جمشید اسدی: آیا دموکراسی ارزشی غربی است؟ طرحی درباره جان و تن دموکراسی

آیا دموکراسی ارزشی غربی است. برای بسیاری آرِی! برخی از این هم فراتر می روند و چنین می پندارند که گرایش به آزادی و رایزنی همگانی (Public Reasoning) با فرهنگ شرقی و به ویژه اسلامی بیگانه اند. زیان چنین باوری تنها این نیست که تخم ناامیدی را در دل آزادی خواهان شرق می پاشد. چه اگر راست بود، خوب از واقع بینی ناامید کننده هم گریزی نبود! اما این باور درست نیست و نوشته ما هم در پی نشان دادن همین نکته است


آیا دموکراسی ارزشی غربی است؟ طرحی درباره جان و تن دموکراسی
جمشید اسدی
www.assadioniran.blogspot.com
Assadi3000@yahoo.com
آیا دموکراسی ارزشی غربی است. برای بسیاری آرِی! برخی از این هم فراتر می روند و چنین می پندارند که گرایش به آزادی و رایزنی همگانی (Public Reasoning) با فرهنگ شرقی و به ویژه اسلامی بیگانه اند. زیان چنین باوری تنها این نیست که تخم ناامیدی را در دل آزادی خواهان شرق می پاشد. چه اگر راست بود، خوب از واقع بینی ناامید کننده هم گریزی نبود! اما این باور درست نیست و نوشته ما هم در پی نشان دادن همین نکته است بر پایه این برنهاده: دموکراسی دوپاره دارد. یکی جان (گوهر، معنا، مفهوم) و دیگرتن و شکل. میان این دو، تمیز باید داد. جان و گوهر دموکراسی، یعنی خواست و کشش فردی به آزادی در همه جا و از این میان در شرق و سرزمین های اسلامی همیشه بوده و هست. تن دموکراسی اما، یعنی نهاد سیاسی حکومت دموکراتیک همه جا نیست. این برنهاده را بشکافیم.

جان دموکراسی. گوهرآزادی فردیت انسان است، نه فرهنگ و تاریخ. از همین رو پاره های گوهری دموکراسی یعنی گرایش به آزادی، شکیبایی در برابر دگراندیشی و دگرباشی و رایزنی برای امور همگانی، روزگاری به درازای تاریخ بشری دارند و هر جا که انسان هست، آن گوهرها هم هستند.
این ها همه ارزش های جهانشمول اند. اما ارزش جهانشمول یعنی چه؟  روشن است که معنی آن این نمی تواند بود که همه جهانیان، یعنی تک تک شهروندان هر کشور و فرهنگی با آن موافق باشند. با چنین برداشتی، البته هیچ ارزشی جهانشمول نمی تواند بود. ارزش جهانشمول یعنی این که شمار چشمگیری از مردم کشورهای گوناگون، آن را درست و بسزا و ارجمند بدانند. مثالی بزنیم. زمانی که مهاتما گاندی راه مبارزه مسالمت آمیز را علیه استثمار برگزید و آن را ارزشی جهانی دانست، صد البته که بر این گمان نبود که هر آیینه مردمی در کشوری از کشورهای جهان بر علیه بیداد بپاخیزند، مبارزه شان مسالمت آمیز خواهد بود. باور وی بلکه این بود که چون بسیاری از جهانیان مسالمت و صلح را همچون ارزشی نیک بزرگ می دارند، پس ممکن و بلکه شایسته است که در مبارزه  هم مسالمت را ارزش شمرند و آن را پیشه سازند (۱). کمااینکه، پس از گاندی نیز مردم رنگین پوست در ایالات متحده و نیز آفریقای جنوب یهمین راه را پیمودند. مردم اورگای شرقی نیز به همی« طریق خود را از سوسیالیسم شورویستی رهانیدند. حتی در کشور خود ما نیز، بیشتر آزادی خواهان، مبارزه را مسالمت آمیز می خواهند. باوجود این همه این ها بدین معنی نیست که تک تک مردمان در هر سرزمینی آزادی خواه و شکیبایند. نه! بسیاری هم در پی دستیابی به قدرت به هر قیمتی و از میان بردن رقیب هایند. اما هیچ فرهنگ و سرزمینی نیست که مردمانش ارزش هایی چون آزادی و شکیبایی را نشناسند و با آن بیگانه باشند.

دیگاه فلسفی ما بر پایه فرد است و از همین رو او را بنیاد حرکت اجتماعی و در این نوشته سنگ بنای دموکراسی می دانیم. اما اندیشه های جمع – بنیاد فرد را همچون مومی می دانند در دست نیروهای فرا- فردی و متافیزیک چون تاریخ و فرهنگ و از این دست. چنین دیدگاه هایی دموکراسی را نه برآمده از فرد و تلاش وی، بلکه ناشی از بنیادهای فرا ـ فردی می بینند. برخی از اندیشمندان به جهانشمولی ارزش هایی چون آزادی و حقوق فردی باور ندارند و آن ها را وابسته به دوره تاریخی و به فرهنگی ویژه می دانند. بنابر باور ایشان ارزش های دموکراسی و حقوق بشر وابسته به دوره تاریخی و به ویژه فرهنگ غرب اند وناچار نباید آن ها را در شرق جست و به امید رشد و نموشان نشست. گیرتز (۱) و هانتیگتون (۲) ، اولی انسان شناس و دومی سیاست اندیش، از جمله نامورترین اندیشمندان غربی هستند که در مورد تفاوت ارزش های بنیادین در فرهنگ های گوناگون جهان بسیار نوشته اند و گفته اند.

البته نگارنده دوران تاریخی و ویژگی های فرهنگی را بر رفتار فرد بی اثر نمی داند، اما تأثیر این نیروها بر فردیتی می داند که ویژگی های خود دارد. تنها از ورای این ویژگی هاست که داده های تاریخی و فرهنگی تآثیر گذارند. به دیگر سخن، داده های فرهنگی و تاریخی، بر چونی و چدنی شکفتن و برآمدن فردیت تاثیر می گذارند. اما نه زاینده آنند و نه میرانده آن. برای فهم بهتر این نکته می بایستی به دو مفهوم  رایج در پژوهش های فرهنگی توجه کرد: یکی هنجار (Norm) و دیگری رسم (Custom). هنجار یعنی ارزش هایی که قاعده اند و از همین رو مورد اقبال مردم. در کدام فرهنگ است که آزادی ارزش مورد قبول مردم نباشد. رسم اما گونه ویزه رفتاری است برای اجرای هنجارها و ارزش های جهانشمولی که شرحشان رفت. رسم اجرا و بزرگداشت هنجار ممکن است و ای بسا چنین است که از فرهنگی به فرهنگ دیگر تفاوت کند.

شکی نیست که فرد در دموکراسی امکان بیشتری برای بروز توانایی های خود دارد و در استبداد بسیار کمتر. اما حتی در خشن ترین حکومت های استبدادی، فردیت فرد از میان نمی رود. گیرم فرد امکان بروز آن را نمی یابد و یا بروز آن را خردمندانه نمی داند. اگر فردیت نبود که هیچ حاکمی برای نگهداشت حکومت خود نیازی به استبداد نداشت. وانگهی پذیرش شرایطی ناعادلانه و بیدادگر از سوی فرد به معنای پذیرش آن یا گرویدن بدان نیست. فرد درد هر کجا که باشد و در هر فرهنگی که بزید، دوستدار و هوادار ارزش هایی است که همخوان و پشتیبان فردیت اویند. یعنی بیش از هر چیز آزادی! ارزش های حقوق بشری جهانشمولند و در همه فرهنگ ها موجود. تفاوتی اگر هست نه در گوهر این ارزش ها، که در شکل و تن آن هاست.

تن دموکراسی. شکل و تن دموکراسی تاریخی و فرهنگی اند، کما این که با نگاهی به نقشه جهان، به آسانی می توان دید که دموکراسی هنوز در بسیاری از کشورها فرادست و حاکم نیست. با وجود این هیچ سرزمینی را نمی توان یافت که مردمان اش با گوهر دموکراسی یعنی آزادی بیگانه باشند و برای تن بخشیدن به آن مبارزه نکنند. اگر جز این بود دیکتاتور برای حکومت به این همه سرکوب و زندان و شکنجه و بگیر و ببند نیاز داشت؟ در کدام سرزمین است که مستبد آسوده باشد و نیازی به دستگاه سرکوب نداشته باشد؟ از صدام و بشارالاسد و قذافی گرفته تا حکومت پادگانی خودمان.

سامان نوین و مدرن دموکراسی در غرب پا گرفت و در این شکی نیست. اما این که دموکراسی مدرن در غرب پاگرفت، چون دموکراسی ذاتی غرب است و یونان باستان هم همچون پیشینه تاریخی آن سرزمینی غربی است، هر دو کژاندیشی است. کژاندیشی نخست این که دموکراسی، چه دموکراسی مدرن و چه دموکراسی دولت – شهر آتن روزگار باستان، غربی بود. کژاندیشی دوم هم این که از دیدگاه تاریخی آتن غربی بود. حالا چرا این دو کژاندیشی اند؟
نخست بدین دلیل که رایزنی و حتی شرکت مردم در رتق و فتق جامعه ویژه آتن نبود و در بسیاری از جامعه های انسانی آن روزگار، به ویژه در ایران و هند هم وجود داشت و برپا بود. این درست که در حدود شش صد سال پیش از مسیح، دموکراسی در یونان باستان و به سخنی باریک تر در آتن، درخشش چشمگیر داشت. اما این دموکراسی برآمده و منحصر به آتن بود و در همان روزگار حکومت در حدود سیصد دولت – شهر دیگر یونان استبدادی و خودکامه بودند. پس اگر یونان سرچشمه تاریخی دموکراسی است، همان یونان سرچشمه استبداد هم بود! حالا بپردازیم به سرچشمه دموکراسی در یونان باستان. در آن زمان آتن (یا آتیکا) حدود ۳۰۰ هزار نفر جمعیت داشت که ۲۰۰ هزار نفر آن برده بودند. از ۱۰۰ هزار نفر مانده، فقط حدود ۳۰ هزار نفر مردان بالغ حق رای داشتند (نه زنان). دموکراسی آتنی این طورهم نبود که مردم نمایندگان خود را انتخاب کنند. وقتی مطلبی از سوی نمایندگان شورای ملی و قضایی ثروتمند جامعه پیشنهاد می شد، به همه پرسی گذاشته می شد و همه ۳۰ هزار نفر رای می دادند و مجلسی در کار نبود.
در همان روزگاران اما، تجربه دیگری از حکومت دموکراسی در دیگر کشورها و به ویژه در ایران وجود داشت که نه پیشآهنگان اندیشه تجدد در غرب از آن گفتند و نه روشنفکران ایرانی در پی شناخت و ترویج آن رفتند. غربی ها نگفتند، اما چرا ایرانی ها کورکورانه گفتمان “دموکراسی غرب – بنیاد” را پذیرفتند و تکرار کردند؟

از زمان ایجاد نخستین دولت ایرانی، یعنی دولت ماد، کشور را شورای عالی اداره می کرد که شش عضو آن نماینده خانواده های حاکم در ولایت های پارس بودند. پادشاه قدرت مطلقه نداشت. شورای عالی برای تصمیم های کشوری رایزنی می کرد. صد البته که چنین حکومتی را همسنگ دموکراسی مدرن نمی توان پنداشت. اما هر چه بود رایزنی به عنوان اصل حکومتی در سرزمینی پهناور پذیرفته شده بود و بدین لحاظ از دموکراسی مستقر در دولت – شهر کوچک آتن کم رنگ تر نبود. افزون بر این، در ایران آن روزگار مردم آزادی کامل داشتند که هرجا خواستند زندگی کنند و به مسافرت روند و کار دلخواه خود را برگزینند. در آتن برای همه این ها محدودیت وجود داشت. ارزش های روامداری و آزادی که در منشور حقوق بشر کورش به روشنی آمده است که برای پارسیان چیز تازه ای نبود. شیوه زیستن و کشورداری شان بود.

پادشاهان هخامنشی در اداره سرزمین پهناور ایران ویژگی و باورهای قوم های مختلف را پاس می داشتند و حتی در بسیاری از جاها حکمران های بومی ـ و نه بیگانه ـ برمی گماشتند. همچنان که فنیقی ها و مصری ها فرمانروایانی از دیار خود داشتند و یهودیان نیز در پیروی از دین خود آزاد بودند. در دوران اشکانیان هم اداره کشور مطلقه نبود و بلکه دو مجلس در انتخاب پادشاه و فرماندهان ارشد ارتش، تعیین مالیات، سربازگیری و فرمان جنک و صلح، رایزنی و تصمیم گیری می کردند و با وجود اقتدار فراوان پادشاهان، حکمرانان در اداره امور سرزمین های خود استقلال داشتند.

این شرح دیدگاه ما بود در مورد کژاندیشی نخست که ریشه دموکراسی و رایزنی همگانی را تنها در یونان باستان می بیند. حالا بپردازیم به کژاندیشی دوم که یونان را تنها غربی می داند و بس. گیرم در روزگار باستان دموکراسی در ایران نبود و اگر بود فقط در آتن و بلکه در تمامی سرزمین یونان بود. این چه ربطی به غرب دارد؟ راستی این جاست که یونانی های آن زمان سرزمین های ایران و مصر و هند را بسیار بهتر می شناختند و با مردمانش داد  و ستد بیشتری داشتند تا با همسایگان شمالی خود در سرزمینی که سده ها بعد نام غرب به خود گرفت، یعنی اروپای امروز. حتی در افسانه ها و اسطوره های باستانی یونان، شرق و مثلا سرزمینی که بعدها ترکیه نام گرفت حضور دارد (همچون در افسانه تروا)، اما از سرزمینی که بعدها مشهور به غرب شد هیچ سخنی نیست. ترکیه یا آناتولی و همه دولت- شهرهای آن مانند لیدی، فریگیه، کاپادوکیه و بسیاری شهرهای دیگر از زمان کورش به بعد همه جزوی از امپراتوری ایران بودند. حقیقت این است که برخی از اندیشمندان و نخبگان غرب، برای مشروعیت بخشی به تاریخ و تجدد، دست آوردهای یونان را پس از قرن ها، از آن خود و پشتوانه دوران روشنگری کردند.

سخن آخر. زبده سخن این که، هم روزگار دموکراسی درخشان آتن و در درازای چند سده، تجربه های روشنی از رایزنی همگانی و حتی گزینش حاکمان در ایران به چشم می خورند. شاید که چنین تجربه هایی متأثر از درخشش دموکراسی آتن بوده باشد و شاید هم ویژگی های فرهنگی ایران بر یونان تأثیر گذاردند. هر چه هست در آن زمان این تجربه ها در شرق بود و نه درغرب.
رسیدیم به آخر نوشته و به جاست که برای پرهیختن از هرگونه برداشت نادرست نکته ای را یادآوری کنیم. آهنگ نوشته این نبود که “شرق بهتر است یا غرب”! بلکه این بود که جان دموکراسی انسانی و فردی است و پس هر جا که انسان است خواست به آزادی نیز هست. این ربطی به شرق و غرب و شمال و جنوب ندارد! فروکاهیدن گرایش آزادی به انسان غربی تبعیض آمیز وخویشاوند باورهایی است ضد اعلامیه جهانی حقوق بشر، که انسان ها را بر پایه نژاد و دین و گروش سیاسی رده بندی می کنند.
این از جان دموکراسی. تن دموکراسی اما اجتماعی است و پس رنگ و خوی فرهنگ و سرزمین دارد. سامان نوین دموکراسی امروز در غرب است و از همین رو آزادی خواهان، از هر سرزمینی که باشند، بر تجربه های گران سنگ اروپا و آمریکا در زمینه برپا و نگهداشت دموکراسی نوین ارج می نهند، آفرین می گویند و درس می گیرند. اما این را نیز می دانند که دموکراسی نوین و مدرن برآمده از تاریخ مبارزه و آزادی خواهی بشر در سرتاسر گیتی است و در خود غرب هم دموکراسی پیش از آن که برآمده از فرهنگ آن دیار باشد ناشی از مبارزه سیاسی و اجتماعی آزادی خواهان غرب است در برابر مردمی از همان فرهنگ غرب که علیه آزادی خواهی و مردم سالاری و برابری می جنگیدند.

پانوشت
۱٫ Sen Amartya, Development as freedom, Alfred Knopt, 1999.

2. Geertz C. Distinguished lecture: Anti anti-relativism ». American anthropologist, 86, 2, p 263-78, 1984.

3. Huntington S. The Clash of Civilizations and the Remarking of the World Order, New York, Shuster and Shuster, 1996.

سال نوی فرنگی هم هنگام زادروز روزنامه نویس شیردل عیسی سحرخیز است که هنوز در بند جمهوری اسلامی است. در شادکامی جشن های سال نوی فرنگی یاد عیسی و هم بندان او را بزرگ داریم.

ارسال دیدگاه