به سایت لج ور خوش آمدید

LAJVAR

 

کارگران    کودکان     زنان    هنر و ادبیات     لطیفه    تصاویر     کامپیوتر     سایت های دیگر

اخبار روز از پیک ایران     خلاصه اخبار رادیو فردا    خارجی     آرشیو      صفحه نخست

 ______________________________________________________________

 

درد جامعه

 

 به دستان کوچکش نگاه کن. دستاني که بايد با قلم هم آغوش شود تا نوشتن را بياموزد ، با خشت در آميخته تا حلقه معيوب و نکبت بار فقررا کامل کند. اين دختر کوچک اگر زنده بماند و زير بار خشونت زندگي له نشود ، چگونه فردايي را انتظار خواهد کشيد؟ چگونه همسري و چگونه فرزنداني خواهد داشت؟ راستي چگونه ميتوان زندگي او را و ميليونها مثل او را سامان بخشيد؟
پاسخها بسيار است اما احتمالا در اين ميان مالک! کوره پز خانه تقصيري ندارد. چرا که مالک است و مالکيت خصوصي محترم و مقدس! سرمايه از اوست و کار از اينها!سود از آن اوست و مزد سهم اينها! اين طبيعي است و قانون طبيعت!
شايد بگوئيد که مشکل او به سرپنجه معجزه  گر نئوليبراليسم و از راه بي خطر و پرسعادت جهاني سازي! ، گشوده خواهد شد.چنانکه امريکاي لاتين را نجات بخشيد! شايد معتقد باشيد که در اين ميان نهادهاي بين المللي نقشي کليدي بر عهده خواهند داشت. پس از آنان بخواهيم و به جد بخواهيم که هماي سعادت(
Black Bird) خود را از روي ناوها به پرواز در آورند تا بر سر ما تخم بريزد و آبادي و رونق اقتصادي به ارمغان آورد همچنانکه در بهار بغداد چنان کرد!. شايد هم مشکل اينان با تحريم اقتصادي مرتفع شود. چرا که تحريم ها آنقدر هوشمندند که تاثيري بر فقر اينان ندارد، و يا شايد آنقدر فلاکت اينان عميق است که اصولا وضعشان بدتر نخواهد شد؟ پس اي تحريم کنندگان بشتابيد و فقر را ريشه  کن کنيد! يا نه شايد که صدقه دفع بلا ميکند. پس صدقه دهيد تا کميته امداد حال و روز اينان را بهبود بخشد ، چنانکه ربع قرن است ، يکريز و پي در پي در اين کار است!شايد راه حل انرژي هسته اي باشد! و البته انرژي هسته اي حق مسلم ماست و دواي کليه دردها و آلام ما! واقعا که اين امامزاده چه معجزه ها که نميکند.البته از زباله هاي آن هم ميتوان به عنوان کود استفاده کرد ، چنانکه همه دنيا چنين ميکنند.راه حل ديگري هم هست، رهنمود دادن ، بيانيه دادن و نامه با چند صد امضا نوشتن. ميتوان آنرا هم امتحان کرد ، اگر به قصد قربت باشد شفا ميدهد.


بگذريم مسئله بسيار جدي است و فاجعه بسيار عميق.به عمد هنوز نميخواهم وارد بحث تئوريک شوم. دوستان، قبلا اشاراتي به ماجرا داشته اند. از جمله رئيس کل
در مطلبي بنام خانواده و سرنوشت. اما من تصور ميکنم قبل از هر چيز بايد درد را احساس کرد.بايد احساس کرد که استثمار و بهره کشي يعني چه؟ بايد احساس کرد که فقر و تبعيض به چه معناست؟ بايد احساس کرد که مشکل اصلي حقوق بشر در ايران و بسياري مناطق جهان در کجاست؟ بايد با تمام وجود احساس کرد هدف فعاليت سياسي چه بايد باشد. بايد قبل از هر چيز تاملي کرد و به اين نتيجه رسيد که فعال سياسي يا فعال دانشجويي بايد کدامين هدف را نشانه رود. سمت و سويش بايد چگونه باشد.و تنها در پرتو اين احساس و شناخت است که ميتوان به از اين سوال بسيار اساسي و جدي پاسخ گفت که ريشه بي عدالتي کجاست؟ و کدام ايدئولوژي است که به قلب اين ماجرا، به بطن اين تبعيض و به علت اصلي وجود فقر اقتصادي و فرهنگي راه خواهد يافت؟
بارها و بارها با خود فکر کرده ام که فعالان سياسي موجود ايران ، به دنبال چه هستند؟ اصلا منظورشان از فعاليت سياسي چيست؟کاملا متواضعانه ميگويم : بسياري از کساني که خود را فعال سياسي ميدانند ، يا جماعت سياسي آنان را به اين لقب مفتخر کرده اند! صرفا تحليلگر و يا بهتر بگويم ، محلل سياسي هستند. نوع تحليل هاي اينان يا کليشه است و يا به پيش بيني و پيشگويي محدود.اين را هم بگويم که رسم پاسخگويي ظاهرا در اين ديار فراموش شده است .اينکه سياسيون بايد در مقابل آنچه پيشگويي ميکنند ، پاسخگو باشند. از آن جماعتي نيز که بدون اعلام نظر ، صرفا به سناريو! هاي موجود اشاره ميکنند، نيزميگذرم ، چرا که بي خاصيتي آن واضح است.اما از همه اين حرفها ، تحليل ها ، پيشگوييها و ... هيچ تحولي ، تغييري ويا عملي حاصل نميشود.چرا؟ چون به آنچه واقعي و عيني است ،و آنچه در بطن جامعه ، بصورتي کاملا انضمامي در جريان است ، معطوف نيست و طبيعتا نميتواند با توده ها ارتباط برقرار کند و جرياني اجتماعي را به تحرک آورد و ترغيب به پشتيباني کند.
با سياسيون سخني ندارم ، روي سخنم با دانشجويان است.با دانشجوياني که هنوز اينقدر شرف دارند که جديت اين درد عميق و اين فاجعه گسترده را احساس کنند و براي خود اين وظيفه را قائل باشند که بايد براي مردم کاري کرد. بايد براي مردم عمل کرد ، بايد قدم در راه نهاد.با دانشجوياني که نمي خواهند بازيچه دست سياستبازان شوند، دانشجوياني که نمي خواهند به شعار اکتفا کنند و بيانيه نويسان يا مصاحبه گران قهاري گردند ، با دانشجوياني که نمي خواهند از نمد جنبش دانشجويي کلاهي براي خود فراهم آورند و با دانشجوياني که فعاليت سياسي را دروازه اي به سوي جامعه ميدانند و نه سکويي براي تصاحب قدرت و جاه. آري هر راهي اگر از غير راه مردم و غير راه جنبشي اجتماعي بگذرد ، دردي است بر هزاران درد بي درمان بجا مانده از سالها ، خودرايي و فردگرائي فرهنگي و استبداد موروثي و مذهبي .
تجربه پيشينيان بسيار گرانقدر است اما افسوس که سالها سرکوب ، روشنفکران مردمي و اجتماعي ما را يا از جهان و يا از ايران رانده است. و امروز اين مائيم و اين اراده ما و معدود بازماندگاني در دسترس ما، اين مائيم و اين مشکلي که راه حل آنرا بايد خود بجوئيم و اين مائيم و اين زمانه اي که بايد تنها مطابق پاره اي مقتضيات آن -و نه کليه مقتضيات آن- عمل کنيم .
اما چه بايد کرد؟ براي خود پاسخي دارم، پاسخي که مثل هر يافته انساني ديگر آميخته با خطا و البته نيازمند نقد و اصلاح است. اما پيش از آن شما چه پاسخي داريد؟
باقي تا بعد.

 

ديراست گاليا
در گوش من فسانه دلدادگي مخوان
ديگر ز من ترانه شوريدگي مخواه
دير است گاليا! به ره افتاد كاروان
عشق من و تو ؟ آه
اين هم حكايتي است
اما درين زمانه كه درمانده هر كسي
از بهر نان شب
ديگر براي عشق و حكايت مجال نيست
شاد و شكفته در شب جشن تولدت
تو بيست شمع خواهي افروخت تابناك
امشب هزار دختر هم سال تو ولي
خوابيده اند گرسنه و لخت روي خاك
زيباست رقص و ناز سرانگشتهاي تو
بر پرده هاي ساز
اما هزار دختر بافنده اين زمان
با چرك وخون زخم سرانگشت هاي شان
جان مي كنند در قفس تنگ كارگاه
از بهر دستمزد حقيري كه بيش از آن
پرتاب مي كني تو به دامان يك گدا
وين فرش هفت رنگ كه پامال رقص توست
از خون و زندگاني انسان گرفته رنگ
در تار و پود هر خط و خالش هزار رنج
در آب و رنگ هر گل و برگش هزار ننگ
اينجا به خاك خفته هزار آرزوي پاك
اينجا به باد رفته هزار آتش جوان
دست هزار كودك شيرين بي گناه
چشم هزار دختر بيمار ناتوان
دير است گاليا
هنگام بوسه و غزل عاشقانه نيست
هرچيز رنگ آتش و خون دارد اين زمان
هنگامه رهايي لبها ودست هاست
عصيان زندگي ست
در روي من مخند
شيريني نگاه تو بر من حرام باد
بر من حرام باد ازين پس شراب و عشق
بر من حرام باد تپش هاي قلب شاد
ياران من به بند
در دخمه هاي تيره و نمناك باغشاه
در عزلت تب آور تبعيدگاه خارك
در هر كنار و گوشه اين دوزخ سياه
زود است گاليا
در گوش من فسانه دلداگي مخوان
اكنون ز من ترانه شوريدگي مخواه
زود است گاليا ! نرسيده ست كاروان
روزي كه بازوان بلورين صبحدم
برداشت تيغ و پرده تاريك شب شكافت
روزي كه آفتاب
از هرچه دريچه تافت
روزي كه گونه و لب ياران هم نبرد
رنگ نشاط و خنده گم گشته بازيافت
من نيز باز خواهم گرديد آن زمان
سوي ترانه ها و غزلها و بوسه ها
سوي بهارهاي دل انگيز گل فشان
سوي تو
عشق من

 

هوشنگ ابتهاج

 

** مجموعه کوچکي از عکسهاي کوره پز خانه را ميتوانيد در اينجا ببينيد.ياد مرحوم محمد حسن قريب عکاس متعهد و فقيد ايسنا گرامي باد.

 

منبع: دانش سرخ