به سایت لَج‌وَرخوش آمدید

LAJVAR

 

 

کارگران کودکان زنان هنر و ادبیات خارجی بهداشت و درمان لطیفه تصاویر کامپیوتر کلیپ و صدا سایت های دیگر خانه احزاب اخبار پیک ایران سایت بی طرف اخبار رادیو فردا آرشیو صفحه نخست
اسامی قربانیان کشتار  زندانیان سیاسی در سال 67

 ______________________________________________________________

2008-05-09

در اتوبوس درون شهری

زنان خانه دار، این کارگران بی مزد ناپیدا

 

هدا امینیان 

تغییر برای برابری : ساعت 10 صبح بود که از خانه خارج شدم. چند نفس عمیق کشیدم تا شاید سرحالتر شوم، اما وقتی هوای پردود و آلوده تهران ریه هایم را پر کرد، احساس کردم حالم دارد بهم می خورد. به سمت میدان نزدیک خانه راه افتادم. هوا داشت گرم می شد. رفت و آمد زن ها با سبدها و چرخ های دستی پر از خرید که باعث سختی و کندی حرکتشان می شود، منظره همیشگی صبح های میدان است. زن هایی که از دور و نزدیک برای خرید مواد مصرفی خانه صبح ها به میدان تره بار آن نزدیک می آیند تا کالاها را با قیمتی پایین تر از مغازه های بیرون تهیه کنند. تفاوت قیمتی که بسیار ناچیز است اما برای آنها آنقدر مهم که سختی راه و سنگینی بار را بخاطر آن تحمل می کنند. چین و چروک های صورتشان سنشان را خیلی بیشتر از واقعیت نشان میدهد. همیشه دیدن این منظره چیزی را در ذهنم تداعی می کند: کارگران بی مزد خانگی.

تفکر تاریخی در مورد مسائل مربوط به خانه و حوزه خصوصی زندگی این است که زن مسئول انجام دادن کارهای فیزیکی خانه (از قبیل رفت و روب، پخت و پز و...) و بزرگ کردن فرزندان است و مرد مدیر خانه و مسئول آن، همچنین سرپرست زن و فرزندان. این مسئله در مورد زنان شاغل که قسمتی از بار اقتصادی خانه را نیز به دوش می کشند نیز مصداق دارد، به طوریکه زنان شاغل بعد از کار روزانه خارج از خانه باید کارهای خانه را نیز به عنوان وظیفه اصلی خود انجام دهند و بسیاری از آنان تنها به این شرط اجازه کار بیرون را از مردان دریافت می کنند که خللی در وظایف خانگی شان بوجود نیاید. اما در مورد زنان خانه دار این مسئله طور دیگری است. این زنان تمامی سال های عمرشان در زندگی مشترک خانوادگی را در خانه برای آسایش دیگر افراد خانواده کار می کنند بی دریغ و پر تحمل، بی دریافت مزد و حقوق. فعالیت های شبانه روزی زنان خانه دار آنچنان در طول زمان برای دیگران عادی می شود که حتی به چشم نمی آید. همچنین چون آنان در قبال کار خود حقوقی دریافت نمی کنند کارشان عملا به هیچ انگاشته می شود.

اتوبوسی در گوشه ای از میدان ایستاده است، سوار می شوم. چند زن نشسته اند و راجع به قیمت اجناس با هم صحبت می کنند و از گرانی شکوه می کنند و از گذراندن شرایط سخت زندگی اظهار ناتوانی. اتوبوس کم کم پر می شود. همان زنان با سبدهای سنگین فضای اتوبوس را اشغال می کنند. پیاده می شوم تا به زن مسنی که توانایی بالا آوردن خریدش را از پله های اتوبوس ندارد کمک کنم. به صورتش نگاه می کنم، نمی دانم چند ساله است اما در مقابل ناتوانیش جوان است. تشکر می کند و در صندلی اول خود را جا می دهد و از دردهای بیشمارش برای زن کناری می گوید. به پله های بلند اتوبوس نگاه می کنم که بالا آمدن از آن برای زنان مشکل است. نوع نگاه مردسالار در طراحی و ساخت وسایل شهری همیشه فکرم را به خود مشغول می کند. نگاهی که بدون در نظرگرفتن زنان و نیازهای آنان به ساختن شهرها و حتی وسایل حمل و نقل شهری پرداخته است. پیاده روها با سنگفرش های نامناسب برای زنان، جوی های عریض که بسیاری از زنان نمی توانند از آنها عبور کنند با پل های آهنی نصب شده روی آنها که کاملا نامناسبند.

دیگر جایی در اتوبوس برای زنان نمانده و قسمت تفکیک شده آنان که کوچکتر از قسمت مردان است پر شده؛ در حالیکه تعداد مردان نسبت به زنان بسیار اندک است و چند زن در کنار خریدهایشان ایستاده اند. به زنی که کودک دو ساله اش را هم در بغل دارد توصیه می کنم که در قسمت مردان بنشیند. می خندد و حریم تفکیک جنسیتی اتوبوس را می شکند و در آخرین صندلی مربوط به مردان می نشیند و کودکش را در کنارش جای می دهد. پیرزنی نیز کار او را تکرار می کند و وقتی روی صندلی می نشیند نفس راحتی می کشد و خنده معناداری تحویل من می دهد. به او می خندم. اما دیگران هنوز سرپا ایستاده اند گویا نشستن در قسمت مردان گذشتن از حریمی غیر مجاز است.

اتوبوس سبزرنگ متعلق به شرکت های خصوصی است و به جای بلیط پول می گیرد. زن سالخورده ای کارت سالمندی خود را از جیبش در می آورد و به کنار دستی اش نشان می دهد و با صدای نسبتا بلندی می گوید: " از وقتی این کارت ها را به ما دادند که بلیط اتوبوس ندیم، بیشتر اتوبوس ها را پولی کردند. منم که پا ندارم تو این گرما منتظر بشم تا اتوبوس بلیطی بیاد." سعی می کنم ذهنم را متمرکز کنم تا دوباره غرق مشکلات این زن و درگیریهایش نشود.

راننده سوار می شود و اتوبوس راه می افتد. بیانیه و تعدادی دفترچه در کیفم دارم اما باید زود از اتوبوس پیاده شوم. عجله دارم و فرصتی برای جمع آوری امضا از تک تک آنها نیست. دفترچه ها را از کیفم در می آورم و بین زنان پخش می کنم. اول با کنجکاوی مرا نگاه می کنند. زنی که عقب اتوبوس نشسته است می پرسد: "خانم باید برای اینها پول بدیم؟" می خندم و برایشان از کمپین و مطالباتش که همان برابری حقوق میان مردان و زنان است، صحبت می کنم و تاکید می کنم که دفترچه ها رایگان است و برای آشنایی با حقوق زنان است. بیانیه پشت دفترچه را نشان می دهم و می خواهم که در صورت موافق بودن آن را برای ما بفرستند. خنده در صورتشان نشسته است، مشغول صحبت می شوند و هر کدام از مشکلاتشان در این خصوص می گویند.

یکی از آنها که قبلا در مورد کمپین و فعالیت ما شنیده است می پرسد" اون خانومه آزاد شد؟" پرسشگرانه نگاهش می کنم . ادامه می دهد" شوهر همسایمون را اخراج کرده بودن. کارگر غیر رسمی بود. همون شرکتی که کنار زندان وزراست. اونجا بود که چندتا خانم را دیدیم. گفتن دوستشون توی زندانه. یه آقای مسنی اومد که شوهرش بود. می گفتن دوستشون داره برای حقوق زنان کار می کنه. شما مگه از همونا نیستین ؟ علامت سوال در چهره ام محو می شود. بالبخند می گویم : بله خدیجه مقدم بود. آزاد شدند" بیانیه رابه طرفش می گیرم . می گوید " امضا کردم . از دوست همون خانم گرفتم . همون که موهای سفیدی داشت ..." خنده ام می گیرد از این حافظه و خاطره کمپینی. ناهید را می گوید. ادامه می دهد:" این ها دارن برای حقوق ماها کار می کنند." حالا همه کنجکاوتر شده اند . او ادامه می دهد از اون دفترچه ها بازم داری؟ به این خانم بدی؟ و در حالی که من دفترچه را به زن می دهم می گوید بخون ببین می تونی برای حضانتش کاری بکنی؟ می پرسم مشکل شون چیه ؟ زن شروع به صحبت در مورد طلاق دخترش می کند و اینکه نتوانسته است حضانت فرزندش را بگیرد و می پرسد میشه کاری کنین؟ شما وکیل هستید؟ برایش درباره کمپین توضیح می دهم و این که وکیل نیستم ولی می توانم وکیل به او معرفی کنم ، شماره چندتن از وکلای کمپین را به او می دهم و توضیحاتی درباره کمپین و اهمیت آن. او می گوید خانم این روزا وکیل ها از دکترها بیشتر می گیرن. کی می تونه بره پیش وکیل؟ می گویم یکی از وکلای کمپین به برخی از مراجعانش برگه های امضا می دهد و به جای پول از آنها می خواهد پس از مطالعه دفترچه و بیانیه اگر موافق کمپین هستند به جای حق مشاوره برای کمپین امضا جمع کنند وبرای او ببرند. چون این طوری چند زن را با مشکلات حقوقی زنان آشنا می کنند و حق مشاوره هم نمی دهند. ..." همه با علاقه توجه نشان می دهندو غالبا خانه دار هستند. با بارهای زیادی در کنارشان ولابد کارهای زیادی درفکرشان. تقریبا 6 نفرشان شماره تلفن زهره را می گیرند یکی برای خواهر، یکی برای همسایه، یکی برای دختر.... بیانیه هم دست به دست برای امضا می چرخد.

در این فاصله چند ایستگاه را رد کرده ام و اهمیتی هم نداده ام. ازهمه آنها خداحافظی می کنم تا در ایستگاه بعدی پیاده شوم. با خودم می گویم بخشی از بی حقوقی ما از بی اطلاعی است ولی بخشی دیگر ناشی از مشکل مادی است. زنی که با حقوقش آشنا نیست و وکیل هم ندارد بی قدرت هم هست.

اتوبوس به ایستگاه می رسد، باید پیاده شوم. بیانیه را در کیفم می گذارم و با صورت های خندان خداحافظی می کنم. اتوبوس می ایستد، از پله های بلند پایین می روم و در کنار در جلویی خودم را کش می دهم تا بتوانم پول را بدست راننده برسانم. فکر می کنم این زن ها با اینهمه بار چطور خود را کش می دهند تا پول اتوبوس را بپردازند. زنان خانه دار، این کارگران بی مزد ناپیدا نه تنها کارشان در خانه پایانی ندارد که فکرشان نیز درگیر مصائب زنان پیرامونشان هم هست....

هنوز صداهای زیادی درگوشم طنین انداخته است. ، قیمت های بالای اجناس، مشکلات مهریه، حضانت ، طلاق ، ...صدایی متوقفم می کند. صدایی که در جمع زنان تنها تماشاگر بود وساکت، آرام می گوید میشه شماره تلفن اون خانم را بدین؟ 30 به بالاست ...شماره را ازموبایلم برایش می خوانم و شانه به شانه هم راه را ادامه می دهیم .

--------------------------------------

منبع: تغییر برای برابری

http://www.we-change.org