بیانیه‌ى کانون نویسندگان ایران به مناسبت دهمین سالگرد درگذشت احمد شاملو

یک دهه از سکوت سرشار از ناگفته‌هاى شاعر سترگ ما، بامداد شعر معاصر ایران، می‌گذرد؛ و ما هنوز هم‌چنان همه در انتظارِ چیدن سپیده‌دم آزادى و عشق و انسان از لابه‌لاى عاشقانه‌ها، شبانه‌ها، سرودها، غزل‌هاى ناتمام، هجرانی‌ها و دیگر نجواهاى او روزان و شبان را یکى پس از دیگرى در نبودِ او تجربتى مکرر داریم.

هرگز از مرگ نهراسیده‌ام
اگرچه دستان‌اش از ابتذال شکننده‌تر بود.
هراسِ من – بارى- همه از مردن در سرزمینی‌ست
که مزد گورکن
از بهاى آزادیِ آدمى
افزون باشد . . .

یک دهه از سکوت سرشار از ناگفته‌هاى شاعر سترگ ما، بامداد شعر معاصر ایران، می‌گذرد؛ و ما هنوز هم‌چنان همه در انتظارِ چیدن سپیده‌دم آزادى و عشق و انسان از لابه‌لاى عاشقانه‌ها، شبانه‌ها، سرودها، غزل‌هاى ناتمام، هجرانی‌ها و دیگر نجواهاى او روزان و شبان را یکى پس از دیگرى در نبودِ او تجربتى مکرر داریم.
شاعرى که عشق مضمون اصلى آثار اوست، سراینده‌ى ستایش‌گرِ عشق به انسان، آزادى و عدالت اجتماعى. شاعرى که هماره ستیز بی‌امان با آزادی‌کُشی،‌ اختناق و سرکوب جوهره‌ى کلام اوست، و سالیان خود همه به پاسدارى از حرمتِ قلم و بیان سپرى کرد.

حتى عنوان آثار و اشعار شاملو از دغدغه‌هاى بی‌دریغ او- عشق، آزادی، انسان، بهروزى مردم و ارزش‌هاى انسانى- حکایت دارد: آهن‌ها و احساس (۲۹-۱۳۲۶) که در لهیب آتش برافروخته‌ى فرماندارى نظامى وقت ضبط و سوزانده شد؛ مرثیه‌هاى خاک (۱۳۳۰) که بارها به تیغ سانسور گرفتار آمد و، شرحه‌شرحه از دلِ خاک، جوانه‌هاى آن در سبک‌ِ نوِ هواى تازه (۳۵-۱۳۲۶)، باغ آینه (۳۹-۱۳۳۶) و لحظه‌ها و همیشه (۴۰-۱۳۳۹) سر برمی‌آوَرَد و او را در مقام شاعرى بزرگ براى همیشه در پهنه‌ى سخن‌سُفته‌گى و سخن‌سنجى جاودانه می‌سازد.

آن‌گاه عشق و انسان و آزادى بار دیگر در پیکر آیدا در آینه (۴۳-۱۳۴۱)، آیدا،‌ درخت و خنجر و خاطره (۴۸-۱۳۴۵)، ققنوس در باران (۴۵-۱۳۴۴)، مرثیه‌هاى خاک (۴۸-۱۳۴۵)، شکفتن در مه (۴۹-۱۳۴۸)، ابراهیم در آتش (۵۲-۱۳۴۹)، دشنه در دیس (۵۶-۱۳۵۰)، ترانه‌هاى کوچک غربت (۵۹-۱۳۵۶)، مدایح بی‌صله (تا ۱۳۶۹)، در آستانه (۷۶-۱۳۶۴)، و حدیث بی‌قراریِ ماهان (۷۸-۱۳۵۱جلوه می‌کند و به اوج کمال و شکوفایى می‌رسد.

اما شاملو، در کنار این همه، از طریق پلِ ارتباطیِ زبان به مرزها و عرصه‌هاى ادبى و زبانیِ فرهنگ‌هاى دیگر نیز ره می‌پوید و بر مخاطبان و علاقه‌مندان راه می‌نماید: غزلِ غزل‌هاى سلیمان را بازسرایى می‌کند، هایکوهاى ژاپنى را به ارمغان می‌آورد، از زبان لنگستون هیوز اعماق سیاه آفریقا را درمی‌نوردد و دردها و رنج‌هاى تاریخى آن را با صدایى رسا فریاد می‌زند. ترانه‌هاى میهن تلخ را از زبان یانیس ریتسوس و دیگر گرفتارآمدگانِ حکومت سرهنگان یونان بیان می‌دارد؛ و از زبان گارسیا لورکا در ترانه‌هاى شرقى افشاى چهره‌ى قداره‌بندان و پاگون‌به‌دوش‌ها و مرتجعان را بازمی‌سراید. در تمامى این آثار گویى تمهیدى اندیشه‌ورزانه در کار است تا این شرایط را با اوضاع زادبومِ خویش هم‌خوان بیابد و به بازسرایى آن‌ها بنشیند، ناگفته‌ها را از دل سکوت طولانیِ مارگوت بیکل بیرون بکشد و به چیدن سپیده‌دمان عشق و آزادى برخیزد.

شاملو شعر را براى مردم می‌سرود، مردمى که ستم‌باره‌گان و زورمداران هماره در درازناى تاریخ تسمه از گرده‌ى آنان کشیده‌اند و ردّى طولانى و عمیق از زخم‌هاى شلاق بر گونه‌ها و پشت آنان نهاده‌اند؛ پس به افشاى ستم و سیاهى دست برآورْد. شاعرى که هرگزش هراس از مردن به اقلیم او راه نبود مگر «مردن در سرزمینى که مزد گورکن از بهاى آزادى آدمى افزون باشد»؛ شاعرى که فقر را به‌درستى نقطه‌ى پایان هر گونه شرف و عزت می‌دانست: “دریغا که فقر چه به‌آسانى احتضارِ فضیلت است”، اما هرگز “نواله‌ى ناگزیر را گردن خم نکرد.”

“نان را در سال بی‌باران”، چون یارانه، “جُل‌پاره‌یى به رنگِ بی‌حرمتِ دل‌زدگى و به طعمِ دشنامى دُشخوار و آغشته به بوى تقلب” می‌دید؛ هم‌ از این‌رو ترجیح می‌داد چنین نام و “نانى را هرگز نبوید و نپوید و نچشد، و گرسنه به بالین سرنهادن را گواراتر از فرو دادن آن” می‌دانست. ستم و خودکامه‌گى را نیز احتضار و مرگِ آزادى و انسانیت می‌خوانْد؛ و این همه را مایه‌ى نکبت و حقارت و وهنِ انسان! زیرا انسان نزد او چنان جایگاهى داشت که به‌صراحت سرود:

در غیابِ انسان
جهان را هویتى نیست !

پس گریه‌ى سلاخانِ دل‌سپرده به قناری‌هاى کوچک و به مسلخِ بردن‌شان،‌ و کبابِ قنارى بر آتشِ سوسن و یاس در معرکه‌ى دست‌افشانى و پای‌کوبى و گردن‌فرازیِ پس از پیروزى را دگرگونه سرودى ساخت زیبِ اِفشاى سیماى کریه و صداى انکرِ ستم‌کاران و سیاه‌اندیشان. گرچه با خشم و درد حتى “کریه” و “انکر” را صفاتى ابتر می‌دانست زیرا به‌تنهایى گویاى خون‌تشنگیِ آنان نیست، گویى براى توصیف دقیقِ آنان باید همه‌ى واژه‌هاى پلشت را به خدمت گرفت!
در تعریض به نابکاران تاریخ که خود را دوست‌دار و مهرورز و غم‌خوارِ مردم معرفى می‌کنند، “دوست داشتن” را “بسوده‌ترین کلام” می‌دانست و معیار سنجش انسان‌ها را “آن‌چه دوست می‌دارند:”

رذل
آزارِ ناتوان را
دوست می‌دارد
لئیم
پشیز را و
بزدل
قدرت و پیروزى را

پس بیهُده نیست که “دهانِ ‌بسته” را حکایتِ وحشتِ فریبکار از لو رفتن، و “دستِ بسته” را بازداشتنِ آدمى از اعجازش می‌دید، اما خون‌ِ‌ ریخته را حرمتى به مزبله‌افکنده و مابه‌ازاى سیرخواریِ شکم‌باره‌گان و رجاله‌گانِ قدرت‌مدار.

. . . و از نگاه او، در هجوم درد و اندوه، شادی‌ِ لبخند تنها بهره‌ى کسانى بود که بزرگ‌ترین جا را به خود اختصاص نمی‌دهند و جاى کافى براى دیگران دارند، و کلام و کلمه‌ى عفو بر زبان‌شان جارى است.
براى گرامی‌داشتِ یاد احمد شاملو، شاعر بزرگ آزادی، در دهمین سالگرد درگذشت او، روز ۲ مرداد ۱۳۸۹ ساعت ۴ بعدازظهر آرامگاه‌ او را گلباران می‌کنیم.

کانون نویسندگان ایران
۳۰ تیرماه ۱۳۸۹

ارسال دیدگاه