دلنوشته: به یاد مادر صلح فریده امیرشکاری – مهین فهیمی
فریده رنجهایش را به اندیشه پیوند داد و بر سر آن ماند. او هیچگاه دست از دادخواهی بر نداشت. برای فریده و تمامی خانوادههای خاوران که در تنهایی خود بار این اندوه را در سالهای سیاه دهه ۶۰ کشیده بودند، خاوران سمبل دادخواهی بود. او اعتقاد داشت که در نهایت، دادخواهی باید مسیرش را از درون کشور خودمان باز کند. ….
—————————————————————
دلنوشته: به یاد مادر صلح فریده امیرشکاری
به روز واقعه تابوت ما ز سرو کنید که می رویم به داغ بلند بالایی
سخن گفتن در رثای دوستی چون فریده بخودی خود دشوار و جانگداز است، به ویژه آنکه وقت سفرش نبود. او مادری عاشق بود و آنچه در توان داشت، برای بالندگی فرزندانش گذاشت.
من با فریده در مرداد ۵۸ یعنی همان بهار آزادی آشنا شدم. دخترکی هفده ساله سرا پا شور زندگی و باور عمیق به عدالت اجتماعی. در آن روزها همگی ما در تکاپو برای تثبیت بهار آزادی بودیم تا آیندهای بهتر برای نسل بعد بجا بگذاریم. اما شهریور ۵۸ بهار آزادی برای خانوادهی امیر شکاری به خزان نشست. کشته شدن دو برادر به فاصله چهار روز. به گمان من ترور وحشیانه سعید و اعدام علی میتوانست خانوادهای را برای همیشه سوگوار و افسرده کند. داستان غمانگیز خانوادهی امیر شکاری به تنهایی میتواند منبع الهام رمانهای درام و فیلم های بینظیر باشد.
من اینجا بنا ندارم از جزئیات زندگی فریده بگویم. او با این همه رنج و ستمی که بر خانواده اش رفت؛ باز هم باورش به عدالت اجتماعی و مبارزه برای رسیدن به آن را از دست نداد. چندی بعد دل به جعفر ریاحی سپرد و زندگی مشترکش را با او آغاز کرد. جعفر مهربان و عاشق. وقتی فرزند اولش را به دنیا آورد به یاد برادرش او را سعید نامید.
فریده اینک همپای جعفر به فعالیت سیاسی اش ادامه داد. تعقیب و گریز و جابجایی مدام همراه با مادرش، زنی به غایت شجاع. چندی بعد فریده در حالی که باردار بود دستگیر شد. فرزند دومش علی متولد اوین است.
با دستگیری جعفر فریده از زندان آزاد شد. اندکی بعد سومین برادرش حمید نیز کشته شد. او با امید اینکه جعفر پس از حکمش از زندان آزاد خواهد شد فرزندانش را بزرگ میکرد. اما جعفر را به همراه برادرش صادق در کشتار زندانیان سیاسی در سال ۶۷به دار آویختند.
دیگر برادری در خانواده امیر شکاری و ریاحی زنده نبود. فریده ماند و فرزندانش. وقتی جعفر اعدام شد، فریده فقط ۲۶ سال داشت. با چه شتابی زندگی میکردی عزیزم. زمان گویی برای او میدوید. فریده هم دوید. او در کورهی داغ زندگی ماند و تلاش کرد. به رغم همهی رنجهایی که بر او و خانوادهاش تحمیل شد، هیچ گاه باورش به آزادی و دموکراسی و برابری را از دست نداد. دیگر دادخواهی هم به باورهایش افزوده شد.
با آغاز فعالیت مادران صلح ایران به آنان پیوست و برای صلح میکوشید. همیشه حاضر بود حتا وقتی که بیمار بود. سر گیجهای که به سراغش میآمد مانع حرکت او نشد.
یکی از روزهای جمعه به دنبالش رفتم تا به خاوران برویم. عصایی در دستش دیدم. پرسیدم این چیست و چرا؟ گفت: وقتی سرم گیج میرود به آن تکیه میکنم. وظایف مادریش او را محصور چاردیواری خانه نکرد. میدانست که باید برای باورهایش تلاش کند و این اوج فریده بود. باور داشت که ما متعهدیم؛ به دنیا آمدیم تا حال دنیایمان را خوب کنیم. شوق به دانستن یکی دیگر از ویژگیهای فریده بود. اگر درباره کتابی صحبت میشد، بلافاصله خواهان خواندن آن بود. فریده در تمام مراسمهای مادران صلح ایران فعال بود و اعتقاد داشت که هیچ راهی جز صلح درون میهن و جهان نیست.
فریده رنجهایش را به اندیشه پیوند داد و بر سر آن ماند. او هیچگاه دست از دادخواهی بر نداشت. برای فریده و تمامی خانوادههای خاوران که در تنهایی خود بار این اندوه را در سالهای سیاه دهه ۶۰ کشیده بودند، خاوران سمبل دادخواهی بود. او اعتقاد داشت که در نهایت، دادخواهی باید مسیرش را از درون کشور خودمان باز کند.
خاوران دیگر فریده را که با دستان پر گل میآمد نخواهد دید.
جایش خالی ست اما همواره حضورش با ماست. دیگر پیامی با هم رد و بدل نخواهیم کرد. ساعت چند آماده باشم؟ و من بگویم ۷ تا ۷:۱۵.
زمان برای تو میدوید ایکاش تو گامهایت را آهستهتر بر میداشتی.
بدرود رفیق نازنینم
مادر صلح: مهین فهیمی
دیماه ۱۳۹۹
————-
منبع: مادران صلح ایران
https://t.me/mothersforpeaceiran
———————————————————
متاسفانه بخش دیدگاههای این مطلب بسته است.