نسرین بصیری: خرس طلایی و غرور ایرانی و .. همجنسگرانی آلمانی

 وقتی می شنوم که فرهادی خرس طلایی را ربوده قند توی دلم آب می شود و وقتی همکارم در دانشگاه به آلمانی می پرسد ” تبریک می گویم که ایران خرس طلایی را برده به زبان فارسی چی میشه؟” و بعد کلمات را مثل طوطی یک به یک پس از من تکرار می کند نمی دانید چقدر خوشم می آید.

به ایرانی بودنم افتخار نمی کنم. افتخار کردن بنظرم معنایی ندارد . اما خیلی خوشحالم که ایرانی هستم. سرزمینم را و مردمانش را، منهای کسانی که در قدرت هستند و خشونت بخرج می دهند، دوست دارم. درختانش را، کوه های البرز و کوچه های تنگ خاکی و خربزۀ مشهدی و حتی ضریح امام رضایش را با اینکه هیچ مذهبی نیستم دوست دارم. بچه هایی را که تو برف و سرما و زیر آفتاب سوزان دسته گل و سیگار می فروشند را دوست دارم و وقتی یاد بقال سر کوچه مان می افتم که مربای بالنگ می فروخت و لهجۀ غلیظ آذری داشت و به چشم زنها نگاه نمی کرد، دلم می گیرد و باور می کنید یا نه که دلم برای سگ های ولگرد شمیران هم تنگ شده که وقتی ته کوچه پارس می کردند یکهو دلم هری می ریخت و بیشتر وقت ها تکه نانی توی جیبم می گذاشتم تا دلشان را بدست آورم.

حالا هم وقتی می شنوم که فرهادی خرس طلایی را ربوده قند توی دلم آب می شود و وقتی همکارم در دانشگاه به آلمانی می پرسد ” تبریک می گویم که ایران خرس طلایی را برده به زبان فارسی چی میشه؟” و بعد کلمات را مثل طوطی یک به یک پس از من تکرار می کند نمی دانید چقدر خوشم می آید.
با اینهمه روز هایی هست که دلم نمی خواهد ایرانی باشم. دیروز یکی از این روز ها بود. این احساس با یک اتفاق ساده این به من دست داد.

یکم اسفند ماه بود و ماجرای تظاهرات را در ایران تو فیس بوک دنبال می کردم . باز خشونت و باز انگار در میدان هفت تیر کسی را زدند و جان داده . خواندم که صدای تیر در این خیابان و آن یکی بگوش می رسیده . رژیم خجالت نمی کشد و می گوید اینها همه مال سازمان مجاهدین هستند و خودشان ۲۵ بهمن دو نفر را به ضرب گلوله کشتند و امروز هم خیال دارند عدۀ بیشتری را بکشند .

همان روز یعنی یکشنبه اول اسفند انتخابات ایالتی هامبورگ انجام شده بود و شب نتیجۀ موقت انتخابات را بر اساس شمارش نمونۀ آراء اعلام کردند. حزب دموکرات مسیحی که تا دیروز حکومت می کرد آراء ش نصف شده و آراء حزب رقیب یعنی حزب سوسیال دموکرات که در حکومت ایالتی شرکت نداشت دو برابرشده بود، طوری که این حزب از این پس می تواند به تنهایی حکومت کند. چنین بالا و پائین شدن آراء بی سابقه بود و با هیچکدام از همه پرسی های پیشین جور نبود و همۀ اعضاء حزب دموکرات مسیحی را شوکه کرده بود. گردانندۀ برنامۀ خبری تلوزیون در برابر سران احزاب ایستاده بود و از رئیس دولت پیشین دلایل شکستش را پرسید. او جمله اش را اینطور آغاز کرد ” پیش از هر چیز می خواستم به آقای اولاف شولتس تبریک بگویم…..” و من بی اختیار رفتار او را با آقای احمدی نژاد مقایسه کردم و غبطه خوردم و فکر کردم اگرما هم عقب ماندگی و انواع و اقسام بیماری های روانی را نداشتیم الان سهراب و ندا و محمد و صانع و … سر درس و مشق شان بودند.
البته خیلی ها می گویند که احمدی نژاد روانی است و امام جمعۀ ارومیه مجنون است و …

اما مشگل ما وجود جنون و بیماری های روانی نیست. مگر همین کشور آلمان که من روز یکشنبه حسرتش را خوردم دیوانه کم دارد. مگر افرادی پیدا نمی شوند که بچه های مردم را به نقاط پرتی می برند و به ایشان تجاوز می کنند و سپس می کشند. همین تازگی ها مردی را محاکمه می کردند که به دخترش و نادختری و ناپسری خود و حتی به نوه اش تجاوز کرده بود! او از نادختری خود هشت فرزند دارد و همگی با هم و البته با همسرش زیر یک سقف زندگی می کردند.

اما در آلمان دیوانگان را به تیمارستان می برند و معالجه می کنند و جنایتکاران را محاکمه و زندان می کنند. مشگل ما این نیست که احمدی نژاد با حرفهایی که در مورد “امام زمان” می زند روانی است و خیالاتی شده. مساله این است یک سپاه و ولی فقیه و دستگاه دولت او را تایید می کنند و برای تحقق بافته های ذهنش زمین و زمان را بهم می ریزند و آدمکشی می کنند. مساله این نیست که حسنی امام جمعۀ ارومیه چل است . مساله بر سر این است که هنوز عده ای به نماز جمعۀ ارومیه می روند و چرندیاتش را گوش می کنند و پشت سرش نماز می گذارند. درد ما فقط این نیست که ولی فقیه داریم و احمدی نژاد داریم و عسگر اولادی داریم و شریعتمداری داریم. بدبختی ما در این است که اینها هنوز دستگاه عریض و طویل سرکوب در اختیار دارند و با اینکه تک و توک پاسدار ها ریزش کرده اند و فرزندان حکومتی ها به ایشان بد و بیراه می گویند باز بسیاری از عوامل ایشان هنوز گوش بفرمانند.

سر افکندگی من روز یکشنبه به عنوان یک ایرانی زمانی اوج گرفت که درست پشت سر ماجرای انتخابات و رفتار مدنی شخص بازنده در آلمان، گزارش دیگری پخش شد و وزیر امور خارجۀ آلمان آقای وستر وله رابر صفحۀ تلوزیون دیدم که با دو روزنامه نگار آلمانی از پله های هواپیما فرود می آمد و وارد خاک آلمان می شد. لحظه ای بعد گزارشگر دیدار وستر وله را با احمدی نژاد نشان داد و صحنه ای را که این دو با هم دست می دادند. چهرۀ وستر وله کاملا جدی بود و از لبخندی که سیاستمداران در دیدار های رسمی ولو بزور برای دوربین می زنند خبری نبود. گویندۀ تلوزیون گفت که وزیر امور خارجۀ آلمان برای یک دیدار ناگهانی به تهران سفر کرده و افزود حکومت ایران برای آزادی دو روزنامه نگار شرط گذاشته بوده که وزیر امور خارجۀ آلمان با احمدی نژاد دیدار کند. این است بهای آزادی دو روز نامه نگار آلمانی .

وزیر امور خارجۀ آلمان، با چهره ای که با صد من عسل نمی شد آنرا خورد به این دیدار اجباری تن داد. احساس شرمم وقتی بیشتر شد که متوجه شدم برای آزادی دو روزنامه نگار باج هم گرفته اند. البته کار این دو روزنامه نگار و بانیان این سفر نه درست بوده است و نه با توجه به شرایط حاکم در ایران معقول. همانگونه که پارک کردن دم در کاراژ مردم نه درست است و نه قانونی. اشگالی هم ندارد که پارک کننده جریمه بشود. گیریم ۳۰ یورو یا ۵۰ یورو یا اگر بخواهند افراط کنند ۱۰۰ یورو، نه مبلغ سی و پنج هزار و هفتصد ایرو!!!

گوینده تلوزیون از منتقدین این دیدار به ایران گفت که آنرا نوعی کسب وجهه برای حکومت ایران ارزیابی کرده اند. وقتی وستر وله را دیدم که به تلخی دارد با احمدی نژاد دست می دهد فکر کردم درست است که از این دیدار خشنود نیستم اما تاثیر آن همه چیز هست مگر بالا بردن وجهۀ ایران !
به این فکر می کردم اگر وستر وله ایرانی بود همانجا در کاخ ریاست جمهوری دستگیرش می کردند و بالای چوبۀ دار می فرستادندش و اگر وکیلی پیدا می شد که از او دفاع کند اگر مرد بود حتما در دفترش سلاح و مشروبات الکلی و مواد مخدر و اصلا تیر بار پیدا می کردند و اگر زن بود عکس بی حجابش را می یافتند و به اجدادش فحش می دادند و ادعا می کردند با شوهرش بد رفتاری می کند و او را کتک می زند.

حالا احمدی نژاد به دلیل در خواست این ملاقات از وزیر خارجۀ آلمان و تحت فشار اخلاقی قرار دادن وی هم ازچشم مخالفانش تحقیر شده و هم در نگاه خودی ها در چشم صد ها هزار پاسدار و بسیجی و ولی نعمتش “ولی فقیه” هم خوار و ذلیل شده . چونکه برای ماهی و یا سالی بیشتر بر سر قدرت ماندن ، با اصرار از یک همجنس گرای آلمانی به ایران دعوت کرده است.

————————————————
منبع: وبلاگ سیب سرخ
http://www.iranologie.org

ارسال دیدگاه