ناصر آقاجری: تسویه حساب

حمید یخ زده مانند هر روز قبل از دیگران خود را به درب ورودی یونیت ۱۳ می رساند. همه او را می شناسند. به همین دلیل معمولا نه اسمش را می پرسند و نه از او کارت ورودی می خواهند. ولی امروز یک مامور جدید ورود کارگران را بررسی می کرد. از همه کارت می خواست. کارت حمید را گرفت و پس از نگاهی به لیستی که در دست داشت، آن را در جیبش فرو کرد و اعلام نمود:” شما جزو تسویه حسابی ها هستید. بروید امور اداری. ….

تسویه حساب
ویژه نامه کانون مدافعان حقوق کارگر به مناسبت روزجهانی کارگر ۱۳۹۱

ناصر آقاجری
مینی بوس ها یکی پس از دیگری کارگران را پشت درب ورودی پالایشگاه پیاده می کردند. هوا گرگ و میش بود و طبق معمول این دیارِسرد، بادهایی پرشتاب و گزنده از قله های برفی شهباز می وزید. سردی هوا همه را درخود فروبرده و مجاله کرده بود. دست های همه در جیب ها فرورفته و شانه ها به جلو جمع شده بودند. اکثرا کلاه بافتنی ارزان قیمتی به سر داشتند که تا پایین گوش ها کشیده شده بود. از درب ورودی تا محل کار کارگران بیش از ۲ کیلومتر پیاده روی در این بادهای سرد بود. همه بدون گفت وگو وبا شتاب به سوی یونیت ها یشان درحرکت بودند. اتوبوس های کارگران و جوشکاران چینی آرام از کنار صف طویل کارگران ایرانی عبور می کنند تا از تند بادهای سدر شهباز در امان باشند. اکثر کارگران چینی با همکاران  ایرانی روابطی دوستانه و صمیمانه دارند. باهم سیگار مبادله می کنند وگاهی نان وصبحانه. از پشت شیشه ای بخار گرفته وگرم اتوبوس با تاسف به این صف طولانی درهم فرورفته ی همکارانشان نگاه می کنند. این وضعیت برای آنها سوالات زیادی به وجود می ‌آورد. از این رو در گوشه های دنج کارگاه پس از این ور و آن ور را پاییندن از کارگران ایرانی، که برایشان قابل اعتماد هستند، می پرسند: چرا با کارگران ایرانی این طور رفتار می شود؟ وقتی می شنوند که ماه هاست برخی از کارگران حقوق دریافت نکرده اند، چشم های بادامیشان می خواهد از کاسه بیرون بزند:

-    ولی شما که خیلی ثروتمند هستید.
و باز از ترس اطرافشان را می پاید و نفت و گاز و… و کارگر ایرانی با ریشخند و تبسمی سراسر رنج و غم می گوید:
-    ”آخر ما برای نان انقلاب نکرده ایم!!!”

حمید یخ زده مانند هر روز قبل از دیگران خود را به درب ورودی یونیت ۱۳ می رساند. همه او را می شناسند. به همین دلیل معمولا نه اسمش را می پرسند و نه از او کارت ورودی می خواهند. ولی امروز یک مامور جدید ورود کارگران را بررسی می کرد. از همه کارت می خواست. کارت حمید را گرفت و پس از نگاهی به لیستی که در دست داشت، آن را در جیبش فرو کرد و اعلام نمود:” شما جزو تسویه حسابی ها هستید. بروید امور اداری.
-    بسیار خوب وسایلم در کانکس یونیت است می روم آن را بردارم.
-    به هیچ وجه شما حق ورود ندارید.
-    طبق قانون کار باید ۱۵ روز قبل به من اعلام کنند.
-    برو بیرون عمو، اول صبح قانون قانون راه انداخته.

حمید شوکه شده بود. کار تمام نشده بود، هرچند کارهای عمده واساسی را تمام کرده بود. با خشم بر می گردد. با خود می اندیشید : این مهندس جوان (سایت منیجر) سرپرست این یونیت، که در میان کارگران به “بچه خیابانی” معروف شده ، حالا که کار سبک شده می خواهد یکی از چاپلوسانش را جای او بگذارد. بلند بلند با خود می اندیشید. به گذشته به چهارسال پیش برگشته بود. رنج هایی را به یاد آورد که در زمستانها ی سخت اینجا کشیده بود و این شیوه ی تسویه حساب را توهین آمیزمی دانست.

او سوپروایزر یونیت بود. کار بزرگی بود. یک پالایشگاه بزرگ برای تولید بنزین وگازوییل و نفت سفید. این دوسال آخر کارِ شاق، هزاران کارگر فنی را به چالش جدی جسمی و روانی گرفته بود. ۱۲ ساعت کار، دیگر ۱۲ ساعت کار معمولی نبود. ۱۲ ساعت کار با شدت و استرس، همراه با اضافه کاری های طولانی ونفس گیر که خواه وناخواه بخش مهمی از این شدت کار به خانواده ها وکودکان منتقل می شد.(در حالی که برای بالا بردن کمی و کیفی کار با استخدام کارگران بیشتر وشیفتی کردن ساعات کار می توان به بازده بهتر همراه باکیفیت قابل قبول نزدیک به استاندارد رسید) درکنار این همه استثمار وحشیانه ی کارگران، مدیرانی که درکشان از مدیریت صنعتی درحد یک سرکارگر پرخاشگر بود، مجری این مناسبات بودند و پول و پاداش های کلانی از راه های مختلف به دست آورده که توانستند ماشین های ۳۰ میلیونی خود را به ۸۰ میلیونی تبدیل کنند. ولی کارگران با کوچکترین تخلف ناشی از فشار و خستگی یا جانشان را از دست می دادند و یا به سرعت و بدون گذشت اخراج می شدند. رعب و وحشت اخراج آن هم در این دوران سیاه بیکاری، تورم و فقر، شریف ترین انسان ها را وادار می کرد، در قبال شلاق توهین های مهندسان جوانی که تازه وعده ی نیم درصد از سود کار را به آنها داده بودند، فقط تحمل کنند. شرف ، آداب معاشرت، مدیریت صنعتی از نظر این نسل جدید ، مدیریتی که پرورش یافته ی ۳۳ ساله … در دانشگاه ها و مراکز آموزشی است، چیزی فراتر از گفت وگوهای ولگردان خیابانی نیست. حتا از جلادان کمیته های ساواک هم دریده تر ووقیح ترند. این شرایط برآیند جایگزینی اقتصاد مورد نظر حاکمیت در روزهای اول انقلاب (نه شرقی، نه غربی اقتصاد …) ولی فعلا اقتصاد نئولیبرالیستی هرماه با “مقدس” شدن بخش خصوصی(سرمایه داری دلالی) است. اقتصادی که خواه ناخواه فرهنگ خود را نیز به جامعه تحمیل می کند.

لمپنیمسم امروز نیز بر این ساختار اقتصادی – فرنگی – انطباق دارد. این ویژگی های اجتماعی و فرایندش، بیکاری و فقر و حذف قوانین کار باعث شده شجاع ترین افراد از وحشت نابودی زندگی خانوادگی شان، مجبور شوند این پدیده ی “مقدس” تحمیلی را تحمل کنند. ولی این صبر وتحمل نقطه ی پایانی دارد. با رسیدن به این نقطه دیگر برای بازگشت دیر خواهد شد.
حمید در دنیای اندیشه های انتقادی خود ، اطراف را به کلی فراموش کرده بود. امیر از دور شاهد این رفتار غیرمعمول حمید بود. با حیرت او را نگاه می کرد. احساس خوبی نداشت. فکر می کرد حمید تعادل روانی اش را از دست داده است. آرام آرام به او نزدیک شد. از وحشت به یاد آورد که پارسال شب عید آن کارگر کرمانشاهی چگونه تعادل روانیش را از دست داد.، وقتی شنید که پس از ۶ ماه حتا شب عید هم حقوقی درکار نیست. با نگرانی به حمید نزدیک شد.

-    حمید! حمید!
حمید برگشت با صورتی برافروخته از خشم نگاهی کرد و به راهش ادامه داد.
-    حمید صبرکن. من را هم اخراج کردند.
حمید ایستاد.
-    حمید بی شرف ها بدون هیچ احترامی دم درب ورودی یونیت ۱۳ کارتم را گرفتند وگفتند که تو اخراجی. برو تسویه حساب.

بادهای سرد آخر اسفند با شدت می وزید و سرمای برف های شهباز را به زیر لباس هایشان می کشید. ولی حمید آنقدر خشمگین بود که سرما را حس نمی کرد. سرمایی که شانه هایش را جمع و هیکلش را به جلو خم کرده بود. امیر هم زبان به انتقاد گشوده بود. دوش به دوش هم باید ۲ کیلومتر را پیاده تا دفاتر طی می کردند. برای چند لحظه هر دو ساکت در کنار هم پیش رفتند. امیر نگران سکوت حمید بود. وحشت داشت در امور اداری این سکوت به انفجار منجر شود. از این رو باز سرگفت وگو را گشود:

-    علی رفته بود عسلویه. آخه می گفتند آنجا یک شرکت است که خیلی خوب حقوق می دهد. با کمی مکث ولی علی تایید نشد.
برای یک لحظه حمید حیرتزده ایستاد:

-    ولی علی یک سوپروایزر خیلی مسلطه. چطور او را نپذیرفتند؟
-    - ای بابا شرکت … یادته در خارک و سد کرخه چه گندی زد.
-    آره اسمش رو عوض کرد و برای استخدام شرایط خیلی دشواری تعیین کرد.
-    برو بابا خداپدرت را بیامرزد. علی فول فوله، ازنظر فنی هیچ چیز کم نداره دیگه هم حرف مفت نزن.

امیر خوشحال از این که حمید را وادار به حرف زدن کرده با شوخی گفت:
-    کارفنی اش یه کمکی افت پیدا کرده!
-    حرف بی ربط می زنی. حوصله ندارم.
-    نه جونتو. آخه تو که گوش نمی دی. یک کم به من گوش بده. اول که به آن شرکت واردمی شی (ویژوالت را تست می کنند) به زبان خودمانی سرو وضعت را بررسی می شود. اگر سرو صورت و لباست فنی نبود، فوری مردودت می کنند. حرف نزده اردنگی را خوردی و پشت دری.
-    بابا کشتی منو! آخه از قیافه ی آدم دانستنی های فنی اش چطوری مشخص می شود؟
-    ها. ها . ها. مرد حسابی دانستنی های فنی چیه، بزار درکوزه آبشو بخور. اول به ریش آدم نگاه می کنند .اگر به اندازه یک دانه گندم یا برنج بلند بود از خان اول رد شده ای و قبولی. بعد به لباسهایت نگاه می کنند و به بقیه ات. اگر تمیز و شیک وخوش رنگ بودی مردودی. ولی اگر کثیف با یقه بسته و تیره رنگ بودی، خان دوم را هم گذشته ای. ولی وای از خان سوم. سلام وعلیک را هم باید از  ته روده فریاد بزنی که نشان بدهی عرب عرب هستی والا اردنگی راخورده ای. رستم بیچاره توی همین خان شکست خورده بود و ها… ها… ها… ولی خان چهارم “پ” مثل پارتی . باید یک “برادر” تو را معرفی کرده باشد. از همه ی این مراحل که بگذری، تازه می رسی به خان پنجم که تست مسایل فنی کار است. علی بیچاره ی ما اصلا به خان پنجم نرسیده اردنگی را نوش جان کرد.
حمید قیافه ی علی را در حال عبور از این خانها در نظر مجسم کرد. با آن لباس های مارک امریکایی و زد زیر خنده.
-    بخند. آره بخند. فردا همه ی شرکت ها همین کار را با ما می کنند یا به جرم بدحجابی اخراجمان می کنند…

حمید با شدت بیشتری خندید:
-    می دانی امیر داشتم با خودم حرف می زدم که تو آمدی و زدی توی حال ما…
-    فکر کردم مثل آن کارگر پارسالی، تو هم اداری از فشار و استرس دیوانه شدی…
-    ای بابا من هنوز جا دارم. داشتم با خودم حرف می زدم که کمی آرام بشم.
-    آخه مگه اولین پروژه ته که اینقدر ناراحتی؟
-    یعنی تو متوجه نیستی؟ اینجا از همه جا بیشتر از ما کار کشیدند و فقط به ما دروغ گفتند. مگه نگفتند تا ۱۵ اسفند به همه پاداش می دهند؟ خوب چرا حالا دارند همه را اخراج می کنند واز پاداش هم خبری نیست!؟
-    ول کن بابا گور پدرشان.
-    مرد حسابی ما جون کندیم و پروژه را تمام کردیم. تازه از این هم بدتر شرکت ما یک شرکت دست اوله. نزدیک به ۳ سال دو برابر از ما بیشتر مالیات کم کرده، حالا که همه فهمیده اند وحتا اداره مالیات ها بخشنامه فرستاده که بابا بیایید و مساله مالیاتهای اضافی را حل کنید که داده اید؛ پیمانکار بزرگ و بسیار معروف و به اصطلاح خوشنام اصلا به روی خودشان نمی آورند.
-    چرا؟ آنها که ضرری نمی کنند.
-    آره هیچ ضرری نمی کنند ولی اگر جلو نروند، پس از اخراج ما که حالا صورت گرفته، مالیات های چند سال این همه مهندس و تکنسین و کارگر فنی، سر به مبلغی حدود چند صد مییلیون تومان می زند.  بعد آن را از مالیات های سال های آینده ی شرکت شان کم می کنند.
-    بابا اینها دیگه کی اند؟
-     اینها دلال چند ملیتی اند.واقعا حق داری دیوانه بشی.
-    به اداره ی کار شکایت کنیم؟
-    ای بابا آن هم هفت خان دارد که اولیش گرفتن وکیل و ماه ها دونگی بی هوده است. تازه متوجه می شی که همه دستشان توی یک کاسه است.
-    عزیزم می گم اداره ی کار نه جای دیگه…
-    همون اداره کار که سنگش رو به سینه می زنی. مگه هر کدوم از بچه ها که برای بیمه بیکاری به آن مراجعه کردند، چه جوابی شنیدن؟ (اداره کار شازند) به همه گفتند بیمه بیکاری شامل کارگران پروژه ای نمی شود. می گیم شما سالهاست دارید پولش را از حقوق ما کم می کنید میگن دولت دستور داده… وقتی جواب می شنوند که آخه فقط ما کارگرای پروژه ای هستیم که مرتب بیکار می شویم… تنها جواب این است:برید پی کارتان والا نیروی اتظامی رو صدا می کنیم.
-    یعنی می خواهی بگی آن قانون نیم بند بدون پشتوانه اجرایی کار، آن نیم بندش هم به باد رفته؟
-    خب معلومه. یادته چند ماه پیش بت گفت روزنامه را بخوان. رییس صندوق بین المللی پول همان نهاد امپریالیستی امریکایی به تهران آ‌مد و از پیشرفت های بخش خصوصی آن قدر خوشحال شده بود که نزدیک بود بابا کرم برقصه…
-    دوباره رفتی توی انرژی منفی و عصبی شدن. بی خیالشه. بیا تا بقیه ی خان های استخدامی را برایت بگویم. ابولقاسم یادته؟
-    اون بدبخت بختیاری رو می گی؟
-    آره توی ماهشهر ناظر CQC بود. (کنترل کیفی)
-    خب
-    یکی از فامیلاش از آن شرکت تو عسلویه بهش زنگ زد که هر چه سریعتر بیا اینجا. حقوقش بالاست. من هم می توانم پارتی تو بشم تا استخدام بشی. ابوالقاسم با اطمینان خاطری که فامیلش بهش داده بود، در ماهشهر تسویه حساب کرد و روانه ی عسلویه شد. او توانست تا خان پنجم پیش برود.
-    جدی چطوری؟
-    آخه از چند روز قبل رساله را حفظ کرده بود.
-    خب بعدش چی شد؟
-    پس از قبول شدن در خان پنجم یعنی تست فنی رسید به خان ششم. و آن مصاحبه شرعی با نماینده ی … در شرکت … بود. یک لحظه سکوت.
-    خب بگو بعد چی شد؟
-    هیچ بابا بیچاره سوالات شرعی (برای کنترل کیفی و کار لوله کشی صنعتی ) را درست جواب داد ولی ۱۲ امام را پس و پیش گفت. جای امام محمدتقی با علی نقی جا به جا شد.
-    ای بابا چرا؟

-    فقط این یکی را حفظ نکرده بود. آخ فکر می کرد که همه اش در مورد کفن و چند تکه بودن آن را می پرسند. قبل از مصاحبه شرعی با موبایل به همسرش زنگ می نزد تا او ۱۲ امام را به ترتیب برایش بخواند صبح زود بوده و همسرش هم که از خواب پریده بود متوجه سوال نمی شود و پاسخ می دهد: فروردین اردیبهشت… همین موقع او را صدا می زنند برای مصاحبه و او هم گند می زند. مصاحبه کننده هم که به شدت عصبانی شده بود با خشم می پرسد مگر تو مسلمان نیستی؟ می گوید:ببخشید آقا اشتباه خواندم. طرف می گوید: خب یک سوال دیگه می پرسم . نماز میت را برایم بخوان. و دوست ما باز هم درمی ماند. مصاحبه کننده با خشم می پرسد:  پدرت زنده است؟ که جواب می شنود:نه قربان عمرش را به شما داده… طرف هم می گوید:تو پدرت مرده و برایش نماز میت نخوانده ای ؟.و دو دستی می زند توی سرش . آن وقت ابوالقاسم گفته: حاجی آقا من توی پروژه کار می کردم. آن موقع هم که مثل حالا موبایل نبود تا مرا خبر کنند. تا برادرم از ده راه افتاد و آمد مرا پیدا کرد، پدرم را به خاک سپرده بودند. و آن وقت مصاحبه کننده هم برخاسته و گفته که اگر توی این پروژه فقط به تو یکی احتیاج داشته باشند وکس دیگه ای هم تخصص تو را نداشته باشد، من اجازه نمی دهم تو را استخدام کنند. هر چه التماس می کند که حاجی آقا ببخشید به خدا قسم قول می دهم هر شب بیام مسجد برای نماز جماعت و این مسایل را از شما یاد بگیرم فایده ای نمی کند… و اما خان هفتم، شرکت در نماز جماعت است…

-    جان پدرت خفه شو. دست از سرم بردار. بسه دیگه.
-    تو که هی ترش می کنی. عزیزم خواستم از این به بعد بدونی ارتباط بین کار مکانیکی و جوشکاری کد با کفن مرد و نماز میت چیست. ها… ها… ها…
-    بسه امیر بدبختی ما با پیمانکاران شیاد کم بود که ….

فروردین ۹۱
ناصر آقاجری

———————————————————–
منبع: کانون مدافعان حقوق کارگر
http://kanoonmodafean1.blogspot.com

ارسال دیدگاه