امین حصوری: آیا جنبش زنده است؟

 فرض من بر این است که خوانندگان این متن، خود را هم سرنوشت و همدردِ مردمی می دانند که در آن جغرافیای ستم زیست می کنند. در این میان بی گمان خیلی ها بر این باورند که آنچه که در این دو سال در قالب جنبش اعتراضی/جنبش سبز در این سرزمین جریان داشته، امر مهمی است؛ مهم یافتن این جنبش اما مستقل از نحوه داوری و ارزش گذاری در مورد ترکیب و روند و افق های این جنبش است، بلکه صرفا متکی بر این برداشت است که این جنبش (حداقل در میان مدت) بر سرنوشت جمعی ما تاثیر زیادی خواهد نهاد (مستقیم یا غیر مستقیم).

 مقدمه:
فرض من بر این است که خوانندگان این متن، خود را هم سرنوشت و همدردِ مردمی می دانند که در آن جغرافیای ستم زیست می کنند. در این میان بی گمان خیلی ها بر این باورند که آنچه که در این دو سال در قالب جنبش اعتراضی/جنبش سبز در این سرزمین جریان داشته، امر مهمی است؛ مهم یافتن این جنبش اما مستقل از نحوه داوری و ارزش گذاری در مورد ترکیب و روند و افق های این جنبش است، بلکه صرفا متکی بر این برداشت است که این جنبش (حداقل در میان مدت) بر سرنوشت جمعی ما تاثیر زیادی خواهد نهاد (مستقیم یا غیر مستقیم). از این لحاظ و نیز از آنجا که هر جنبش وسیع توده ای در بطن خود شکل فشرده ای از تحولات تاریخی را حمل می کند (چون هم برآیند تاریخ گذشته است و هم برسازنده افق های آتی آن)، می توان این جنبش را با وام گیری از دستگاه مفهومی آلن بدیو یک «رخداد» نامید. در این صورت مخاطبان این نوشتار کسانی هستند که مایلند و تلاش می کنند که به این رخداد «وفادار» بمانند. (هر چند در نهایت یا شاید از همان آغاز ناچاریم از سویه های عام و شکننده «وفاداری» فاصله بگیریم و به اشکال «اصیل» وفاداری بیندیشیم، یعنی آنچه که از سطح تمایل و تلاش بی ثمر فراتر می رود و در عمل به زنده ماندن «رخداد» و رشد بالقوه گی های رهایی بخش آن می انجامد). هدف این نوشته که با گفتارهای موضوعی دیگری (در پیوند با جنبش) ادامه خواهد یافت، دامن زدن به بحث هایی است که برای هم اندیشی جمعی در مورد پرسش «چه باید کرد؟» در این مقطع از روند جنبش ضروری اند؛ بر این اساس از پراکندگی و ناتمامی این متن (ها) باکی نیست!

 ۱ـ   آیا جنبش زنده است؟! 
در مورد زنده بودن جنبش یا فروکش کردن و زوال آن زیاد شنیده ایم؛ و معمولا با روایت هایی افراطی. جنبش و زنده بودن آن از عمل جمعی ما جدا نیست؛ اما از آنجا که این «ما» در معنای گسترده آن توسط نهادهای جمعی معینی نمایندگی نمی شود و مجراهایی برای بیان گرایش های درونی خود ندارد، قضاوت در مورد گرایش صعودی یا نزولی «عمل جمعی ما» به سادگی میسر نیست؛ اگر مشاهدات شخصی خود را مبنای تعمیم های دلخواه قرار ندهیم و یا زنجیره رسانه ای «صنعت سبز» را دریچه معتبری برای مشاهده واقعیتِ جنبش ندانیم، شاخص های زنده بودن یا زوال جنبش را بایستی در تاثیرات بی واسطه بیرونی آن جستجو کنیم؛ اما در یک ساختار سرکوبگر و مسلح به تمامی ابزارهای تحریف و سانسور، پی گیری نظام مندِ این اثرات بیرونی (مثل رصد کردن شیب یک روند) امکان پذیر نیست، جز آنکه سیستم دچار تغییرات ناگهانی گردد یا در مسیر فروپاشی قطعی قرار گیرد، تا حیات احتمالی جنبش نمایان گردد!

 در چنین شرایط پر ابهامی، فضای مناسب برای گمانه پراکنی های دو دسته از جریانات و نگرش های سیاسی فراهم شده است: از یکسو جریاناتی که همواره واقعیت جنبش را انکار یا تحقیر کرده اند (به هر دلیل، از جمله حضور اصلاح طلبان در جنبش و یا عدم حضور متشکل کارگران در جنبش)، اینک جنبش را نابود و مضمحل قلمداد می کنند و از چنین «مشاهده ای» به درستیِ نظرات و مواضع پیشین خود در قبال جنبش ارجاع می دهند؛ تا در نهایت بار دیگر بر حقانیت سیاسی خود (که اصولا از هر «رخدادی» مستقل است) پای بفشارند. در سوی دیگر، جریاناتی که بر استفاده ابزاری از جنبش تکیه دارند، جنبش را «شاداب تر» از همیشه جلوه می دهند؛ تو گویی صرفنظر از نحوه تعامل جنبش با موقعیت های مشخص بیرونی و نحوه پاسخ دادن آن به ضرورت های درونی اش، سیر جنبش همواره صعودی خواهد بود، تا زمانی که به «پیروزی مورد نظر» برسد؛ لازمه برساختن «پیروزی» ای که مستقل از مسیر باشد، نواختن بر طبل یک گفتمان هژمونیک است که تعیین معیارها و تعریف مصداق های این پیروزی را همانند سایر حوزه های بازنماییِ جنبش در انحصار خود بگیرد؛ واضح است که از گفتمان سیاسی جناح اصلاح طلب سخن می گوییم:

 جریانات اصلاح طلب به واسطه سازمان یافتگی سیاسی، توان مالی، پشتوانه های رسانه ای، و نیز پیوندهایی دیرین و نزدیکی های ایدئولوژیک با ساختار قدرت (که هنوز حدی از امکان مانور را در چارچوب نظام برای آنها فراهم می سازد)، توانسته اند هژمونی گفتمانی خود را بر جنبش تحمیل کرده و تا به امروز حفظ کنند. البته آنها در این مسیر از همکاری تنگاتنگ رسانه های فارسی زبان دولت های غربی هم بر خوردار بوده اند. از دید این جریان سیاسی و نیز هم پیمانان آنها در طیفی از اپوزیسیون، جنبش همواره سیر صعودی داشته است و اینک از فازهای خام اولیه خود که با تظاهرات خیابانی شناخته می شد، به فاز مذاکره و مصالحه با حاکمیت رسیده است [در این مورد، سخنان صریح و جنجالی آقای رجبعلی مزروعی در بی بی سی (۱)، ماهیتا تفاوتی با مقاله سانتیمانتال خانم ملیحه محمدی در روز آنلاین (۲) ندارد].

 علاوه بر نیروهای متعلق به دو گرایش سیاسی یاد شده، با خیل وسیعی از افراد عموما گمنامی مواجهیم که از سر تمایل به «وفاداری» به «رخداد» و با باور به اینکه “هر جنبش اجتماعی، گسترش «افق های امکان» است”، به اصلاح طلبان به عنوان «موتور محرکه» جنبش امید بستند (با دامنه متنوعی از درک ها و تحلیل های سیاسی)، و لاجرم سرنوشت جنبش را بیش یا کم به نحوه عملکرد اصلاح طلبان پیوند زدند. اکنون اما با آشکار شدن بیش از پیش نگاه ابزاری اصلاح طلبان به جنبش (یا به تعبیری، غلبه یافتن منحط ترین جناح اصلاح طلبان در تعیین مشی استراتژیک مشترک آنها) و در شرایطی که جنبش پیشروی و دستاورد سیاسی ملموسی نداشته است، به نظر می رسد که بخش زیادی از این افراد دچار سرخوردگی شده اند و از چنین منظری برای جنبش سیر نزولی قایلند.

 در عین حال بخش مهمی از افراد دسته بندی سوم، به رغم آشکارگی بیش از پیشِ میدان، هنوز امید خود را به اصلاح طلبان حفظ کرده اند (خواه به دلایل نظری و تاکتیکی و خواه به دلایل روانشناسانه (۳))؛ هر چند بسیاری از آنان برای استوار نگه داشتن این امید، ناچارند دیدگاه سیاسی خود را به طور منظم با تحلیل های روشنفکران ارگانیک این جناح تطبیق دهند. از دید این بخش، در نبود چشم انداز بدیل مبارزه، چیزی که فقدان آن صرفا با شدتِ سرکوب حاکمیت توضیح داده می شود، هر مرجعی که از جنبش دفاع کند و زنده بودن آن را (که آرزوی درونی آنهاست) یادآوری کند، شایسته پیروی و حمایت است؛حمایتی که به پاداش «ایستادگی» بر جنبش و به دستاویز «قدار» بودن حریف، عموما غیر انتقادی است. این افراد در عمل تنها راه مشارکت موثر در جنبش را تکثیر آن تصویری می دانند که اصلاح طلبان برای بازنمایی جنبش ارائه می کنند، با پذیرش راهکارهای سترونی که از دل این تصویر زاده می شود. واضح است که پافشاری حاکمیت بر انکار جنبش و تحقیر روز افزون مردم به همراه سرکوب بیرحمانه هر نمود بیرونی جنبش، سماجت در چنین گرایشی را به ویژه در لایه های جوان تر جنبش تقویت می کند؛ روندی که تا اینجای کار هم به تشدید سویه های پوپولیستی در جنبش انجامیده است.

 اما در این شرایط، به راستی چه شاخص قابل اطمینانی برای ارزیابی زنده بودن یا زوال جنبش می توان یافت؟ روشن است که عمق یافتن نارضایتی های عمومی (که با گسترش سطح مشکلات معیشتی و اجتماعی مردم هم بسته است) و حتی رشد شکاف های درونی حاکمیت (که همواره بخشی لاینفک از دینامیزم درونی آن بوده است) هیچ یک به خودی خود شاخصی برای زنده بودن و پویایی جنبش نیست. اگر ملاک زنده بودن جنبش را از یکسو میزان گرایش و آمادگی مردم برای مشارکت در آن و از سوی دیگر وجود بسترها و راهکارهای تحقق این مشارکت جمعی (و سازوکارهایی برای رشد و قوام آن) بدانیم، باید گفت جنبش نمرده است، بلکه در تعلیق است؛ در تعلیق است چون به رغم برخورداری از عامل اول (که تظاهرات ۲۵ بهمن موید آن است)، همچنان از عامل دوم محروم مانده است. تعلیق جنبش که به وضوح در میل سرکوب شده عمومی به فتح خیابان (مثلا در شبه تظاهرات ۲۲ خرداد و مناسبت هایی نظیر آن) نمایان است، می تواند پس از چندی به نابودی و زوال آن بیانجامد؛ چون در صورتبندی ذکر شده از ملاک های زنده بودن جنبش، عامل اول مستقل از عامل دوم نیست؛ به بیان دیگر، در فقدان بدیل های مناسبی از مقاومت و مبارزه توده ای، که امکان تحقق و گسترشِ سطوح مختلفی از مشارکت مردمی را در جنبش فراهم کنند (به رغم برقراری شرایط سرکوب) و با پرورش و بسط خودانگیختگی ها و خلاقیت های مبارازاتی مردمی سازگار باشند، انگیزه جمعی برای حضور در جنبش دیر یا زود فروکش می کند و نهایتا با تداوم و تشدید سرکوب از سوی حاکمیت، امید اجتماعی بنیان کن، به سرخوردگی عمومی ویرانگر بدل می شود.

 در واقع، عدم وجود انسجام و تشکل یافتگی در بدنه جنبش (که پیش از هر چیز محصول تاریخ سیاه استبداد و سرکوب است) فضای کافی در اختیار تنها لایه سازمان یافته آن (اصلاح طلبان) قرار داد تا گفتمان سیاسی خود را بر فراز جنبش قرار دهند؛ گفتمانی که مستقل از هر قضاوت سیاسی، در عمل و در روند پر فراز و نشیب جنبش نشان داده است که نه تنها قادر به پر کردن خلاء عامل دوم (بدیل ها و راهکارهای پیشبرد موثر مبارزه) نیست، بلکه حتی انگیزه ای هم به این کار ندارد و در مقابل با بازنمایی تحریف آمیز جنبش، چنین فقدان و ضرروتی را انکار می کند و با ادامه رویکرد انحصارگرایانه و قدرتمدار (بی پروا از سرنوشت جنبش)، خلاقیت ها و خودانگیختگی های مردمی را عقیم می سازد.

 بر این اساس به نظر می رسد تنها شاخصی که می تواند در این مقطع بر سرزندگی جنبش گواهی دهد، فراگیر شدن نشانه های گذار از گفتمان سیاسی غالب بر آن است. به سخن دیگر، زنده بودن جنبش به واقع محقق نمی شود، مگر آنکه جنبش از مرحله انتظار و تعلیق کنونی به مرحله استقلال و پویایی برسد؛ و این همان ضرورتی است که دشواری پاسخگویی به آن اینک همه خرد و توان جمعی ما را به چالش می گیرد؛ چرا که جنبش برای گام نهادن به حیات پویای خود چاره ای ندارد جز آنکه از پوست کهنه خود به در آید تا بتواند همه توان اجتماعی و بالقوگی های درونی خود را بازیابد و حلقه های مفقوده سازمان یابی و مبارزه را بنیان نهد. به گمان من «پرسش از چه باید کرد؟» درست در همین نقطه، همچون مرحله ای اجتناب ناپذیر برای فرا رفتن از این برزخ مقابل ما قرار گرفته است.

سعید حجاریان زمانی گفته بود: «اصلاحات مرد، زنده باد اصلاحات!»؛ وقت آن است که ما هم بگوییم: «جنبش متکی بر اصلاح طلبان مرد، زنده باد جنبش مردمی!»

 یکم تیرماه ۱۳۹۰

 پانوشت:

 (۱)    «مصالحه از راهبردهای جنبش سبز است»/ علی مزروعی در مصاحبه با «بی بی سی فارسی»

 (۲)   «این کمترین دستاورد بود» / ملیحه محمدی
 خانم محمدی در فرازی از این مقاله (که پس از تظاهرات سکوت ۲۲ خرداد و به مناسبت آن نگاشته شده) پس از آنکه جنبش سبز را «بالغ تر» از جنبش های کشورهای عربی معرفی می کند، می گوید: 
«جنبش سبز، جنبش خیابان نیست!»

 (۳)   رویکرد امید بستن غیر مشروط و بی انتها به مرجع بیرونی، در واقع  از ناامیدی مفرط ناشی می شود؛ به طور مشخص بخش زیادی از مردم، متاثر از شرایط دیرپای خفقان و سرکوب و نبود تشکل های مردمی، در خود نیروی و توانی برای تدارک و تداوم مقاومت نمی بینند و لاجرم مبارزه با مرجع اقتدار مسلط را با توسل به مرجع اقتدار دیگری پی می گیرند.

ارسال دیدگاه