به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

مباحث فمینیستی پیرامون پست مدرنیسم


گفتمان پست مدرنی، عمدتا مخالف مفهوم جنبش فمینیستی است، زمانی‌که به افراد در مقابل گروه امتیاز می دهد، بنابراین منجر به نابودی مفهوم زن می شود. و بوسیله انکار وجوه اشتراک بر توانمند سازی افراد تکیه کرده و مفهوم قدرت را کم رنگ می کند. آنها مفهوم زن را انکار می کنند زیرا این مفهوم در یک گفتمان مرد سالارانه دو قطبی ساخته و پرداخته شده است...

كانون زنان ايراني
ترجمه و تلخيص :سونيا غفاري

جنسیت، سلامت و مباحث فمینیستی پیرامون پست مدرنیسم- بخش اول

آنت اسکمبلر در این مقاله سعی دارد ابتدا با ذکر تاریخچه ای از فمینیسم و پست مدرنیسم، مزایا و معایب یک دیدگاه پست مدرنیستی در زمینه سلامت و جنسیت زنان را بر شمرده و از دید یک فمینیست سوسیالیست به ارائه راهکارهایی بپردازد که اکنون می تواند برای یک جنبش بین المللی فمینیستی با تاکید بر مساله سلامت زنان راهگشا باشد.

اسکمبلر معتقد است با وجود بحثهای گسترده ای که این دیدگاه حول مساله جنسیت و انقیاد زنان تحت سلطه مرد سالاری دارد، اما این دیدگاه منطقا ناقص و اشتباه است. زیرا مفهوم روایت کلان را نفی می کند در حالیکه خود بر همین فرض و اساس قرار دارد. پست مدرنیسم مفهوم مرد سالاری را تضعیف کرده، اگر چه نتوانسته علایق و دغدغه های فمینیستی را کاهش بدهد.
او به عنوان مثال به لیوتار اشاره می کند و معتقد است لیوتار نکوهش فراروایت را نه به عنوان یک ضرورت بلکه به عنوان یک چیز مطلوب ارائه می کند. ((روایتهای کلان بدند، روایتهای خرد خوبند. روایتهای کلان زمانی بدند که فیلسوفان تاریخ می شوند، آنها به احزاب و برنامه های سیاسی وابسته اند، در حالیکه روایتهای خرد به خلاقیت محدود شده محلی وابسته اند)).

اسکمبلر ادامه می دهد: گفتمان پست مدرنی، عمدتا مخالف مفهوم جنبش فمینیستی است، زمانی‌که به افراد در مقابل گروه امتیاز می دهد، بنابراین منجر به نابودی مفهوم زن می شود. و بوسیله انکار وجوه اشتراک بر توانمند سازی افراد تکیه کرده و مفهوم قدرت را کم رنگ می کند. آنها مفهوم زن را انکار می کنند زیرا این مفهوم در یک گفتمان مرد سالارانه دو قطبی ساخته و پرداخته شده است. زنان نقطه مقابل مردان در این گفتمان هستند، اما نقطه مقابلی که فرو تر است. اسکمبلر در اینجا استدلال می کند که هیچ شکی وجود ندارد که گفتمان مرد سالاری منجر به ایجاد و ساخت زنانگی و مردانگی می شود، اما پیدایش اجتماعی گفتمان مرد سالارانه با چنین تحلیلی نهفته باقی می ماند.

تفکرات فمینیستی و پست مدرنیستی:
در این بخش نویسنده به ذکر تاریخچه ای از دیدگاههای فمینیستی و ظهور پست مدرنیسم می پردازد تا در بخش اصلی مقاله با ارائه این داده ها گفته های خود را اثبات کند.
او می نویسد: تفاوتهای میان زنان باعث شده تعدادی از تئوریهای فمینیستی تفکر پست مدرنی را بپذیرند. برای چه تفاوتها برای فمینیستها مهم است؟ در ابتدای موج دوم در دهه های 1960 و 1970، فمینیستها در خواسته هایشان برای آزادی زنان متحد به نظر می رسیدند.آنها در تحصیلات، موقعیتهای شغلی و در آمد خواستار برابری با مردان بودند و طبق سنت لیبرالی بر فردیت زنان و حق برابر به عنوان فرد تاکید داشتند، گرچه سطحی از خواهری را نیز میان خود فرض کرده بودند.

در اروپا و آمریکا به علت تغییرات کند و تدریجی، کاستی فلسفه لیبرالی در بدست آوردن برابری کامل مشخص شد و فلسفه های آلترناتیو موقعیتهایی به دست آوردند. در بریتانیا، فمینیستهای مارکسیست بر فعالیتهایی متمرکز شدندکه در مقابل زنانی قرار می گرفت که می خواستند برابری را در سیستم سرمایه داری بدست آورند، سیستمی که از آنها به عنوان کارگر ارزان قیمت، بازتولید کنندگان رایگان نیروی کار آینده و مراقبین نیروی کار مردان استفاده می کرد.

در اواخر دهه 1960، رادیکال فمینیستها خصوصا در آمریکا، مدافع دیدگاه کاملا متفاوتی بودند. به جای تمرکز بر عدم فرصتهای برابر یا فشار سیستم سرمایه داری، بر مردان به عنوان مساله اصلی متمرکز شدند.افرادی مانند فایر استون، دیلی، میلت و ریچ معتقد بودند زنان به عنوان یک گروه توسط مردان کنترل می شوند.مردان قدرت را در جامعه در دست دارند و از آن در جهت منافعشان استفاده می کنند و زنان به شکل سازمان یافته ای از قدرت محروم شده و گزینه ای ندارند و تنها به عنوان افرادی تحت انقیاد در سیستم مرد سالاری کارکرد دارند.

فمینیستهای سوسیالیست نیز هر دو ایده مرد سالاری و قدرت سرمایه داری را پذیرفته و از آنها برای ساخت تئوریشان استفاده کردند. (افرادی مانند هارتمن و استون). برخی سرمایه داری را یک شکل مردسالارانه ساختار اجتماعی دیدند و برخی دیگر مانند سیلویا والبی، دو فشار مستقل را بر زنان تشخیص دادند، که گاهی هماهنگ با هم عمل می کنند و گاهی در تضاد با هم، هر چند در هر دو صورت باعث ستم به زنان می شوند.

زمانی‌که جنبش فمینیستی بالغ شد، اختلاف و شکاف نیز بتدریج نمایان گردید. که دو گروه خاص مخالف در اینجا شاخصند. یکی از آنها گروه فمینیستهای سیاه بودند که در آغاز در آمریکا شکل گرفتند، آنها استدلال می کردند که فمینیسم به طور بنیادی سفید بوده و متعلق به طبقه متوسط است. این جنبش به شکل کند تری در بریتانیا نیز بوجود آمد، به عنوان مثال گروه
black sisters southall که در سال 1979 به طور مستقل از خواهران سفید آغاز به کار کرد، اما همچنان متعلق به طبقه متوسط بود. از سویی زنان طبقه کارگر تمام بخشهای جامعه هم در ملحق شدن به جنبش فمینیستی کند بودند. ولی آنها با مفهوم طبقه و توسط سوسیالیسم تحریک شدند. به عنوان مثال همسران کارگران معدن اعتصابی را علیه تعطیلی معدن سازمان دادند، اگرچه این گروه از زنان همبستگی درونی قوی ای داشتند اما آنها با مردان طبقه کارگر و اتحادیه های مردانه اتحاد بنیادی داشتند.

به هر حال زنان از مسیرهای مختلف فمینیستی شروع به تمرکز بر جنبه های متفاوت موقعیت زنان کردند. فمینیستهای لیبرال گرایش به حمایت از خانواده داشتند اما حقوق بیشتری در آن حوزه برای زنان طلب می کردند، اما فمینیستهای رادیکال، مارکسیست و سوسیالیست خانواده را به عنوان منشا کلیدی ستم می دیدند. از سوی دیگر زنان سیاه دو قدرت متفاوت را در تحلیلهایشان به کار بردند و معتقد بودند که، ممکن است خانواده در سیستم مرد سالارانه به عنوان منشا ستم عمل کند، اما برای زنان سیاه می تواند منشایی از حمایت در برابر ستم نیز باشد. از آنجایی که ستم سفید ها شامل ستم زنان سفید نیز می شد بنابراین زنان سیاه به بررسی درباره نیازهایشان پرداختند و این بحث را مطرح نمودندکه یک فمینیسم واحد وجود ندارد.
در همان زمان جنبش زنان همجنس خواه بر روابط جنسی و تقلبی بودن زنانگی اصیل تمرکز داشتند. به تدریج اختلاف بین زنان ناهمجنس خواه و همجنس خواه رشد کرد و جنبش زنان در خطر شکاف و تفرقه افتاد. بنابراین جنبش زنان به سوی پایان موج دوم حرکت کرد و برای جذب یک ابتکار تئوریکی جدید یعنی پست مدرنیسم آماده شد.

اما مساله دیگری برای افزودن به معادله وجود داشت، که از 1979 با رژیم جدید تاچر همراه شد. خانم تاچر اصرار داشت که چیزی به نام جامعه وجود ندارد، تنها توده ای از افراد هستند که واقعیت دارند. پس باید توجه نمود که همبستگی نزدیکی بین ایدئولوژی فرد گرایی و رشد ((فمینیسم تفاوت)) وجود دارد وتئوریهای فمینیستی پست مدرن کاملا با ویژگیهای فرد گرایانه منطبق است. اسکمبلر توانمند سازی را یک تلاش فردگرایانه معرفی کرده و ادامه می دهد، اهمیت توانمند سازی زنان بوسیله فمینیستهای پست مدرن برای کمک به زنان در استحکام بخشیدن به هویت و راه زندگیشان، بیشتر شد.

ما اگر به توانمند سازی در ارتباط با مساله سلامت زنان نگاهی بیافکنیم در می یابیم چیز اشتباهی در مفهوم توانمد سازی وجود ندارد، اما زمانیکه از این تز برای مطرح کردن یک نقد از جامعه در ارتباط با زنان استفاده کنیم، آن را ناکافی خواهیم یافت. توانمند سازی زنان به شیوه ای آنتی فمینیستی عمل می کند، در اشتغال زنان از دیگر زنان به عنوان خدمتکار یا پرستار بچه استفاده می شود و کشورهای غربی به شیوه غیر مستقیم زنان جهان سوم را استثمار می کنند، هر چند همه این کارها را به بهانه توانمد سازی زنان انجام می دهند.
در اینجا نویسنده برای درک بهتر مشکل دیدگاه پست مدرنیسم نگاهی به پروژه مدرنیته کرده و می نویسد: گرچه فیلسوفان لیبرال قصد از بین بردن خرافات را داشتند، می خواستند دیدگاه سکولار جدیدی خلق کنند، دیدگاهی را درباره انسان، طبیعت و جامعه اشاعه دهند، دانشی پویا و جهانی در مقابل نظم کهنه سلسله مراتب مالکیت و منزلت فئودالی بوجود آورند و مفهوم شهروندی را گسترش دهند، اما آنها مفهوم مردانگی را همچنان طبیعی دانستند و زنان را به دلیل بازتولید شان دچار محدودیت اجتناب ناپذیر دانسته و آنها را ذاتا غیر عقلانی و غیر منطقی می دیدند. حتی سعی هم داشتند که تمام این ایده ها را با ایجاد روشهای علمی جدید اثبات نمایند، که نمونه این کار تئوری فروید است.

زمانی‌که اعلام شد مفهوم شهروندی پایگاه برابر به همه مردم می دهد، فرض شده بود تنها کسانیکه ظرفیت عقلانی کامل استفاده از آزادی را دارند باید شامل این حق شوند و زنان مناسب این معیار نبودند. مردان صرفنظر از طبقه، حداقل به طور فرضی، میزانی از این حق را دارا شدند و زنان به عنوان یک گروه، از لحاظ بیولوژیکی فاقد صلاحیت لازم تشخیص داده شدند.نکته دیگر آنکه مفهوم شهروندی ریشه در حوزه عمومی داشت، جایی که زنان در آن یا غایب و یا بی اثر بودند.

فیلیپس معتقد است که لیبرالهای اولیه مانند لاک، تمام شکلهای اقتدار طبیعی و ذاتی را رد نمی کند بلکه آنها را با تقسیم کردن به حوزه خصوصی و عمومی می پذیرد. او سلطه پدر بر همسر و فرزندان را طبیعی محسوب می کند. جان استوارت میل گرچه محرومیت زنان از حوزه عمومی را به دلیل داشتن نقش مادری و همسری رد می کند، با این وجود، انتظار دارد زنان ماندن در حوزه خصوصی را انتخاب کنند. کارول پیت من در این باره می گوید، استوارت میل با پذیرش تقسیم کار جنسیتی و تفکیک زندگی به حوزه های خانگی و عمومی، زمینه لازم را برای استدلالش در مورد حق رای زنا از بین می برد. چگونه زنانی که زندگی خصوصی را انتخاب کردند، روح حوزه عمومی را گسترش دهند؟ زنان شهروند باشند، اما حوزه طبیعی عملکرد آنها خانه باشد؟

زنان در جنبش لیبرالی هیچ گاه یک شریک کامل محسوب نمی شدند، بلکه در پروژه مدرنیته از آنها به عنوان ضمیمه مردان استفاده می شد و سرمایه داری صنعتی قادر بود از نقش او در کار بدون مزد در خانه و کار نیمه وقت و انقیاد آمیز او در حوزه عمومی استفاده بکند. این دلیل محکوم به شکست بودن جنبش فمینیسم لیبرال بود. زنان هیچ گاه شهروند کامل نبودند حتی در یک سطح انتزاعی. تمام ساختار اجتماعی بر حول فلسفه ای شکل گرفته بود که زنان را حاشیه می پنداشت.

کیت ساپر در سال 1991 مشکلات تئوریکی پست مدرنیسم را زمانیکه به عنوان یک تئوری انتقادی مطرح می شود، بررسی کرد و گفت: ((اندیشه پست مدرنیستی پیشنهاد نابود کردن مفهوم هویت را می دهد تا در آینده از استبداد هویت ساخته شده رها شویم، اما این نابودی مستلزم ساختن دوباره چیزی نو است.همچنین پست مدرنیسم زمانی دست خود را رو می کند که امکان یک جنبش سیاسی را نفی می کند)).

ساپر در ارتباط با از بین بردن هویت و رواج تفاوت آن را یک خطر دانسته و می نویسد: ((ما تحت لفافه خواستهای قابل احترامی که آن را تفاوت می شناسیم، زمانیکه باید انواع نارسیسیسم، خود پرستی و طمع را تقبیح کنیم، آنها را توجیه می کنیم یا اینکه به جای به چالش کشیدن، مشروعیت آنچه که واقعا شکل های نگران کننده ای از قبیله گرایی است، می پذیریم)).

در انتهای این بخش اسکمبلر دیدگاه سیلویا والبی را که اصرار داشت ما نیاز به ساختار تئوریزه شده ای برای جنسیت داریم و هنوز می توانیم از مفهوم پدر سالاری در ساختارهای متفاوت استفاده کنیم، می پذیرد و مقاله خود را با تمرکز به موضوع اصلی یعنی سلامت زنان با تاکید و نقد بر دیدگاههای روانکاوی ادامه می دهد.

این مقاله ترجمه ای است از :
Scrambler, Annette(1998),gender, health and feminist debate on postmodernism, Modernity, medicine and health ,edited by graham scrambler and Paul higgs,Routlede:London.