در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي مي‌كرد كه سالها بچه‌دار نمي‌شد. او نذر كرد كه اگر بچه‌دار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچه‌دار شد! روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازه‌اش را باز كند، با چه منظره‌اي روبرو شد؟ چهل تا ايراني، همه سوار بر آخرين مدل ماشين، دم در سلماني صف كشيده بودند و غر مي‌زدند كه پس چرا اين مردك الاغ مغازه‌اش را باز نميكنه.

------------------------------

زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد. زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد. ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: قرآن را بیاور! گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد. گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟ گربه گفت: مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟ گربه ها گفتند قرآن کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟ گربه گفت اشتباه شما همین جاست، ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد.

------------------------------

به غضنفر میگن می تونی یه آیه مثل قرآن بیاری؟ میگه بله! هل تفکرون نحن خلقناکم بیضه و بیضا؟ میگن یعنی چی ؟ میگه: آیا فکر می کنید ما شما را همین طور تخمی تخمی آفریدیم؟

------------------------------

یک نفر داشته خیلی محکم، سفت و با زور وضو می گرفته. رفیقش بهش می گه وضو می گیری درست، ولی چرا اینقدر محکم می گیری. میگه می خوام چنان محکم وضو بگیرم که هیچ گوزی نتونه باطلش کنه.

------------------------------

شيخي را پرسيدند اسلام چيست؟ شيخ گفت: اسلام ديني است كه اگر در آن داخل شوي سر آلتت ببرند و اگر از آن خارج شوي سر خودت را.

------------------------------

بهلول را گفتند: فرق "مستراح" و "منبر" چیست؟ گفت: در اصل­شان فرقی نیست. هرکس که نخواهد در "جمع" بریند، در آن رود؛ و هرکس که بخواهد "برجمع" بریند، بر این رود!

------------------------------

یه بابایی میره برای ریاست جمهوری در ایران ثبت نام کنه بهش میگن مرد حسابی تو که سواد نداری! میگه مگه ریدن به کشور سواد میخواد؟

------------------------------

 تست فيزيك كنكور: سرعت نور چه قدر است؟  1- بد نيست  2- خوب است  3- الحمدالله   4- تو خوبي؟

------------------------------

به غضنفر ميگن: واجبي چيست؟ ميگه: پودريست باستاني كه در حداكثر 5 دقيقه ميرزاكوچك خان جنگلي را به دكتر الهي قمشه اي تبديل مي كند.

------------------------------

اگر بنزین تمام کردی، در باک را باز کن و بشاش توش. کی به کیه، شاید راه افتاد. دیگه از چرخ مملکت که سنگین تر نیست که ریدن توش و هنوز می چرخه!

------------------------------

بنده خدائي همیشه دعا می کرد که بعد از مرگ با امامان همنشین بشه. وقتی‌ میمیره، میاد  به خواب پسرش. پسر میپرسه: جات خوبه پدر؟  میگه: نه بابا  پدرم در اومد! هر روز صبح که پا میشم، بعد از نماز صبح، اول باید پانسمان سرعلی‌ رو عوض کنم. بعد به امام حسین آب بدم، بعدش پوشک علی‌ اصغر رو عوض کنم، بعدش رقیه رو از مهد کودک بیارم، بعدش برای زین العابدین سوپ درست کنم، بعدش به کفتر‌های امام رضا دون بدم، بعدش برم زندان ملاقات امام حسن عسکری، آخر شبم خسته و کوفته باید برم دنبال مهدی بگردم و .......

------------------------------

بالاخره دكتر وارد شد، با نگاهي خسته، ناراحت و جدي. دكتر در حالي كه قيافه نگراني به خودش گرفته بود گفت: 'متاسفم كه بايد حامل خبر بدي براتون باشم, تنها اميدي كه در حال حاضر براي عزيزتون باقي مونده، پيوند مغزه.'اين عمل، كاملا در مرحله أزمايش، ريسكي و خطرناكه ولي در عين حال راه ديگه اي هم وجود نداره, بيمه كل هزينه عمل را پرداخت ميكنه ولي هز ينه مغز رو خودتون بايد پرداخت كنين.' اعضا خانواده در سكوت مطلق به گفته هاي دكتر گوش مي كردن, بعد از مدتي بالاخره يكيشون پرسيد: ' خب, قيمت يه مغز چنده؟' دكتر بلافاصله جواب داد: '5000$ براي مغز يك مرد و 200$ براي مغز يك زن.'
موقعيت نا جوري بود, أقايون داخل اتاق سعي مي كردن نخندن و نگاهشون با خانمهاي داخل اتاق تلاقي نكنه, بعضي ها هم با خودشون پوز خند مي زدن! بالاخره يكي طاقت نياورد و سوالي كه پرسيدنش آرزوي همه بود از دهنش پريد كه: 'چرا مغز آقايون گرونتره؟'
دكتر با معصوميت بچگانه اي براي حضار داخل اتاق توضيح داد كه: 'اين قيمت استاندارد عمله! بايد يادآوري كنم كه مغز خانمها چون استفاده ميشه، خب دست دومه و طبيعتا ارزونتر!.

------------------------------

یه روز احمدي نژاد راه افتاد هلک و هلک رفت آمریکا. وضعیت اونجا رو که دید، توی دلش، جوری که بقیه متوجه اون نشن از آمریکا خوشش اومده، گفت: عجب پیشرف، چه نظمی، چه سیستم اداری منظمی، چه تشکیلاتی...  بعد رفت پیش اوباما و ازش پرسید: اقا دمتون گرم! شما چکار کردین که اینقدر پیشرفت کردین؟ البته مرگ بر آمریکا!  اوباما گفت: ببین! کارهای ما مثل کارهای شما هرتی پرتی نیست. ما وقتی می‌خوایم وزیر انتخاب کنیم، از همشون تست هوش می‌گیریم، باهوش‌ترین و به درد بخورترین اونها رو انتخاب می‌کنیم. نه هر ننه قمری را! الان برات تست می‌کنم حالشو ببری!  اوباما زنگ زد به هیلاری کلینتون گفت: هیلاری جان! عزیزم یه نوک پا بیا دفتر من، کارت دارم..

اوباما به هیلاری گفت: یه سوال ازت می‌پرسم، 30 ثانیه زمان داری که جواب بدی. "اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرته، اما برادر و خواهرت نیست؟"

احمدي نژاد خودش هم هنگ کرد و توی جواب موند که یهو هیلاری گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!

احمدي نژاد کف کرد و سریع برگشت ايران و زنگ زد به متكي، وزیر خارجه و گفت: آب دستته بذار زمین بیا اینجا کارت دارم!

وقتی متكي اومد کلی داد و هوار راه انداخت و حنجره پاره کرد که: خاک بر سرت. آخه این چه وضع مملکته. این چه وضع جهانه! مثلا تو وزیر امور خارجه‌ای! خجالت بکش. یه سوال ازت می‌پرسم، سه روز فرصت داری جواب بدی وگرنه می‌فرستمت جایی که عرب نی انداخت....

بعد پرسید: اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما برادر و خواهرت نیست؟

متكي عزا گرفت که عجب سوال خفنی. خلاصه رفت و هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. یهو یادش افتاد بره پیش حجاريان، از نخبه‌های مزدور بدبخت استکباری کشورش که چند سال قبل بازنشسته‌اش کردن و از اون بپرسه. وقتی حجاريان رو دید گفت: ای بدبخت غربزده، بگو ببینم: اون کیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟

حجاريان سریع گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!

متكي کلی حال کرد و از ذوقش سریع رفت پیش احمدي نژاد و گفت: کجایی محمود که جواب رو پیدا کردم..

احمدي نژاد گفت: خوب بگو ببینم: اون چه کسیه که زاده‌ی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟ متكي گفت: خوب معلومه، حجاريان دیگه .احمدي نژاد عصبانی شد و داد زد: نه احمق، نه گیج! اون هیلاری کلینتونه، هیلاری کلینتون!

------------------------------

آخوندی بالای منبر داشت آسمون ریسمون میبافت و به امّت همیشه در صحنه سفارش میکرد که: وقتي آب ميخوريد سه تا بسم الله بگيد، چون تو آب 3 تا جن وجود داره، 1 اوکسيجن و 2 تا هيدروجن!

------------------------------

يه بار حضرت نوح و حضرت آدم و شيطان با همديگه حرف مي زدن و براي کم کردن روي همديگه ادعا مي کردند. حضرت آدم مي گه: من قدبلندترين موجودي هستم که خدا آفريده. حضرت نوح مي گه من بيشترين عمر رو در ميان آفريدگان خداوند کردم. شيطان هم مي گه من دروغگوترين موجودي هستم که خداوند آفريده. قرار مي شه سه تائي برن پيش خدا و از خداوند بخوان که درباره ادعاي اون ها داوري کنه، اول آدم مي ره و بعد از چند لحظه مي آد بيرون و مي گه: خداوند قبول کرد که من بلندقد ترين موجودي هستم که وی آفريده.  بعد، حضرت نوح: خداوند قبول کرد که من بيشترين عمر رو در ميان آفريدگان خدا کردم. بعد، شيطان مي ره پيش خدا و بعد از چند لحظه با عصبانيت مي آد بيرون و از اون دو تا مي پرسه: اين احمدي نژاد فلان فلان شده کيه که رو دسته ما بلند شده؟!؟!

------------------------------

جديدترين ضرب المثل چيني مي گويد: يک ايراني اگر هواپيمايش سقوط نکند، از حوادث رانندگي جان سالم به در ببرد، زندانی و شکنجه نشود، آلودگي هوا زنده اش بگذارد، زلزله زير آوار لهش نکند و در گودال وسط چهارراه ناپدید نشود، حتماً از خوشحالي خواهد مرد.

------------------------------

یک نفر طوطیش رو گم میکنه، میره کلانتری میگه من طوطیم رو گم کردن مسئولین کلانتری میگن خوب ما چکار کنیم؟ طرف میگه هیچی اگر گرفتید بدونید که فحش هایی که به آخوندها و امامها میده نظر شخصی خودشه به من ربطی نداره.

------------------------------

اهالی روستایی زنگ میزنند تهران میگویند برای ما یک امام جماعت جدید بفرستید. از تهران میپرسند پس با اون امام جماعت قبلی چکار کردید؟ اهالی روستا میگویند کشتیم باهاش امامزاده درست کردیم.

------------------------------

هفت سين جمهوري اسلامي: سنگسار، سرکوب، سانسور، سلول، سياهچال، سوگواري، سياه پوشي و سينه زني.

------------------------------

يه يارو زنگ ميزنه پيتزا فروشي ميگه يه پيتزا مي خواستم. فروشنده ميگه . به نام ... ؟ يارو ميگه، آخ آخ ببخشيد، به نام خدا، يه پيتزا مي خواستم.

------------------------------

بسيجيه ميره لاس وگاس، زنگ ميزنه به خانمش ميگه: فكر كنم شهيد شدم؟! خانمش ميگه چرا؟ ميگه: آخه اينجا بهشته.

------------------------------

روي ديوار بهشت نوشته شده: لعنت بر پدر و مادر كسي كه در اين مكان سيب بخورد.

------------------------------

يارو پول نداشته دماغشو عمل كنه، با دست دماغشو ميگيره بالا بهش تافت ميزنه!!...

------------------------------

غضنفر رفت تعليم رانندگي رفيقش پرسيد چطور بود؟ گفت: گفت خوب بود ولي مربيه خيلي مذهبي بود. هر طرف من مي پيچيدم مي گفت يا امام رضا يا ابوالفضل.

------------------------------

خداوند هيچ موقع از تو سوال نمي كنه چه نوع ماشيني روندي؟ اما حتما از تو خواهد پرسيد چند نفر پياده را به مقصد رساندي....... قابل توجه دخترها كه هر چي بوق ميزني ناز ميكنن...... نميدونن هدف پسرها الهيه.

------------------------------

شیخ صدوق در کمال الدین از ابی عمیر و او از ابن اذینه روایت کرده که گفت: حضرت صادق فرمود: پدرم فرمود: جدم امیر المومنین صلوات الله علیه فرمود :پيش از ظهور منجي، مردي قدبلند و سياه در غرب به حکومت مي رسد که نشانه اي آشکار از جدم ابا عبدلله با اوست. لشگر او قويترين لشکر روي زمين است و اين لشگر سرزمين کربلا را به تصرف در مياورد تا زمينه ظهور منجي را آماده سازد. او خون مدعيان دروغين جانشيني جدم اميرالمومنین را در نجف و قم به زمين مي ريزد و نائبان دروغين مهدي را رسوا مي سازد. او پس از تسلط بر کربلا و نجف به سوي ري تاخته و فرمانرواي يک دست را که خود را به دروغ به ما منتسب مي کند نابود خواهد کرد. در آن زمان شيعيان ما نبايد شک کنند که اوباماست.

(بحار الانوار - جلد سیزدهم - باب سی ام)

------------------------------

درس اول:
يه روز مسوول فروش، منشي دفتر، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي زدند…
يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن و جن چراغ ظاهر ميشه… جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو برآورده مي کنم… منشي مي پره جلو و ميگه: اول من، اول من! من مي خوام که توي باهاماس باشم، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم! پوووف! منشي ناپديد ميشه ... بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: حالا من، حالا من من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم، يه ماساژور شخصي و يه منبع بي انتهاي نوشيدني! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ... پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه… بعد جن به مدير ميگه: حالا نوبت توئه… مدير ميگه: من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد از ناهار توي شرکت باشن!!!
نتيجه: اخلاقي اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!

 

درس دوم :
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش. راهبه سوار ميشه و راه ميفتن. چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو روي هم ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه ميندازه. راهبه ميگه: پدر روحاني، روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار.! کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه. چند دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن دنده، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده.! راهبه باز ميگه: پدر روحاني! روايت مقدس ۱۲۹ رو به خاطر بيار!! کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و راهبه رو به مقصدش مي رسونه. بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي گرده سريع ميدوه و از توي کتاب روايت مقدس ۱۲۹ رو پيدا مي کنه و مي بينه که نوشته: به پيش برو و عمل خود را پيگيري کن. کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادماني که مي خواهي ميرسي!!!
نتيجه اخلاقي اينکه اگه توي شغلت از اطلاعات شغلي خودت کاملا آگاه نباشي، فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي!!!

 

درس سوم :
بلافاصله بعد از اينکه زن پيتر از زير دوش حمام بيرون اومد پيتر وارد حمام شد. همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد. زن پيتر يه حوله دور خودش پيچيد و رفت تا در رو باز کنه.
همسايه شون -رابرت- پشت در ايستاده بود. تا رابرت زن پيتر رو ديد گفت: همين الان
۱۰۰۰ دلار بهت ميدم اگه اون حوله رو بندازي زمين! بعد از چند لحظه، زن پيتر حوله رو ميندازه و رابرت چند ثانيه تماشا مي کنه و ۱۰۰۰ دلار به زن پيتر ميده و ميره.! زن دوباره حوله رو دور خودش پيچيد و برگشت. پيتر پرسيد: کي بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسايه مون بود. پيتر گفت: خوبه. چيزي در مورد ۱۰۰۰ دلاري که به من بدهکار بود گفت؟!!
نتيجه اخلاقي: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسي داريد که به اعتبار و آبرو مربوط ميشه، هميشه بايد در وضعيتي باشيد که بتونيد از اتفاقات قابل اجتناب جلوگيري کنيد !!!

 

درس چهارم :
من خيلي خوشحال بودم! من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته بوديم  والدينم خيلي کمکم کردند  دوستانم خيلي تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود.
فقط يه چيز من رو يه کم نگران مي کرد و اون هم خواهر نامزدم بود.! اون دختر باحال، زيبا و جذابي بود که گاهي اوقات بي پروا با من شوخي هاي ناجوري مي کرد و باعث مي شد که من احساس راحتي نداشته باشم. يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من خواست که برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي! سوار ماشينم شدم و وقتي رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به من گفت: اگه همين الان
۵۰۰ دلار به من بدي بعدش حاضرم با تو .........! من شوکه شده بودم و نمي تونستم حرف بزنم.
اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستي بيا پيشم. وقتي که داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش خيره شده بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم.! يهو با چهره نامزدم و چشمهاي اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق بيرون اومدي.! ما خيلي خوشحاليم که چنين دامادي داريم  و هيچکس بهتر از تو نمي تونستيم براي دخترمون پيدا کنيم به خانوادهء ما خوش اومدي!!!
نتيجه اخلاقي: هميشه کيف پولتون رو توي داشبورد ماشينتون بذاريد!!!

 

درس پنجم :
يه شب خانم خونه به خونه بر نميگرده و تا صبح پيداش نميشه! صبح بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي صميميش (مونث) بمونه.
شوهر بر ميداره به
۲۰ تا از صميمي ترين دوستهاي زنش زنگ ميزنه ولي هيچكدومشون حرف خانم خونه رو تاييد نميكنن! يه شب آقاي خونه تا صبح برنميگرده خونه. صبح وقتي مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از دوستهاي صميميش (مذكر) بمونه... خانم خونه بر ميداره به ۲۰ تا از صميمي ترين دوستهاي شوهرش زنگ ميزنه : ۱۵ تاشون تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده! ۵ تاي ديگه حتي ميگن كه آقا هنوزم خونه اونا پيش اوناست!!!
نتيجه اخلاقي: يادتون باشه كه مردها دوستهاي بهتري هستند!

 

درس ششم:
چهار تا دوست كه
۳۰ سال بود همديگر رو نديده بودند توي يه مهموني همديگه رو مي بينن و شروع مي كنن در مورد زندگي هاشون براي همديگه تعريف كنن... بعد از مدتي يكي از اونا بلند ميشه ميره دستشويي. سه تاي ديگه صحبت رو مي كشونن به تعريف از فرزندانشون: اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه. اون توي يه كار عالي وارد شد و خيلي سريع پيشرفت كرد. پسرم درس اقتصاد خوند و توي يه شركت بزرگ استخدام شد و پله هاي ترقي رو سريع بالا رفت و حالا شده معاون رئيس و اونقدر پولدار شده كه حتي براي تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد!
دومي: جالبه. پسر من هم مايه افتخار و سرفرازي منه. توي يه شركت هواپيمايي مشغول به كار شد و بعد دوره خلباني گذروند و سهامدار شركت شد و الان اكثر سهام اون شركت رو تصاحب كرده. پسرم اونقدر پولدار شد كه براي تولد صميميترين دوستش يه هواپيماي خصوصي بهش هديه داد !!!
سومي: خيلي خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده ... اون توي بهترين دانشگاههاي جهان درس خوند و يه مهندس فوق العاده شد. الان يه شركت ساختماني بزرگ براي خودش تاسيس كرده و ميليونر شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه كه براي تولد بهترين دوستش يه ويلاي
۳۰۰۰ متري بهش هديه داد!
هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك مي گفتند كه دوست چهارم برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريكات به خاطر چيه؟! سه تاي ديگه گفتند: ما در مورد پسرهامون كه باعث غرور و سربلندي ما شدن صحبت كرديم راستي تو در مورد فرزندت چي داري تعريف كني؟!
چهارمي گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توي يه كلوپ مخصوص كار ميكنه! سه تاي ديگه گفتند: اوه مايه خجالته چه افتضاحي !!!
دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضي نيستم. اون دختر منه و من دوستش دارم. در ضمن زندگي بدي هم نداره. اتفاقا همين دو هفته پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميمي ترين دوست پسراش يه مرسدس بنز و يه هواپيماي خصوصي و يه ويلاي
۳۰۰۰ متري هديه گرفت !!!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت به چيزي كه كاملا در موردش مطمئن نيستي افتخار نكن !!!

 

درس هفتم:
توي اتاق رختكن كلوپ گلف، وقتي همه آقايون جمع بودند يهو يه موبايل روي يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن. مردي كه نزديك موبايل نشسته بود دكمه اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع مي كنه به صحبت. بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه ميشن ...
مرد: الو؟ صداي زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توي كلوپ هستي؟ مرد: آره! زن: من توي فروشگاه بزرگ هستم اينجا يه كت چرمي خوشگل ديدم كه فقط
۱۰۰۰ دلاره! اشكالي نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داري اشكالي نداره!
زن: من يه سري هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهاي جديد
۲۰۰۶ رو ديدم. يكيشون خيلي قشنگ بود قيمتش ۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولي با اين قيمت سعي كن ماشين رو با تمام امكانات جانبي بخري!
زن: عاليه. اوه  يه چيز ديگه  اون خونه اي رو كه قبلا ميخواستيم بخريم دوباره توي بنگاه گذاشتن براي فروش. ميگن
۹۵۰۰۰۰ دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولي سعي كن
۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر ندي!!!
زن: خيلي خوبه. بعدا مي بينمت عزيزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد يه نگاهي به آقايوني كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه و ميگه: كسي نميدونه كه اين موبايل مال كيه؟!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت موبايلتونو جايي جا نذارين !!!

 

درس هشتم:
يه زوج ۶۰ ساله به مناسبت سي و پنجمين سالگرد ازدواجشون رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن. وقتي توي پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشون ظاهر شد و گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام مدت به همديگه وفادار بودين من براي هر كدوم از شما يه دونه آرزو برآورده ميكنم! زن از خوشحالي پريد بالا و گفت:چه عالي! من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم. فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول براي بهترين تور مسافرتي دور دنيا توي دستهاي زن ظاهر شد! حالا نوبت شوهر بود كه آرزو كنه. مرد چند لحظه فكر كرد و گفت: اين خيلي رمانتيكه ولي چنين بخت و شانسي فقط يه بار توي زندگي آدم پيش مياد! بنابراين خيلي متاسفم عزيزم آرزوي من اينه كه يه همسري داشته باشم كه ۳۰ سال از من كوچيكتر باشه. زن و فرشته جا خوردند و خيلي دلخور شدند. ولي آرزو آرزوئه و بايد برآورده بشه. فرشته چوب جادوييش رو تكون داد و پوف! مرد ۹۰ سالش شد!!!
نتيجه اخلاقي: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند، ولي فرشته ها زن هستند !!!

 

درس نهم:
يه مرد
۸۰ ساله ميره براي چك آپ. دكتر ازش در مورد وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده: هيچوقت به اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر ۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش ميرسه. نظرت چيه دكتر؟!
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب  بذار يه داستان برات تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده.. يه روز كه مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل! همينطور كه ميرفته جلو يهو از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش شكارچي چتر رو مي گيره به طرف پلنگ و نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ كشته ميشه و ميفته روي زمين!!! پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان نداره! حتما يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا منظور منم همين بود!!!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت در مورد چيزي كه مطمئن نيستي نتيجه كار خودته ادعا نداشته نباش

 

------------------------------

سرپرست وزارت آموزش و پرورش می گوید: "کتاب درسی دختران و پسران باید جدا شود". البته اینکه چرا خداوند بزرگوار برای دختران، پسران، مردان و زنان یک کتاب فرستاده از اسرار است و اسرار الهی را نه سرپرست وزارت آموزس و پرورش می داند و نه دختران و پسران.

 احتمالا در کتاب درسی دختران، داستان دهقان فداکار اینگونه خواهد شد: .... صغرا خانم فداکار خیلی ناراحت شد. اول خواست پیراهنش را در بیاورد ببندد به چوبدستی و آتش بزند. بعد یادش آمد لخت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد، خدا او را با چوبدستی اش در آتش جهنم می اندازد. بعد خواست از چادرش استفاده کند، یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مرد ها به هر بهانه ای لخت شود، او زن است و خدا به او عقل داده، لذا نفت فانوسش را روی چوبدستی ریخت و آن را آتش زد، و چون دویدن برای زن بد است، سلانه سلانه به طرف قطار رفت. اما دیگر دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرده و همه مسافران شهید شدند. انالله و انا الیه راجعون.

------------------------------

وزارت ارشاد شعر "اتل، متل، توتوله" را به دلايل زير ممنوع اعلام كرد:

1. وجود كلمات توتوله، پستان و تحريك كودكان

2. استفاده از كشور هندوستان

3. زن كردي

4. ترويج بي حجابي

و شعر اصلاح شده آن را به شرح زیر منتشر کرد: اتل متل زباله، گاو حسن باحاله، هم شير داره هم آستين، شيرشو بردن فلسطين، بگير يك زن راستين، اسمشو بذار حكيمه، كه چادرش ضخيمه.

------------------------------

به دنبال انتشار کاریکاتور های حضرت محمد و جهاد اسلام عزیز علیه کفر دانمارکی، از جمله پیروزی هایی که در این قضیه بزرگ نصیب سپاه اسلام گردید، تبدیل نام شیرینی دانمارکی به شیرینی گلمحمدی می باشد!!!!

پیروزی دوم که در غذه علیه سخرانی پاپ نصیب اسلام عزیز گردید، بدین قرار می باشد: رهبر عظیم انقلاب آقای خامنه ای طی سخنرانی پر شوری فرمودند که ما باید لغت "پاپ" را از فرهنگ ایران خارج نماییم و به جای "پاپ کرن" بگوییم چس فیل!!!!
------------------------------

بوش و بلر و احمدي نژاد ميميرند ميروند جهنم. پس از مدتی دلشون براي كشور خودشون تنگ ميشه و ميرن نزد شيطان و درخواست می کنند که بگذاره به كشورشون زنگ بزنند. شيطان ميگه باشه ولي گرونه ها، بوش 5 دقيقه حرف ميزنه. شيطان ميگه 100 ميليون دلار. بلر 3 دقيقه حرف ميزنه شيطان مبگه 20 ميليون پوند. احمدي نژاد ميره نيم ساعت حرف ميزنه. شيطان ميگه مجاني بود. بوش و بلر اعتراض مي کنن ميگن. شيطان ميگه از جهنم به جهنم زنگ زدن تلفن داخلي حساب مي شه.
------------------------------

از آیت الله یی پرسیدند چرا باید همه پیامبران مرد باشند؟ آیت الله پاسخ داد اینطور نیست. پیغمبر زن هم داشتیم. مثل پیغمبر اکرم.
------------------------------

یک خارجی که از ایران دیدن می کرد، در شهری دید که همه مردم به سر و سینه خود می زنند و گریه می کنند. پرسید چی شده؟ راهنما گفت یکی از امامان فوت کرده.
پرسید چه وقت؟ من که در اخبار چیزی نشنیدم.
راهنما گفت "1400 سال پیش"
خارجی با تعجب گفت "عجب در این مملکت اخبار دیر به دست مردم می رسد"
------------------------------

اخیرا معلوم شده، اینکه بوش به نامه احمدی نژاد جواب نداده صحت ندارد. بوش طی جوابیه ای به احمدی نژاد اظهار داشته که من یزدگرد سوم نیستم که نامه ات را پاره کنم. خودم میایم ایران ........تو پاره می کنم.

------------------------------

خبرنگار خارجى مياد تهران ميره مسجد، مى بينه همه صف ايستادن واسه غذا، ميگه مگه اينجا نماز نميخونن؟ ميگن نماز مى خواى برو دانشگاه تهران، ميگه پس دانشجوها کجان؟ ميگن اگه منظورت روشنفکرا و دانشمنداس برو زندان اوين. ميگه مگه دزدا رو نميبرن زندان؟ ميگن زکي، پس مملکت رو کی اداره کنه؟

------------------------------

به علت حضور بدون حجاب انوشه انصاری در فضا در آستانه حلول ماه مبارک رمضان، علما حاضر به رویت ماه نشدند. لذا ماه مبارک رمضان تا بازگشت انوشه  به زمین به تعویق افتاد.

------------------------------

به یکی از برادران حزب اللهی می گن: معیار شما برای انتخاب همسر چیه؟
می گه: صداقت خدیجه، عفاف زهرا، صبر زینب، فداکاری سمیه، هیکل جنیفر لوپز.

------------------------------

از محصلی، در امتحان پرسیدند: بعد از اینکه حضرت یونس رفت توی شکم ماهی چه اتفاقی افتاد؟ گفت: فکر کنم برای بیرون آوردنش یونسکو رو تاسیس کردند.

------------------------------

آخرین متن سخنرانی قرائتی پخش شد. قرائتی در این برنامه گفت: دختر خوب دختری یه که دوست... نشه. اگر هم دوست شد،.... پارتی نره، اگر هم پارتی رفت.... بوس نده، اگر هم بوس داد، چی....؟ یه صلوات بفرستین!

------------------------------

از خامنه ای می پرسند: احمدی نژاد رو از کجا آوردین؟ می گه: از توی تخم مرغ شانسی. می گن: آخه توی تخم مرغ شانسی این قدر چیزهای خوشگل پیدا می شه، این دیگه چی بود؟ ایشون می گن: فکر کنم بچه ها تکه هاشو عوضی وصل کردن.

------------------------------

حاج آقا مسجد میسازه، می بینه هر کاری میکنه کسی نمیاد اونجا نماز بخونه، یه تابلو میزنه رو سر در مسجد و مینویسه: نماز صبح 1 رکعت، بدون وضو.
------------------------------

به شخصی میگن اصول دین رو نام ببر میگه: توحید، نبوت، امامت، رسالت و ونک.
------------------------------

یه آقایی رو ميگيرن ميگن پدر سوخته چرا پشت ماشينت نوشتي " امام با سالاد"! ميگه مگه چيه؟ از شما بهتره که مينويسين "خدا با ماست"

------------------------------

چوپان دروغ گو میمیره، شب اول قبل نکیر و منکر ازش میپرسند تو کی هستی؟ میگه من؟ من دهقان فداکارم.
------------------------------

از یک آقایی میپرسند "میتونی یک پیامبر زن نام ببری؟"، طرف کمی فکر میکنه، میگه، بله، پیامبر اکرم!
------------------------------

چند تا بسیجی میرن عروسی، عرق میخورن و مست می کنن، بعد یکی از بسیجی هارو جو میگیره، میره میکروفون رو از دست خواننده ارکستر میگیره، میخونه، "میخوام که با بوسه گل لبات رو پر پر کنم"؛ بعد بقیه بسیجی ها بهش چپ چپ نگاه میکنن، جا میخوره میگه "گلهای پر پر شده رو فدای رهبر کنم..."
------------------------------

یه بسیجی میخواست عروسک بخره به صاحب مغازه میگه ببخشید آقا قیمت این خواهرمون چنده؟
------------------------------

یه آقایی نماز قضا زیاد داشته، زیر سجاده اش کاربن میگذاره.
------------------------------

به یه آقایی میگن سه تا اسم بگو آخرش الله باشه، میگه روح الله، عین الله، سیندرالله
------------------------------

یه یارو اسم بچه اش رو میگذاره حسین، هر دقیقه به بچه اش میگه، بابا جان، تشنه ات نیست؟
------------------------------

رضا زاده تصمیم میگیره وزنه 500 کیلویی بلند کنه، حضرت ابوالفضل بهش زنگ میزنه میگه ایندفعه دیگه رو من حساب نکن!
------------------------------

جوانی میره 6 لیتر خون میده حالش بد میشه، بهش میگن چرا اینقدر زیاد خون دادی ؟ میگه آخه مردم شعار میدن تا خون در رگ ماست خامنه ای رهبر ماست.
------------------------------

شخصی میره حرم امام رضا میبینه یه دختر خوشگل تو بخش خواهران ایستاده، میره نزدیک میبینه دختره داره میگه، امام رضا به من قیافه خوشگل دادی، پدر مادر خوب دادی، مال دادی اموال دادی، یه شوهر خوب فقط مونده که بدی، طرف خودشو پرت میکنه وسط میگه امام رضا هل نده، هل نده خودم دارم میرم پیشش...
------------------------------

يك روز يك دستگاه دروغ سنج توي ايران مي يارن براي اندازه گيري صداقت سران مملكتي.
رفسنجاني مي گه من فكر مي كنم فقيرترين ريس جمهور كشور بودم دستگاه بوق ميزنه خاتمي مي گه من فكر مي كنم راستگو ترين ريیس جمهور بودم دستگاه بوق مي زنه خامنه اي مي گه من فكر مي كنم دستگاه بوق مي زنه.
------------------------------

معلمه بچه بسيجي رو مي‌بره پاي تخته، بهش ميگه: خطوط موازي رو تعريف كن. بسيجيه ميگه: دو خط موازي دو خط هستن كه هيچ وقت همديگرو رو قطع نمي كنن مگر به دستور مقام معظم رهبري!!!
------------------------------

طلبه ای در قم ميخواسته خودكشي كنه يه تير به مغز خودش شليك ميكنه، نيم ساعت طول می کشه تا بمیره! از همه دنيا دانشمندها جمع مي‌شن كه ببينيد قضيه چي بوده، ‌بعد از دوسال تحقيق مي‌فهمند كه گلوله تو اون نیم ساعت داشته دنبال مغز يارو ميگشته!!!
------------------------------

به يکي ميگن معما بگو، ميگه اون چيه كه زمستونا خونه رو گرم ميكنه تابستونا بالاي درخته؟ دوستش هرچي فكر ميكنه جوابشو پيدا نميكنه، ميگه: نميدونم، خودت جوابشو بگو؟ ميگه بخاري!  دوستش ميگه: باباجون بخاري زمستونا خونه رو گرم ميكنه ولي تابستونا چه جوري بالاي درخته؟ ميگه: بخاريِه خودمه دوست دارم بگذارمش بالاي درخت!
------------------------------

داش آقا ميره مسابقه بيست سوالي،  رفیقاش از پشت‌ صحنه بهش ميرسونن كه: جواب خياره،  فقط تو  زود نگو كه کار خراب شه. خلاصه مسابقه شروع ميشه، داش آقا ميپرسه: تو جيب جا ميگيره؟ ميگن: نه. ميگه: بابا اين عجب خيار گنده‌ايه!
------------------------------

از مرد ایرانی ميپرسن: به نظر شما اگه آمريكا افغانستان و عربستان رو بگيره، به كره و چين هم حمله كنه تكليف ايران چي ميشه؟ ميگه: چي ميشه نداره، خیلی هم خوبه. ايران ميره جام جهاني!
------------------------------

دو تا ایرانی را ميبرن جهنم، اما وسط راه ميگن به شما يه آوانس ميديم. ميگن چيه، ميگن اينجا 2 نوع جهنم داريم يکي جهنم ايراني هاست، يکي جهنم خارجي ها، ميپرسن فرقش چيه، ميگن تو جهنم خارجي ها هفته اي يک بار قيـر داغ ميريزن تو سرتون اما تو جهنم ايراني ها هر روز این کارو می کنند. خلاصه اولی ميگه من ميرم تو جهنم خارجيا و دومی هم مياد تو جهنم ايرانيا. يه چند ماهی بعد اولی ميبينه خيلي سخته، ميگه بيچاره دومی که هر روز قير تو سرش میریزن. خلاصه، ميره ميبينه اولی با رفيقاش نشسته داره گل میگه و گل میشنوه و خبري هم از قير داغ نيست. ميگه جريان چيه؟ میگن بابا جون، اينجا  جهنم ايراني هاست يک روز قيرش نيست، يک روز قيرش هست قيفش نيست و یا يه روز  دو تاش هست يارو نمي ياد سر کار.
------------------------------

فالگير: فردا شوهرتون ميميره! زن: اينو كه خودم ميدونم. بهم بگو گير پليس ميفتم يا نه؟
------------------------------

از يه بچه نسل سه ای ميپرسن پس جواب خون شهدا را کی می ده، ميگه خب معلومه آزمايشگاه
------------------------------

يك روز تو ي جهنم شلوغ بوده و همه مي زدند و مي رقصيدند. يكي مي پرسه چي شده ..... مي گن : مگه نمیدونی؟  پروند ه ها گم شده.
------------------------------

آگهي استخدام: به پنج مرد زرنگ و كاري يا يك زن نيازمنديم...
------------------------------

وقتی البرادعی رفته بود تهران غضنفر ازش پرسید: مگه شما دکتر نیسیتی؟ البرادعی گفت: درسته، من دکترم. گفت: پس چرا توی آژانس کار می کنی؟
------------------------------

شخصی‌ به‌ روستايي‌ در‌ نزديكي‌ قزوين‌ رفت‌ كه‌ دوستداران‌ علي‌ در آن‌ زندگي‌ مي‌كردند. از او نامش‌ را پرسيدند، گفت‌: عمر نام‌ دارم‌. او را زدند. گفت‌: من‌ عمرانم‌. گفتند بدتر، الف‌ و نون‌ عثمان‌ را نيز داري‌.
------------------------------

از دانش آموزی كه حسابی سياسي شده بود در كلاس ديني پرسيدن: چطور غسل جنابت مي‏كنن؟ گفت: اول موضع مون رو روشن مي‏كنيم، بعداً جناح راست رو شستشو مي‏ديم، و اونوقت جناح چپ رو مي‏شوريم. پرسيدن: پس بقيه جاها چي؟ گفت: اونجا مثل كارگزاران مي‏مونه، هم با راست شستشو مي‏شه، هم با چپ.
------------------------------

يه روز حاج آقا رو بردن براي بازديد از مناطق بمباران شده و يك مدرسه كه در اثر بمباران به خرابه تبديل شده بود بهش نشون دادن. حاج آقا اونجا رو كه ديد، گفت: باز هم خدا رو شكر كه خورده توي خرابه.
------------------------------

يه روز رضا شاه رفته بود براي بازديد از تيمارستان. در وقت بازديد يكي از ديوانه‏ها شروع كرد به مسخره كردن او. رضا شاه عصباني شد و گفت: مرتيكه من رضا شاهم! يه ديوونه اومد سراغش و گفت: غصه نخور، تو هم خوب مي‏شي. اوني رو كه اون گوشه مي‏بيني وقتي اومد اينجا مي‏گفت من ناپلئون بناپارتم، الآن خوب شده، تو هم خوب مي‏شي.
------------------------------

يه روز يه خبر نگار ميره پيش رهبر شروع ميكنه به مصاحبه. به آقا ميگه آيا ميدونيد اوضاع مملكت خرابه. آقا ميگه: آخ جگرم سوخت. ميدونيد وضع اقتصادی مملكت به هم ريخته. آقا: آخ جگرم سوخت. ميدونيد 90 درصد مردم زير خط فقر زندگی ميكنند. آخ جگرم سوخت. ميدونيد جنايت زياد شده. آخ جگرم سوخت. مصاحبه تموم شد. خبرنگار هنگام خداحافظی گفت: بينندگان عزيز در پايان برنامه خواهش ميكنم از اين به بعد از واژه "جگرم سوخت" به جای واژه نامانوس و بيگانه "به درک" استفاده ميكنيم .

------------------------------

يه آخونده شب قدر داشت روضه ميخوند. آخر روضه هم شروع کرد به دعا کردن: خدايا خداوندا، از تو ميخواهيم که باران رحمت رو بر ما بباری ما رو غريق رحمتت بفرما. من از تو ميخوام که امشب بارون بباره. اگه امشب بارون نياد من بنده مخلص تو نيستم. من روسياهم. اگه بارون نياد من خرم، من گاوم، من الاغم... خلاصه هی گفت. ولی اون شب بارون نيومد. صبح رفيقاش رفتن پيشش: آخه حاج آقا مگه مرض داشتی آنقدر به خودت بد و بیراه گفتی که حالا ضايع بشی. آخونده گفت: ای لعنت بر اين هواشناسی خبیث.
------------------------------
یه هواپیمای توپولوف با خلبان ایرانی داشت وارد ایران میشد که دچار نقص فنی شد و موتور سمت راستش از کار افتاد. به برج مراقبت اطلاع داد. برج مراقبت گفت هر طور شده باید هواپیما رو به فرودگاه برسونی همه چیز برای فرود اضطراری آمادست. کمی بعد خلبان اطلاع داد که موتور دوم هم از کار افتاد مسئول برج با متخصصان فنی و غیر فنی مشورت کرد. بعد به خلبان گفتند که هر چه ما گفتیم تو هم تکرار کن:
اشهد ان لااله الله اشهد ان ......
------------------------------
غلی جوان بود و زیاد هم حرص پول میزد. روزی از یه فال بین پرسید:
آیا من همیشه از بی پولی نالان خواهم بود. اون به دستش نگاه کرد و گفت: نه جانم، فقط تاپنجاه سالگی. غلی خوشحال شد و پرسید: یعنی بعد از اون پولدار میشم .فال بین گفت: نه، به بی پولی عادت میکنی...
------------------------------

یه بسيجي روی پيغام گيرش، پیغام گذاشته بود: سلامن عليکم، لطفا بعد از شنيدن سوره بقره پيغام خود را بگذاريد!
------------------------------

شخصی مي ميرد، مي رود آن دنيا. مي رسد به دروازه ي آخرت. مي بيند روي ديوار آخرت پراست از ساعت هاي ديواري. ازنگهبان دروازه ي آخرت مي پرسد: داستان اين ساعت ها چيست؟ نگهبان هم براي اش توضيح مي دهدكه به تعداد آدم ها روي ديوار آخرت ساعت گذاشته اند. وقتي آدم ها دروغ مي گويند عقربه ي ساعت شان حركت مي كند. آن شخص از صاحب ساعتي مي پرسد كه عقربه اش بي حركت ايستاده بود. نگهبان هم مي گويد صاحب آن ساعت مادر ترزا است كه دروغي به زبان نرانده است. ساعت ديگري راهم نشان اش مي دهد كه عقربه اش اندكي تكان خورده بودومي گويد ازآن آبراهام لينكلن است كه چندتايي دروغ گفته بود. شخص مرده انگشت به دهان مي پرسد: ساعت جرج بوش كدام است؟ نگهبان مي گويد: اونو خدا برده اتاق خودش به جاي پنكه سقفي ازش استفاده مي كنه.

------------------------------

آخوندي رفته بود بالاي منبر و به جماعت پاي منبر مي گفت: وقتي آب مي خوريد سه صلوات بفرستيد چون آب سه تا جن دارد: يك هيدروجن و دوتا اكسيجن.

------------------------------

شخصی كنار اقيانوس قدم مي زد و زير لب، دعايي را زمزمه مي كرد. نگاهى به آسمان آبى و درياى لاجوردي و ساحل طلايى انداخت و گفت: خدايا! مي شود تنها آرزوى مرا بر آورده كنى؟ ناگاه، ابرى سياه، آ سمان را پوشاند و رعد و برقى در گرفت و در هياهوى رعد و برق، صدايى از عرش بگوش رسيد كه ميگفت: چه آرزويى دارى اى بنده ى محبوب من؟ مرد، سرش را به آسمان بلند كرد و ترسان و لرزان گفت: اى خداى كريم! از تو مى خواهم جاده اى بين كاليفرنيا و هاوايي بسازى تا هر وقت دلم خواست در اين جاده رانندگى كنم!! از جانب خدا ندا آمد كه: اى بنده ى من! من ترا بخاطر وفادارى ات بسيار دوست مي دارم و مى توانم خواهش ترا بر آورده كنم، اما، هيچ مي دانى انجام تقاضاى تو چقدر دشوار است؟ هيچ مي دانى كه بايد ته قيانوس آرام را آسفالت كنم؟ هيچ ميدانى چقدر آهن و سيمان و فولاد بايد مصرف شود؟ من همه ى اينها را مى توانم انجام بدهم، اما، آيا نمى توانى آرزوى ديگرى كنى؟ مرد، مدتى به فكر فرو رفت، آنگاه گفت: اى خداى من! من از كار زنان سر در نمى آورم! مي شود بمن بفهمانى كه زنان چرا مى گريند؟ مي شود به من بفهمانى احساس درونى شان چيست؟ اصلا مي شود به من ياد بدهى كه چگونه مى توان زنان را خوشحال كرد؟ صدايي از جانب باريتعالى آمد كه: اى بنده من! آن جاده اى را كه خواسته اى، دو باندى باشد يا چهار باندى؟؟!!
------------------------------

شخصی داروخونه داشته، يك روز جلو در داروخونه بزرگ مينويسه: سوسك كش جديد رسيد! خلاصه بعد از مدتی يك بابايي مياد تو ميگه: ببخشيد، جريان اين سوسك‌كش جديد چيه؟ اين خونة ما رو سوسك برداشته. داروخونه چییه ميگه: اين دارو خيلي جديده و بازدهيش هم تضمينيه. شما اين دارو رو ميريزيد تو يك قطره چكون، بعد كشيك ميكشيد تا سوسكها رو بگيريد. هر سوسك رو كه گرفتيد، روزی سه نوبت (صبح و ظهر و شب) تو هر چشمش دو قطره ازين دارو ميچكونيد، بعد از يك مدت سوسكها كور ميشن و خودشون از گشنگي ميميرن! يارو كف ميكنه، ميگه: خوب آخه اگه سوسكها رو بگيريم كه همونجا درجا مي‌كشيمشون! داروخونه چی ميره تو فكر، بعد از يك مدت ميگه: آره خوب، ازون راهم می شه!

------------------------------

زنداني سياسي پس از آزادي از زندان دچار مشكل رواني شد و به روانپزشك مراجعه كرد. روانپزشك بعد از گوش دادن به حرف‏هاي او گفت: حالا ديگه بايد تلاش كني محكم روبه ‏روي بدبختي‏ها بايستي و به اون‏ها بخندي. زنداني سياسي گفت: دوست دارم، ولي مسئولان كشور ما اصلاً اهل شوخي نيستن.

------------------------------

قاضي: آقاي اكبر محمدزاده! شما را به جرم جاسوسي و اقدام عليه امنيت كشور با تخفيف به ده سال زندان محكوم مي‏كنم. متهم: من اعتراض دارم، اولاً من اكبر محمدزاده نيستم، بلكه محمد اكبرزاده هستم، ثانياً جاسوسي نكردم و عليه امنيت كشور هم اقدام نكردم. قاضي: به همين دليل هم بهت تخفيف دادم، اگر اكبر محمدزاده بودي اعدامت مي‏كردم.

------------------------------

به فرمانده پادگان خبر دادند كه پدر يكي از سربازان يك روز قبل مرده است. فرمانده گروهبان را احضار كرد و به او گفت: برو و به اميرخاني خبر بده كه پدرش مرده، منتهي جوري خبر بده كه ناراحت نشه و ضمناً اصول نظامي رو هم رعايت كن. گروهبان سربازان رو به صف كرد و گفت: هر كدوم از شما كه پدرش امروز مرده يك قدم بياد جلو. كسي جلو نيامد، گروهبان گفت: سرباز اميرخاني! چون از دستور مافوق اطاعت نكردي، يه هفته بازداشتي.

------------------------------

شخصی تلویزیون رو روشن ميكنه، ميزنه كانال يك، ميبينه يك ملا نشسته داره صحبت ميكنه. ميزنه كانال دو، ميبينه چهار تا ملا نشستن دارن باهم حرف ميزنن. ميزنه كانال سه، ميبينه يك مجلسه 15 تا ملا نشستن باهم بحث ميكنند. ميزنه كانال چهار، ميبينه صدهزار تا ملا نشستن تو يك سالن، يكيشون داره براي باقي حرف ميرنه. داد ميزنه: هوي اصغر! زود اون دبه نفتو بيار، لونه‌شون رو پيدا كردم!!!

------------------------------

جوانی ميره خواستگاري، مادر و پدر دختره بهش جواب رد ميدن، ميگن دختر ما داره درس ميخونه. جوان ميگه: اشکال نداره، من ميرم دو ساعت ديگه برميگردم!!!

------------------------------

شخصی ميخواسته تو يك ادارة دولتي استخدام بشه، ميبرنش گزينش. اونجا یه برادر ازش ميپرسه: شما وقتي ميخواين وارد مستراح بشید، با پاي راست وارد ميشيد يا با پاي چپ؟! شخص جویای کار هول ميشه، ميگه: شما منو استخدام كنيد، من با سر وارد ميشم!!!

------------------------------

یه سرباز رو ميفرستن جبهه، بعد از شش هفت ماه برميگرده، در ميزنه، داداش كوچيكش با يك تپه ريش درو باز ميكنه! سربازه هول ميكنه، ميگه: چي شده!؟ ننه مرده.. بابا مرده؟! داداشش هيچي نميگه، فقط يك نگاهِ معني داري بهش ميندازه و ميره تو. سربازه، ميره تو ميبينه داداش بزرگش هم تا زير گردن ريش گذاشته! بدبخت پاك اعصابش می ریزه به هم، ميگه: داداش جون، تورو خدا بگو چي شده؟! كي مرده؟! داداشه هم يك نگاه به اون ميكنه و از اتاق ميره بيرون. سرباز بدبخت سراسيمه ميره تو اتاق باباش، ميبينه ريش باباش رسيده تا دم نافش! دو دستي ميزنه تو سرش، ميگه: بابا... بگو آخه چه بلايي سرمون اومده؟ ننه مرده؟! باباش ميگه: اي كاش ننت مرده بود... كاش بابات مرده بود... پسر آخه اين ريش تراشو چرا بردي؟!!!
------------------------------

شخصی تو روزنامه يك آگهي استخدام ميبينه كه: به يك مهندس كامپيوتر مجرب و باسابقه نيازمنديم. خلاصه فرداش كت شلوار ميپوشه و تيپ ميزنه و پاميشه ميره مصاحبه. اونجا يارو ازش ميپرسه: شما مدركتون از كدوم دانشگاهه؟ اون ميگه: من مدرك ندارم كه! يارو تعجب ميكنه، ميگه: پس حتماٌ سابقة كارتون زياده... قبلاٌ تو كدوم شركت كار ميكردين؟ ميگه: والله من تو شركت مركت کار نکردم! پدر مرحومم يك سوپرماركت داشت، منم همونجا كار ميكنم!! يارو شاكي ميشه، ميگه: مردك! تو اصلاٌ بلدي كامپيوتر رو روشن كني؟! ميگه: والله نه!! مرده ميپرسه: پس اومدي اينجا چه غلطي بكني؟! ميگه: من فقط اومدم بگم كه دور من يكي رو بايد خط بكشيد!!!
------------------------------

حاج آفا ورم معده داشته، ميره دكتر، دكتره بهش ميگه: يك رژيم بهت ميگم بايد رعايت كني. حاج آقا ميگه: چشم آقاي دكتر. دكتره ميگه: گوشت نخور، غذاي پر چربي نخور، مشروب نخور، ترياك نكش، بالاي منبر هم نرو! حاج آقا ميگه: ديگه واسه چي بالاي منبر نرم؟! دكتره ميگه: اونجا گه زيادي ميخوري، براي معدت خوب نيست!!

------------------------------

خبرنگاره ميره جبهه جنگ گزارش تهيه كنه، يك سرباز رو گير مياره ازش ميپرسه: برادر شما اينجا چيكار ميكنين؟ سربازه ميگه: زرشك پاك ميكنيم! خبرنگار مي‌پرسه: پس تو كار آشپزخونه‌ايد؟ سربازه ميگه: نه بابا! اينجا يك تابلوهايي زدن روش نوشتن: كربلا ما داريم مياييم، زير اين تابلوها ملت مي‌نويسن زرشك! ما اونها رو پاك ميكنيم!! خبرنگار ميگه:كــــــات! آقا درست جواب بده! دوباره ميپرسه: شما اينجا امداد غيبي هم دارين؟! سربازه ميگه: بله، هر از چند وقتي يك توپي، خمپاره‌اي مياد ميافته توي سنگر، هفت هشت نفر غيب ميشن!

------------------------------

يه روز يه معلم از يك دانش‏آموز پرسيد: مساحت ايران چقدره؟ گفت: 1648192 متر مكعب معلم پرسيد: چرا مكعب؟ گفت: چون بعد از انقلاب به ارتفاع يك متر ريده شده توش.
------------------------------
يه گزارشگر كه در زمان طالبان اوضاع زنان در افغانستان رو ديده بود، بعد از رفتن طالبان از اون كشور ديدن كرد و از تغييرات اجتماعي كه مي‏ديد شگفت زده شد. او قبلاً ديده بود كه مردان جلوتر راه مي‏رفتند و زنان چند متر پشت سر اونها راه مي‏رفتند، در حالي كه مي‏ديد پس از جنگ زنان چند متر جلو‏تر از مردان راه مي‏رفتند. از يك نفر دليل اين تغيير رو پرسيد. او گفت: علت اين است كه در مدت جنگ تمام كشور رو طالبان مين‏گذاري كردند.
------------------------------
يه روز از گزارشكر تلويزيون از وارطان پرسيد: برادر! شما از روزنامه‏هاي بعد از انقلاب استفاده مي‏كنين؟ وارطان گفت: بعله، زياد گزارشگر پرسيد: آيا از اطلاعات هم استفاده مي‏كنيد؟ وارطان گفت: بعله، تا حدي استفاده مي‏كنيم. گزارشگر پرسيد: آيا از كيهان هم استفاده مي‏كنيد؟ وارطان گفت: بعله، خيلي استفاده مي‏كنيم. گزارشگر پرسيد: آيا از روزنامه رسالت هم استفاده مي‏كنيد؟ وارطان گفت: رسالت استفاده نمي‏كنيم، آخه خيلي زبره.
------------------------------
يه روز دو تا معتاد با هم حرف مي‏زدن. يكي از اونا گفت: شنيدي ديشب مهندش موشوي در مورد مهتادا چي گفت؟ اون يكي پرسيد: موشوي ديگه كيه؟ گفت: موشوي ديگه، نخشت وژير. پرسيد: موشوي شد نخشت وژير؟ پش مشدق رفت؟
------------------------------
يه روز حاج آقا شنيده بود كه بابي ساندز در ايرلند كشته شده. در اين مورد سخنراني كرد و گفت: آقاي تاچر! بيرحم! براي چي اون باتري ساز كاسب بيچاره رو كشتي؟ يكي از پشت پرده يواشكي بهش گفت: حاج آقا، تاچر كه مرد نيست. حاج آقا گفت: تازه، مي‏گن اين تاچر خيلي هم نامرده.
------------------------------
يه روز رضا شاه براي بازديد از تيمارستان به اونجا رفت.در هنگام بازديد يكي از ديوونه‏ها شروع كرد به مسخره كردن او.رضا شاه عصباني شد و گفت: مرتيكه من رضا شاهم! يه ديوونه اومد سراغش و گفت: غصه نخور، تو هم خوب مي‏شي. اوني رو كه اون گوشه مي‏بيني وقتي اومد اينجا مي‏گفت من ناپلئون بناپارتم، الآن خوب شده، تو هم خوب مي‏شي.
------------------------------
يه روز روباه بعد از تغييرات قضايي داشت فرار مي‏كرد و به سرعت مي‏دويد. شغال اونو ديد و گفت: كجا داري به اين سرعت فرار مي‏كني؟ گفت: تو هم فرار كن، دارن هر حيووني رو كه سه تا تخم داره مي‏گيرن و تخماشو مي‏كشن. شغال گفت: مگه تو سه تا تخم داري؟ گفت: نه، ولي اونا اول تخما رو مي‏كشن، بعداً مي‏شمرن.
------------------------------
يه روز حاج آقا رو بردن براي بازديد از مناطق بمباران شده و يك مدرسه كه در اثر بمباران به خرابه تبديل شده بود بهش نشون دادن. حاج آقا اونجا رو كه ديد، گفت: باز هم خدا رو شكر كه خورده توي خرابه.

------------------------------
در سالهاي اول جنگ يك روز تلويزيون خبر داد: سه نقطه قم بمباران شد.
حاج آقا كه اين خبر رو شنيده بود گفت: مگه مي‏شه، قم كه دو تا نقطه بيشتر نداره. و بعد از او هم آقاي اردبيلي گفت: عجب حرفي مي‏زنند، گوم كي اصلن نوگطه نداري.
------------------------------

از شخصی پرسیدن به چه جور رئیس جمهور می خواهی رای بدی؟  وی جواب داد: والا رجایی که تموم سوز بود, خامنه ای هم که نیم سوز بود.  ما یه رئیس جمهوری می خواهیم که نسوز باشه.
------------------------------

يه روز به حاج آقا گفتن كه در مورد اين لباسهاي غربي و تحريك كننده كه زنها مي‏پوشن سخنراني كن، ولي طوري حرف بزن كه مردم ناراحت نشن. حاج آقا سخنراني كرد و گفت: من نمي‏دونم اين مدلهاي غربي چيه در اين شهر پيدا شده، واقعاً نمي‏فهمم اين خواهراي ما اخيراً همه‏شون دامناشون تنگ شده، يا اخيراً همه‏شون چاق شدن؟
------------------------------

يه روز يه معلم از يك دانش‏آموز پرسيد: مساحت ايران چقدره؟ گفت: 1648192 متر مكعب معلم پرسيد: چرا مكعب؟ گفت: چون بعد از انقلاب به ارتفاع يك متر ريده شده توش.
------------------------------

يه روز دو تا معتاد با هم حرف مي‏زدن. يكي از اونا گفت: شنيدي ديشب مهندش موشوي در مورد مهتادا چي گفت؟ اون يكي پرسيد: موشوي ديگه كيه؟ گفت: موشوي ديگه، نخشت وژير. پرسيد: موشوي شد نخشت وژير؟ پش مشدق رفت؟
------------------------------

از يك دانش آموز كه خيلي سياسي شده بود در كلاس ديني پرسيدن:
چطور غسل جنابت مي‏كنن؟ گفت: اول موضع مون رو روشن مي‏كنيم، بعداً جناح راست رو شستشو مي‏ديم، و اونوقت جناح چپ رو مي‏شوريم.
پرسيدن: پس بقيه جاها چي؟ گفت: اونجا مثل كارگزاران مي‏مونه، هم با راست شستشو مي‏شه، هم با چپ.
------------------------------

خبرنگار تلويزيون در سالهاي اول انقلاب با وارطان مصاحبه تلويزيوني كرد و از او پرسيد: برادر! نظرتون درباره صدور انقلاب چيه؟ وارطان گفت: موافقم، هاماشو صادر كنين.
------------------------------

آتقي نفس زنان مياد خونه، به زنش ميگه: خانم جان چه نشستي كه به هركي كه پنج تا بچه داشته باشه، يك پرايد مجاني ميدن! زنش ميگه: مرد مگه زده به سرت؟! ما كه سه تا بچه بيشتر نداريم!
آتقي ميگه: خانم جان، از شما چه پنهون...من دو تا بچه هم از صغرا خانوم، طبقه پاييني دارم!
الان ميرم ميارمشون. خلاصه ميره دو تا بچه ها رو مياره، وقتي برميگرده ميبينه دو تا از بچه هاش نيستن. از زنش ميپرسه: خانم جان، ياسر و علي كجا رفتن؟ زنش ميگه: والله تو كه پايين بودي، هوشنگ خان اومد بچه هاشو برد!!!
------------------------------

يه شب يه بسيجي تو خيابون  بوده داشته آسمونو نگاه مي كرده يكهو ميبينه ستاره ها دارن چشمك ميزنن. بسيجيه سرشو ميندازه پايين ميگه استغفرالله.
------------------------------

داش آقا در رشته تکواندو قهرمان اول بود. یکی از اصلی ترین سرگرمی او این بود که هر گاه مگسی وز وز کنان پیدایش می شد، با یک ضربه دست، او را در هوا به دونیم می کرد و دوستانش او را تشویق می کردند. پس از مدتی پدرش وی را زن داد و به مرور آنهمه تیزی و چالاکی از میان رفت. روزی مگسی وز وز کنان پیدایش شد، او را با دست گرفت و خطاب به او گفت: اگر دست از اذیت و آزار بر نداری، می گم بابام برای تو هم زن بگیره!
------------------------------

از ناصرالدین شاه روایت است که در سفر اولش به فرنگ روزی برای قضای حاجت تنگش گرفته بود، ولی به طرز کار توالت های فرنگی آشنا نبود. فرصت پرسش از ملازمین هم نبود. ناچار روی تکه کاغذی کارش را کرده و خود را راحت نمود. ولی دید خیلی ضایع شد و آبرویش پیش میزبان خواهد رفت. ناچار کاغذ را جمع و جور کرد که از پنجره به باغ پرتاب کند. تیرش به خطا رفت و محتویات کاغذ مستقیما به سقف خورد همانجا چسبید و ماند. شاه دید خیلی بدتر شد. از پنجره به آرامی باغبان را فرمان داد که داخل شود، و به او گفت که به تو صد فرانک می دهم که این فضولات را از سقف پاک کنی، و به کسی هم چیزی نگویی. باغبان که از خنده روده بر شده بود جواب داد: قربان خاک پاک همایونی، من دویست فرانک به شما می دهم که به من بگویید چطوری آن بالا توی سقف کار خرابی کردین؟
------------------------------

کنگره جهانی کیهان شناسی در تهران برگزار شد. ابتدا نماینده روسیه اعلام کرد که: ما در دهه آینده می خواهیم در سطح سیاره ونوس پیاده شده و دست به تحقیقات بزنیم. نمایندگان دیگر کشورها نیز پروژه های خود را جهت اکتشافات در سطح نپتون، زحل، اورانوس و غیره معرفی کردند. نوبت به حجت الاسلام حسنی، نماینده ایران رسید که پروژه ایران را معرفی کند. وی گفت: ما اصلا گصد داریم بریم سر اصل گضیه، و در سطح خورشید دست به ایکتشاف بزنیم. از هر طرف دست ها بلند و سوال مطرح شد که مسئله حرارت خورشید را چه گونه حل می کنید؟ آنجا که همه چیز ذوب می شود و نابود می شود. حاج آقا جواب داد: په...اینکی کاری نداری..... ما روز که نمی ریم آنجا.......، شب می ریم!!!!
------------------------------

شخصی سرطان داشته، ميره مشهد خودشو با قفل و زنجير مي بنده به پنجرة فولادي و كليد رو هم قورت ميده، ميگه: تا شفا نگيرم نميرم! بعد از يك ساعت خبر ميرسه كه تو حرم بمب گذاشتن، او يك كم دست و پا ميزنه، بعدِ يك مدت داد ميزنه: يا حضرت ابولفضل منو از دست اين امام رضا نجات بده!!!
------------------------------

مشتی داشت خاطره تعريف ميكرد، ميگفت: ما سال چهل و نه با دو نفر دعوامون شد، ‌البته سال چهل و نه دو نفر خيلي بود!!!
------------------------------

از جوانی مي پرسند: پيامبر كي به رسالت رسيد؟  مي گه : نمي دونم من سيدخندان پياده شدم !!
------------------------------

راستي فهميدي ديشب خانه ما دزد آمد و الان دزده تو بيمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هيچي، زنم فكر كرد، كه دير اومدم خونه!
------------------------------

رئيس: خجالت نمي‌كشي تو اداره داري جدول حل مي‌كني؟ كارمند: چكار كنيم قربان، اين سروصداي ماشينها كه نمي‌ذاره آدم بخوابه!
------------------------------

از يه امريكايي و يه آفريقايي و يه ايراني می پرسن: نظرتون راجع به کوپن گوشت چيه؟آمريکايي می‌گه: کوپن چيه؟ آفريقايي مي‌گه: گوشت چيه؟ ايرانيه مي‌گه: نظر چيه؟!
------------------------------

يه روز مردم می بينند شخصی، از هواپيما در حال سقوطه که يه دفعه توی آسمون متوقف می شه و بعد از چند لحظه توی آب سقوط می کنه. مردم سريع اونو نجات ميدن و علت اون توقف عجيب رو سوال می کنند. مرده ميگه: والا داشتم می افتادم که گفتم: يا امام حسن. يه دفعه وايستادم و بعد يه نوری اومد!!!... بهم گفت: با کدوم امام حسن کار داری؟ گفتم: با امام حسن عسکری. گفت پس اشتباه شده من امام حسن مجتبی هستم.
------------------------------

آخوندی تومسجد سخنراني مي كرده: امروز ازحضرت فاطمه نميگيم كه دلتون بسوزه. امروز ازامام حسين نمي گيم كه جيگرتون كباب بشه. اما امروز يه چيز ميگم كه اونجاتون بسوزه: مسجدامشب شام نميده.
------------------------------

يکي از برادرها پسرش روز عاشورا بدنيا آمده بود. روزسالگرد تولدش بهش يك قمه هديه ميده!
------------------------------

امام جمعه اروميه :جوانان! برويد ريش بگذاريد و زيبا شويد و هيپي‌‏گري را کنار بگذاريد!"
امام‌‏جمعه اروميه گفت: من در انتخابات رياست‌‏جمهوري به آيت‌‏الله‌‏العظمي هاشمي رأي خواهم داد ولي اين هم ناز مي‌‏كند؛ من مي‌‏‏گويم بيا و بگذار تمام بشود.
به گزارش ايلنا، حجت‌‏الاسلام "غلامرضا حسني", امام جمعه اروميه با بيان اين مطلب در مراسم 22 بهمن افزود:
من در عين حال كه به بقيه احترام قائلم ولي مي‌‏گويم هاشمي از همه بهتر است و در نماز جمعه هم خواهم گفت و مي‌‏دانم كه صدا و سيما پخش نخواهد كرد ولي نكند به جهنم! ولي باز خواهم گفت.
وي در ادامه با اشاره به تهديدات آمريكا عليه ايران، افزود: اگر آمريكا بخواهد قدمي به سوي ايران بردارد بايد از روي جنازه 80 ميليون ايراني بگذرد.
حسني با بيان اينكه من خودم اكنون قادر هستم 600 فشنگ با خود حمل كنم و به سربازان آمريكا و اسرائيل بزنم، تهديد كرد: آمريكا بداند اگر كوچك‌‏ترين قدمي بردارد به محوريت عالم تشيع آمريكا را داغان خواهيم كرد.
امام‌‏جمعه اروميه با اشاره به جوانان دوران حضرت امام, گفت: امام خميني هيپي‌‏ها را چنان كرد كه در جنگ از انقلاب دفاع كردند ولي امروز متأسفانه هيپي تربيت مي‌‏كنند و مي‌‏گويند "آزادي! آزادي!". مردك برو دنبال كارت.
وي گفت: جوانان! برويد ريش بگذاريد و زيبا شويد و هيپي‌‏گري را كنار بگذاريد.
------------------------------

يه روز خدا عيسي, موسي ومحمد را نزد خود فرا مي خونه وبه هرکدوم چکی بمبلغ يک ميليارد دلار ميده وميگه: این پولها رو بين امت خود خرج کنيد. بعد ازطي سالها خدا دوباره اون سه نفر را فرا ميخونه واز اونا طرز چگونگي خرج پول ها را میپرسه. عيسي میگه من در راه فناوري هسته اي وعلوم فضايي، سطح دانش امتم را بالا بردم. موسي میگه منم از لحاظ پزشکي, نظامي والکترونيک، دانش امتم را ارتقا دادم. سپس محمد میگه من چک را دادم به علي اونم داد به حسن اونم داد به حسين و....تا آخررسيد به مهدي و اونم فعلا فراریه معلوم نيست کجا قايم شده.
------------------------------

بازي استقلال و پيروزي بوده هرچي دنبال داور مي گردن پيدا نمي کنن. آخوندی رو ميزارن داور. علي دايي يک شوت ميکنه از کنار دروازه استقلاليها ميره خارج زمین. آخونده ميگه گله. ميگن اين که گل نشد براي چي مي گي گله؟ آخونده میگه چون نیتش گل بوده گل قبو له.
------------------------------

يك بسيجي دلش مي گيره نوار خالي مي ذاره گوش مي كنه.
------------------------------

جرج بوش مي ره بازديد يه مدرسه، سر کلاس مي شينه و مي گه: هر سوالي دارين بکنين. يکي
بلند مي شه و مي گه: سلام آقاي رييس جمهور،اسم من رابرته، من سه تا سوال داشتم؟
۱- چه طور شد شما انتخابات رو باختيد و بعد برديد؟ ۲ - چرا شما  بدون دليل به عراق حمله
کردید؟ ۳ - به نظر شما، بمب اتمي هيروشيما، بزرگترين عمل تروريستي تاريخ نبود؟ جرج بوش
تکوني رو صندليش مي خوره و تا مي آد جواب بده، زنگ تفريح مي خوره. زنگ بعد يه پسر ديگه بلند
مي شه و مي گه: آقاي رييس جمهور، اسم من جکه و من پنج تا سوال داشتم؟ ۱- چه طور شد شما انتخابات رو باختيد و بعد برديد؟ ۲- چرا شما بدون دليل به عراق حمله کردید؟ ۳- به نظر شما، بمب اتمي هيروشيما، بزرگترين عمل تروريستي تاريخ نبود؟ ۴- چرا زنگ تفريح ۲۰ دقيقه زودتر به صدا در اومد؟ ۵- و سوال آخر؟ رابرت کو؟
------------------------------

يه مرده با زنش سوار ماشين بودن و داشتن مي رفتن ماه عسل، يه خارجيه مي آد و با ماشينش از کنارشون رد مي شه و مي گه: گود مورنينگ. مرده هم در جواب مي گه: مورنينگ گود. زنش ازش مي پرسه؟ تو به اون يارو خارجيه چي گفتي؟ مي گه: هيچ چي، اون گفت: سلام عليکم، منم گفتم: عليکم السلام!!!
------------------------------

بر سر در یکی از کلیساهای ایرلند این عبارت نوشته شده است: "بدترین دشمنان خویش را دوست بدارید!"
و در مقابل آن کلیسا باشگاهی وجود دارد که بالای در آن این عبارت به چشم می خورد:
"بدترین دشمنان شما الکل است"
------------------------------

حاج آقا زنگ ميزنه به صدا و سيما، ميگه: بابا اين چه وضعيه؟! اين چه تصاوير مستهجني بود كه تو سريال امام علي نشون داديد؟! يارو بهش ميگه: حاج آقا ما كه فقط پاها رو نشون داديم. حاجی ميگه: بابا تلویزيون ما پرش داشت، همه جاشو ديديم.
------------------------------

یه روز گزارشگری از غضنفر پرسید: توی جنگ ایران و عراق معجزه ای اتفاق نیفتاد؟ غضنفر گفت: چرا ما ده تا سرباز بودیم که داشتیم راجع به موضوعی صحبت می کردیم که ناگهان صدای بلندی آمد و هشت نفر از ما ناپدید شدند.
------------------------------

يه روز عزرائيل با بنز مياد همه تعجب مي کنن و ازش ميپرسن :عزرائيل، پول اين بنز رو از کجا آوردي ؟
 ميگه بابت اضافه کاريه 11 سپتامبر.
------------------------------

شخصی ادعاي پيغمبري ميكرد، رفقا بهش ميگن: بابا همينجوري كه نميشه! بايد بري چهل روز بشيني تو غار، تا از خدا برات وحي برسه. خلاصه ميره.
دو روز بعد با دست و پاي شكسته و خونين برميگرده!  رفيقاش ميپرسن: چي شده؟! شخص مدعی ميگه: من رفتم تو غار، يهو جبرئيل با قطار اومد!
------------------------------

يک گزارشگر كه در زمان طالبان اوضاع زنان در افغانستان رو ديده بود، بعد از رفتن طالبان از اون كشور ديدن كرد و از تغييرات اجتماعي كه مي‏ديد شگفت زده شد. او قبلاً ديده بود كه مردان جلوتر راه مي‏رفتند و زنان چند متر پشت سر اونها راه مي‏رفتند، در حالي كه مي‏ ديد پس از جنگ زنان چند متر جلو‏تر از مردان راه مي‏رفتند. از يك نفر دليل اين تغيير رو پرسيد. او گفت: علت اين است كه در مدت جنگ تمام كشور رو طالبان مين ‏گذاري كردند.
------------------------------

مدتي پس از مرگ استالين برژنف داشت در نشست عمومي حزب كمونيست عليه سياستهاي استالين حرف مي‏زد.يك دفعه از انتهاي سالن صدايي گفت: اون موقع تو كجا بودي كه جرأت نداشتي اين حرفا رو بزني؟
برژنف به طرف صدا برگشت و پرسيد: كي بود؟
كسي جواب نداد.
باز هم پرسيد: كي بود؟
باز هم كسي جرأت نكرد جواب بده.
برژنف گفت: اون موقع من همون جايي نشسته بودم كه تو الآن نشستي.
------------------------------

حاج آقا به عنوان نماينده مملكت براي بازديد به فرانسه رفت و از موزه لوور ديدن كرد. مديران موزه براي اثبات حسن نيت يك كفش براي او آوردن و به او دادن و به او گفتن: ما كفش لويي شانزدهم رو به عنوان هديه به شما تقديم مي ‏كنيم.
حاج آقا كفش رو پاش كرد و گفت: ولي اين كفش كمی تنگه، نمي‏شه كفش لويي هفدهم رو به من بدين؟
------------------------------

سه نفر به جزيره آدم‌خوارها رفتند. آدمخوارها آنها را گرفتند و در ديگ آب جوش انداختند. كمی بعد در اولين ديگ را برداشتند ديدند اولی از ترس مرده. در ديگ دومی را برداشتند ديدند از ترس بيهوش شده. در ديگ سوم را برداشتند، آخوندی كه توی ديگ بود، در حالی كه بدنش را مالش می‌‌داد سئوال کرد: ببخشيد روشور داريد؟
------------------------------

تو کلاس درس معلم گفت: بچه ها امروز ميخوام بهتون بگم  دو آدم اول دنيا چطور بوجود آمدند. يکی ازبچه ها گفت : خانم اونو ميدونيم . بگين سومين آدم دنيا چطور بوجود آمد.
------------------------------

روزی عبيد زاکانی  از کوچه ميگذشت، مردی را ديد که سگی راسخت ميزد. عبيد از او پرسيد : چرا سگ را ميزنی؟ آن مرد پاسخ داد اين سگ ناپاک به درون مسجد رفته، عبيد به او گفت : سگ را نزن چون نمي فهمد، اگر مانند ما بود هرگز پايش را در مسجد نمی گذاشت.
------------------------------

عروس جوان گريه كنان مي گفت: من نميتوانم اخلاق بد شوهرم را تحمل كنم. او آنقدر مرا عصباني و ناراحت كرده كه دارم لاغر مي شوم . عمه اش از او پرسيد: پس چرا او را ترك نمي كني؟
جواب داد: قصد اين كار را دارم ولي منتظرم تا او وزن مرا تا 50  كيلو پايين بياورد.
------------------------------

يه روز خدا تصميم مي گيره به سه تا از بنده هاي خودش چيزي بده. يك فرانسوي و يك آلماني و يك ایرانی رو انتخاب مي كنه و به فرانسوي مي گه: چي در این دنيا مي خواي؟ فرانسوي مي گه: خدايا، من يه همسايه دارم كه يه ويلاي بزرگ تو بندر مارسي داره، دلم مي خواد مثل اون ويلا رو تو مارسي داشته باشم. خدا بهش يه ويلا مثل همون تو مارسي مي ده.
خدا از آلماني مي پرسه: تو چه آرزويي داري؟ آلماني مي گه: خدايا! همسايه من يه بنز 600 مدل 2004 داره. خدا مي گه: مي خواي تو هم مثل اون بنز رو داشته باشي؟ آلماني ميگه آره و خدا يك بنز 600 مدل 2004 به اون مي ده. خدا از ایرانیه مي پرسه: تو چه آرزويي تو دنيا داري؟ ایرانیه مي گه: خدايا همسايه ما يه مزرعه بزرگ تو نجف آباد داره كه خيلي آباده. خدا مي گه: مي خواي يه مزرعه شبيه اون به تو بدم؟ ایرانیه مي گه: نه خداجون نمي خواد به من بدي، مال اونو ازش بگير.
------------------------------

پس از سالها جعبة سياه تانكي كه حسين فهميده رفته بود زيرش رو پيدا ميكنن، توش آخرين جملات حسين ضبط شده بود كه ميگفته: "...حاجي جون مادرت هل نده،...ده حاجي هل نده! نامرد، آخه اين همه نارنجك و كوفت و زهرمار بهم بستي، يك وقت بلا ملا سرم مياد.... حــــــــاجـــــي!
------------------------------

يه روز يه نفر ميره بهشت زهرا ميبينه تمام مرده ها روي قبرها نشستند . تعجب مي كنه . ميره از يكي از مرده ها سوال ميكنه چرا بيرون نشستي . ميگه سوالات شب اول قبر لو رفته گفتن بيرون باشيد تا خبرتون كنيم.
------------------------------

دزد مسلح جلوي مردي رو گرفت و اسلحه روي پيشوني‌اش گذاشت و گفت: هر چي پول داري بده وگرنه مغزتو داغون مي‌كنم. مرد گفت: پول نمي‌دهم. چون تو اين مملكت بدون مغز ميشه زندگي كرد، ولي بدون پول نمي‌شه.
------------------------------

مأمور سرشماري از زن پرسيد: چندتا بچه داري؟ زن گفت: چهار تا. پرسيد: چند سالشونه؟ زن گفت: هشت، هفت، شش و پنج!!! مأمور پرسيد: شوهرت چيكاره است؟ زن گفت: از پنج سال پيش كه اينترنت خريده دائماً پاي اينترنته!
------------------------------

دكتر نظام وظيفه پسر لاغري را معاينه كرد و در برگه نوشت: معاف، به دليل ضعف جسماني.
 پسر لاغر با خوشحالي گفت: آخ جون! فوري مي‏رم زن مي‏گيرم.
 دكتر نوشت: و همچنين ضعف عقلاني......
------------------------------

از شخصی می پرسند: ميدوني امام حسين كجا دفن شده؟
ميگه: نه.
ميگن: كربلا.
ميگه: اي خوشا به سعادتش
------------------------------

شخصی سنگ مينداخته تو صندوق صدقات، ازش ميپرسن: بابا اين چه كاريه ميكني؟! ميگه: ميخوام به انتفاضه كمك كنم!
------------------------------

شخصی اظهار نظر مي‌كرد: اين جلال  آل احمد كه هي ازش تعريف مي‌كنن، فقط يه كتاب خوب نوشته كه اسمش بوف كوره.
يكي گفت: بوف كور كه مال صادق هدايته!
او گفت: ديگه بدتر، يه كتاب خوب داره، اونم صادق هدايت براش نوشته!؟
-----------------------------

شخصی تلويزيون رو روشن ميكنه. كانال 1، قرآن. كانال 2، قرآن. كانال 3، قرآن. كانال 4، قرآن. كانال 5، قرآن. كانال 6، قرآن. پا ميشه تلويزيون رو ميبوسه ميذاره رو طاقچه!
-----------------------------

از زنی پرسیدند: فرق تو با حوا چيه؟
 ميگه هيچي... فقط شوهر اون آدم بود، شوهر من آدم نيست!؟
-----------------------------

از یک بسيجي ميپرسن: ميدوني خدا كيه؟
 ميگه: نماينده ولي فقيه در كائنات!
-----------------------------

از محصلی ميپرسن: امام اول كيه؟
کمی فکر ميكنه، ميگه: بابا يك راهنمايي بكنيد...
ميگن: شمشيرش معروفه
ميگه: آها... ZORO!
----------------------------

به یه بابایی میگن: شنیدی رئیسِ بهشت زهرا رو گرفتند؟
میگه نه! واسه چی؟
میگه: آخه سئوالهای شب اول قبر را فروخته.
----------------------------

سعيد حجاريان خطاب به جوانان جبهه مشارکت: قبلا گفته بودم ۷۰۰ سال حالا می گويم ۷۰ سال. آيا اگر بگوييم اصلاحات تا ۷۰ سال ديگر بايد ادامه يابد، شما راضی می‌شويد؟ پای كار می‌مانيد و ادامه می‌دهيد؟!
هفتاد سال صبر کنيد، اصلاحات پيروز می شود!
------------------------

جمعی به دعای باران به صحرا رفتند و اطفال دبستان را نیز با خود بردند. شخصی پرسید این طفلان را کجا می برید؟
گفتند برای دعا کردن که باران ببارد، زیرا دعای اطفال مستجاب است.
آن شخص گفت: اگر دعای اطفال مستجاب بود، یک معلم در همه عالم زنده نماندی.
-----------------------------

کشیشی وارد یکی از مجالس شد و روی نزدیک ترین صندلی لم داد. خانم صاحبخانه پرسید: عالیجناب، یک فنجان چای برای شما بیاورم؟
کشیش قرقر کنان جواب داد: چای نمی خواهم.
قهوه چطور؟  قهوه هم نمی خواهم.
خانم صاحبخانه که زن جهان دیده ای بود سر در گوشش گذاشت و آهسته پرسید: یک لیوان ویسکی با آب چطور؟
کشیش با قیافه ای خندان جواب داد: متشکرم، آب نمی خواهم.
----------------------------

روزی دو پيغمبر با هم راه ميرفتن , رو زمين يه 100 تومني پيدا ميكنن , اولي ميگه مال منه , دومي ميگه مال منه و .....  خلاصه حرفشون ميشه , بعد قرار ميذارن تاس بندازن , هر كي بيشتر آورد 100 تومني مال اون باشه.
اولي تاس ميندازه 6 مياره.
دومي تاس ميندازه 7 مياره.
اولي ميگه : خاك تو سرت , واسه 100 تومن معجزه كردي.
----------------------------

به يکي ميگن اذان بگو
طرف ميگه:از اولش؟
ميگن :بله
ميگه: از اول اولش
ميگن:بله
طرف ميگه:
تيک تاک، تيک تاک
---------------------------

مرد عابدی مقداری گندم به آسیاب برد تا آرد کند، آسیابان گفت: امروز وقت ندارم، برو فردا بیا. عابد گفت: من مردی با خدا و زاهدم، اگر گندم مرا آرد نکنی و دلم بشکند، دعا خواهم کرد تا خدا آسیابت را خراب کند.
آسیابان گفت: اگر راست میگویی دعا کن تا خدا گندمت را آرد کند که محتاج من نباشی.
---------------------------

پدری پسرش را نصیحت می کرد که: پسر جان اگر از محله ای رد شدی و صدای بزن و بکوب و مبارک باد شنیدی، فورا برو تو. عروسی است و یک شام خوب و مجانی گیرت میاد. کسی هم نمی فهمد که تو غریبه ای. هر کس فکر می کند تو از اقوام طرف دیگری.
اگر از محله ای رد شدی و صدای گریه و زاری شنیدی، برو تو. آنجا روضه خوانی است و لااقل یک چای و سیگار مجانی گیرت می آید. شانس بیاری، نهار هم به تو می دهند.
ولی اگر از جایی شنیدی چند نفر صدا می زنند یا علی.... یا علی... بیخود داخل نشو و وقتت را تلف نکن. حتما چند نفر زور می زنند که یخچالی را از پله ها بالا ببرند.
---------------------------

کشیشی برای بچه ها موعظه می کرد و راجع به پیدایش انسان و خلقت بشر روایاتی می گفت. یکی از بچه ها که پدرش استاد علوم طبیعی بود و از پدرش در این باره حرف هایی شنیده بود، از این اختلاف عقیده تعجب کرده، بلند شد و گفت:
پدر مقدس! ولی بابای من می گوید که ما از نسل میمون هستیم.
کشیش اورا با اشاره دست وادار به نشستن کرد و جواب داد:
پسر جان! امور خانوادگی شما به ما مربوط نیست.
---------------------------

داش غلام آخر عمری توبه کرده و به زیارت حج عازم شد.
در آنجا شرطه ها در جیبش بطری ویسکی پیدا کرده و او را می گیرند.
گفت والا راستش من روماتیسم دارم، نمیتوانم هفت بار دور کعبه بچرخم. این را که می خورم، کعبه دور من می چرخد و زیارتم قبول می شود.
---------------------------  

روزی شخصی در شهر ادعا می کرد که من خدا هستم. مردم شهر وی را نزد حاکم می برند. حاکم برای اینکه او را بترساند به او می گوید که پارسال مردی دیگر ادعا می کرد که پیغمبر است و من دستور دادم او را کشتند.
این شخص جواب داد:
کار خوبی کردی، چرا که او فرستاده من نبود.
---------------------------

مردی سکته کرده و پایش فلج شده بود. رفت به حرم امام رضا و در زاویه شرقی حرم معتکف شد تا علاج خود را از امام بگیرد.
پس از چندین شبانه روز راز و نیاز، احساس کرد حضور قلبی پیدا کرده و چه بسا شفای خود را به زودی بگیرد.
ناگهان زنی پیدا شد که در جوار او اطراق کرده و شروع به گریه و زاری که: ای امام شفای خود را از تو می خواهم. چندین سال است که بچه دار نمی شوم و شوهرم قصد طلاق من را دارد.
مرد که دید با این ترتیب حواس امام بکلی پرت خواهد شد و زحمات چند روزه اش به هدر میرود، به زن روکرده و می گوید:
خواهر جان، این جا قسمت ارتوپدی است. بخش زنان و زایمان آنطرف است.