به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

خاطره دوران کودکی  از بهمن 49

 

لج ور: http://www.lajvar.se

سال 1349 یازده ساله بودم. در آن زمان شهر اراک زمستان های سردی داشت. از مجموعه حوادث ماه های پایانی سال 49 و شروع سال 50، به غیر از سرما و عید، تنها چیزی را که به خوبی به یاد دارم اعدام اسماعیل معینی عراقی* است.

پاسی از شب گذشته بود. من و برادر کوچکم در دو رختخوابی که بر روی زمین پهن شده بود خوابیده بودیم. برادر خواب و من بیدار بودم. به یاد ندارم مادرم که در همان اطاق بود به چه کاری مشغول بود. اما به یاد دارم که پدر در خانه نبود.

با صدای باز شدن در ورودی خانه، پدرم که تا دیر وقت اضافه کاری کرده بود وارد خانه شد. با شروع پچ پچ با مادرم، به خوبی متوجه شدم که خسته و نگران است. او به آرامی به مادر گفت که "پسر حاج ممد معینی را اعدام کردند". مادر بهت زده پرسید "آن پسرش که مهندس بود، اسماعیل را می گویی؟"

پدرم گفت "آره، می گویند با یک گروه خرابکار همکاری داشته، همه آنها را دستگیر و اعدام کردند. امروز هم جسد دو یا سه نفر از آنها را به اراک منتقل و در گورستان قدیمی، انتهای خیابان دکتر حسابی خاک کرده اند. معلوم نیست که اسماعیل جزو آنها باشد یا نباشد."

در آن شب از طرز صحبت پدر و لحن گفته هایش، به وضوح فهمیدم که این موضوع "بو دار است" ونباید با کسی در میان گذاشت.

به خوبی با موقعیت مکانی که پدرم در مورد آن صحبت می کرد آشنا بودم. گورستانی قدیمی و نه چندان بزرگ، واقع در انتهای خیابان دکتر حسابی و روبروی گورستان جدید شهر اراک که در اثر پر شدن، غیر قابل استفاده و در نتیجه دور آن را با دیوار آجری محصور کرده بودند.

این خبر به طور چشم گیری بر من تاثیر گذاشت و من تا مدت ها به این موضوع فکر می کردم. پس از این واقعه چند بار به داخل چهار دیواری قبرستان رفته و با حس کنجکاوی کودکانه به دنبال محل دفن آنها می گشتم، اما به غیر از گورهای قدیمی چیز دیگری نمی یافتم.

 

رژیم پهلوی پس از اعدام پانزده تن از عاشق ترین عاشق ها در سال 49، جسد آنها را در چند شهر به صورت مخفی و بدون علامت گذاری دفن کرده بود. این عمل غیر انسانی و بزدلانه چیزی به جز ترس از خشم مردم نبود.

 

دو سه سالی از این واقعه گذشت. من به چهارده، پانزده سالگی پا گذاشته بودم. شروع به خواندن کتاب های صمد، ساعدی، آل احمد و .... کرده بودم. حال به خوبی می دانستم که اعدام شدگان سال خونین 49 و 50 نه خرابکار بلکه عاشقانی جوان، در دوران سرد آن روزگار بودند. دیگر واژه سیاهکل برای من واژه ای آشنا بود.

سال 53 اعتراضات دانشجویی و کارگری در اراک شروع شده بود. دانشجویان مدرسه عالی علوم اراک دست به اعتراض های "صنفی" زده و کارگران کارخانه ماشین سازی اراک دست به اعتصاب. من با چند تن از سازمان دهندگان اعتصاب کارگری، که چند سالی از من مسن تر بودند، آشنایی نزدیک داشتم ، و تحت تاثیر افکار آنها قرار داشتم.

در گیرودار این وقایع، متوجه شدم که در داخل آن گورستان، بر روی قسمتی از یکی از دیوارها خون و یا رنگ قرمز پاشیده شده است. در ذهنم فورا این موضوع را با عاشقان سیاهکل ربط داده و از این که کسان دیگری به جز من به این موضوع فکر می کنند و اطلاع دارند، شگفت زده و نیز خوشحال شدم. پس از مدت کوتاهی رنگ قرمز توسط مامورین پاک شد. این بار من خود اقدام به پاشیدن رنگ قرمز در همان دیوار کردم. این کار را چند باری به تنهایی تکرار کردم.

به هر حال روزها، ماه ها و سالها گذشت و من و دیگر رفقا در تب و تاب مبارزه با رژیم خونخوار پهلوی می سوختیم.

با اوج گرفتن اعتراضات مردمی، فرا رسیدن انقلاب 57 و سرنگونی رژیم شاه و بر ملا شدن بخشی از اسناد ننگین ساواک، سازمان فداییان خلق تصمیم به قدردانی از بنیانگذاران سازمان و از جمله افراد گروه سیاهکل گرفت. سنگ قبر هایی با نام تک تک آن عزیزان، با حک آرم سازمان بر آن، تهیه شد.

در اراک نیز تصمیم به برگذاری مراسم یادبود از آن عزیزان گرفته شد.

مشکل اصلی این بود که کسی از محل دقیق دفن با خبر نبود. من در آن روزها به دلیل درگیری در مسایل سیاسی روز، تا حدودی قضیه هفت سال پیش و زمزمه پدر در گوش مادر را فراموش کرده بودم. ناگهان به یاد آن افتادم و با پدرم تماس گرفته و از او در مورد آن شب سوال کردم. وی با تعجب زیاد و اینکه من آن شب بیدار بوده و تمام قضیه را شنیده بودم، اظهار داشت که او نیز آن خبر را از شخصی شنیده که در آن موقع در رابطه با گورستان شهر کار می کرد و آن شخص در فلان محل سکونت دارد. من فورا به منزل او رفته و کل جریان را برایش تعریف کردم. او نیز با خوشحالی، در کمال احترام با من به محل دفن آمد و با متر کردن عرضی و طولی، محل دفن آن عاشقان و فداییان خلق را مشخص کرد.

سپس مراسمی باشکوه و به یاد ماندنی برگزار شد. چند تن از خانواده های گروه سیاهکل به همراه جوانان انقلابی و عاشق، در آن قبرستان جمع شده و به یاد آن عزیزان، سنگ ها را بر خاک نهادند.

کمیته های مسلح محلی که هنوز کاملا به دست مذهبیون نیفتاده بود نیز با احترام در این مراسم شرکت کردند و با شلیک هوایی یاد آن جان باختگان را ارج نهادند.

مدت زمان کوتاهی از آن روزها گذشت. بهار انقلاب جای خود را به خزان و سپس زمستانی سرد داد.

زمان طولانی از بزرگ داشت آن عزیزان نگذشته بود که پاسداران ارتجاع آن سنگ قبر ها را شکسته و تکه تکه کرده و آن مکان را دوباره تبدیل به ویرانه ای کردند.

این عمل جنایتکارانه بار دیگر به خوبی نشان داد که فرق نمی کند ارتجاع  در چه لباسی باشد، چه با تاج وتخت، چه با ریش و عمامه. آنها حتی از جسد آن عزیزان نیز وحشت داشتند.

 

با توجه به اینکه امروز 19 بهمن سال 1384 می باشد و 35 سال از آن جنایت تاریخی می گذرد. جا دارد که یاد آن عاشقان جان در کف را که چیزی به جز سعادت خلق نمی خواستند را گرامی داریم.

كساني كه بي شك در شكستن سكوت و اختناق ديكتاتوري، نقشی عمده داشتند.

نسلی كه در سخت ترین شرایط حاکم آن روز، توانست ستونهاي ديكتاتوري پهلوی را به لرزه در آورد.

 

یاد و خاطره آنها گرامی باد

 

----------------------------------

*اسماعيل  معینی در سال ۱۳۲۱ در اراک متولد شد. وی در سال ۱۳۴۱ وارد دانشکده پلی‌تکنينک تهران گرديد. در سال ۱۳۴۵ در رشته برق فارغ‌التحصيل شد. او در سال ۱۳۴۶ به گروه جزنی‌ - ‌ظريفی پيوست. وی در ارتباط با گروه سياهکل در بخش شهر فعاليت می‌کرد. در تاريخ ۱۲ بهمن ۱۳۴۹ در محل کار خود دستگیر و در روز ۲۶ اسفند ۱۳۴۹ به همراه حماسه آفرينان سياهکل به جوخه اعدام سپرده شد.
 

بازگشت به بالا