اشکان خراسانی: واگذاری خیابان به مثابه استراتژی؛ بازخوانی نقش «اصلاح طلبان» در روند زوال جنبش

با بررسی خط مشی اصلاح طلبان می توان به سادگی دریافت که آنها عرصه مبارزه سیاسی را نه به مثابه صحنه بروز کنش های جمعی و برآیند یابی آنها، بلکه صحنه ای برای مهندسی کنش های جمعی می بینند که طبعا مدیریت آن در صلاحیت نخبگان (یعنی خود اصلاح طلبان) است. ….

واگذاری خیابان به مثابه استراتژی؛ بازخوانی نقش «اصلاح طلبان» در روند زوال جنبش
اشکان خراسانی

مقدمه:
طی دوره ای که دیابلوگ بحث های نوشتاری در خصوص آسیب شناسی جنبش و جستجوی راههای بدیل برون رفت از بن بست زوال جنبش را در دستور کار خود قرار داده است (نوشته هایی که در صفحه فیسبوکی “هم اندیشی پیرامون چه باید کرد؟” منعکس شدند) بارها از سوی رفقای دور و نزدیک با این انتقاد مواجه شدیم که چرا در این نوشته ها، نگاه انتقادی به جریانات اصلاح طلب و نقد گفتمان “جنبش سبز” برساخته اصلاح طلبان این چنین وزن بالایی دارد. راهکار ضمنی همبسته با این انتقادات عموما شامل آن بود که در ارزیابی و آسیب شناسی جنبش می بایست اولا نقش کمتری برای جایگاه و کارکرد اصلاح طلبان در این جنبش قائل شد و دوما بهتر آن می بود که به جای رویکرد سلبی برجسته سازی و نقد عملکرد (مخرب) اصلاح طلبان (و جریانات همسو) در جنبش، رویکردی ایجابی از طریق ارائه راهکارهای بدیل و مشی مبارزاتی مستقل دنبال می شد. بر این مبنا از سوی این طیف از رفقای منتقد، نحوه پرداختن دیابلوگ به مقوله “چه باید کرد؟” تا حد زیادی انفعالی بوده است.
پاسخ فشرده ما (دیابلوگ) به انتقادات یاد شده چنین است:

اول این که هر گونه خوانشی از جنبش سبز و سیر تحولات آن بدون در نظر گرفتن جایگاه بالادست اصلاح طلبان در این جنبش (که خود دلایل بسیاری دارد) و تلاش آنها برای تحمیل گفتمان سیاسی دلخواه خود بر روند جنبش، ناشدنی است و به انتزاعی غیر تاریخی می ماند که بخش مهمی از هستی اجتماعی موثر در دینامیسم جنبش را نادیده می گیرد.

دوم آنکه مخاطبان مورد انتظار نوشته های ما انبوه فعالین کمابیش مستقل و گمنامی بودند/هستند که اگر چه در پویش آزادی خواهانه و تحول طلبانه خود با جنبش همراه شدند و بدان امید بستند، اما در عمل، اکثریت آنها تحت تاثیر گفتمان غالب بر جنبش قرار گرفتند و خواسته یا ناخواسته در مسیر رهیافت های اصلاح طلبانه گام بر داشتند. بنابراین از آنجا که هدف ما از دست یازیدن به این سلسله نوشتارها دخالت گری در فضای انضمامی اعتراضات و تقویت سویه ها و بالقوه گی های مبارزات رادیکال بود (نه گردآوری نقدهای روشنفکرانه و تحلیل‌های شبه آکادمیک یا برقراری دیالوگ انتقادی با جریانات قدرت مدار اصلاح طلب!)، نمی توانستیم بحث های خود را بدون در نظر گرفتن فضای ذهنی حاکم بر فعالین بدنه جنبش (که کنشگران واقعی جنبش بودند) پیش ببریم. چون ما بر آن بودیم و هستیم که امکانات گسست دیالکتیکی از جنبشی که به شکست کشانیده شده (در جهت برآمدن جنبش بدیل آینده) در میان طیف هایی نهفته است که بیش از همه شور تغییر به سر داشتند/دارند، اما یا در گفتمان غالب بر جنبش جایی برای دغدغه ها و انتظارات آنها نبود و یا به رغم هزینه هایی که پرداختند، نظرات و خواسته های آنها به هیچ گرفته شد و عمدتا “به بازی” گرفته شدند.

وانگهی رویکرد ما به پرسش “چه باید کرد؟” اگر چه به طور سلبی با نقد گفتمان اصلاح طلبان آغاز شد، اما اولا در لوای آن تا جای ممکن (و در حد توان) آموزه های (نو) لیبرالی همبسته با این گفتمان نیز مورد نقد جدی قرار گرفت (یعنی پیش فرض های رسانه ای عامی که باور پذیری عمومی گفتمان اصلاح طلبانه را تسهیل ساخته اند). به عبارتی، نقد گفتمان فراگیر (نو) لیبرالی با ارجاع به یکی از نمونه های زنده و موثر آن در فضای سیاسی ایران همراه شد. دوم آنکه با تمرکز بر موضوع سازمانیابی و بحث های مقدماتی در خصوص ضرورت ها و اشکال سازمانیابی بدیل، سیر نوشتاری “دیابلوگ” در عمل وارد رویکرد های ایجابی هم شد. جایی که تلاش ما بر آن بود/هست که با ارجاع به دلایل ناکامی جنبش، مخاطبان احتمالی خود را با ضرورت سازمانیابی های مستقل (برای زنده نگاه داشتن اعترضات جمعی و ارتقای کیفی سطح مبارزات مردمی) مواجه کنیم و انگیزه لازم برای اندیشیدن مستقل به شیوه های موثر سازمانیابی را در آنان تقویت کنیم.

با این مقدمات، به اختصار باید گفت مهمترین گره گاه هایی که می تواند (در پاسخ به انتقادات فوق) توضیح دهنده رویکرد نقادانه ما نسبت به گفتمان اصلاح طلبی باشد از این قرارند:

یکی نقش موثر (و به باور ما حساب شده) گفتمان اصلاح طلبی در حذف “خیابان” از معادلات جنبش (و لاجرم محروم کردن جنبش از مهمترین امکانات بقایش)، که مشخصا برای “هدایت پذیر ساختن” جنبش و کنترل ابعاد آن در اندازه های “مطلوب” ضروری می نمود.

و دیگری دوام و حضور موثر المان های اساسی گفتمان یاد شده نزد بسیاری از فعالین سابق جنبش و نیز بخش وسیعی از مردمی که تحولات جنبش را از دریچه رسانه های مین استریم فارسی زبان دنبال کرده اند. این سلطه گفتمانی (به رغم زوال و نابودی جنبش) بی گمان تاثیرات مخربی بر مسیر و افق آینده تحولات اعتراضی مردم خواهد گذاشت، به ویژه آنکه اینک اصلاح طلبان (و جریانات همسو) قوا و امکانات خود را نه برای شریک شدن در قدرت سیاسی، بلکه در جهت جایگزینی آتی نظام حاضر آرایش می دهند (همسو با پروژ ه های آلترناتیو سازی قدرت های بزرگ).

متن پیش رو (به کوشش اشکان خراسانی) شامل گردآوری و تدوین برخی مستنداتی است که به بررسی گره گاه نخست، یعنی نقش اصلاح طلبان در زوال جنبش خیابانی می پردازد. اهمیت این بحث از آن روست که بسیاری هنوز برآنند که به دلیل غدار بودن حاکمیت و توان سرکوب بالای آن، افول جنبش، سرنوشت محتوم آن بود؛ یعنی عاملیت و سوژه گی مردم در جهت تغییر را نادیده می گیرند. (رسانه های “صنعت سبز” نیز ضمن انکار شکست جنبش، چنین قلمداد می کنند که جنبش وارد فاز ضروری دیگری شده است تا برای خیز بعدی آماده شود!)

بنابراین فهم دلایل واقعی از دست دادن “خیابان“، نه فقط برای شکستن هژمونی کنونی اصلاح طلبان، بلکه همچنین برای فتح دوباره “خیابان” و حفظ و سنگر بندی آن ضروری است.

“دیابلوگ” / ۴ خرداد ۱۳۹۱
************************************

مروری بر روند اعتراضات مردمی تا پیش از ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
از آخرین حضور خیابانی جنبش در ۲۵ بهمن ۸۹ بیش از یک سال می گذرد. جنبشی که بی فراخوان و بی بیانیه در روز ۲۳ خرداد پا به خیابان گذاشت، پس از فتح واقعی و تمام عیار آن، با آرزوی تجربه روزهای آغازینش خانه نشین شد. اغلب کنشگران مشارکت کننده در جنبش و یا منتقدین، در ماه های اولِ خانه نشینی اش پیکان نقد را به سوی مردمی که در مسیر ماشین سرکوب کوفته شده بودند گرفتند. گفتمان اصلاح طلبی غالب بر جنبش نیز از طریق انبوه رسانه ها و قلم به دستان خود آشکارا ترک خیابان را در دستور کار قرار داده بود و آن را توجیه و تئوریزه می کرد. آموزه هایی نظیر “جنبش سبز، جنبش خیابان نیست!”، “مبارزه فقط در خیابان تعریف نمی شود“، تدوین شد و در رسانه های انحصاری “صنعت سبز” تکثیر و گسترش یافت. یا در اشل جامعه شناختی جنبش در قیاس با مردم کشورهای به پا خاسته در بهار عربی به این استناد می شد که “مردم ایران نخواستند که ایران مانند لیبی یا سوریه شود“. متهم اصلی خانه نشینی، یعنی همان مردم، گاه با نقد فرهنگی “ایرانی جماعت“، محکوم به انفعال و تحقیر شد و گاه با اشاره به سلامت جامعه ای که “خشونت را بر نتافت و صحنه را رها کرد“، به طرز والا منشانه ای دعوت شد تا خانه نشینی را راحت تر هضم نماید. به گمان نگارنده انتقاداتی که بر مبنای چنین صورت بندی های تک وجهی از واقعیت بنا شده اند، عمدتا اتهاماتی هستند که در تعقیب اهداف سیاسی معینی طرح شده اند (در دنباله روی از یک استراتژی قدرتمدار).

اگر بازیگران جدال سیاسی سه ساله اخیر ایران را به سه دسته کلی: حاکمیت، اصلاح طلبان و شبه شبکه های اجتماعی مبارز تقسیم کنیم، مجموعه رویکردهای این سه دسته در خانه نشینی جنبش سهیم بوده است (اصلاح طلبان به عنوان گفتمان سازان جنبش سبز و اتاق فکر تجویز کننده تاکتیک های مبارزاتی و شبکه های اجتماعی به عنوان مدافعان گفتمان سیاسی غالب یا منتقدان آن که به گفتمان هایی بدیل باور دارند). زیرا خطوط برسازنده مشی عملی این سه دسته (در جنبش) متاثر از یکدیگر بوده و نحوه عملکرد آنها بسیار درهم تنیده بوده است. با این حال می توان دید که انتقادات طرح شده در مثال های بالا و یا مشابه آنها اساسا نقش بازیگر دوم (اصلاح طلبان) را در تاثیر گذاری بر خانه نشینی جنبش نادیده گرفته یا انکار کرده و رقم خوردن چنین سرنوشتی برای جنبش را صرفا به سرکوب حاکمیت و واکنش طبیعی مردم در قبال آن (ترس و انفعال ناشی از سرکوب) تقلیل می دهند.

با این توضیح، قصد این نوشتار پرداختن به نقش موثر رکن دوم (گفتمان اصلاح طلبی و تجویز کنندگان شیوه های مبارزه در جنبش) در خانه نشینی جنبش است، زیرا به باور نگارنده پیش از آنکه شبکه های اجتماعی در مقابل سرکوب سپر بیاندازند، گفتمان سیاسی یاد شده استراتژی ترک خیابان را پایه ریزی کرده بود و به یاری شبکه رسانه ای گسترده خود، نقشی اساسی در افول اعترضات خیابانی و سرانجام نابودی جنبش ایفا کرد.

در بررسی چگونگی تاثیر رویکرد اصلاح طلبان در خانه نشینی جنبش ابتدا باید نگاهی بیاندازیم به درک آنها نسبت به مبارزه سیاسی و سپس رویکرد این طیف به عنوان اصلی‌ترین گفتمان سازان جنبش سبز. با بررسی خط مشی اصلاح طلبان می توان به سادگی دریافت که آنها عرصه مبارزه سیاسی را نه به مثابه صحنه بروز کنش های جمعی و برآیند یابی آنها، بلکه صحنه ای برای مهندسی کنش های جمعی می بینند که طبعا مدیریت آن در صلاحیت نخبگان (یعنی خود اصلاح طلبان) است. عرصه ای که در آن جریانات سیاسی فرادست به تناسب صلاحدید و نیازهای خود، مطالبات جامعه را تدوین و مطرح می‌سازند و شبکه های اجتماعی را برای تحقق آنها بسیج می‌کنند و به حرکت بر می انگیزند. همچنین در نگاه آنان تحقق تغییرات سیاسی-اجتماعی در کلیت جامعه منوط به اذن و همسویی قدرتمندان و فحول بزرگان سیاسی و مذهبی است. کسانی چون هاشمی رفسنجانی، خاتمی، مراجع تقلید و همه استوانه هایی که اصلاح طلبان در بی باوری به سوژه گی مردم، به “اقدام مساعد” آنها دخیل می بندند و اغلب به لزوم فشار از سوی شبکه های اجتماعی برای به حرکت در آوردن این مهره‌ها اصرار می ورزند. در این میان آنها از لزوم فشار “افکار عمومی” به شخصیت ها و نهاد های بین المللی هم غافل نیستند و مستقلا به نیابت “افکار عمومی” با این مراجع بین المللی رایزنی (لابی گری) می کنند. این رایزنی های“رهجویانه” حتی شامل مراودات با چهره های کلان حاکمیت هم می‌شود (برای مثال با برجسته سازی اقداماتی نظیر “کمپین نامه نویسی به رهبری” از سوی محمد نوریزاد، همچنان بر لزوم این گونه رایزنی ها و حفظ ارتباطات مصالحه آمیز تاکید می شود).

همه اینها به ظاهر اجزایی از روندی بسیار عادی و معقول می نماید، اما اشکال کار اینجاست که اولا شکل گیری مطالبات سیاسی طیف های مختلف جامعه می بایست روندی از پایین باشد. به بیان دیگر حضور شبکه های اجتماعی با مطالبات مشخص است که طیف های سیاسی را برای تحقق آنها بسیج می کند و حاصل پیوند این دو، تحقق مطالبات مردمی (و نه مطالبات جریانات سیاسی فرادست) را در دستور کار «سیاست» و جنبش های سیاسی قرار می دهد. ثانیا اساس بسیاری از مطالبات موجود در گفتمان اصلاح طلبی، شرط اول و آخر به وجود آورنده وضع کنونی است. برای اثبات صحت این ادعا کافی است برای مثال نگاهی بیاندازیم به گفته های محمد خاتمی در طول این سه سال (از جمله سخنرانی اش در یادبود دوم خرداد ۱۳۹۱، که کلیت نظام ولایت فقیه را تطهیر می کند و خروج از آن را، “آب در هاون کوبیدن” جلوه می دهد). از این رو اصلاح طلبان همواره مطالبات و اهداف ویژه خود را به عنوان خواسته های مردم بیان کرده اند، فارغ از آنکه جامعه چه می خواهد.

نوع پیوند یابی و ارتباط آنها با شبکه های اجتماعی نیز در جهت پاسخ به این نیاز بوده است که با تکرار مطالبات آنها از زبان شبکه های اجتماعی، این مطالبات قدرت مدارانه در عرصه عمومی موجه نمایی شود یا «مردمی» قلمداد شود.

با این وجود، هر بار که این شبکه ها پا را فراتر از مطالبات و راهکارهای محدودِ اصلاح طلبان گذاشته اند، یا مورد حمایت این طیف قرار نگرفته اند و یا به شدت توسط آنها کنترل شده‌اند (نظیر جنجالی که در اولین روزهای اوج گیری صفحه فیسبوکی “۲۵ بهمن” شاهد بودیم).

اما به گواهی تاریخ دو دهه اخیر این رویکرد “کنترل/عدم حمایت” از سوی اصلاح طلبان صرفا به انحصارجویی آنها در جنبش سبز محدود نمی شود. جنبش دانشجویی و ظهور فاجعه ۱۸ تیر ۷۸، اولین قربانی چنین رویکردی است (از زمان حضور اصلاح طلبان با این نام و نشان در قدرت). اما این رویکرد با گسترش اعتراضات خیابانی بعد از ۲۲ خرداد ۸۸ وضوح بیشتر و اثرات ملموس تری یافت.

تکرار مکرر «حرکت در مسیر قانون» و نکوهش و جلوگیری از شعار های «رادیکال» در روزهای آغازین جنبش، از عیان ترین موارد غلبه چنین رویکردی در طیف اصلاح طلبان است. در هر خط از بیانیه ها و توصیه های آنان اگر به تقلب اشاره می شد، در خط بعدی خویشتن داری و رعایت موازین به معترضین گوشزد می گشت.

اما پس از ۳۰ خرداد ۸۸ و باز شدن کپسول شعار های رادیکال، عقب نشینی اصلاح طلبان تا آنجا رفت که دهمین سالگرد ۱۸ تیر بدون بیانیه آنها برگزار شد (البته ناگفته نماند که عواقب تظاهرات ۱۸ تیر آن سال، کهریزک بود و واژه “کهریزک” در حالی به عنوان “جهنم نظام” در بیانیه های اصلاح طلبان دست به دست می گشت که نه برای تظاهرات آن روز بیانیه ای از سوی آنان صادر شده بود و نه آنکه عملا مشارکتی از سوی آنان انجام گرفته بود). رفته رفته با خشن تر شدن ماشین سرکوب حاکمیت و افزایش گستره شعارها و مطالبات رادیکال، حضور و حمایت اصلاح طلبان کمرنگ تر می شد. حضور خیابانی عاشورا در سال ۸۸ – گره خورده با هفتمین روز درگذشت آیت الله منتظری – در حالی بدون حمایت اصلاح طلبان برگزار شد که شاهد یکی از وحشیانه ترین سرکوب های خیابانی آن سال بودیم. عده ای از اصلاح طلبان پس از عاشورا خشونت را محکوم کردند، عداه ای سکوت کردند و یا ساختار شکنان را به تند روی متهم نمودند و بعضی گفتند: «ما شکست خوردیم!» (۱). پس از آن زمزمه های رو به رشدی در رسانه های برون مرزی اصلاح طلبان برخاست که به طور ضمنی یا آشکار ارزش حضور خیابانی را تقلیل می داد و چنین قلمداد می کرد که خیابان چاره کار نیست. طولی نکشید که در ۸ اسفند ۸۸ میرحسین موسوی پروژه “ترک خیابان” را با شفافیت بیشتری اعلام کرد و در بیانیه ای با نام “گسترش آگاهی ها، استراتژی جنبش سبز” (۲) بستر های نظری و سیاسی آن را پایه ریزی کرد. توجیه رهیافت «ترک خیابان» زمانی به پروژه آگاهی رسانی (که همان آغاز کننده جنبش مجازی و یا مجازی شدن جنبش بود) پیوند خورد که جنبش حدود ۸ ماه زیر سخت ترین فشار ها در خیابان مانده بود و برای اولین سالگرد تولدش آماده می شد. پس گرفتن بیانیه حضور خیابانی در سالگرد جنبش آن هم در آخرین دقایق شامگاه ۲۱ خرداد سال ۸۹ توسط موسوی، آب سردی بود بر پیکر آنان که خود را با وجود تمام فشارها برای زنده کردن اعتراضات خیابانی آماده کرده بودند. با نگاهی اجمالی به سال ۸۸ می توان دید که با وجود آنکه از سوی جریانات اصلاح طلبی تنها هشت بیانیه برای حضور خیابانی صادر شده بود، جنبش مردمی حدود ۲۰ اعتراض خیابانی کوچک و بزرگ را از سر گذرانده بود (از جمله اعتراضات خیابانی: مراسم تنفیذ، مجلس قبا، بهشت زهرا و … ) که از این میان دو تطاهرات میلیونی اش (تشیع پیکر منتظری و عاشورا) بدون فراخوان اصلاح طلبان انجام گرفت.

شاید با رجوع به مستندات و اخبار و ارقام بهتر بتوان فهم کرد که چه نیروهایی اساسا به خانه نشینی جنبش تمایل داشتند. برای مثال می توان به همخوانی رویکرد «خیابان پرهیزی» با نگاه تحلیلی عباس عبدی در آن مقطع ارجاع داد. عبدی در مقالات و مصاحبه هایش ضمن مخالفت با “سویه های خیابانی” جنبش، بر ضرورت حفظ پتانسیل های جنبش برای کسب نتیجه در انتخابات بعدی تاکید می کرد. (۳)

اما سخن به همین جا پایان نمی یابد. همانطور که عقب نشینی موسوی در ۲۱ خرداد ۸۹ و پس گرفتن بیانیه اش تظاهرات خیابانی را کور کرد، عبورش از خط قرمز “مجوز وزارت کشور” برای حضور در تجمع ۲۵ بهمن ۸۹ نیز به نوعی محرک بازگشت به خیابان بود (هر چند تأثیرات آغاز پرشور خیزش های «بهار عربی» را نباید از نظر دور داشت که مکمل نیرومند و چه بسا موثر تری در ایجاد امید به باز پس گیری خیابان و احیای جنبش در میان مردم بود).

مروری بر روند اعتراضات مردمی پس از تظاهرات ۲۵ بهمن ۱۳۸۹
در خصوص ۲۵ بهمن و حوادث مربوط به آن نمی توان به این چند سطر بسنده کرد؛ زیرا اتفاقات پیش و پس از آن نمایانگر عقب نشینی کامل اصلاح طلبان (حتی) از مواضع میرحسین موسوی و مهدی کروبی بود. در اینجا با مرور مختصر اخبار مربوطه در این مقطع زمانی، برخی از مهمترین شاخص های عقب نشینی اصلاح طلبان (از مواضع پیشین موسوی و کروبی یاد شده) را بر می شماریم. با این توضیح که غرض از برشمردن مصداق های این عقب نشینی نه تایید و دفاع از مواضع موسوی و کروبی، بلکه یادآوری و تاکید بر گستره و دامنه این عقب نشینی است.

محمد خاتمی در تاریخ ۷ دیماه ۸۹ پس از کپی برداری از بیانیه ۱۷ موسوی، شروطی را که موسوی در قالب راهکارهای برون رفت از بحران پیشنهاد کرده بود، به عنوان شروط حداقلی اصلاح طلبان برای انتخابات مجلس معین کرد و گفت: اگر این شرایط محقق شد، تصمیم می گیریم چگونه عمل کنیم (۴). با اینکه از زمان اعلام شروط خاتمی تا زمان بازداشت میرحسین موسوی و مهدی کروبی حدود دو ماه و هفده روز فرصت بود، موسوی هیچگاه از انتخابات سخنی نگفت و از طرح چنین بحثی هیچگاه حمایت نکرد. پس از بازداشت میرحسین موسوی و مهدی کروبی، محمد علی ابطحی در مقاله ای عنوان کرد که “دعوت به راهپیمایی ۲۵ بهمن متناقض بود، زیرا خاتمی از چندی پیش از ۲۵ بهمن، شروطی برای انتخابات مشخص کرده بود و اشاره می کند که او (خاتمی) طی جلسه ای در شب ۲۵ بهمن با مجمع روحانیون مبارز، به تظاهرات ۲۵ بهمن اشاره ای نکرد و صرفا از حوادث مصر سخن گفت و این خود نشان دهنده این است که بخش مهمی از این جریان واقعیت های درست یا نادرست حاکمیت و جامعه را درک کرده است” (۵).

این روند در حالی پیش می رفت که برای اولین بار، هاشمی رفسنجانی و ناطق نوری، دو شخصیتی که تا آن روز موضع شفافی در قبال جنبش سبز نگرفته بودند، جنبش سبز را محکوم به ساختارشکنی کردند و این محکومیت را از تریبون های رسمی اعلام نمودند (۶). از این رو بازداشت میرحسین موسوی و مهدی کروبی زمانی اتفاق افتاد که حمایت اصلاح طلبانی چون خاتمی و طیف هاشمی از پشت آن ها برداشته شد. سپس شورای هماهنگی راه سبز امید در حالی با انتشار ویراست دوم منشور جنبش سبز (که شامل عقب نشینی در مواضع بود) موجودیت خود را تثبیت می کرد که می بایست در پاسخ به بازداشت موسوی و کروبی واکنش درخوری نشان می داد. سه شنبه های اعتراض که با فشار وارده از سوی کنشگران در فضای مجازی ،در دستور کار شورا قرار گرفته بود نیز آنقدر با تاخیر و رخوت و شلختگی در برنامه ریزی شورای هماهنگی (مانند حذف روز زن از سه شنبه دوم و یا عدم شکل گیری آکسیون برون مرزی) برگزار شد که نتوانست پیشنهاد رالی اعتراضی (از سوی کنشگران) را آنطور که باید عملی کند و بدین ترتیب اعتراضات خیابانی ناگزیر فروکش کرد.

در این بین مشروعیت بخشی به انتخابات (علی رغم واکنش های کنشگران) همچنان در رسانه ها پمپاژ می شد. تا آن جا که فیض الله عرب سرخی با نادیده گرفتن این مهم،که شروط میرحسین موسوی نه در راستای شرکت در انتخابات مجلس بلکه برای برون رفت از بحران منتشر شده بود، در مقاله ای عنوان می کند “اکنون باید پرسید، سخنان اخیر خاتمی چه تفاوتی با اهداف مطرح شده در بیانیه شماره ۱۷ داشت که عده ای از دوستان سبز آن را برنتافته و بی تابانه به نقد آن پرداختند؟” (۷). در همین راستا محسن کدیور نیز در حمایت از شروط خاتمی و با توجه به ضرورت عقب نشینی مردم از خواسته هایشان در مقاله خود بر “مطالبات حداقلی، مشارکت حداکثری” تاکید کرد (۸). اما گفتمان انتخابات در عین حال نشان دادن چراغ سبز به حاکمیت را در دستور کار قرار داده بود. در این راستا عطاالله مهاجرانی در مصاحبه ای که با واکنش شدید کنشگران روبرو شد، گفت “با وجود آنکه منتقد آیت الله خامنه ای هستم، اما حتی یک لکه خاکستری در پرونده اقتصادی او و خاندانش نمی توان یافت“. با این وجود چندی بعد در پیگیری سیاست تلاش برای زنده نگه داشتن امکان بازگشت به قدرت و راهجویی برای زنده کردن نهاد انتخابات، محمد خاتمی قدم را فراتر گذاشت و در اظهار نظری عجیب که (حتی از وی نیز انتظار نمی رفت) اعلام کرد “به هر دو طرف ظلم شده است و همگان باید گذشت کنند و به فردای بهتر بیاندیشند“. چندی بعد رجبعلی مزروعی نیز با اظهار نظری در مستند “خط و نشان رهبر” در پیشبرد سیاست “چراغ سبز” ایفای نقش کرد . وی گفت “آقای خامنه‌ای در واقع می‌شود گفت که مدیر قابلی است. منتها روشی که در پیش گرفته برای مدیریت خودش اقتدارگرایانه است“ (۹).

بدین ترتیب تزریق بیانیه هایی که همگی رهبری نظام را تقدیس می کرد در دستور کار بود و قلم به دستان خرد تر، بر خیابانی نبودن جنبش تاکید می کردند و گاهی برای پوشش خلا عدم حضور جنبش در خیابان، حضور سنگین نیروهای سرکوب را به زنده بودن جنبش سبز نسبت می دادند و آن را پیروزی می دانستند (۱۰). حال دیگر نوبتِ به میدان آمدن آشکارتر “انتخابات آزاد” به عنوان یکه راهکار بدیل بود. راهکاری که این بار رونمایی از آن با تعریفی شگرف از “انتخابات آزاد” توسط اصلاح طلبان همراه بود. در حالی همه تلاش ها برای برجستگی انتخابات شکل گرفت و تمام رسانه های اصلاح طلبی در بسط آن نقش کلیدی را بازی کردند که ساده ترین سوال ها و انتقاد ها درباره انتخابات آزاد و چگونگی اش بی پاسخ می ماند (۱۱).

بنابراین اصلاح طلبان از یکسو توسط شخصیت های سیاسی خود، گفتمان رهبری محور (۱۲) را برای نرم کردن حاکمیت و حضور در انتخابات مجلس پیش می بردند و از سوی دیگر، با ترویج “انتخابات آزاد” به مثابه مطالبه “جنبش سبز” سعی بر متقاعد کردن جنبش برای حضور در انتخابات مجلس داشتند. پس از فراز و نشیب های بسیار در چنین پروسه ای بود که مصطفی تاجزاده در ۲۱ آذر سال ۹۰ نوشت “اگر شروط محقق شود می بایست از رهبری تشکر کرد” (۱۳).

اصلاح طلبان که به خطر جریان انحرافی برای حاکمیت و مذاکرات هاشمی و کسب اجازه برای شرکت در انتخابات دلبسته بودند، پس از به در بسته خوردن همه تلاش ها دریافتند که تابلو ورود ممنوع رهبر نظام محکم تر از آنچه فکر می کردند سیمان کاری شده است. پس از آن بود که عدم مشارکت در انتخابات و نه حتی تحریم آن (۱۴) را در دستور کار خود قرار دادند و در برجستگی آن از هیچ تلاشی کوتاهی نکردند. جالب آنجاست که موسوی خوئینی ها پرده از سخیف بودن اعلام عدم مشارکت اصلاح طلبان برداشته بود و در مصاحبه ای عنوان کرد ما را راه نمی دهند تا در انتخابات شرکت کنیم (۱۵). و در نهایت، ترویج مطالبه انتخابات آزاد با تعریفی تحریف شده و تحریم/عدم مشارکت، دستاوردی جز حضور خاتمی در پای صندوق رای انتخابات مجلس نداشت!

سخن پایانی
آنچه به طور فشرده در بندهای بالا مرور شد بیانگر وابستگی و تاثیر پذیری شدید جنبش سبز به راهکارهای صادر شده از سوی اصلاح طلبان است. این امر می تواند نشان دهنده گره گاه اصلی به بن بست رسیدن جنبش سبز باشد. به طور نمادین هم با قرار دادن جمله اخیر مصطفی تاجزاده ["چنان چه شروط خاتمی محقق شود باید از رهبری تشکر کرد" (۱۳)] در کنار رهنمود معروف سید محمد خاتمی در دی ماه ۸۹ ["شروط محقق شود، تصمیم می گیریم چگونه عمل کنیم"] سیر نزولی جنبش به روشنی نمایان می شود. به عنوان یک جمع بندی مختصر می توان گفت جنبش سبز پس از شروع امید بخش آن در ماه های نخست، دو مرحله نزولی را سپری کرد که به افول نهایی آن انجامید؛ در مرحله اول با تن دادن به تز تحمیلی اصلاح طلبان، خیابان را رها کرد و در قدم بعدی (به ناچار با از دست دادن نقطه قوت و خودانگیختگی اش) بیش از پیش زیر سیطره و کنترل اصلاح طلبان قرار گرفت. با طی چنین مسیری، جنبش لاجرم به یک “شبه جنبش مجازی” (۱۶) تقلیل یافت، تا سرمایه معنوی آن در جهت بسیج اجتماعی برای چانه زنی های سیاسی و مشروعیت بخشی به پروژه های آلترناتیو سازی سیاسی قابل استفاده باشد.

پانوشت:
۱٫ مسعود بهنود: ما شکست خوردیم!
http://masoudbehnoud.com/2009/12/blog-post_27.html

2. بیانیه ۸ اسفند میرحسین موسوی:گسترش آگاهی ها، اصلی ترین استراتژی جنبش سبز!
http://www.kaleme.com/1388/12/08/klm-12528

3.عباس عبدی: من با آمدن به خیابان،وقتی که روی آن کنترلی نباشد، صد درصد مخالفم.
http://www.dw.de/dw/article/0,,5243706,00.html

4. سید محمد خاتمی: شروط محقق شود،تصمیم می گیریم.
http://advar-news.biz/article10138.html

5.محمد علی ابطحی: دعوت به راهپیمایی ۲۵ بهمن اشتباه بود
http://www.webneveshteha.com/weblog/?m=11&y=1389

6. بیانیه مجلس خبرگان از دفتر آیت الله هاشمی رفسنجانی در محکومیت حوادث ۲۵ بهمن
http://is.gd/qYcyK3

7.فیض الله عرب سرخی: اکنون باید پرسید، سخنان اخیر خاتمی چه تفاوتی با اهداف مطرح شده در بیانیه شماره ۱۷ داشت؟
http://www.rahesabz.net/story/30682

8.محسن کدیور: مقاومتهای حداکثری بر مطالبات محدود و حداقلی
http://www.rahesabz.net/story/34595

9. مستند خط و نشان رهبری/سخنان رجبعلی مزروعی (دقیقه ۵۸)
http://www.youtube.com/watch?v=x0-uQfMNE5o

10. این کمترین دستاورد بود/ملیحه محمدی
http://is.gd/z2JlHt

11. بحث مکتوب من بر روی صفه فیسبوک رجبعلی مزروعی پیرامون مفهوم انتخابات آزاد
https://www.facebook.com/rajabali.mazrooei/posts/2493799507344

12. سید محمد موسوی خویینی ها: دیگر نیازی به رفراندوم نیست!
http://www.rahesabz.net/story/42594

13. سید مصطفی تاجزاده: شروط خاتمی محقق شود،باید از رهبری تشکر کرد.
http://www.rahesabz.net/story/46119

14. سید محمد خاتمی:دل بستگان به اصل انقلاب هیچ گاه انتخابات را تحریم نمی کنند.
http://www.rahesabz.net/story/46506

15. سید محمد موسوی خوئینی ها:ما را راه نمی دهند تا در انتخابات شرکت کنیم.
http://www.rahesabz.net/story/46448

16. عبارت “شبه جنبش مجازی” از مطلب “جنبش نامه نگاری و بحران مردم سوژگی” از امین حصوری وام گرفته شده است:
http://blog.youthdialog.net/?p=628

—————————————————–
منبع: دیابلوگ
http://blog.youthdialog.net

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.