به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

زنان، جامعه مدنی و نهادهای مدنی

 

شکوه ميرزادگی
smirzadegi@gmail.com
 

قبل از شروع بحث لازم است که بگويم که «جامعه مدنی» يا «سيويل سوسايتی»، که موضوع اين بحث است، بنا بر تعريف عام، جامعه ای است سکولار، انسان مدار، دموکراتيک و پاسدار حقوق بشر و، بر اساس همه ی اين نشانی ها، نمی تواند همان جامعه مدنی ای باشد که آقای خاتمی و يا اصلاح طلبان، پس از ايشان، در ايران از آن نام می برند. جامعه مدنی مورد بحث اين اصلاح طلبان گويا نهايتا جامعه ای است که ، همانطور که آقای خاتمی چند بار اشاره کرده بود، به مدينه هزار و چهارصد سال پيش، يعنی مدينه پيامبر اسلام و يا «مدينه النبی» شباهت دارد. و تصديق می کنيد که توسل آنها به اين مفهوم اساسی جامعه مدرن، مثل هميشه، بيشتر برای گل آلْود کردن آب و فريب دادن است که صحبت کردن از آن بحثی متفاوت را می طلبد.

پس بايد به سراغ همان جامعه ی مدنی مدرنی رفت که در جوامع غربی ساخته شده و، همانطور که گفتم، پديده ای سکولار است، يعنی در آن مذهب نقشی مسلط و ديکته کننده ندارد. و چون چنين است پس محور اصلی چنين جامعه ای انسان است. چنين جامعه ای ـ که با دست و انديشه انسان و برای انسان ساخته می شود ـ قوانينی زمينی پيدا می کند که چون برخاسته از انسان مداری و احترام به انسان اند طبعا دموکراتيک هم هستند. و هر جامعه ی دموکراتيکی طبعا پاسدار حقوق انسان ها و يا حقوق بشر است.

حال ببينيم که زن چه نقشی می تواند در شکل گيری چنين جامعه ای داشته باشد.

 

شکی نيست که ريشه های فمينيسم مدرن اواخر قرن بيستم را، يعنی فمينيسمی را که ما اکنون با آن سر و کار داريم، فمنيسمی که به بسياری از خواسته هايش رسيده و با قدرت و با نيروی بيشتری در پی بدست آوردن بقيه ی طلب های خود از جوامع بشری است، بايد در جنبش های مربوط به حقوق مدنی زنان در آمريکا و اروپای قرن نوزدهم جستجو کرد ـ يعنی همزمان با شکل گيری نهايی جوامعی که در آنها دولت به مفهوم جديد آن به وجود آمده است.

گوهر خواسته های فمينيست های آغازگر، بيش از اينکه خواسته های کاملاً فمينيستی باشد بر اساس اصول کلی بدست آمده در عصر رنسانس و عصر روشنگری استوار بوده است ـ مثل همان انسان مداری، خردگرائی, و حقوق بلاشرط کليه افراد بشر، صرف نظر از هرگونه ملاحظه ای درباره ی جنسيت و مذهب و غيره. اين آغازگران پيشرو معتقد بودند که زن نيز فردی انسانی، صاحب حق و مسئول است و، در نتيجه، با مرد مساوی است. آنها، با اعتقاد به عدالت گسترده و بلاشرط اجتماعی، حقوق خود را مطالبه می کردند و می خواستند که با آنها به عنوان يک انسان مساوی رفتار شود ـ با همه ی توانايي ها و کمبودهای يک انسان.

طبيعی است که اگر، قبل از اين جريان، مفهوم حق و اختيار انسان بلاشرط، چه در سطح فردی و چه در سطح اجتماعی، مطرح نشده بود، اين خواست نيز، بوجود نمی آمد.

شکل گرفتن دولت/ملت (نيشن استيت) به مفهوم امروزی آن، و به خصوص بيرون راندن مذهب از زوايای زندگی اجتماعی انسان، و صاحب حق و اختيار شدن انسان به طور اعم، زنان را، به طور اخص و بيش از گذشته، متوجه حقوق خويش کرد. يعنی، توجه به طبيعی انگاشته شدن آزادی انديشه و بيان، حق گزينش محل زندگی، حق مالکيت، آزادی در انتخاب دين و مذهب، آزادی رفت و آمد، آزادی کسب و کار، حق برخورداری از حقوق اجتماعی و سياسی و، بالاخره، داشتن امنيت قضايي در قوانين اساسی مدرن، زنان را نيز به داشتن آن ها مصر می کرد.

اما جالب است که بدانيم بسياری از آنچه که برشمردم، عليرغم سابقه ی طولانی جنبش های زنان، چيزی هايي است که زنان، تا همين اوايل قرن بيستم، از آن محروم بودند و، با وجود اين که اين جوامع سکولار شده بودند و مذهب ديگر در آن نقشی نداشت، و با وجود اين که دولت هاشان انتخاب شده از طرف مردم بودند، و با وجود اين که بسياری از اجزای حقوق بشر در آنها رعايت می شد، اما زنان هنوز از بسياری از آن حقوق محروم بودند.

اولين حق دموکراتيک شايد حق انتخاب کردن و انتخاب شدن باشد، که زنان از آن محروم بودند. در همين آمريکا و تا اواسط قرن بيستم زنان حق رای دادن نداشتند، چه رسد به حق انتخاب شدن. و اين يعنی که زنان هنوز آنها شهروند صاحب حق و اختيار محسوب نمی شدند. اما آنها که بدون انتخاب زنان بر کرسی های قدرت تکيه می زدند حق داشتند که برای اين زنان (که در انتخاب آنها شرکت نکرده بودند) قانون وضع کنند و تصميم بگيرند.

و يا، مثلاً، هنوز که هنوز است، در همين سرزمين آمريکا که ما در آن زندگی می کنيم، طبق قوانينی نانوشته اما حاکم و نافذ، زن ها نمی توانند رئيس جمهور شوند. باز يعنی در حالی که زن ها می توانند رای بدهند اما فقط می توانند به مردها رای بدهند و باز مردها هستند که برای آن ها تصميم می گيرند.

و اين ها در حالی است که شايد برای بوجود آمدن اين جامعه و همه ی جوامع پيشرفته و دموکراتيک ديگر، زن ها بيش از مردها کار کرده و در ساختن آن شرکت فعال داشته اند.

من، تا اينجای سخنم، اگرچه به عناصر تشکيل دهنده ی جامعه ی مدرن اشاره کرده ام اما يک عنصر را ناگفته گذاشته ام تا اکنون با تفصيل بيشتری به آن بپردازم و آن مفهوم «جامعه مدنی» است. اين يک مفهوم کليدی در جامعه مدرن است، چرا که فاصله تاريخی و سياسی فرد با دولت را پر می کند و مانع تعدی اين يکی به آن يکی است. جامعه های مدنی، که شايد بهتر باشد به آنها تحت عنوان «نهادهای مدنی» اشاره کنيم، عبارتند از تشکلات غير انتفاعی، خود انگيخته و مستقل و داوطلبانه ی مردم برای انجام هرگونه فعاليت دسته جمعی و اجتماعی. به عبارت ديگر افراد، بجای رويارويی مستقيم با دولت، در تشکلات عموماً غيرسياسی اما عميقاً تأثيرگذار بر دولتمردان و سياستمداران گرد هم می آيند و در مراجع تصميم گيری نفوذ می کنند.

هر چقدر تعداد نهادهای مدنی در جامعه مدرن بيشتر شود آن جامعه دموکراسی پذيرتر و انسانی تر می شود. يعنی، جامعه از يک پيکر تک سلولی به پيکری ساخته شده و پر شده از سلول های مدنی تبديل می شود. دولت های استبدادی عموماً مانع تشکيل نهادهای مدنی هستند و يا نهادهای فرمايشی خود را جانشين اين تشکلات خودبرانگيخته و مستقل می کند. سرگذشت کانون نويسندگان و يا کانون وکلای دادگستری و يا نظام پزشکی و سازمان های زنان در ايران اين وضعيت را بخوبی نشان می دهد. 

حال می توانم به نقش زنان در ايجاد و پاگيری نهادهای مدنی مستقل که ضامن بقای دموکراسی در جوامع مدرن هستند بپردازم. در واقع بايد بگويم که در اروپا و در همين آمريکا زنان نه تنها هميشه از مهم ترين شرکت کنندگان فعال در گسترش نهادهای مدنی بوده اند بلکه، اغلب، خود آنها بوده اند که اين نهادها را بوجود آورده و پايه و اساس جوامع مدرن و مدنی و دموکراتيک را ساخته اند.

در همين آمريکا و در جريان های قبل و بعد از استقلال، اين زنان بودند که با بوجود آوردن مراکزی برای آموزش بچه ها و حتی بزرگسالان، بوجود آوردن موسسات خيريه، و کمک رسانی به مردمان، بوجود آوردن انجمن های محلی، موجب شده اند که استقلال و «دموکراسی ريشه ای» در آمريکا ميسر شود و هنوز هم حضور زنان در اينجا، و در بسياری از سرزمين های ديگری که از موهبت دموکراسی برخوردارند، در ساختن، و هر چه مدرن تر کردن، و مدنی تر کردن اين جوامع بسيار موثر است.

مثلاً توجه کنيد به نتايج يک سلسله مطالعات آماری که در سال های نخستين دهه ی 1990 در هشت کشور پيشرفته صنعتی انجام شده است. اين آمار نشان می دهد که در اين کشورها بخش مدنی باعث ايجاد 12 ميليون شغل و 614  بيليون دلار در گردش بوده است. به کلام ديگر، 13 در صد از کل رشد مشاغل در آمريکا و فرانسه و آلمان بعلت وجود بخش مدنی است. در آمريکا يک و نيم ميليون  موسسه غيرانتفاعی، با دارايي معادل 500 بيليون دلار، وجود دارد. و، در عين حال، همين آمار نشان می دهدکه بين 60 تا 80 درصد بنيانگزاران، کارکنان و شاغلان در نهادهای مدنی اين جوامع زن هستند. يعنی، در همه اين جوامع پيشرفته، زنان اکثريت نيروی کار در واحدهای غيرانتفاعی و مدنی را تشکيل می دهند.

اما چرا چنين است؟ چرا زنان در واحدهای مدنی ، يعنی در واحدهای داوطلبانه، خيريه، غيرانتفاعی و غيردولتی بيشتر شرکت می کنند؟ اين پرسشی اساسی است که در پاسخ آن عده ای می گويند: زنان برای اين نوع فعاليت ها وقت بيشتری دارند. برخی هم معتقدند که زنان آرمان گرا تر از مردها هستند و يا تساوی طلب تر و دموکرات تر. اما من فکر می کنم که نکته اساسی در اين است که فمينيسم در درون جامعه مدرن و مدنی بوجود آمده و در شبکه روابط اجتماعی ی چنين جامعه ای است که می تواند به رشد خود ادامه دهد. يعنی، زنها تنها در يک چنين جامعه ای است که می توانند در بدست آوردن مطالبات خويش پيروز شوند. پس طبيعی است که در اين گونه جوامع زنان ـ در راستای رسيدن و شکل بخشيدن به حقوق خود ـ به نقش اساسی نهادهای مدنی توجه کرده و در امر برپا ساختن نهادهای مدنی که تضمين کننده ی آن حقوق اند از مردان فعال تر باشند.

در حال حاضر، حتی در جوامع پدرسالار غيردموکراتيک نيز، زنان در ساختار خانواده، سيستم آموزش و پرورش، بهداشت و درمان، و حفظ محيط زيست نقشی تعيين کننده دارند. يعنی در درون جوامع شبه مدرن نيز سازنده همان ارزش هايي هستند که به جامعه مدرن مدنی تعلق دارد.

گذشته از اين نکته، مبارزه ی خستگی ناپذير اين زنان در جوامع سنتی و با نمادهای پدرسالاری و مردسالاری راه را برای کل جامعه باز می کند تا سريع تر بتواند به سوی تشکلی واقعاً مدرن پيش رود؛ چرا که ـ و اين نکته ای کليدی و اساسی ست ـ دموکراسی و جامعه ی مدنی بدون بر گذشتن از ارزش های پدرسالاری مفهومی ندارد.

من واقعا نمی دانم کسانی که از جامعه مدرن مدنی در ايران حرف می زنند چگونه نمی توانند ببينند که در جامعه ی ادعايي آنها هنوز نيمی از رای دهندگان، که زنان باشند، صاحب حداقل حق و حقوق و اختيار هستند.

البته، همانطور که گفته شد، جامعه مورد نظر و حتی ايده آلی اين آقايان (و احياناً خانمهای طرفدار ايشان!) در ايران همان مدينه النبی است و نه جامعه مدرن مدنی با تعاريف امروزی.

اما برای من تنها سخنان و اعمال حاکمان ايران نيست که تأسف برانگيز است. چرا که تکليف آنها ديگر روشن شده است. تاسف من بيشتر از آنجاست که اکثريت آن دسته از اهل تفکر سياسی ما، چه در داخل ايران و چه در خارج از ايران، که مدعی و خواستار دموکراسی هستند، هنوز به اهميت نقش زنان در ساختن جامعه ای مدرن و دموکراتيک و صاحب نهادهای مدنی واقف نيستند.

می دانيم که زنان ما در نهادهای سياسی و غيرسياسی خارج از کشور نيز يا نقشی ندارند و يا نقششان کاملا کمرنگ و تزيينی ست. در حالی که زنان ما در همين کشورها، بخاطر آنکه امکان و زمينه ی نشان دادن لياقت های آنها فراهم است، گاه بسيار پيش تر از مردانمان در واحدهای مدنی فعاليت دارند.

تقريبا اکثر مادران جوان ايرانی در مدارس بچه هايشان به کارهای داوطلبانه مشغولند، بسياری از زنان در انجمن های محلی کار می کنند، برخی در امور خيريه داوطلب اند  و من زنانی را می شناسم که برای احزاب سياسی غيرايرانی کار داوطلبانه می کنند و کارشان مورد توجه و قدردانی زيادی هم قرار می گيرد. اما چگونه است که اين زن ها در کارهای مربوط به سرزمين مادری خودشان به بازی گرفته نمی شوند؟

آيا اين به آن معنا نيست که ما هنوز درک درستی از مفهوم جامعه ی صاحب نهادهای مدنی، جامعه مدرن، و جامعه دموکراتيک نداريم؟ آيا اين به آن معنا نيست که مردسالاری و پدرسالاری همچنان در تار و پود وجود ما ريشه دوانده است و ما هنوز قادر نيستيم  درک کنيم که، بدون حضور مستمر و فعال زنان در همه ی جبهه های عمل فرهنگی، سياسی و اجتماعی ما ايرانيان، امکان بوجود آمدن هيچ نوع جامعه مدنی و دولت دموکراتيک برايمان وجود ندارد؟

        به اعتقاد من، مرزهای آنچه که بيداری ملی ناميده می شود به تکرار واژه های زيبای دموکراسی، حقوق بشر و جامعه مدنی ختم نمی شود. اين واژه ها را حتی حاکمين جمهوری اسلامی  دستمالی کرده و روز بروز آنها را بی محتواتر می کنند. امروزه برای ما مهم ترين کار دست زدن به تمرين های عملی ست و روبرو شدن با ديوارهای فرهنگی ذهنی ضخيمی که، اجازه دهيد بگويم، بدور انديشه ی تک تک ما حلقه زده اند.

 

منبع: فرهنگ گفتگو