به سایت لَج‌وَرخوش آمدید

LAJVAR

 

 

کارگران کودکان زنان هنر و ادبیات خارجی بهداشت و درمان لطیفه تصاویر کامپیوتر کلیپ و صدا سایت های دیگر خانه احزاب اخبار پیک ایران سایت بی طرف اخبار رادیو فردا آرشیو صفحه نخست
اسامی قربانیان کشتار  زندانیان سیاسی در سال 67

 ______________________________________________________________

2008-07-07

نمي دانم كسي روز مادر را به آنان تبريك گفت؟!

 

محبوبه حسین زاده

بهشت را از عرش به فرش آوردند كه ثابت كنند زير پاي مادران ايراني است؛ مادراني كه مي سوزند تا بسازند اما ساختني در كار نيست. تبريك و تهنيت است كه در روز مادر كه چندسالي است به هفته بزرگداشت مقام مادر و زن تبديل شده است از هر شبكه اي نثار زنان مي شود تا از آنان تجليلي شايسته به عمل آيد! باز هم همان حرفهاي تكراري و بارها و بارها از مقام بالاي زناني در بهشت صحبت مي شود كه در زمين خاكي توصيه شده اند به پذيرش بهترين نقش يعني مادري و خانه داري.

اما نه در اين روز و نه در روزهاي ديگر صحبتي نمي شود از اين كه قانون نابرابر و تبعيض آميز چه بر سر همين زنان و مادران آورده است؛ صحبتي نمي شود از حق و حقوق نداشته زنان و مادران ايراني.

چه بسيار زنان و مادراني كه مي سوزند و تحمل مي كنند به اميد زندگي بهتر براي خود و فرزندان شان كه البته آموزه هاي سنتي هم همين را از زنان مي خواهد:« زن بايد صبور باشه... زن بايد تحمل داشته باشته...تكليف بچه هات بدون مادر چي ميشه و ...» و اما هستند زناني كه ديگر نمي توانند اين شرايط را تحمل كنند، مي كشند تا زندگي كنند و يا مي كشند خود را تا ديگر تحمل نكنند.

در اين شرايط است كه باز اين زنان به دليل جرمي كه انجام داده اند سر از صفحات روزنامه ها درمي آورند. اينجاست كه ديگر همين زنان و مادران مستحق زندان و اعدامند بدون اين كه توجه چنداني شود به اين مساله كه چرا همين زنان كه سالها صبوري پيشه كرده اند، به ناگزير اين راه را برگزيده اند. قصد حمايت از قتل و آدمكشي را ندارم كه هيچ چيز توجيه كننده گرفتن حق حيات يك انسان نيست. اما چه كسي از حق حيات زناني مي گويد كه فقط زنده اند بدون اين كه زندگي كنند؟ زناني كه تاحد مرگ كتك مي خورند، زناني كه تحقير مي شوند؟ و كودكاني كه ناظر تمام اين خشونت ها هستند؟

به بهانه روز مادر، مي خواستم يادي كنم از زناني كه در مدت كوتاه دوهفته اقامت اجباري مان در اوين، دوستان خوبي بودند براي من و ناهيد...مي خواستم روز مادر را به هم سلولي هايم تبريك بگويم، اما در هفته زن نتوانستم...شايد اگر راحله هنوز اعدام نشده بود با هزاران اميد براي اين كه آزاد شود و در كنار دختر و پسر خردسالش زندگي كند، مي نوشتم...اما حالا كه راحله نيست خواندن هزارباره چندخطي كه هر كدام شان در روز آزادي مان برايمان نوشتند باعث شد باز هم بنويسم به اين اميد كه دختر راحله و ديگر زنان و مادران سرزمينم روزگار بهتري داشته باشند با سايه قانوني عادلانه بر سر و در خانواده اي كه نهاد آن با تبعيض هاي قانوني عليه زنان بنا نشده باشد.

جوان بود. فكر مي كنم بيست ساله. جوان و پرانرژي. نام خانوادگي اش ژيان بود و همه او را زانتيا صدا مي زدند. نوعروسي بود كه سر سفره عقد بله نگفته بود. از يكي از شهرهاي مشهد بود و به اجبار پدر و خانواده اش سر سفره عقد با مردي نشسته بود كه شش ماه بعد او را به قتل رساند. سايه اجبار خانواده براي پذيرش اين ازدواج به حدي سنگين بود كه سر سفره عقد، خواهرش به جاي او بله گفته بود. منتظر حكم اعدام بود. برايم نوشته:« ....ما را فراموش نكنيد لااقل شما. چون اينجا آخر دنيا است و واقعا احساس مردن دارم. با اين اوضاع اميدي به آينده اي روشن ندارم. اما با حرفهاي شما عزيزان روزنه اي در دل ما گشوده شد كه همين باعث اميدواري است. به اميد ديداري نزديك و دوباره در بيرون از اين حصار سرد و خاموش. انشائالله

نامش راحله بود و دوست صميمي ژيان. زن 23ساله زيبايي كه بر بازوي راستش نامي خالكوبي شده بود. وقتي پرسيدم، فهميدم نام پسرش است. راحله، مردي را به قتل نرسانده بود اما شش سال بود در زندان اوين به سر مي برد. زير سن 18سالگي ازدواج كرده و بچه دار شده بود. نوشته:« ...دوست خوبم، من با 23سال سن 6سال است كه در زندانم. مي داني چرا؟ چون همه مي گفتند نافرماني از همسر يعني خيانت، يعني فاجعه. اما وقتي همسرم مرا وادار به حمل كلي مواد مخدر كرد، هيچ كس از من حمايت نكرد؛ نه تنها حمايت نكرد بلكه فرزند خردسالم را نيز از من گرفتند...»

بهجت، ساعتها روي تختش دراز مي كشيد و كتاب مي خواند. رمان پشت رمان. شايد در رمان ها بود كه به دنيال عشق و زندگي خوبي مي گشت كه هيچگاه تجربه اش نكرده بود. مادر بود. مادر سه فرزند. همان زني بود كه مي گفت: شوهران مان در گورهاي سربسته هستند و ما در گورهاي سرباز. ما مرديم همان روز كه شوهران مان را كشتيم. در نامه اي براي تبريك عيد براي برادرشوهرش نوشت:« نمي داني 20سال زندگي يعني چي، آن هم با شكنجه روحي و جسمي. از همان ماه اول ازدواج مان مي خواستم طلاق بگيرم چون مي دانستم زندگي ما به آخر نمي رسد دوست هم نداشتم اين طوري تمام شود ولي هميشه با تهديدهاي شوهرم مهر سكوت بر لبم بود....يادت هست سر كبريمنظور دوران حاملگي دختر دومش است چه كتك هايي به من مي زد. آن وقت هايي كه من پايم را نمي توانستم از خانه بيرون بگذارم و مادرم برايم خريد مي كرد. در تمام اين سالها به جز كينه و نفرت بر دلم به جاي نگذاشت...يك هفته اي نشده بود كه خانه مرتضي را اجاره كرده بوديم كه به من مي گفت زن رحيم خدابيامرز را به بهانه اي بكش خانه خودمان و خودت برو زيرزمين. من حرف او را گوش نمي كردم....وقتي فهميدم ترياك كشيده كار به كتك كاري كشيد، مچ دستم دررفت، سرم شكست و مهره كمرم ترك برداشت با لگدي كه زد اما باز استقامت كردم...»

اما صبر بهجت هم بعد از 20سال تمام شد و با كمك پسر همسايه شان، شوهر معتادي را كه پسرعمويش بود، به قتل رساند. بهجت چندسالي است كه در زندان اوين بود. هميشه نگران دودخترش بود و پسري كه او هم به جرم همدستي در قتل پدرش در زندان بسر مي برد. اكرم هم بود...او هم شوهرش را كشته بود...اكرم را در سن 30سالگي به زور به مردي داده بودند 75ساله. اكرم33ساله از ازدواج اولش يك دختر داشت كه در اين سالها با مادرش زندگي مي كرد.هر وقت اكرم به او زنگ مي زد، دختر 16ساله اش آنقدر پشت تلفن جيغ مي زد و گريه مي كرد كه:« چرا كشتي اش، اگه تو رو اعدام كنن من چيكار كنم» كه هم حال دختر بد مي شد و هم حال اكرم.

اكرم برايم نوشته، هر چند پر از غلط املايي به دليل سواد ابتدايي اي كه داشت:« زني هستم داراي يك دختر16ساله از ازدواج اولم. شوهرم معتاد بود طلاق گرفتم. با اصرار پدر و مادرم من را به مرد 75ساله دادند. من نمي خواستم با اين ازدواج موافق نبودم. تا سوار ماشين آقامنظور مردي است كه اكرم با همدستي وي شوهرش را به قتل رسانده است شدم گريه كردم. آقا دلش به حال من سوخت و تصميم گرفتم از دست شوهرم رهايي پيدا كنم چون دوستش نداشتم چون از پدر خودم بزرگتر بود. من از دست شوهرم خسته شده بودم. ..من يك زن بي پناه هستم. در اين چهارسالي كه زندان بودم خانواده ام ملاقات من نيامدند...از من ديه خواستند اما توانايي پرداخت ندارم...تو را خدا كمكم كنيد به خاطر دخترم...»

ناهيد، او را مادر مي ناميد....زني ساده، صبور و آرام كه ساعات زيادي در طول روز كار مي كرد...مادر سه فرزند بود و نامش نسا، بالاي 40سال سن داشت. او هم با همان سواد كمش نوشته:« از خوشي اين كار را نكردم. اگر شوهرم خوب نبود اين كار را نمي كردم....صاحب سه دختر شدم و خودش مي گفت كه من زن داشتم و يك بچه كه طلاق دادم. شبها مرا از خانه بيرون مي انداخت. مي رفتم خانه پسرعمه اش و آنها مي آمدند نصيحت مي كردند. پيش آنها تهمت مي زد به من. بعد قول مي داد ديگر اين كارها را نكند اما باز هم شروع مي كرد. خسته شده بودم كه اين كار را كردم يعني قتل. من الان چهار سال است كه اينجا اسير هستم

و بودند زنان ديگري، مادران ديگري دستاورد قانون تبعيض آميز. نمي دانم آيا كسي روز مادر را به آنان تبريك گفت؟

--------------------------------------

منبع: تغییر برای برابری

http://www.we-change.org