نقش نظام آموزشی در بازتولید کودکان کار چیست؟

نظام آموزشی در به وجود آوردن وافزایش تعداد کودکان کار نقش مهمی دارد که این نقش از جهات مختلف قابل بررسی است. برای شکافته شدن این بحث و برای اینکه اقدامات  عملی واقعی در راه اجرایی کردن منع کار کودک برداشته شود، این بحث را با یکی از معلمان و یکی از فعالان کارگری طرح کردیم. نظرات آنان را در تاثیر نظام آموزشی بر مساله کار کودک در زیر می‌خوانیم. ابعاد مختلف کار کودک و ضرورت برون رفت از این بن‌بستی که هیچ راه‌حلی برای لغو کار کودک نمی‌یابد، در این نظرات آمده است. ….

به نظر شما نقش نظام آموزشی در لغو کار کودک چیست؟
جعفر ابراهیمی (معلم): جامعه‌شناسان محافظه‌کار با نگاهی کارکردی به ساختار نظام آموزشی، معتقدند اصلی‌ترین وظیفه‌ی این نهاد جامعه‌پذیری افراد جامعه است، در نگاه ایستای این نظریه‌پردازان از طریق آموزش و پرورش انسان ایده آل در ابعاد مختلف ساخته می شود.  نظریه‌پردازان تعلیم و تربیت در این سنت فکری بر ضرورت نظام آموزشی برای حفظ شرایط موجود تاکید می کنند، آنها بر نظام آموزش تاکید می کنند که در آن شرایط و مناسبات طبقه مسلط تداوم می یابد. از دورکیم تا پارسونز و … از نظام آموزشی تلقی فوق را دارند. در مقابل نظریه‌پردازان محافظه‌کار، اندیشمندانی قرار دارند که تحت تاثیر سنت مارکسیستی و ایده‌های مارکس، نظریه‌ی فوق را به چالش کشیده‌اند، آنها وظیفه و کارکرد نظام آموزشی در ساختار اجتماعی نظام سرمایه‌داری را طبیعی و مثبت تلقی نمی‌کنند و معتقدند نظام آموزشی در اصل از طریق بازتولید مناسبات و شرایط طبقه مسلط ، فرادستی این طبقه و نظام. سرمایه‌داری را تداوم می‌بخشد. فریره، آلتوسر، گرامشی ، بوردیو و …. از جمله کسانی هستند که با تاثیر از این ایده کلی  مارکس که نظام‌های آموزشی ساختار طبقاتی را تداوم می بخشند به نقد نظریه‌های کارکردی و محافظه‌کاران پرداخته‌اند.

نظریه‌پردازان مارکسیست با طرح نظریه بازتولید، از نظام آموزشی جامعه. سرمایه‌داری رونمایی می‌کنند تا نحوه حفظ ارزش‌ها و ایدئولوژی طبقه مسلط در قالب سودمندی ایده‌ی جامعه پذیری افراد را نشان دهند. آنها با آشکارسازی ابعاد پنهان نظام آموزش تحت عنوان فرصت برابر و شایسته‌سالاری، نابرابری این ساختار را در ابعاد مختلف نشان می‌دهند. در این بین لویی آلتوسر با تاکید بر این نکته که واپسین شرط تولید، بازتولید شرایط تولید است به چگونگی بازتولید ابزار تولید و نیروی کار می‌پردازد وی نظام آموزشی را اصلی ترین ساز و برگ ایدئولوژیک دولت می‌داند و معتقد است اصلی‌ترین وظیفه نظام آموزشی بازتولید شرایط تولید و به تبع آن سلطه سرمایه‌داران است. پیربوردیو نیز در بحث نظری خود درباره نظام آموزشی، به بازتولید فرهنگی اشاره می‌کند و اینکه نظام آموزشی نظم از پیش موجود را از طریق بازتولید فرهنگی تداوم می بخشد. پائولو فریره نیز بر این نکته تاکید می‌کند مدرسه فرآیندی خنثی و بی‌طرف نیست و در پی تعمیق ایده‌های طبقه مسلط است. همچنین ایوان ایلیچ بر مدرسه‌زدایی تاکید می‌کند چرا که کارکرد مدرسه را رهایی بخش نمی‌داند. همانطور که ملاحظه می‌شود به لحاظ تئوری نظریه‌های منتقد و مخالف نظریه‌پردازان محافظه کار و لیبرال از غنای بالایی برخوردار است، اما همچنان مدارس در اکثر نقاط دنیا به خاطر هژمونی نظام سرمایه‌داری در پی همنوا کردن دانش‌آموزان با نظام سرمایه‌داری هستند. تاثیر منتقدان مارکسیست در ساختار نظام آموزشی باعث شده است که امروزه شاهد آن باشیم که کشورها به سمت آموزش و پرورش با رویکرد مشارکتی و خلاقانه و برخوردار از ساختار دموکراتیک حرکت نمایند.

بنابراین بازتولید نیروی کار در تحلیل مارکسیستی و سنت آلتوسری جایگاه خاص و ویژه‌ای دارد، در نظام. سرمایه‌داری نیروی کار در ابعاد مختلف برای ادامه چرخ تولید بازتولید می‌شود در این منظر نظام آموزشی و مدرسه برای بازتولید نیروی کار آموزش دیده و ماهر ضروری است پس کودکان را باید در مدرسه حفظ نمود آنها را با مکانیسم‌های بازار. سرمایه‌داری جامعه‌پذیر کرد  تا چرخ تولید نیروی کار لازم را داشته باشد، اما در کشورهای فقیر یا در حال توسعه- که بر مبنا و الگوی کشورهای  سرمایه‌داری برنامه‌ریزی می کنند- وضعیت بازتولید نیروی کار به شکل فوق با مشکلاتی روبرو می‌گردد تا تو خالی بودن برخی برنامه‌ها و شعارها عریان تر شود. در این کشورها همان برنامه‌ها و ایده‌های لیبرالی در حد دستورالعمل می‌ماند و جنبه اجرایی پیدا نمی‌کند. بازار سرمایه در این کشورها در پی جذب نیروی کار ارزان‌قیمت از یک سو و نیز مشکلات خانواده‌های فقیر علاقه ای به پابند نمودن دانش‌آموزان در مدارس ندارد آنها پیش از آن که به نیروی کار نیاز داشته باشند کودکان کار تولید می‌کنند.

در ایران دانش‌آموزانی وجود دارند که من به آنها دانش‌آموز کارگر می‌گویم، دانش آموزند چون به نوعی به سیستم مدرسه تعلق‌خاطر دارند و تحت القائات و ارزش‌ها طبقه مسلط نمی‌توانند از مدرسه دل بکنند و به دنبال روزنه‌ی تغییر و تحول در زندگی خود هستند، کارگر به واسطه کار مزدی که انجام می‌دهند و ساعاتی که بیشتر از مدرسه در کارخانه‌ها و محیط‌های کارگری سپری می‌کنند، این دانش آموز کارگرها پیش از آن که مدرسه را به پایان برسانند به محیط کار راه پیدا کرده‌اند به واسطه همین شرایط سنی کودک کار نیز محسوب می‌شوند. این بخش از کودکان کار را به تعداد کودکانی اضافه نمایید که از مدرسه کاملا جدا شده و در ارتباط با شرایط و زندگی کارگری قرار دارند، بی شک جمعیت زیادی خواهد شد، در ایران این کودکان در یک پروسه از مدرسه به بازار منتقل می‌شوند اما این شرایط جدید برای کودکان چگونه غیرقابل اجتناب می‌گردد. به عبارتی چرا مدرسه نمی‌تواند کودکان را حداقل تا گرفتن دیپلم حفظ کند و آموزش دهد؟

از چند منظر می‌توان به این قضیه نگاه کرد، اول اینکه کودکانی که به بازار کار می‌پیوندند در کنار آن دانش‌آموز کارگرها که به صورت نیمه‌وقت یا تمام وقت در کنار درس کار می‌کنند از کدام طبقه اجتماعی می‌آیند. پر مسلم بسیاری از آنها از خانواده‌های کارگری و طبقات تحت ستم جامعه هستند این دانش‌آموزان قادر نیستند فقط درس بخوانند، لذا مجبورند کار کنند، پس نمی‌توانند از پس مدرسه با وظایف و تکالیف سنگین و غیرواقعی‌اش کنار بیایند پس موفقیت تحصیلی ندارند، پس به ناچار از مدرسه کاملا منفک می‌شوند. من به استثناها کاری ندارم. به دانش آموزانی که هم کار کرده‌اند و هم موفق بوده‌اند. به نظرم این نوعی عادی‌سازی نابرابری‌هاست و هدف، فروکاستن نابرابری‌های ساختاری به عامل فردی است.

عامل تعیین‌کننده دیگری که مدرسه و دانش آموزان را در همین مرحله با کار پیوند می زند، گران بودن هزینه تحصیل برای خانواده‌های کم درآمد است. در ایران روزانه با عناوین مختلف دولت در حال کاستن هزینه‌ی عمومی آموزش است. تحصیل رایگان تا مقطع متوسطه فقط یک ادعای غیرواقعی است. دولت در قالب مدارس خاص و اخیرا با ساختار مدارس شبانه و حذف مردودی در مقطع متوسطه هزینه‌ی تحصیل دانش آموزان را به خانواده‌ها محول کرده است.

نکته دیگر که به نظرم خیلی مهم است، ساختار برنامه درسی پنهان در مدارس است که در جهت‌دهی و دلسرد کردن دانش‌آموزانی که سرمایه‌ی اقتصادی و اجتماعی پایین دارند، بسیار موثر است. در برنامه‌های درسی آشکار در نظام آموزشی بازتولید شرایط حاکم به صورت آشکار بازنمایی می‌شود. مثلا در ارتباط با نیروی کار شما ملاحظه می‌کنید که کودکان خانواده‌های کارگری به سمت رشته‌های خاص هدایت می‌شوند. مشاوران در مدرسه، که خود محصول یک نظام آموزشی طبقاتی هستند، این وظیفه خطیر را به عهده دارند و اغلب کودکانی را که در قالب نمره‌ها و تست‌های هوش غیرواقعی تقسیم‌بندی کرده‌اند، به سمت رشته درسی و آینده شغلی خاص هدایت می‌کنند. رشته‌های کار و دانش طی یک دهه اخیر در همین راستا تشکیل و راه‌اندازی شدند. بسیاری از دانش‌آموزان این مدارس می‌خواهند از پدران‌شان کارگرهای بهتر و باسوادتری باشند، چون به آنها چنین القا می‌گردد. اما پیچیده‌تر از برنامه‌های درسی آشکار، برنامه‌های درسی پنهان در جهت‌دهی و نظم بخشی دانش آموزان نقش دارند. نحوه‌ی تعامل معلمان با دانش آموزان، ساختار فیزیکی مدرسه، ساختار سازمانی مدرسه و … از عوامل مهمی است که در برنامه‌ی درسی پنهان نقش دارند. برنامه‌ای که هیچ جا به صورت رسمی و مکتوب از آن سخن به میان نمی‌آید در دل این برنامه درسی پنهان امید به آینده برای طبقات محروم جامعه بسیار پایین است تاثیر هولناک این وجوه پنهان به کودکی را در نظر بگیرد که از یک خانواده کارگری می‌آید توان رقابت با دانش‌آموزان متمول و برخوردار از امکانات را ندارد و کار هم می‌کند، آیا چاره‌ای جز گسستن از مدرسه وجود دارد؟ دانش آموزی با این شرایط تا وقتی در مدرسه است هر روز مقایسه می‌شود، تحقیر می‌شود و در معرض توهین و تنبیه است و چشم‌اندازی برای فردا هم ندارد. این دانش‌آموز کارگرها به زودی کارگر می‌شوند و این کارگر در آینده فرزندی خواهد داشت که به احتمال زیاد همین مسیر را طی خواهد کرد.

علیرضا ثقفی: اولین نقشی که نظام آموزشی در گسترش نیروی کار کودک دارد، آن است که هر چه نظام آموزشی به سمت خصوصی شدن پیش می‌رود و آموزش و پرورش کالایی می‌شود به همان میزان اقشار پایین اجتماعی به خصوص کارگران وزحمتکشان ، دهقانان و اقشاری با درآمد پایین از دسترسی به نظام آموزشی محروم می‌شوند.

هر چند کار کودک و استفاده از آن از ابتدای ظهور سرمایه درای در قرن ۱۷ و۱۸ و حتا قرن ۱۹ در بدترین شکل وجود داشت، اما بر اثرمبارزات بی‌وقفه کارگران و زحمتکشان و طرف‌داران حقوق انسانی کودک در قرن بیستم این امر تا حدی به خصوص در کشورهای متروپل سرمایه‌داری محدود شد و در نیمه‌ی دوم قرن بیستم نیز مقاوله‌نامه‌هایی در جهت محدود و ممنوع کردن کار کودک در بسیاری از کشورها به اجرا در آمد. اما با گسترش جهانی سازی، به خصوص پس از فروپاشی ارودگاه سوسیالیسم که در آنجا کار کودک  به طور کلی ممنوع بود، کار کودک در کشورهای سرمایه‌داری و هم چنین کشورهایی مانند چین، هند، ایران و… از گسترش زیادی برخوردار شده است.

گسترش فرایند نیروی کار کودک در دو دهه‌ی اخیر از یک طرف نتیجه گسترش سرمایه‌گذاری‌ها در کشورهای تحت‌سلطه و استفاده از نیروی کار ارزان است و از طرف دیگر محصول خصوصی‌سازی آموزش و پرورش و برداشتن حمایت‌های دولتی از آن است. با گران‌تر شدن هر چه بیشتر وسایل آموزشی ، مکان‌های آموزشی هم چنین خصوصی‌تر شدن آموزش و کالایی شدن آن، در وجه اول کودکانی از تحصیل محروم می شوند که خانواده ی آنها توانایی کمتری دارند. درحالی که در قانون اساسی کشور خودمان و در بسیاری از کشورها در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم تصریح شده است که آموزش و پرورش باید رایگان باشد و حتا در برخی کشورها آموزش و پرورش تا مقطع دبیرستان اجباری است. اما با جهانی شدن سرمایه از دهه‌ی ۱۹۹۰ به بعد در روز بر خلاف قوانین پذیرفته شده دولت‌ها از تامین هزینه‌های آموزش و پرورش سرباز زده‌اند و به این ترتیب هر روز بر تعداد کودکان کار افزوده شده است. در حقیقت اگر بخواهیم اولین عامل در وجود کودکان کار را در دو دهه‌ی  اخیر بررسی کنیم هماهنگی نظام آموزشی با سودپرستی سرمایه‌داری است. زیرا با خصوصی شدن نظام آموزشی در حقیقت زمینه را برای آن فراهم می‌کنند که عده ای از کودکان اصلا نتوانند به مدرسه بروند وبه نیروی کار ارزان سرمایه داری تبدیل شوند. زیرا که گسترش سرمایه‌ها نیاز به کار ارزان دارد و در همین راستاست که نظام سرمایه داری تمام تلاش خود را به کارمی برد و تا  حداقل دستمزدها به گونه‌ای نباشد تا کارگران بتوانند هزینه‌های تحصیل فرزندانشان را فراهم کنند.

وجود نظام سرمایه داری نیز هر روز از زیر بار مسوولیت آموزشی، با خصوصی کردن آموزش شانه خالی می کند. در نتیجه تمام نظام سرمایه داری پشت در پشت به طور هم بسته تلاش می کنند تا کودک کار بوجود آید و عده‌ای از کودکن را با بی‌رحمانه‌ترین وجه راهی کارمی‌کند تا نیروی کار ارزان برای سرمایه داری فراهم آورند.
دومین مساله‌ای که آن هم به نوعی تابع خصوصی‌سازی آموزش و پرورش و قطع کمک‌های دولتی به آن است، مساله‌ی جوخشن حاکم بر نظام آموزشی است. معلم‌های آموزش ندیده و عمدتا کم‌سواد و بی‌سواد که به نظام آموزشی تنها به صورت مرکز تامین زندگی خود نگاه می‌کنند و هر روز با حقوق‌های ثابت بیشتر خود را از قافله‌ی ثروتمندشدگان دور می‌بینند و اغلب عصبی و تحت فشار زندگی هستند. از آن جهت در نظام آموزشی به خصوص در آن بخش از آموزش عمومی که وظیفه‌ی دولت است، به کار گرفته می‌شوند که با ارزان‌ترین و پایین‌ترین حقوق مجبور به کار باشند. این چنین معلم‌های  آموزش ندیده که خود قربانی همان نظام سرمایه‌داری هستند، تمام فشارهای زندگی را بر سر دانش‌آموزان تخلیه کرده و با تنبیهات بدنی در حقیقت نادانی و ناتوانی خود را در آموزش کودکان به نمایش می گذارند و این جو خشن مدارس امر دیگری است که کودکان را از محیط آموزشی هر چه بیشتر دور می‌کند. جو خشنی که محصول همان سودپرستی سرمایه‌داری است و می‌خواهد با کم‌ترین هزینه وظایف خود را از سرباز کند، در حقیقت همان بودجه‌ی اندک آموزش و پرورش را هم در اختیار نورچشمی‌های خصوصی بگذارد و هر چه درتوان دارد صرف حیف ومیل یا سوداگری در آموزش و پرورش قرار دهد تا سودهای کلان را نصیب همان مدیران کند.

انگیزه‌ی کودک برای آموزش با حس کنجکاوی ضرورت حیات انسانی است. به صورتی که تنها لازم است یک جو دوستانه و محبت‌آمیز نظام آموزش کودک برقرار باشد تا انگیزه‌ی کودک برای یادگیری بارور شود و اصولا در نظام آموزشی علمی برای تلاش خودانگیخته‌ی کودک جهت یادگیری هیچ نیازی به خشونت نیست. بلکه خشونت تنها کودک را ازمحیط آموزشی دور می‌کند و آن شعر معروف آموزشی قدیمی که می‌گفت: “درس معلم ار بود زمزمه‌ی محبتی – جمعه به مکتب آورد طفل گریزپای را”، ناظر به همین مساله است که از تجربیات آموزشی قرن‌های گذشته است و امروزه این مساله که در آموزش و  پرورش علمی نیز ثابت شده است. اما از آنجا که نظام آموزشی کشورهایی که تلاش می کنند، آموزش و پرورش را خصوصی کرده و به هر ترتیب گریبان دولت را از این امر ضروری خلاص کنند، اولین گام‌ها را در این زمینه حذف  آموزشِ معلمان می‌دانند تا به نفع خصوصی‌سازی صرفه جویی شود.

به همین جهت معلمانی ارزان قیمت و آموزش ندیده و ناآگاه استخدام می‌کنند و آن معلمان که تمام بار فشار زندگی را با حقوق های کم بر دوش خود احساس می‌کنند، تمام آن فشارها و محرومیت‌های خود را به کودکان منتقل می‌کنند و در نتیجه فشار اقتصادی بر خانواده‌ها و ناتوانی از تامین مخارج تحصیل همراه با دافعه‌های محیط‌های آموزشی به گونه‌ای می‌شود که هر چیز برای فرستادن کودکان به خیابان و  محل های کار خشن تر نیز آماده می‌شود. البته حساب معلم‌های آگاه متعهد ودلسوز از اینها جداست.
سومین مساله این است که  نظام سرمایه داری در ایجاد این کودکان به طور  کامل چشم خود را به هم می‌گذارد. در حقیقت برنامه های خصوصی‌سازی نظام آموزش و پرورش با حرص و آز و طمع‌کاری نظام سرمایه‌داری دست به دست هم می‌دهد و کودکان کار را که ارزان‌ترین وکم توقع‌ترین نیروی کار هستند جهت سودطلبی به کار می گیرد…
این کودکان که باید سود سرمایه را تامین کنند به شدیدترین وجه مورد استثمارقرار می‌گیرند تا هر چه بیشتر کالای ارزان تولید کنند و سود سرمایه افزایش یابد. استفاده از نیروی  کار ارزان منبع لایزال ثروت و قدرت برای نظام سرمایه‌داری است تا آنها بتوانند تداوم سودهای کلان خود را تضمین کنند.

به نظر شما چگونه می‌شود از این چرخه معیوب بیرون رفت؟
جعفر ابراهیمی: با نگاهی اجمالی به آمار دانش آموزان ترک تحصیلی و وضعیت اقتصادی خانواده‌هایشان به سادگی می‌توان رد پای فقر و نابرابری اقتصادی را مشاهده نمود. هرچند عوامل دیگر هم تاثیرگذار هستند. نمی‌شود که از یک طرف یارانه‌ها را حذف کنیم، هزینه آموزش عمومی را به دوش خانواده‌ها بیاندازیم و از طرف دیگر انتظار داشته باشیم دانش آموزان در مدرسه بمانند و ترک تحصیل نکنند. برای کاهش کودکانی که از مدرسه به بازار کار می پیوندد، چاره‌ای جز حرکت به سمت یک نظام آموزشی برابر نیست و با همین مبنا باید ساختار آموزشی را متحول نمود. هر نوع تحول در نظام آموزشی باید مبتنی بر تحول زیر ساخت‌های اقتصادی و اجتماعی باشد. یک سری از این مشکلات در گرو تغییر این زیرساخت‌ها در جامعه است.  حل بسیاری از معضلات در نظام آموزشی منوط به حل برخی تضادها در سطوح دیگر است نمی توان در یک ساختار نابرابر اقتصادی و اجتماعی از فرصت برابر صحبت کرد. هر ادعایی حول این ایده یک دروغ محض است.

تا پایه‌های مادی تحول و تغییر محقق نشود، نمی‌توان از تحول آن هم در نظام آموزشی صحبت کرد. در این صورت تحول مساله‌ای ذهنی و در حد آیین‌نامه و دستورالعمل باقی می‌ماند. در صورتی که زمینه‌های عینی و ذهنی تغییر در جامعه محقق گردد و هم‌زمان با آن می‌توان به تحول در نظام آموزشی و حرکت به سوی یک نظام آموزشی برابر امیدوار شد. اگر سمت و سوی جامعه به سمت این تغییر باشد ذی‌نفعان اصلی نظام آموزشی، یعنی معلمان و دانش آموزان(والدینشان) در این راستا نقش اساسی و تعیین‌کننده دارند. معلمان وقتی می توانند به صورت اصولی در تحول نظام آموزشی و برابر کردن شرایط نقش داشته باشند که از نگاه انتقادی به مساله آموزش برخوردار باشند. ضمنا وجود معلمان منفرد، بی‌شکل و فاقد طرح و برنامه تشکیلاتی عملا به ناکجاآباد منتهی می‌گردد. من بر وجه انتقادی معلمان به صورت خاص تاکید می‌کنم. چرا که در برهه‌هایی معلمان در ایران از ظرف تشکیلاتی به صورت حداقلی برخوردار بودند، ولی به نظرم جهت‌گیری کلی آنها متاسفانه فراتر از مساله‌ی معیشت معلمان نبوده است. این‌که معلمان در قالب تشکیلات منسجم با استراتژی و برنامه مشخص بتوانند نظام آموزشی را جهت دهند، از اولویت‌ها و ضرورت‌های معلمان ایران است. البته این مسیر بدون مشکل و هزینه نیست، اما برای هر تحولی ضروری است در همین راستا پیوند خوردن با اصلی‌ترین ذینفعان آموزش یعنی دانش آموزان و به تبع آن جامعه بسیار مهم و تعیین‌کننده است.

علیرضا ثقفی: اگر بخواهیم در شرایط کنونی راه‌حلی ارائه دهیم که در آن کودکان مجبور به کار کردن نباشند، باید در درجه‌ی اول جلوی سودطلبی و منفعت پرستی سرمایه‌دارانه را بگیریم تا زمانی که عده‌ای حاضرند برای سود خود در حقیقت نان‌شان را به خون کودکان آغشته کنند و با کمال تاسف این عده مصدر کارها هم هستند، راه چاره‌ای نمی‌توان یافت. باید آن قدر این پدیده‌ی غیرانسانی و زشت را بازگو کرد تا وجدان اجتماعی در برابر آن موضع‌گیری کند و سودطلبان و منفعت‌پرستان را وادار کند تا آزمندی را کنار بگذارند و درآمد خودشان را با نابودی جسم وجان کودکان تامین نکنند. هر چند که چنین آزمندانی با نصیحت این امر را نخواهند پذیرفت. پس بر جامعه است که با تمام  وجود در برابر چنین  ظلم و ستم و استثمار وحشیانه‌ای بایستد و پس از برطرف کردن این مانع بزرگ از برابر کودکان است که می‌توان راه‌حل‌های ارائه شده در این زمینه را اجرا کرد. نظام آموزشی می‌تواند با ایجاد مدارس کافی در سراسر کشور به طوری که دسترسی برای آن برای همه‌ی کودکان در سراسر کشور امکان‌پذیر باشد وهمچنین   با ایجاد مدارس شبانه روزی و تامین زندگی کودکان در این شبانه‌روزی‌ها آنها را با محیط آموزشی همراه کرد.

به جای صرف هزینه‌های گزاف نیروهای نیروهای پلیسی و امینتی برای مقابله با این کودکان که بخش وسیعی از آنها به دام باندهای بزهکار و قاچاقچی و دیگران می‌افتند، با صرف هزینه‌های کمتری به تاسیس مدارس شبانه‌روزی برای نگهداری کودکانی پرداخت که خانواه‌ها به هر دلیل امکان نگهداری آنان را ندارند و یا اگر خانواده‌ها مسوولیت آموزشی را دارند، باید تخصیص سرانه‌ی آموزشی برای مزد و حقوق‌بگیرانی که دارای فرزند درسن تحصیل هستند ، به حل این مشکل کمک کرد. این امر در بسیاری از کشورها معمول است. یا آنکه راه‌حل‌های تلفیقی را در پیش گرفت. حتا اگر کسانی باشند که به قوانین موجود پایبندی نداشته باشند، حداقل می‌توان از گسترش روزافزون کودک خیابانی جلوگیری کرد…

—————————————–
منبع: کانون مدافعان حقوق کارگر
http://kanoonmodafean1.blogspot.com

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.