملو، کتاب جمعه، تهران، ۴ مرداد سال ١٣۵٨، شماره ۱؛
۶- هدف شعر تغییر بنیادی جهان است – احمد شاملو.

چهارشنبه بیست و سوم مرداد ماه ۱۳۹۲ – چهاردهم آگوست ۲۰۱۳

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.