|
______________________________________________________________
2009-07-29
از وحشت تکرار
پرواز بالهایش را برایم به ارمغان آورد
نشانیی ساحلی که هر روز
هزاران بوسه از امواج میگیرد
و خورشیدی که مهمانانش را
همیشه در آغوش دارد
پرواز کن، بگریز
نه از های و هوی چماقداران
نه از درد گلولهها
و نه از زجه هزارانت
از وحشت تکرار
از کابوس دردناک تکراری سی ساله
پرواز کن، بگریز
سالها، بر قلههای دست نیافته خشک شدهاند
کسی را نای صعود کردن نیست
از وحشت شغالها به کرکسها روی آوردهاند
کرکسها کبوتران پیامبر شدهند
چشمها از بزرگ بینی خود
چنان کور شدهاند
که صعود را در سرازیری می بینند
پرواز کن، بگریز
معنای رهایی دیگر رهایی نیست
هر بال زدنی پرواز نیست
هر قلهای در بلندی نیست
هر منارهای قله نیست
بر منارهها شغالان سرود رهایی می خوانند
و هزاران در تکرار تغییر می بینند
پرواز کن بگریز
تو را نای ماندن نیست
تو را زمان خواب دیدن نیست
این خواب نیست
این بیداری در فریاد گنگی است
که پیراهن آزادی پوشیده است
و نمی داند
این دستهای سبز
هنوز دستهای آلوده به شمشیرشان را
هنوز سنگهای سنگساران را
در قاب خانه خود دارند
و
آنرا به خونی سبز مزین کردهاند
و نمی داند سرود رهایی هرگز
زنجیرهای رنگین وزنش را بر هم نزدهاند
این سرود رهایی نیست
این فرار به سوی دیوار سنگی است
این فرار در کوچههای بن بست است
پرواز بالهایش را برایم به ارمغان آورد
از وحشت کوچههای غرق شده در تکرار
بالهایش را پوشیدم
دیاکۆ
2009-07-27