تقی روزبه: زمین زیر پای دیکتاتورها می لرزد!

تب لرزه، دامنگیر دیکتاتور مصر هم شد. مصر با داشتن بیشترین جمعیت در میان اعراب و در قلب خاورمیانه از مهره های استراتژیک نظم موجود و مورد نظر قدرت های بزرگ، بویژه دولت آمریکا، در خاورمیانه بوده است.

درواقع تأمین سوخت ارزان، تنظیم مناسباب اعراب و اسرائیل با نقش برتر اسرائیل در منطقه و مقابله با بنیادگرائی، با نقش ویژه مصر در این مجموعه استراتژیک گره خورده است. بهمین دلیل لق شدن این مهره کلیدی مورد حمایت آمریکا در منطقه (رئیس جمهور مادالعمری که  حتی بفکر جایگزین کردن پسرش برای دوره پس ازخود نیز افتاده بود) که سالانه بیش از ۵ میلیارد دلار کمک نظامی و غیرنظامی و از جمله کمک های بلاعوض دریافت می کرده است، آمریکا و سایر دول غربی را غافگیر و نگران ساخته است.

تکانه های این زمین لرزه که از تونس به مصر هم کشیده هم اکنون در اردن و یمن و الجزایر و حتی بدرجاتی در عربستان و نقاط دیگر هم احساس می شود. شتاب رشد بحران آنقدر سریع است که فقط چند روز لازم بود تا دولت آمریکا ازموضع مستحکم بودن موقعیت مبارک (که توسط  هیلاری کلینتون بیان شده بود، درست مثل ارزیابی آنها از موقعیت شاه مدتی قبل از انقلاب بهمن ۵۷ به مثابه جزیره ثبات)، به موقعیت  آژیر قرمز در مصر و تشکیل جلسه فوق العاده اوباما پیرامون این بحران و چگونگی مقابله با آن بشود.

سیاست اوباما  و اروپای غربی در برابر این تکانه های سنگین، تشویق مبارک به اصلاحات سیاسی و اقتصادی با مشارکت و مدیریت حاکمیت کنونی و مبارک است تا شاید بتوان با کمترین تکان در سیستم، ثبات را برقرار کرد و از رادیکالیزه شدن جنبش و مطالبات مردم ممانعت به عمل آورد. آنها در عین آنکه در طی چندین دهه متحد و حامی پر و پا قرص دیکتاتورهای منطقه بوده اند، اکنون با اندکی فاصله گرفتن از آنها، با تردستی فراوان در صددند که خود را در برابر مردم منطقه و خواست آنان قرار ندهند تا بهتر بتوانند با سوار بر موج شدن آن را به کنترل مجدد خود در بیاورند.

با این وجود اربابان جهان و منطقه بدلیل پیروی از منافع تنگ خود، همواره از تحولات غیرمنتظره و خارج از محاسباتشان که در نقاط عطف تاریخی صورت می گیرد، عقب تراند. واقعیت آن است که گام های رو به جلوی تاریخ نیز عموما با اینگونه جهش ها و خیزیش ها برای تغییر وضعیت از پیش مقرر شده، برداشته می شود. هم اکنون آنها در پشت درهای بسته به سناریوها و آلترناتیوهای مختلفی می اندیشند، از وعده اصلاحات باصطلاح جدی و تغییر کابینه، کناررفتن و یا کنار گذاشتن مبارک تا به میدان آوردن عناصر نمک گیرشده ای هم چون البرادعی و…  تا متناسب با وضعیت های گوناگون مهره های مناسبی را برای چینش  دم دست خود داشته باشند.

آنها هم چنین تلاش دارند که از طریق ارتش و ایفای نقش محلل توسط آن اوضاع را تحت کنترل خود بگیرند. با این همه اوباما در برابر یک دو راهی حساس و دشواری قرار گرفته است:حمایت مشروط از مبارک و یا قطع حمایت کامل و کنار رفتن (و کنار گذاشتن) وی. چراکه بزعم برخی دولتمردان تغییرات رادیکال می تواند خلاء قدرت را بوجود آورد و عدم تغییر نیز می تواند جنش را رادیکالیزه کرده و اوضاع را بیش از پیش خراب کند. رصد کردن میزان عقب نشینی لازم برای کنترل جنبش، مساله مبرم سیاستمداران کاخ سفید و هم پیمانانش در لحظه کنونی است.

اکنون در مصر نیز مانند تونس مردم از فقر و فلاکت و بیکاری و استبداد و سرکوب جانشان به لب رسیده است. خودسوزی بیان خاصی از این خشم فروخفته سالیان دراز مردم است.ا ما واکنش اصلی و اصیل مردم در شروع  و گسترش قیام علیه استبداد و فلاکت است،که برغم کشته شدن بیش از ۱۰۰ نفر و هزاران مجروح  و دستگیری ادمه یافته است. غلبه بر ترس و در هم شکستن فضای رعب، به منزله در هم شکستن طلسم اصلی مستبدین است که ارکان قدرت را به لرزه افکنده است. نافرمانی اجتماعی در برابر فرمان حکومت نظامی و ریختن به خیابانها،حمله به پاسگاه ها و مصادره اسلحه و مهمات،محاصره نقاط و ساختمان های حساس مثل رادیو و تلویزیون و وزارت کشور، خروج و فرار اطرافیان رئیس جمهوری با هواپیماهای شخصی، تشکیل کمیته های مردمی برای حفاظت از امنیت محله ها و اماکن ،فشار سنگین به ارتش برای پیوستن به صفوف مردم و عدم مقابله با مردم و سوار شدن جوانان  بر تانکها و خودروهای نظامی … در هر حال نشانه های تیپیک  یک قیام مردمی را به نمایش می گذارد.

دیگرهمه ناشنوایان  طبقه حاکم سیاسی  ناچار شده اند صدای انقلاب و مردم را به شنوند. حتی مبارک با ژست تغییر دولت و ایجاد اصلاحات، ولو برای مقابله با انقلاب، وارد میدان شده است. ارتش مورد نظر وی نیز نتوانسته است مردم را به خانه هایشان برگرداند و مانور قدرت موجب کاستن از قدرت مانور شده است. خیابان تا اطلاع ثانوی کانون داغ تحولات مصر را رقم خواهد زد.

براستی  انقلاب چیست؟
برای انقلاب تعاریف گوناگونی وجود دارد با مؤلفه های گوناگون. بدیهی است که اساسی ترین و مهمترین ویژگی آن همانا فعال شدن بی سابقه وسیع ترین توده های مردم جهت تغییر رادیکل اوضاع سیاسی و اقتصادی  است که دیگر غیرقابل تحمل شده است. اما به گمان من در مرکزآن، مهمترین مشخصه  را باید مبارزه برای  وحدت مجدد قدرت جدا شده ازمردم با مردم و یا بازگشت قدرت به سر منشأ اصلی خود، ظهور قدرت اجتماعی، دانست. باندازه ای که این فرایند بتواند صورت تحقق بخود بگیرد، انقلاب موفق تر است و یا ناکام تر. وقتی مردم از نظم موجود برآشفته می شوند و به بیگانگی کامل نهاد ها و ارگانهای اقتدار با خواست ها و مطالبات خود پی می برند و آنها را اسباب فلاکت و بدبختی خود می یابند، بفکر در هم شکستن این ماشین جهنمی می افتند و خود رأسا وارد عرصه می شوند و نقش تاریخ سازشان را به نمایش می گذارند.خیابانها و محلات و شهر را به اشغال خود در می آورند و جادوی واهمه، این متحد دیرپای دشمن  را پائین می کشند.

به همین دلیل انقلاب قبل از هر چیز یعنی اقدام مستقیم مردم در شرایطی که همه راه ها و همه نیروها به بن بست رسیده اند. و اقدام مستقیم قبل از هر چیز به معنای بازپس گیری قدرت مصادره شده و بیگانه گشته است. بی جهت نیست در دوره های انقلاب بسیاری از قوانین و بوروکراسی و نمایندگی ها،بی خاصیت می شوند.

اساسا انقلاب یعنی دور زدن آن ها گسستن این زنجیرها از دست و پای اسثتمارشوندگان و سرکوب شدگان. اعمال اراده مستقیم چیزی جز غیرمشروع اعلام کردن آنهانیست.این درذات خود یعنی ناب ترین و عالیترین تجلی دموکراسی (دموکراسی مستقیم و کامل) با کنار زدن همه آن ابزار و نهادهائی که ادعای نمایندگی و اراده جمعی او را دارند (مصری ها انقلاب خود را با شعار الشعب یرید اسقاط النظام تعریف کرده اند). بی جهت نیست که یکی از مسئولین حزب حاکم، نسبت به برقراری “حکومت اراذل” هشدارمی دهد. انقلاب اگر بازگشت قدرت به سر منشأ اصلی خود است، پس سازماندهی انقلاب نیز باید در انطباق با سرشت آن ،باشد.

اما از انقلاب فقط دشمنان مستقیم انقلاب هراسان نیستند. بسیاری از مدعیان دیگر نیز نگرانند.نه فقط رفرمیستها و اصلاح طلبان داخل و خارج کشور که دایما علیه انقلاب و خیزش مردم سمپاشی کرده و می کنند و مردم را از بکارگیری حربه اصلی خود در برابر خشونت نهادی شده و حاکم برحذر می دارند، بلکه حتی در میان چپ ها با همه ادعایشان در وفاداری به انقلاب و باور ظاهری به اینکه  آزادی و رهائی اکثریت بزرگ یعنی کارگران و زحمتکشان جز بدست خود امکان پذیرنیست، انقلاب بدون رهبری را (منظورآن اتوریته ای است که بایدها و نبایدهای  مردم را تعیین میکند) ناقص الخلقه می دانند.

آنها نیز بخشی از پرورش یافتگان نظم موجود مبتنی بر سلسه مراتب هستند که با روایت مذهبی آن در کشور خود به عنوان  امت و امامت آشنائیم .بدون امامت و رهبری (حال چه از نوع آسمانی و چه از نوع زمینی اش) کانئات عالم از هم می پاشد و زمین مرکز عالم بودن خود را از دست می دهد. با این همه جالب است که این روزها موارد بیشتری نسبت به گذشته می شنویم و یا می خوانیم که جوانان در مقایسه وضعیت ایران با انقلاب مردم تونس و یا حالا مصر، آنها نعمت نبود رهبری را برای پیشروی خواستهای خود بهتر درک می کنند. چراکه شمار زیادی از جوانان در تجربه اعتراضات یک سال گذشته خود بخوبی نقش بازدارنده رهبری در جنبش سبز را بطور عینی مشاهده کردند. مفهوم رهبری همانگونه که در خود این واژه نهفته است، مبین تصدیق و تقدیس دو عنصر رهبری کننده و رهبری شونده یا هدایت کننده و هدایت شونده، و به تعبیر مذهبی همان امت و امامت و  با بزبان عامیانه رابطه سر و تن است.

چنین نقدی نقد انگاره عدم بلوغ کارگران وزحمتکشان و ظرفیت خود رهان آنهاست. اگرتوده های زحمت و کار قادر به در هم شکستن بن بست موجود در جامعه، حرکت عظیم و خطیری چون سرنگونی استبداد جایگیر شده در طی دهه ها با پشتوانه قدرت های جهانی هستند و این در حالی است که مدعیان رنگارنگ رهبری آشکارا آچمز شدن و سترونی خویش را به نمایش گذاشته اند، چرا نتوانند همین نبوغ را در صورت خفه نشدن و حفظ این اخگر سوزان به ظهور نرسانند؟ مساله، آنگونه که برخی تصور می کنند، اصلا بر سر کم بها دادن به سازمان یابی و یا “رهبری” نیست بلکه در نوع  و ماهیت آن گونه سازمان یابی  است که اساسا خود را  در خود رهبری و خود سازمان یابی به شکل شبکه ای – افقی و تلاش برای بیشترین هم آهنگی ممکن بر چنان موازینی می داند.

هم چنین، چنین فرایندی نه فقط به معنی بی وظیفه کردن عناصر پیشرو و آگاه نیست بلکه برعکس به معنای گسترش حیطه وظیفه انقلابی آنها یعنی تقویت همین روندخودرهانی و وظایف خطیرشان دراین رابطه است. آری برخلاف تصور نظم بطلمیوسی حاکم بر جهان، این زمین است که دور خورشید می چرخد! ولی چه می شود کرد که باورمندان و یا مدعیان رهبری، مبارزه علیه رهبری را به معنی از دست دادن موقعیت مفروض خویشتن و خویشتن ها در کائنات هستی می پندارند و جهان را بدون آن ظلمانی وبی معنا!

خصلت بین المللی بحران
بحران مصر در عین حال وجهی از بحران سرمایه داری جهانی و سیاست های نئولیبرالی حاکم بر جهان و منطقه است که البته این دولتهای سرمایه سخت در صدد پنهان کردن نقش خویش در این بحران ها و در حمایت مستمر از مستبدین هستند. در مصر نیز نیروی محرکه انقلاب را جوانان و زنان و بیکاران و کارگران تحت استثمار شدید و با مزد کم از یکسو و مبارزه برای آزادی و علیه استبداد بی مهابا از سوی دیگر تشکیل می دهد.

بهمین دلیل حفظ گره خوردگی آزادی و نان به مثابه قطب نمای حرکت از اهمیت استراتژیکی برخوردار است. هم چنین به لحاظ تاکتیکی، کانونی شدن مبارزه و مطالبات حول یک خواست محوری، سرنگونی مبارک، از اهمیت مبرمی برخوردار است. تاکتیک ناظر بر بسیج بیشترین نیرو در بدنه جنبش، با بیشترین تشتت در صفوف بالائی ها برای منزوی کردن هر چه بیشتر قدرت حاکم. نباید فراموش کنیم که بدون کانونی شدن مطالبات حول یک خواست معین و فراگیر امکان براه افتادن یک حرکت بزرگ و فراتر رفتن از آن وجود ندارد. هم چنانکه بدون سازمان یابی کارگران و زحمتکشان در ارگانهای واقعا توده ای خود و اعمال قدرت جمعی در همه قلمروها و فضای هائی که از ِقبل حمله به برج و باروی قدرت بوجود می آید، پیشروی انقلاب ناممکن است.

سازمان یابی از پائین و فشار به بالا برای عقب نشینی گام به گام متناسب با تعمیق انقلاب دو بازوی مکمل همدیگر هستند.

یکی از دلایل غافلگیر شدن قدرت های سرمایه داری در برابر چنین تحولاتی بدین سبب است که آنها نتوانسته اند الگوی حکومتی خود مبنی بر تغییر چهره ها و احزاب در قدرت را برای فریب مردم و کانالیزه کردن دایمی نارضایتی آنها بسوی این یا آن فراکسیون بورژوائی ِقابل تعویض تعمیم بدهند. در زیر سکوت سنگین و گورستانی استبداد آنها از آنچه که در زیر پوست جامعه می گذرد بی خبر می مانند. و التبه تحقق این الگو در کشورهای موسوم به جهان سوم مستلزم پیش شرطی های معینی  از رشد و تولید و رفاه و تعادل اجتماعی است که با امیال و طمع چپاولگرانه آنها دراین نوع کشورهای عقب مانده ولی ثروتمند خوانائی نداشته است.

اصلاح طلبان وانقلاب مصر
جالب است که موسوی در پیام خویش انقلاب مصر را در ادامه جنبش سبز و رأی من کو دانسته است بدون آنکه به گوید جنبش سبز و “اسقاط نظام” چه رابطه ای با هم داشته اند؟! اگرمنظور از درس گرفتن مشاهد سرنوشت شعار قانون اساسی بی تنازل وی و لاجرم فرارفتن از آن است بله! این درس واقعیت دارد.

همچنانکه الهام گرفتن از مبارزات خیابانی و ساختارشکن مردم ایران علیرغم سیاست های اصلاح طلبان و استفاده از تجربیات هر شهروند یک خبرنگار و بهره گیری از فیس بوک و تویتر و تلفن همراه  نیز واقعیت داشته است و از آنسو بستن اینترنت و تلفن های همراه و تک تیراندازی و نظایر آن.

جناح حاکم نیز در اوج فشارهای خارجی و هم چنین بحران موجودیت خود، بر این خیال است که با عروج احتمالی جریانات اسلامی بنیادگرا فضای تنفسی  جدیدی برای ادامه حیات ننگین خود بدست بیاورد. و حال آنکه خود اکنون با به نمایش گذاشتن اوج گندیدگی و انحطاط کامل یک حکومت مذهبی تبدیل به یک عنصر و نماد منفور و افشاکننده علیه ماهیت این نوع حکومت ها شده است. با این همه تبلیغ هرچه وسیعتر تجربه دردناک ایران در طی این سه دهه و ارائه تصویر واقعی از نا کجاآباد جامعه مدینته النبی جمهوری اسلامی، از کشتار و تجاوز و تباهی و اعتیاد و سرکوب و بیکاری بی کران، در سایت ها و رسانه های اجتماعی برای برقراری ارتباط و دیالوگ با جوانان و فعالین تونسی و مصری و سایر کشورهای عربی توسط کاربران و شهروندان ایرانی در این لحظات حساس دارای اهمیت است.

درخاورمیانه اکنون سه گفتمان بیش از پیش در برابر هم به صف آرائی پرداخته اند

گفتمان حاکم،گفتمان نظم موجود است که بیشترین تلاش را برای ثبات منطقه به همراه پاره ای اصلاحات برای تضمین آینده این منافع به عمل می آورد. آنها نمایندگان سرمایه و کارگزاران گوش به فرمان آن هستند. در واقع انقلاب، علیه سلطه سرمایه و پیوند مقدس طبقه حاکم خودی و سرمایه جهانی است. گر چه در شکل و در مراحل آغازین عمدتا علیه چهره و دم و دستگاه  بومی است، اما در عمق خود علاوه بر آن متوجه آن مناسباتی است که این مستبدین کارگزار آن به شمار می آیند و به پشتیبانی آنها بر مسند قدرت و غارت و سرکوب تکیه زده اند.

گفتمان دوم را بنیادگرایان و اسلام سیاسی نمایندگی می کند که با گندیدگی آن در مسقط الرأس خود -ایران- و بیلان عملکرد سرکوبگرانه و جنایت آمیز بینادگراها در طی چند دهه اخیر و با وقوف بیش از پیش  مردم به ماهیت آنها، دچار تشتت از درون شده اند. با این وجود خطر صعود آنها را، در عین ستیز با قدرت های بزرگ، در پیوند نامقدس با نظام سرمایه داری جهانی نیز قرار دارند، نباید دستکم گرفت.

همواره باید سیاست منزوی کردن آنها را پیش برد. بخصوص با تقویت آگاهی لایه های زحمتکش حاشیه شهرها و فقرا که بیش از هر کسی می توانند طعمه اسلام گرایان واقع شوند. نباید فراموش کنیم که این سیاست گفتمان اول است که در منطقه با حمایت از اشغالگری اسرائیل و از حکومت های مستبد و سرکوب اقتصادی و فرهنگی زمینه های رشد و گسترش این گونه جریانهای واپسگرا را فراهم می سازند.

گفتمان سوم را باید گفتمان آزادی و برابری اجتماعی؛ انقلاب نان و آزادی دانست که در مبارزه دو جانبه علیه سرمایه داری و استبداد از یکسو و جنبش اسلامی واپسگرا از سوی دیگر قرار دارد. غیبت محسوس این جریان در چند دهه گذشته در تحولات منطقه محسوس بود. و از قضا بخشی از رشد اسلام گرایان مدیون عدم جود این جریان است. با این همه گسترش شکاف های طبقاتی و سرکوب که موجب برجسته شدن همزمان دو مطالبه بنیادین نان و آزادی شده است، زمینه مناسبی را برای رشد و عروج این جریان سوم فراهم ساخته است.

۲۰۱۱-۰۱-۳۰—۸۹-۱۱-۱۰- تقی روزبه
http://www.taghi-roozbeh.blogspot.com

ارسال دیدگاه