کارگران
کودکان
زنان هنر
و ادبیات
لطیفه
تصاویر
کامپیوتر
سایت های دیگر
کلیپ و صدا
مکانی برای احزاب
اخبار روز از پیک ایران
اخبار سایت بی
طرف
اخبار رادیو فردا
خارجی
آرشیو
صفحه نخست
______________________________________________________________
2007-08-13
دربارهي كتاب «در را ببند، آنقدر زندگي كن تا بميري»
احمد زاهدي لنگرودي
ahmadzahedi@gmail.com
در اين زمان دشوار كه زيستن و حق حيات به انگيزهي سركوب مردم توسط حاكمان و آزادي بيان به اسطورهاي هيچگاه نبوده و بيشتر دربارهاش شنيده، مبدل شده. انتشار مجموعه شعري كوچك در سكوت و با بيادعايي و البته داعيهداري فراوان از نوع خود! جاي تامل بسيار دارد. كتاب «در را ببند، آنقدر زندگي كن تا بميري» با اين عنوان طولاني و محتوايي غافلگير كننده، نخستين مجموعهي شعر مشترك ميثاق بنيمهد و ابراهيم پور باقر است. اين دو جوان ماياكوفسكيوار سعي كردهاند. بر شانههاي صفي از بزرگان ادبيات از رودكي تا نصرت رحماني ايستاده و ضمن حفظ اصالت مدرنيسم و نفي انديشهي لامكان و لازمان و «لامصب» موسوم به پست مدرن چنين دربارهي خود به قضاوت مينشيند: «بلوغ ادعايي ما در چيست؟ در سير هنر ساقي مسلك امروز كه وزنش را با سنگ ترازوي عوام زدگي ميسنجند؟ آيا بلوغ ما نيز جنسي از همين اجناس بازار بورس جهاني است؟ و يا جنسيتي كاملاً دگرگونه دارد. درويش مسلك و سالك منش است تا بنشيند كنج لانهي پستش و دائم غر بزند كه عوام بيشعورند و برج افلاك ما را نميفهمند!» *
شعر در كتاب «در را ببند،...» دقيقاً همانند اين است كه در دستي عصبي تيغي قرار دهيم. و البته چنان كه اعتراف ميكند هنوز پاي در كلاسيسم دارد. و كلاسيسمي از همان جنس كه ذكرش رفت. **
شاعراني كه «در را ميبندند» فرياد مياورند كه كلاسيسيم مورد نظرشان از جنسي ديگر گونه خواهد است! است چرا كه كتاب منتشر شده و خواهد، چرا كه هنوز تا دستيابي به كلاسيسمي كه در صلابت و تناسب و توازنش و در زيبايي و تيپيكال بودنش به هيچ عنوان رنگ عرفان و جلال آرماني كلاسيسم اواخر وسطايي و رنسانسي را نداشته باشد. و وجوه آرماني را در تبرك چهره محوري و چهره پرستي نداند، فرشتههاياش نيز به جاي پنبه زار ابرهاي آسمان بر روي زمين سفت ميزيند و شايد روي جنگل آسفالت و ايضا بيشتر از آنكه آنان وامدار كالبد يوناني باشند، بيشتر شبيه پيكر مرلين مونرو تصوير شوند، فاصله بسيار است. و البته نه غير منتظر!
شاعران «در را ببند، ...» ميخواهند ميراث فرهنگي سترگي است كه از اعماق تاريخ به سويشان آمده را پذيرا باشند تا راه را با اصالت بيشتري به سر منزل مقصود برسانند.
اگرچه در كنار كلاسيسم به شعر نوي اصولمند و خلاق نيز معتقدند. و نمونههايي از آن دست را ميتوان در كتاب «در را ببند، آنقدر زندگي كن تا بميري» يافت.
پس آنها به چه اعتراض دارند؟
آنگونه كه در مقدمهي كتاب به آن اشاره شده است: «از شعر واماندهي معنا گريز» و «اصولاً از تجريد و انتزاع». شايد براي همين است كه بيريا هستند و پخته در نظرگاهشان به جهان.
شاعران كتاب «در را ببند، ...» نه مثل عليعبدالرضايي خود و عورت كريهي خود را برهنه ميكنند و نه مثل مهرداد فلاح تقليد مضحك تجربههاي ديگران را افتخار خود ميدانند و نه دريوزههايي فراري مثل مريم هوله و شوهر حوله خشككناش هستند و نه مثل برخي شاعرن داخل و خارج كلم و هيج بهجاي شعر خرد ميكنند و سالاد تاريخ مصرف گذشتهاي برابر ديدهگان خوانندهي خود ميگذارند. آنها خود خود هستند. فرزندان ادبيات زمان خود و اينك كتابشان همين سخن را نيز ميگويد: «تجريد محصول يك بينش متكبرانهي طبقاتي است كه دو سلك سفله منش و برج عاج نشين هر دو به گونهاي به ترويج آن مشغولند تا به ديگران به زبان بيزباني حقنه كنند كه از قابليت درك آثار گردشان محرومند!»
آنها در غايت كلاسيسمشان مدرن هستند! چگونه؟ بيريا و همان هستند كه مينويسند و همان كه ميسرايند، هستند. و چون امروز زندگي ميكنند، در آپارتمان و با كامپيوتر كار ميكنند و حمام ميروند و اتومبيل و هزار ديگر... و چون اينجايياند و متفكر و وامدار گذشتهي ادبي ايران ( و اندكي ديگر جهان) اينگونهاند. و اينچنين است كه ميثاق بنيمهد مينويسد: هيچ بتي از هيچ سنگ گردي براي ما قابليت پرستش ندارد.
مرد
مرا به خاك تبديل كن
تو فقط براي اين هستي
زن
در دهانم جا ميشوي
اگر خودت را در يك كلمه خلاصه كني
اين يكي از شعرهاي كتاب «در را ببند، ...» است به قلم ابراهيم پورباقر. در اين شعر ابراهيم با پرتاب كمترين جمله به صراحت رسالت پيام رساني ساده را با وضوح تمام و همچنين با اوج چيرگي تخيل شعري به انجام رسانده است نه جملهها را با زيركي متكبرانه بر هم پيچانده تا وضوح را از آنها بگيرد و نه بر كلام عامي و مستقیم كوچه و بازار متوصل شده است. نثر گونهي او شعر ناب است و معني شعر او براي تمامي اقشار با كمترين تامل قابل دستيابي. ابراهيم با سيلاب كلمات فخر نميفروشد و به نظر من اديب واقعي در عصر امروز كه زمانهي بيوقتيهاست كسي است كه بتواند زمان اندك مطالعهي مردم را با ادبياتي پر كند كه در حين سرشار بودن، توده فهم و موثر نيز باشد. في الواقع معنا گريزان كه بر مود تفرعن و تكبر خويش سكههاي به ظاهر طلا ميسازند تنها فخرشان اينست كه ميتوانند با توليد هر اثر شخصي با دعوی قتل و بازسازی زبان عوام را به اتهام نافهمي ظاهريشان به سخره بگيرند.
از ديگر نكات جالب كتاب فكاههي آغاز آن است. كه بايد خواند و بيشتر نميشود توضيح داد واضحاتي كه يحتمل حال ازاذل را بر هم زده و مايهي مسرت رفقا خواهد شد. به قول خودشان: «باقي بقايتان، جانم فدايتان»
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
* برگرفته از بخشهايي از مقدمهي كتاب
** اگر هم نرفت مهم نيست، برويد خودتان كتاب را بخريد و بخوانيد!
توضيح: صفحهي ويژهي پخش اينترنتي كتاب را در اينجا ببينيد: http://irpt.somee.com/pakhsh.htm
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
احمد زاهدي لنگرودي
ahmadzahedi@gmail.com