تقی روزبه: به مناسبت بزرگداشت فاجعه قتل عام تابستان ۶۷

۲۳ سال از آن جنایت هولناک و خونین، و آن کشتارهزاران نفری زندانیان سیاسی اکثرا محاکمه و محکوم شده  در تابستان داغ سال ۶۷ می گذرد. جنایتی که  در پی فرمان بزرگ جلاد جماران و با مشارکت مستقیم و غیرمستقیم دولتمردان و کارگزاران  عمده و تشکیل کمیته های مرگ در تهران و سراسر کشور برای پاکسازی زندان های سیاسی بوقوع پیوست.

به مناسبت بزرگداشت فاجعه قتل عام تابستان ۶۷
http://www.youtube.com/watch?v=cLmBGfefv_E&feature=related

میراث خمینی برای جانشینان خود
پاکسازی زندان ها

هنوز که هنوز است  دست اندرکاران اصلی آن  جنایت هولناک هم چون خامنه ای ها و رفسنجانی ها موسوی اردبیلی ها…. و یا مباشران مستقیم آن هم چون نیری ها و اشراقی ها و پورمحمدی ها با وقاحت تمام، ُسر و ُمر و ُگنده، می گردند و می چرخند و هم چنان به خدماتشان نسبت به نظام ادامه می دهند. و حتی کسی مثل رفسنجانی با وقاحتی مثال زدنی در وقایع نگاری، وقتی به مرور وقایع سال  ۶۷ و آن تابستان خونین می رسد، سالی که پست فرماندهی تام الاختیار جنگ را نیز همراه خود یدک می کشیده است  و خود از تصمیم گیرندگان اصلی این جنایت و از نظارت کنندگان بر آن بوده است، هیچ نشانی از ردپای این جنایت در یادداشتهای روزانه وی دیده نمی شود. آیا این گونه لاقیدی در نگارش  فاجعه ای صورت گرفته، برای وی اهمیتی در حد رفتن به یک پیک نیک  تفریحی داشته است؟ به گمان من این فراموشی عمدی بیش از آنکه ریشه در بی اهمیت انگاشتن این تراژدی تاریخی داشته  باشد ریشه در بزدلی وی در اذعان به این جنایت و حسابگری های مربوط به گم کردن ردپای خود و رژیم و باصطلاح گزک ندادن به مخالفان و دشمنان رژیم دارد.
فاجعه تابستان ۶۷ جدا ازجنایت ها و کشتارهای کمابیش صورت گرفته در دهه نخست توسط ضدانقلاب حاکم و مبتنی بر سلطه ولایت فقیه نبوده و به مثابه پایان بخش یک دوره و آغازگر دوره جدیدی بوده است: پایان باصطلاح دوره خمینی، دوره ترمیدور نظام تبه کار و آکنده ازخشونتی  که برای تحمیل  و تثیبت خود بر جامعه از همان اوان حیات خویش، به برقراری چنین ترمیدوری نیاز داشته است.

واینک مائیم و آن وظیفه هنوز بجامانده بازگشائی پرونده های جنایت با تمامی ابعاد خود و تمامی اسرار و اطلاعات پنهان نگهداشته شده. و کشاندن سران و دست اندرکاران مستقیم آن به دادگاه های بین المللی جنایت علیه بشریت و پاسخ گوئی اشان نسبت به جرائم ارتکابی خود.
درتمامی این مدت، همه تلاش ها و ترفندهای رژیم برای نشاندن غبار فراموشی بر روی این فاجعه، ناکام مانده  و شعار فراموش نمی کنیم و نمی بخشیم نشانی بوده است از آن آذرخش خاموش نشدنی و آن عزمی که گذر زمان نتوانسته  خدشه ای بر آن وارد سازد.
با این همه همواره این سؤال پیشاروی تک تک همه بازماندگان آن فاجعه و همه آگاهان از آن و همه وجدانهای بی قرار و ناآرام تا لحظه عیان گشتن همه ابعاد جنایت های صورت گرفته در برابر افکار عمومی، قرار دارد که چرا تا کنون نتوانسته اند آنگونه که شایسته و بایسته چنین امر خطیری بوده این وظیفه  را بانجام برسانند و این که چگونه می توانند آن را به نحو احسن به پایان برسانند؟

لابد این وظیفه بانجام نرسیده است چونکه هنوز فشار لازم به افکار عمومی جهان و به آنچه که جامعه جهانی خوانده می شود و به همه متولیان و مدعیان حقوق بشری و به همه دولتهائی که حفظ و گسترش داد و ستد و منافع اقتصادی –سیاسی برایشان اولویت بیشتری دارد، وارد نیامده است. هم چنین  باین دلیل که هنوز مدعیان اصلاح طلبی و بخشی از دست اندرکاران آن زمان این جماعت که مدعی مبارزه برای دموکراسی هستند، هنوز از بیان حقایق و ارائه اطلاعات خود از کم و کیف این فاجعه امتناع می ورزند، گرچه هستند عناصری که تحت فشار افکار عمومی و حفظ موقعیت خود، همچون مهاجرانی و تاج زاده ویا موسوی وکروبی ورهنورد وامثال وی،هرکدام به درجاتی به سکوت طولانی خود دراین باره پایان داده  وبعضا اشاراتی دست وپاشکسته وتلگرافی به وقوع چنین فاجعه ای کرده اند. بیهوده نیست که میرحسین موسوی وقتی هم ناچارمی شود که نسبت به این مسأله بطوردست وپاشکسته اظهارنظری بکند،بلافاصله اضافه می کند که درمطرح کردن این مسأله باجزئیات محذوراتی دارد.بهرحال تلاش عمده این جماعت برآن است که اولا خویشتن را ازداشتن مسؤلیت دربرابراین جنایت ودستکم اتخاذ سکوت درقبال آن مبراکنند وبرخی  هم، چون موسوی اردییلی  قاضی القضات آن زمان ومرجع کنونی، باوقاحت مدعی می شودکه با آن مخالفت کرده است ویا کسانی چون موسوی خوئینی ها دادستان زمان جنایت  ویا محمد خاتمی رئیس جمهورپییشین حتی حاضرنشده اند پیرامون وقوع چنین فاجعه ای  لب به سخن گشایند تا مبادا خدشه ای برچهره نظام مقدسشان و  ونقش وجایگاه خود درآن  واردشود.

و ثانیا مبادا غباری برچهره جلاد ومرشد اعظم وسکاندارنظام یعنی خمنیی به نشیند  وثالثا درحدی که هم به آن اذعان می کنندبرای کمرنگ کردن ابعادجنایت،سعی دارند تا باصطلاح  گناه وسهم جنایت را بین قاتل و قربانی تقسیم نمایند!.هم چنین  باین دلیل که هنوزصفوف خانواده های قتل عام شدگان و اپوزیسیون رادیکال اعم ازسازمان ها ومحافل وکانون ها وهمه فعالین متعلق به این طیف -مدافعان گفتمان آزادی وبرابری اجتماعی-  که خود ازقربانیان وآماج های اصلی این کشتار به شمارمی روند، هنوزقادرنیستند که حول افشای همه جانبه تر ومؤثرتر  این جنایت  به اتحاد عمل  های گسترده وهماهنگ  به مثابه امری فرافرقه ای ومشترک وفارغ ازمحاسبه گری های مرسوم اقدام کنند. وبالأخره بدان دلیل که هنوزگسست بین نسل ها وپیوند وتبادل آگاهی وتجربه  فی مابین آنها بقدرکافی ترمیم نشده است،گرچه هم دراین راستا وهم درجهت ورود نیروهای تازه نفس  مدافع حقوق بشر وآزادی وتلاش های کمابیش مستمروارزنده  آنها درمقایسه با دودهه گذشته، افق های تازه ای گشوده شده است.

درمرکز فرمان خمینی در صدورمجوزمرگ، کلیدواژه های ارتداد(پشت کردن به ایدئولوژی حاکم)،محاربه وبرسرموضع بودن( وعدم ندامت واقعی) قرارداشت. دراین فرمان او همچنین برسرعت عمل  درپاکسازی انگشت تأکید نهاده است. بی اطلاع گذاشتن زندانیان ازمأموریت های هئیت های مرگ وحتی اغفال آنها بیان گردستورالعمل پاکسازی وخلوت کردن زندانها به توسط  داس مرگ است. و در همین رابطه معلوم میشودکه پیشنهاد منتظری برای خلوت کردن زندان ها ازطریق بخشودگی شماری از زندانیان دارای محکومیت های پائین، درنزد دولتمردان تاچه اندازه نشانه پرت بودن وی ازنیازهای نظام تلقی می شده است.منتظری دراظهارنظر پیرامون دلایل این جنایت با سرگشتگی تلویحا تمایل به آن دارد که فتوای بزعم وی باورنکردنی خمینی را تحت تأثیرفشاروالقاء اطرافیان وارائه گزارشات نادرست وغلوشده آنها بداند.برای او نیازو توسل نظامی که خمینی وامثال خود وی  ساخته وپرداخته بودند به ترمیدوروکشتاربرای ماندگاری خود ناشناخته است. درواقع خمینی به مثابه سکانداراصلی نظام درشرایط فقدان خود،بویژه  بهنگامی که بابیماری علاج ناپذیری دست وپنچه نرم می کرد، سخت نگران موجودیت نظام وچالش های پیشاروی آن بود.ازهمین رو درتلاش بود که تاسرحدممکن میراثی خالی ازچالش وبحران برای جانشیان و “کوتوله های” پس ازخود برجای بگذارد.ازهمین رو برای حفظ نظام وبرجای گذاشتن ماترک خالی ازبحران، حاضربود که همه چیزوهمه کس حتی منتظری را که وی حاصل عمرخویش می خواند فداکند. برای او جان انسان ها واجدکوچکترین ارزشی نبود. او براحتی آب خوردن ،بنام حفظ نظام و سخنگوئی ازجانب دین و خدا ،  آمادگی داشت که بهرگونه جنایتی مبادرت ورزد.نکته دیگری که دراین گونه علت یابی ها مورد غفلت قرارمی گیرد رابطه بین رهبری وسیستم است. واقعیت آن است که رابطه این دورابطه ای دوسویه وبازتولیدکننده یکدیگراست ونه یکسویه وهم چون مأمورانی صرف دربرابرآمر.دریکسوخمینی قرارداشت که حتی قادرنبود ازمنزل خود چندگام جلوتربرود ولی درعین حال حامل چنان قدرت تفویض شده ای به خود بود که می توانست سرنوشت همه را با دغدغه ها و مالیخولیاهای  خود گره بزند.درسوی دیگرکارگزاران ودولتمردان نظامی قرارداشتند که بدون زدن مهررهبری ومشروعیت مذهبی برتصمیم ها وتمایلات خود،قادربه انجام وظایف خود دربرابر نظام وپیشبرداهداف آن نبودند. بنابراین هرکدامشان به شیوه خود  وباندازه سهم خویش درقدرت، دروقوع این جنایت سهیم بوده اند.

قتل عام دهه ۶۷ طلیعه  دوران پسا خمینی
معضل اصلی سال ۶۷ ، چگونگی گذار ازدوران خمینی که بزودی با فرارسیدن مرگ وی به پایان می رسید به  دوران پس ازوی بود.معضلی درحد مرگ وزندگی برای نظام. این معضل اصلی رامی توان در۴ محورزیردسته بندی کرد که بقاء جمهوری اسلامی درگرو راه گشائی برای هرکدام از آنها بود وکلید این راه گشائی ها نیزدردستان خمینی ۸۷ ساله بیمار ودربسترمرگ  قرارداشت.درواقع خمینی نه فقط بیان کننده دوره خودوتباهی های آن بودبلکه به تغبیری او هم چنین پایه گذاردوره پس ازخود نیزبود:
چنانکه می دانیم دوران خمینی-دهه نخست حیات حکومت اسلامی-  با نقش بی همتا وپرنشدنی وی درساختارنظام حکومت اسلامی همراه بود.اودرواقع نقش رهبر”انقلاب” ونظام و مرجعیت اعلا ودارای نفوذ بلامنازع درمیان توده های مذهبی را  یک جا درخود داشت.بقیه کارگردانان ودولتمردان  دربرابراو هم چون کوتوله هائی بنظرمی رسیدندکه جملگی درزمره شاگردان ومریدان ومقلدین وی محسوب می شدند که امر زغیم خود را درهرشرایطی مطاع ومقدم برامیال وخواستهای خود می دانستند( به عنوان مثال تمکین خامنه ای به موضع خمینی درمورد احکام ثانویه ویا به نخست وزیری میرحسین موسوی نمونه هائی ازاین نوع تبعیت بود).درچنین شرایطی نهادها وساختارهای بوروکراسی ساخته وپرداخته شده نیزدربرابراوامر وامیال وی محلی ازاعراب نداشتند وجملگی مشروعیت واقتدار خویش را  نه ازقانون ونهادینه شدن خود بلکه ازاعتباروحمایت وی می گرفتند.درچنین شرایطی مسأله کهولت وبیماری وخطرمرگ خمینی دست به دست هم داده،ابهام درآینده و بحران خلاء رهبری،یعنی  چگونگی مساله انتقال به دوران پساخمینی وساختارمندشدن نظام جمهوری اسلامی را به مثابه مهمترین وعاجلترین معضل پیشاروی نظام قرارداده بود.مقدمات وایجاد بنیان های ایدلوژیکی،حقوقی وسیاسی چنین انتقالی تنها می توانست با اراده وفتاوی خمینی  وبدست وی صورت گیرد.بنیاد نهادن زمینه های دوران پس ازخمینی مستلزم مقابله با چالش های چهارگانه زیربود:

الف- تعیین تکلیف رهبری وچگونگی تمرکزقدرت در آینده که مستلزم تجدید نظردربنیادهای مفهوم ومعنای ولایت فقیه که دردوره نخست  به قامت خمینی دوخته شده بود ونمی توانست درتناسب با اندام کوتوله های پس ازوی باشد.حذف شرط مرجعیت ازولایت وافزایش حوزه اختیارات و اقتدارقانونی ولی فقیه به مثابه ولایت مطلقه ازجمله این اقدامات بود. درهمین رابطه باید به ملاحظات عملی وبطوررسمی بیان نشده مربوط به یافتن جانشین وتوافق حول مصداق معینی درانتقال قدرت نیزاشاره کرد که البته توافق واجماع پیرامون آن درقالب زوج خامنه ای ورفسنجانی  و تقسیم نقش رهبری واجرائی بین آندو به وجود آمده بود.

ب- مسأله روشن کردن تکلیف رهبری برای آینده،درعین حال به مثابه تعیین تکلیف با منتظری وجراحی دروضعیت کنونی نیزبود.چراکه وی دیگربه عنوان قائم مقام خمینی اعتبارخود را ازدست داده وفردی ساده لوح و درعین حال موی دماغ نظام تلقی می شد.وزن واعتبارمتنظری که سمت تئوریسین ولایت فقیه واستادی بسیاری ازدولتمردان را داشت،دراندازه ای بود،که برکناری وی باکمترین تنش ممکنه تنها می توانست به دست خمینی صورت پذیرد.

ج- سومین چالش را دشواری ها و  خطرات تداوم جنگ ۸ ساله تشکیل می داد. مدتها بودکه امکان ادامه جنگ به بن رسیده وعلیرغم تلفات سنگین انسانی درجبهه وپشت جبهه وهزینه های مالی فوق العاده با ناکامی های روزافزون همراه بود.تشدید شکاف ها وتضادهای درونی  سپاه وارتش ومشکلات مالی وافت روحیه ها،ناامیدی ونارضایتی روزافزون در افکارعمومی وتحریم ها وفشارهای بین المللی-درحالی که طرف مقابل بیش ازپیش مورد حمایت وتقویت تسلیحاتی ومالی قرارمی گرفت- دست بدست هم داده وآن را به معضلی بزرگ  وفراترازآن به خطری جدی برای نظام تبدیل کرده بود که نه راه پیشروی وجود داشت ونه بسادگی راه عقب نشینی  درشرایطی که  شعارو وعده  فتح کربلا درطی ۸سال گوش فلک را کرکرده بود.باین ترتیب  جنگ نه فقط با وضعیت فرسایشی مواجه شده بودبلکه  با سقوط روحیه ها وکمبود امکانات وتقویت روحیه طرف مقابل حتی خطرفروپاشی ودرهم شکستن نیروهای نظامی روزافزون شده بود.انتخاب رفسنجانی به فرماندهی بااختیارات کامل نمی توانست  پاسخی به این بحران باشد و تنها درحدجلوگیری ازوخامت بیشتراوضاع وتشدید شکاف های درونی وتقویت هماهنگی عمل می کرد. درهرصورت مسأله پایان دادن آبرومندانه به جنگ  خواه ناخواه به مثابه ضرورتی پیشاروی نظام قرارگرفته بود،وکسی جزشخص خمینی قادربه اتخاذ چنین تصمیم مهمی که ممکن بود موجب ازهم پاشیدگی نظام بشود نبود. وچنانکه می دانیم او با نوشیدن جام زهروپذیرش قطعنامه سازمان ملل به آن مبادرت ورزید.

د- معضل چهارم مربوط می شد به وجود هزاران زندانی سیاسی واکثرا بصورت کادروعضو وهوادارمتعلق به سازمان ها وگروه ها ومحافل سیاسی مخالف رژیم .آنها به مثابه غنائمی بودندکه رژیم درطی دهه  نخست درمقابله با اپوزیسیون وعمدتا ازمجاهدین وچپ ها به چنگ آورده بود. آزاد کردن این زندانیان سیاسی با توجه به تجربه انقلاب بهمن ونقش آنها درارتقاء روحیه مقاومت باتوجه به ابهامات ودشواری ها  وریسک هائی که برای دوره پس از خمینی تصورمی شد،ونیزباتوجه به سیاست سفت کردن کمربندها ، سردمداران نظام وشخص خمینی را به تصمیمی جنون آمیزرهنمون شد:قتل عام زندانیان وخلاص شدن ازکابوس آنها.

باین ترتیب نه فقط دوران دهه نخست-دوران خمینی ودوران ترمیدور- با قتل عام های روزانه  وترورهای هزاران نفری ازمخالفان همراه گشت، بلکه استقرار دوران پس ازخمینی نیزبا پاکسازی زندانیان ازباصطلاح افراد سرموضع وکسانی که علنا برآرمانها و باورها ورزمندگی اشان پافشاری می کردند،ملازمه داشت.دوران سازندگی رفسنجانی وبرقراری سکوت گورستانی آن دوره برچنین بستری ازسرکوب وخشونت بنانهاده شده بود.بی تردید فروبردن چنین لقمه ای ازگلوی جمهوری اسلامی بدون فتواوحمایت فعال خمینی ناممکن بود. واین خمینی بودکه قباله ولایت را با چنین کشتار سهمگینی ممهور می ساخت تاهمگان بیادداشته باشند که استقرارنظام ولایت فقیه ونظام مذهبی با چه بهائی برگرده جامعه  تحمیل شده است.
آیا جمهوری اسلامی توانست باپاکسازی زندان ها خویشتن را ازچنگ کابوس زندانیان سیاسی وازگسترش دامنه مبارزه برای آرمان واهداف پیشاروی آنها برهاند؟

ازهمان زمان ارتکاب این جنایت تمامی  تلاش رژیم درجهت  به فراموشی سپردن آن بوده است. دربرابر، مبارزه خانواده ها وآزادیخواهان وبرابری طلبان درزنده نگهداشتن نام ویاد این فاجعه یک دم خاموش نشده است وفراترازآن، با گذشت زمان هرروزبردامنه پیکاربرای برافراشتن  یاد ونام وآگاهی از این فاجعه  وپیوستن نیروهای تازه نفس دربرافروخته نگهداشتن این مشعل سوزان افزوده  گشته است. جنایت مزبوربا جنایت های کوچگ وبزرگ  دیگری که بطورمستمر صورت گرفته و می گیرد درهم می آمیزد وبرصفوف وعزم افشاکنندگان این فاجعه اضافه می شود.مبارزه  برای گشودن این پرونده فراموش نشدنی تاتبدیل شدن آن به یکی ازخواستهای مهم جنبش های اجتماعی وسیاسی، درسطح داخلی وجهانی هم چنان ادامه خواهد داشت  وتا رسیدن به هدف نهائی  خود وتا سرنگونی جمهوری اسلامی هردم بالنده ترشده وازپای نخواهد نشست. کابوس قتل عام، یکدم رژیم وسردمداران حکومت اسلامی را  رها نخواهد ساخت تازمانی که گریبانش به چنگ آید وبه دست عدالت سپرده شود.

۲۰۱۱-۰۹-۰۱  ۱۰-۰۶-۱۳۹۰  تقی روزبه
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com
taghi_roozbeh@yahoo.com

ارسال دیدگاه