در شهري در آمريكا، آرايشگري زندگي ميكرد كه سالها بچهدار نميشد. او نذر كرد كه اگر بچهدار شود، تا يك ماه سر همه مشتريان را به رايگان اصلاح كند. بالاخره خدا خواست و او بچهدار شد! روز اول يك شيريني فروش وارد مغازه شد. پس از پايان كار، هنگامي كه قناد خواست پول بدهد، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، يك جعبه بزرگ شيريني و يك كارت تبريك و تشكر از طرف قناد دم در بود. روز دوم يك گل فروش به او مراجعه كرد و هنگامي كه خواست حساب كند، آرايشگر ماجرا را به او گفت. فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، يك دسته گل بزرگ و يك كارت تبريك و تشكر از طرف گل فروش دم در بود. روز سوم يك مهندس ايراني به او مراجعه كرد. در پايان آرايشگر ماجرا را به او گفت و از گرفتن پول امتناع كرد. حدس بزنيد فرداي آن روز وقتي آرايشگر خواست مغازهاش را باز كند، با چه منظرهاي روبرو شد؟ چهل تا ايراني، همه سوار بر آخرين مدل ماشين، دم در سلماني صف كشيده بودند و غر ميزدند كه پس چرا اين مردك الاغ مغازهاش را باز نميكنه.
------------------------------
زن ملا مشغول پر کندن چند مرغ بود. گربه ای آمد و یکی از مرغ ها را قاپید و فرار کرد. زن فریاد زد: ملا، گربه مرغ را برد. ملا از توی یکی از اتاق ها با صدای بلند گفت: قرآن را بیاور! گربه تا این را شنید مرغ را انداخت و فرار کرد. گربه های دیگر دورش جمع شدند و با افسوس پرسیدند: تو که این همه راه مرغ را آوردی چرا آنرا انداختی؟ گربه گفت: مگر نشنیدید گفت قرآن را بیاور؟ گربه ها گفتند قرآن کتاب آسمانی آنهاست به ما گربه ها چه ربطی دارد؟ گربه گفت اشتباه شما همین جاست، ملا می خواست آیه ای پیدا کند و بگوید از این به بعد گوشت گربه حلال است و نسل مان را از روی زمین بردارد.
------------------------------
به غضنفر میگن می تونی یه آیه مثل قرآن بیاری؟ میگه بله! هل تفکرون نحن خلقناکم بیضه و بیضا؟ میگن یعنی چی ؟ میگه: آیا فکر می کنید ما شما را همین طور تخمی تخمی آفریدیم؟
------------------------------
یک نفر داشته خیلی محکم، سفت و با زور وضو می گرفته. رفیقش بهش می گه وضو می گیری درست، ولی چرا اینقدر محکم می گیری. میگه می خوام چنان محکم وضو بگیرم که هیچ گوزی نتونه باطلش کنه.
------------------------------
شيخي را پرسيدند اسلام چيست؟ شيخ گفت: اسلام ديني است كه اگر در آن داخل شوي سر آلتت ببرند و اگر از آن خارج شوي سر خودت را.
------------------------------
بهلول را گفتند: فرق "مستراح" و "منبر" چیست؟ گفت: در اصلشان فرقی نیست. هرکس که نخواهد در "جمع" بریند، در آن رود؛ و هرکس که بخواهد "برجمع" بریند، بر این رود!
------------------------------
یه بابایی میره برای ریاست جمهوری در ایران ثبت نام کنه بهش میگن مرد حسابی تو که سواد نداری! میگه مگه ریدن به کشور سواد میخواد؟
------------------------------
تست فيزيك كنكور: سرعت نور چه قدر است؟ 1- بد نيست 2- خوب است 3- الحمدالله 4- تو خوبي؟
------------------------------
به غضنفر ميگن: واجبي چيست؟ ميگه: پودريست باستاني كه در حداكثر 5 دقيقه ميرزاكوچك خان جنگلي را به دكتر الهي قمشه اي تبديل مي كند.
------------------------------
اگر بنزین تمام کردی، در باک را باز کن و بشاش توش. کی به کیه، شاید راه افتاد. دیگه از چرخ مملکت که سنگین تر نیست که ریدن توش و هنوز می چرخه!
------------------------------
بنده خدائي همیشه دعا می کرد که بعد از مرگ با امامان همنشین بشه. وقتی میمیره، میاد به خواب پسرش. پسر میپرسه: جات خوبه پدر؟ میگه: نه بابا پدرم در اومد! هر روز صبح که پا میشم، بعد از نماز صبح، اول باید پانسمان سرعلی رو عوض کنم. بعد به امام حسین آب بدم، بعدش پوشک علی اصغر رو عوض کنم، بعدش رقیه رو از مهد کودک بیارم، بعدش برای زین العابدین سوپ درست کنم، بعدش به کفترهای امام رضا دون بدم، بعدش برم زندان ملاقات امام حسن عسکری، آخر شبم خسته و کوفته باید برم دنبال مهدی بگردم و .......
------------------------------
بالاخره
دكتر وارد شد، با نگاهي خسته، ناراحت و جدي. دكتر در حالي كه
قيافه نگراني به خودش گرفته بود گفت: 'متاسفم كه بايد حامل خبر
بدي براتون باشم, تنها اميدي كه در حال حاضر براي عزيزتون باقي
مونده، پيوند مغزه.'اين عمل، كاملا در مرحله أزمايش، ريسكي و
خطرناكه ولي در عين حال راه ديگه اي هم وجود نداره, بيمه كل
هزينه عمل را پرداخت ميكنه ولي هز ينه مغز رو خودتون بايد
پرداخت كنين.' اعضا خانواده در سكوت مطلق به گفته هاي دكتر گوش
مي كردن, بعد از مدتي بالاخره يكيشون پرسيد: ' خب, قيمت يه مغز
چنده؟' دكتر بلافاصله جواب داد: '5000$ براي مغز يك مرد و 200$
براي مغز يك زن.'
موقعيت نا جوري بود, أقايون داخل اتاق سعي مي كردن نخندن و
نگاهشون با خانمهاي داخل اتاق تلاقي نكنه, بعضي ها هم با
خودشون پوز خند مي زدن! بالاخره يكي طاقت نياورد و سوالي كه
پرسيدنش آرزوي همه بود از دهنش پريد كه: 'چرا مغز آقايون
گرونتره؟'
دكتر با معصوميت بچگانه اي براي حضار داخل اتاق توضيح داد كه:
'اين قيمت استاندارد عمله! بايد يادآوري كنم كه مغز خانمها چون
استفاده ميشه، خب دست دومه و طبيعتا ارزونتر!.
------------------------------
یه روز احمدي نژاد راه افتاد هلک و هلک رفت آمریکا. وضعیت اونجا رو که دید، توی دلش، جوری که بقیه متوجه اون نشن از آمریکا خوشش اومده، گفت: عجب پیشرف، چه نظمی، چه سیستم اداری منظمی، چه تشکیلاتی... بعد رفت پیش اوباما و ازش پرسید: اقا دمتون گرم! شما چکار کردین که اینقدر پیشرفت کردین؟ البته مرگ بر آمریکا! اوباما گفت: ببین! کارهای ما مثل کارهای شما هرتی پرتی نیست. ما وقتی میخوایم وزیر انتخاب کنیم، از همشون تست هوش میگیریم، باهوشترین و به درد بخورترین اونها رو انتخاب میکنیم. نه هر ننه قمری را! الان برات تست میکنم حالشو ببری! اوباما زنگ زد به هیلاری کلینتون گفت: هیلاری جان! عزیزم یه نوک پا بیا دفتر من، کارت دارم..
اوباما به هیلاری گفت: یه سوال ازت میپرسم، 30 ثانیه زمان داری که جواب بدی. "اون کیه که زادهی پدر و مادرته، اما برادر و خواهرت نیست؟"
احمدي نژاد خودش هم هنگ کرد و توی جواب موند که یهو هیلاری گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!
احمدي نژاد کف کرد و سریع برگشت ايران و زنگ زد به متكي، وزیر خارجه و گفت: آب دستته بذار زمین بیا اینجا کارت دارم!
وقتی متكي اومد کلی داد و هوار راه انداخت و حنجره پاره کرد که: خاک بر سرت. آخه این چه وضع مملکته. این چه وضع جهانه! مثلا تو وزیر امور خارجهای! خجالت بکش. یه سوال ازت میپرسم، سه روز فرصت داری جواب بدی وگرنه میفرستمت جایی که عرب نی انداخت....
بعد پرسید: اون کیه که زادهی پدر و مادرت هست، اما برادر و خواهرت نیست؟
متكي عزا گرفت که عجب سوال خفنی. خلاصه رفت و هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. یهو یادش افتاد بره پیش حجاريان، از نخبههای مزدور بدبخت استکباری کشورش که چند سال قبل بازنشستهاش کردن و از اون بپرسه. وقتی حجاريان رو دید گفت: ای بدبخت غربزده، بگو ببینم: اون کیه که زادهی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟
حجاريان سریع گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!
متكي کلی حال کرد و از ذوقش سریع رفت پیش احمدي نژاد و گفت: کجایی محمود که جواب رو پیدا کردم..
احمدي نژاد گفت: خوب بگو ببینم: اون چه کسیه که زادهی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟ متكي گفت: خوب معلومه، حجاريان دیگه .احمدي نژاد عصبانی شد و داد زد: نه احمق، نه گیج! اون هیلاری کلینتونه، هیلاری کلینتون!
------------------------------
آخوندی بالای منبر داشت آسمون ریسمون میبافت و به امّت همیشه در صحنه سفارش میکرد که: وقتي آب ميخوريد سه تا بسم الله بگيد، چون تو آب 3 تا جن وجود داره، 1 اوکسيجن و 2 تا هيدروجن!
------------------------------
يه بار حضرت نوح و حضرت آدم و شيطان با همديگه حرف مي زدن و براي کم کردن روي همديگه ادعا مي کردند. حضرت آدم مي گه: من قدبلندترين موجودي هستم که خدا آفريده. حضرت نوح مي گه من بيشترين عمر رو در ميان آفريدگان خداوند کردم. شيطان هم مي گه من دروغگوترين موجودي هستم که خداوند آفريده. قرار مي شه سه تائي برن پيش خدا و از خداوند بخوان که درباره ادعاي اون ها داوري کنه، اول آدم مي ره و بعد از چند لحظه مي آد بيرون و مي گه: خداوند قبول کرد که من بلندقد ترين موجودي هستم که وی آفريده. بعد، حضرت نوح: خداوند قبول کرد که من بيشترين عمر رو در ميان آفريدگان خدا کردم. بعد، شيطان مي ره پيش خدا و بعد از چند لحظه با عصبانيت مي آد بيرون و از اون دو تا مي پرسه: اين احمدي نژاد فلان فلان شده کيه که رو دسته ما بلند شده؟!؟!
------------------------------
جديدترين ضرب المثل چيني مي گويد: يک ايراني اگر هواپيمايش سقوط نکند، از حوادث رانندگي جان سالم به در ببرد، زندانی و شکنجه نشود، آلودگي هوا زنده اش بگذارد، زلزله زير آوار لهش نکند و در گودال وسط چهارراه ناپدید نشود، حتماً از خوشحالي خواهد مرد.
------------------------------
یک نفر طوطیش رو گم میکنه، میره کلانتری میگه من طوطیم رو گم کردن مسئولین کلانتری میگن خوب ما چکار کنیم؟ طرف میگه هیچی اگر گرفتید بدونید که فحش هایی که به آخوندها و امامها میده نظر شخصی خودشه به من ربطی نداره.
------------------------------
اهالی روستایی زنگ میزنند تهران میگویند برای ما یک امام جماعت جدید بفرستید. از تهران میپرسند پس با اون امام جماعت قبلی چکار کردید؟ اهالی روستا میگویند کشتیم باهاش امامزاده درست کردیم.
------------------------------
هفت سين جمهوري اسلامي: سنگسار، سرکوب، سانسور، سلول، سياهچال، سوگواري، سياه پوشي و سينه زني.
------------------------------
يه يارو زنگ ميزنه پيتزا فروشي ميگه يه پيتزا مي خواستم. فروشنده ميگه . به نام ... ؟ يارو ميگه، آخ آخ ببخشيد، به نام خدا، يه پيتزا مي خواستم.
------------------------------
بسيجيه ميره لاس وگاس، زنگ ميزنه به خانمش ميگه: فكر كنم شهيد شدم؟! خانمش ميگه چرا؟ ميگه: آخه اينجا بهشته.
------------------------------
روي ديوار بهشت نوشته شده: لعنت بر پدر و مادر كسي كه در اين مكان سيب بخورد.
------------------------------
يارو پول نداشته دماغشو عمل كنه، با دست دماغشو ميگيره بالا بهش تافت ميزنه!!...
------------------------------
غضنفر رفت تعليم رانندگي رفيقش پرسيد چطور بود؟ گفت: گفت خوب بود ولي مربيه خيلي مذهبي بود. هر طرف من مي پيچيدم مي گفت يا امام رضا يا ابوالفضل.
------------------------------
خداوند هيچ موقع از تو سوال نمي كنه چه نوع ماشيني روندي؟ اما حتما از تو خواهد پرسيد چند نفر پياده را به مقصد رساندي....... قابل توجه دخترها كه هر چي بوق ميزني ناز ميكنن...... نميدونن هدف پسرها الهيه.
------------------------------
شیخ صدوق در کمال الدین از ابی عمیر و او از ابن اذینه روایت کرده که گفت: حضرت صادق فرمود: پدرم فرمود: جدم امیر المومنین صلوات الله علیه فرمود :پيش از ظهور منجي، مردي قدبلند و سياه در غرب به حکومت مي رسد که نشانه اي آشکار از جدم ابا عبدلله با اوست. لشگر او قويترين لشکر روي زمين است و اين لشگر سرزمين کربلا را به تصرف در مياورد تا زمينه ظهور منجي را آماده سازد. او خون مدعيان دروغين جانشيني جدم اميرالمومنین را در نجف و قم به زمين مي ريزد و نائبان دروغين مهدي را رسوا مي سازد. او پس از تسلط بر کربلا و نجف به سوي ري تاخته و فرمانرواي يک دست را که خود را به دروغ به ما منتسب مي کند نابود خواهد کرد. در آن زمان شيعيان ما نبايد شک کنند که اوباماست.
(بحار الانوار - جلد سیزدهم - باب سی ام)
------------------------------
درس اول:
يه روز مسوول فروش، منشي دفتر، و مدير شرکت براي ناهار به سمت سلف قدم مي
زدند…
يهو يه چراغ جادو روي زمين پيدا مي کنن و روي اون رو مالش ميدن
و جن چراغ ظاهر ميشه… جن ميگه: من براي هر کدوم از شما يک آرزو
برآورده مي کنم… منشي مي پره جلو و ميگه: اول من، اول من! من
مي خوام که توي باهاماس باشم، سوار يه قايق بادباني شيک باشم و
هيچ نگراني و غمي از دنيا نداشته باشم! پوووف! منشي ناپديد
ميشه ... بعد مسوول فروش مي پره جلو و ميگه: حالا من، حالا من
من مي خوام توي هاوايي کنار ساحل لم بدم، يه ماساژور شخصي و يه
منبع بي انتهاي نوشيدني! داشته باشم و تمام عمرم حال کنم ...
پوووف! مسوول فروش هم ناپديد ميشه… بعد جن به مدير ميگه: حالا
نوبت توئه… مدير ميگه: من مي خوام که اون دو تا هر دوشون بعد
از ناهار توي شرکت باشن!!!
نتيجه: اخلاقي اينکه هميشه اجازه بده که رئيست اول صحبت کنه!
درس دوم :
يه روز يه کشيش به يه راهبه پيشنهاد مي کنه که با ماشين برسوندش به مقصدش.
راهبه سوار ميشه و راه ميفتن. چند دقيقه بعد راهبه پاهاش رو
روي هم ميندازه و کشيش زير چشمي يه نگاهي به پاي راهبه
ميندازه. راهبه ميگه: پدر روحاني، روايت مقدس
۱۲۹
رو به خاطر بيار.!
کشيش قرمز ميشه و به جاده خيره ميشه. چند
دقيقه بعد بازم شيطون وارد عمل ميشه و کشيش موقع عوض کردن
دنده، بازوش رو با پاي راهبه تماس ميده.! راهبه باز ميگه: پدر
روحاني! روايت مقدس
۱۲۹
رو به خاطر بيار!! کشيش زير لب يه فحش ميده و بيخيال ميشه و
راهبه رو به مقصدش مي رسونه. بعد از اينکه کشيش به کليسا بر مي
گرده سريع ميدوه و از توي کتاب روايت مقدس
۱۲۹
رو پيدا مي کنه و مي بينه که نوشته: به پيش برو و عمل خود را
پيگيري کن. کار خود را ادامه بده و بدان که به جلال و شادماني
که مي خواهي ميرسي!!!
نتيجه اخلاقي اينکه اگه توي شغلت از اطلاعات شغلي خودت کاملا
آگاه نباشي، فرصتهاي بزرگي رو از دست ميدي!!!
درس سوم :
بلافاصله بعد از اينکه زن پيتر از زير دوش حمام بيرون اومد پيتر وارد حمام شد.
همون موقع زنگ در خونه به صدا در اومد. زن پيتر يه حوله دور
خودش پيچيد و رفت تا در رو باز کنه.
همسايه شون -رابرت- پشت در ايستاده بود. تا رابرت زن پيتر رو
ديد گفت: همين الان
۱۰۰۰
دلار بهت ميدم اگه اون حوله رو بندازي زمين! بعد از چند لحظه،
زن پيتر حوله رو ميندازه و رابرت چند ثانيه تماشا مي کنه و
۱۰۰۰ دلار به زن پيتر ميده و ميره.! زن دوباره حوله رو دور خودش پيچيد و برگشت. پيتر
پرسيد: کي بود زنگ زد؟ زن جواب داد: رابرت همسايه مون بود.
پيتر گفت: خوبه. چيزي در مورد
۱۰۰۰
دلاري که به من بدهکار بود گفت؟!!
نتيجه اخلاقي: اگه شما اطلاعات حساس مشترک با کسي داريد که به
اعتبار و آبرو مربوط ميشه، هميشه بايد در وضعيتي باشيد که
بتونيد از اتفاقات قابل اجتناب جلوگيري کنيد !!!
درس چهارم :
من خيلي خوشحال بودم! من و نامزدم قرار ازدواجمون رو گذاشته
بوديم والدينم خيلي کمکم کردند دوستانم خيلي
تشويقم کردند و نامزدم هم دختر فوق العاده اي بود.
فقط يه چيز من رو يه کم نگران مي کرد و اون هم خواهر نامزدم
بود.! اون دختر باحال، زيبا و جذابي بود که گاهي اوقات بي پروا
با من شوخي هاي ناجوري مي کرد و باعث مي شد که من احساس راحتي
نداشته باشم. يه روز خواهر نامزدم با من تماس گرفت و از من
خواست که برم خونه شون براي انتخاب مدعوين عروسي! سوار ماشينم
شدم و وقتي رفتم اونجا اون تنها بود و بلافاصله رک و راست به
من گفت: اگه همين الان
۵۰۰
دلار به من بدي بعدش حاضرم با تو
.........! من شوکه شده بودم و نمي تونستم حرف بزنم.
اون گفت: من ميرم توي اتاق خواب و اگه تو مايل به اين کار هستي
بيا پيشم. وقتي که داشت از پله ها بالا مي رفت من بهش خيره شده
بودم و بعد از رفتنش چند دقيقه ايستادم و بعد به طرف در
ساختمون برگشتم و از خونه خارج شدم.! يهو با چهره نامزدم و
چشمهاي اشک آلود پدر نامزدم مواجه شدم!!!
پدر نامزدم من رو در آغوش گرفت و گفت: تو از امتحان ما موفق
بيرون اومدي.! ما خيلي خوشحاليم که چنين دامادي داريم و هيچکس
بهتر از تو نمي تونستيم براي دخترمون پيدا کنيم به خانوادهء ما
خوش اومدي!!!
نتيجه اخلاقي: هميشه کيف پولتون رو توي داشبورد ماشينتون
بذاريد!!!
درس پنجم :
يه شب خانم خونه به خونه بر نميگرده و تا صبح پيداش نميشه! صبح
بر ميگرده خونه و به شوهرش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي از
دوستهاي صميميش (مونث) بمونه.
شوهر بر ميداره به
۲۰
تا از صميمي ترين دوستهاي زنش زنگ ميزنه ولي هيچكدومشون حرف
خانم خونه رو تاييد نميكنن! يه شب آقاي خونه تا صبح برنميگرده
خونه. صبح وقتي مياد به زنش ميگه كه ديشب مجبور شده خونه يكي
از دوستهاي صميميش (مذكر) بمونه... خانم خونه بر ميداره به
۲۰
تا از صميمي ترين دوستهاي شوهرش زنگ ميزنه :
۱۵
تاشون تاييد ميكنن كه آقا تمام شب رو خونهء اونا مونده!
۵
تاي ديگه حتي ميگن كه آقا هنوزم خونه اونا پيش اوناست!!!
نتيجه اخلاقي: يادتون باشه كه مردها دوستهاي بهتري هستند!
درس ششم:
چهار تا دوست كه
۳۰ سال بود همديگر رو نديده بودند توي يه
مهموني همديگه رو مي بينن و شروع مي كنن در مورد زندگي هاشون
براي همديگه تعريف كنن... بعد از مدتي يكي از اونا بلند ميشه
ميره دستشويي. سه تاي ديگه صحبت رو مي كشونن به تعريف از
فرزندانشون: اولي: پسر من باعث افتخار و خوشحالي منه. اون توي
يه كار عالي وارد شد و خيلي سريع پيشرفت كرد. پسرم درس اقتصاد
خوند و توي يه شركت بزرگ استخدام شد و پله هاي ترقي رو سريع
بالا رفت و حالا شده معاون رئيس و اونقدر پولدار شده كه حتي
براي تولد بهترين دوستش يه مرسدس بنز بهش هديه داد!
دومي: جالبه. پسر من هم مايه افتخار و سرفرازي منه. توي يه
شركت هواپيمايي مشغول به كار شد و بعد دوره خلباني گذروند و
سهامدار شركت شد و الان اكثر سهام اون شركت رو تصاحب كرده.
پسرم اونقدر پولدار شد كه براي تولد صميميترين دوستش يه
هواپيماي خصوصي بهش هديه داد !!!
سومي: خيلي خوبه. پسر من هم باعث افتخار من شده ... اون توي
بهترين دانشگاههاي جهان درس خوند و يه مهندس فوق العاده شد.
الان يه شركت ساختماني بزرگ براي خودش تاسيس كرده و ميليونر
شده. پسرم اونقدر وضعش خوبه كه براي تولد بهترين دوستش يه
ويلاي
۳۰۰۰
متري بهش هديه داد!
هر سه تا دوست داشتند به همديگه تبريك مي گفتند كه دوست چهارم
برگشت سر ميز و پرسيد اين تبريكات به خاطر چيه؟! سه تاي ديگه
گفتند: ما در مورد پسرهامون كه باعث غرور و سربلندي ما شدن
صحبت كرديم راستي تو در مورد فرزندت چي داري تعريف كني؟!
چهارمي گفت: دختر من رقاص کاباره شده و شبها با دوستاش توي يه
كلوپ مخصوص كار ميكنه! سه تاي ديگه گفتند: اوه مايه خجالته چه
افتضاحي !!!
دوست چهارم گفت: نه! من ازش ناراضي نيستم. اون دختر منه و من
دوستش دارم. در ضمن زندگي بدي هم نداره. اتفاقا همين دو هفته
پيش به مناسبت تولدش از سه تا از صميمي ترين دوست پسراش يه
مرسدس بنز و يه هواپيماي خصوصي و يه ويلاي
۳۰۰۰
متري هديه گرفت !!!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت به چيزي كه كاملا در موردش مطمئن نيستي
افتخار نكن !!!
درس هفتم:
توي اتاق رختكن كلوپ گلف، وقتي همه آقايون جمع بودند يهو يه
موبايل روي يه نيمكت شروع ميكنه به زنگ زدن. مردي كه نزديك
موبايل نشسته بود دكمه اسپيكر موبايل رو فشار ميده و شروع مي
كنه به صحبت. بقيه آقايون هم مشغول گوش كردن به اين مكالمه
ميشن ...
مرد: الو؟ صداي زن اونطرف خط: الو سلام عزيزم. تو هنوز توي
كلوپ هستي؟ مرد: آره! زن: من توي فروشگاه بزرگ هستم اينجا يه
كت چرمي خوشگل ديدم كه فقط
۱۰۰۰
دلاره! اشكالي نداره اگه بخرمش؟
مرد : نه. اگه اونقدر دوستش داري اشكالي نداره!
زن: من يه سري هم به نمايشگاه مرسدس بنز زدم و مدلهاي جديد
۲۰۰۶ رو ديدم. يكيشون خيلي قشنگ بود قيمتش
۲۶۰۰۰۰ دلار بود !
مرد: باشه. ولي با اين قيمت سعي كن ماشين رو با تمام امكانات
جانبي بخري!
زن: عاليه. اوه يه چيز ديگه اون خونه اي رو كه قبلا
ميخواستيم بخريم دوباره توي بنگاه گذاشتن براي فروش. ميگن
۹۵۰۰۰۰
دلاره
مرد: خب… برو تا فروخته نشده پولشو بده. ولي سعي كن
۹۰۰۰۰۰ دلار بيشتر ندي!!!
زن: خيلي خوبه. بعدا مي بينمت عزيزم. خداحافظ
مرد: خداحافظ
بعدش مرد يه نگاهي به آقايوني كه با حسرت نگاهش ميكردن ميندازه
و ميگه: كسي نميدونه كه اين موبايل مال كيه؟!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت موبايلتونو جايي جا نذارين !!!
درس هشتم:
يه زوج
۶۰ ساله به مناسبت سي و پنجمين سالگرد ازدواجشون
رفته بودند بيرون كه يه جشن كوچيك دو نفره بگيرن. وقتي توي
پارك زير يه درخت نشسته بودند يهو يه فرشته كوچيك خوشگل جلوشون
ظاهر شد و گفت: چون شما هميشه يه زوج فوق العاده بودين و تمام
مدت به همديگه وفادار بودين من براي هر كدوم از شما يه دونه
آرزو برآورده ميكنم! زن از خوشحالي پريد بالا و گفت:چه عالي!
من ميخوام همراه شوهرم به يه سفر دور دنيا بريم. فرشته چوب
جادوييش رو تكون داد و پوف! دو تا بليط درجه اول براي بهترين
تور مسافرتي دور دنيا توي دستهاي زن ظاهر شد! حالا نوبت شوهر
بود كه آرزو كنه. مرد چند لحظه فكر كرد و گفت: اين خيلي
رمانتيكه ولي چنين بخت و شانسي فقط يه بار توي زندگي آدم پيش
مياد! بنابراين خيلي متاسفم عزيزم آرزوي من اينه كه يه همسري
داشته باشم كه
۳۰ سال از من كوچيكتر باشه. زن و فرشته جا خوردند و خيلي دلخور شدند.
ولي آرزو آرزوئه و بايد برآورده بشه. فرشته چوب جادوييش رو
تكون داد و پوف! مرد
۹۰
سالش شد!!!
نتيجه اخلاقي: مردها ممكنه زرنگ و بدجنس باشند، ولي فرشته ها
زن هستند !!!
درس نهم:
يه مرد
۸۰ ساله ميره براي چك آپ. دكتر ازش در مورد
وضعيت فعليش مي پرسه و پيرمرد با غرور جواب ميده: هيچوقت به
اين خوبي نبودم. تازگيا با يه دختر
۲۵ ساله ازدواج كردم و حالا باردار شده و كم كم داره موقع زايمانش
ميرسه. نظرت چيه دكتر؟!
دكتر چند لحظه فكر ميكنه و ميگه: خب بذار يه داستان برات
تعريف كنم. من يه نفر رو مي شناسم كه شكارچي ماهريه. اون
هيچوقت تابستونا رو براي شكار كردن از دست نميده.. يه روز كه
مي خواسته بره شكار از بس عجله داشته اشتباهي چترش رو به جاي
تفنگش بر ميداره و ميره توي جنگل! همينطور كه ميرفته جلو يهو
از پشت درختها يه پلنگ وحشي ظاهر ميشه و مياد به طرفش شكارچي
چتر رو مي گيره به طرف پلنگ و نشونه مي گيره و ….. بنگ! پلنگ
كشته ميشه و ميفته روي زمين!!! پيرمرد با حيرت ميگه: اين امكان
نداره! حتما يه نفر ديگه پلنگ رو با تير زده!
دكتر يه لبخند ميزنه و ميگه: دقيقا منظور منم همين بود!!!
نتيجه اخلاقي: هيچوقت در مورد چيزي كه مطمئن نيستي نتيجه كار
خودته ادعا نداشته نباش
------------------------------
سرپرست وزارت آموزش و پرورش می گوید: "کتاب درسی دختران و پسران باید جدا شود". البته اینکه چرا خداوند بزرگوار برای دختران، پسران، مردان و زنان یک کتاب فرستاده از اسرار است و اسرار الهی را نه سرپرست وزارت آموزس و پرورش می داند و نه دختران و پسران.
احتمالا در کتاب درسی دختران، داستان دهقان فداکار اینگونه خواهد شد: .... صغرا خانم فداکار خیلی ناراحت شد. اول خواست پیراهنش را در بیاورد ببندد به چوبدستی و آتش بزند. بعد یادش آمد لخت می شود و اگر چشم مسافران نامحرم به او بیفتد، خدا او را با چوبدستی اش در آتش جهنم می اندازد. بعد خواست از چادرش استفاده کند، یاد موهایش افتاد. سپس متوجه شد لازم نیست مثل مرد ها به هر بهانه ای لخت شود، او زن است و خدا به او عقل داده، لذا نفت فانوسش را روی چوبدستی ریخت و آن را آتش زد، و چون دویدن برای زن بد است، سلانه سلانه به طرف قطار رفت. اما دیگر دیر شده بود و قطار با سنگ ها برخورد کرده و همه مسافران شهید شدند. انالله و انا الیه راجعون.
------------------------------
وزارت ارشاد شعر "اتل، متل، توتوله" را به دلايل زير ممنوع اعلام كرد:
1. وجود كلمات توتوله، پستان و تحريك كودكان
2. استفاده از كشور هندوستان
3. زن كردي
4. ترويج بي حجابي
و شعر اصلاح شده آن را به شرح زیر منتشر کرد: اتل متل زباله، گاو حسن باحاله، هم شير داره هم آستين، شيرشو بردن فلسطين، بگير يك زن راستين، اسمشو بذار حكيمه، كه چادرش ضخيمه.
------------------------------
به دنبال انتشار کاریکاتور های حضرت محمد و جهاد اسلام عزیز علیه کفر دانمارکی، از جمله پیروزی هایی که در این قضیه بزرگ نصیب سپاه اسلام گردید، تبدیل نام شیرینی دانمارکی به شیرینی گلمحمدی می باشد!!!!
پیروزی دوم که در
غذه علیه
سخرانی پاپ نصیب اسلام عزیز گردید، بدین قرار می باشد: رهبر
عظیم انقلاب آقای خامنه ای طی سخنرانی پر شوری فرمودند که ما
باید لغت "پاپ" را از فرهنگ ایران خارج نماییم و به جای "پاپ
کرن" بگوییم چس فیل!!!!
------------------------------
بوش و بلر و احمدي نژاد ميميرند ميروند
جهنم. پس از مدتی دلشون براي كشور
خودشون تنگ ميشه و ميرن
نزد
شيطان و درخواست می کنند که
بگذاره به كشورشون زنگ بزنند. شيطان ميگه باشه ولي
گرونه ها، بوش 5 دقيقه حرف ميزنه. شيطان ميگه 100 ميليون
دلار. بلر 3 دقيقه حرف ميزنه شيطان مبگه 20 ميليون پوند. احمدي
نژاد ميره نيم ساعت حرف ميزنه. شيطان ميگه مجاني بود. بوش و
بلر اعتراض مي
کنن ميگن. شيطان ميگه از جهنم به جهنم زنگ
زدن تلفن داخلي حساب مي شه.
------------------------------