بیانیه باب آواکیان به مناسبت سال جدید: سالی نوین، و نیاز فوری به یک جهان کاملاً نوین – برای رهایی تمام بشریت

باید با این واقعیت همان‌طور که از طریق انتخابات بیان شد، روبرو شد که، تقریباً نیمی از این کشور با شور و هیجان، به‌طور تهاجمی و ستیزگرانه آنچه را “ترامپیسم” نمایندگی می‌کند، قبول کرده و پذیرفته‌اند. واقعیت اجتناب‌ناپذیر این کشور، همان‌طور که “شهر بسیار درخشان بر قلعه کوه”، بسیار در موردش تبلیغ‌شده، چنین است که پر از فاشیست در همه سطوح دولت و در بخش‌های زیادی از جامعه به‌طورکلی هست! ….

——————————————————————-

بیانیه باب آواکیان به مناسبت سال جدید

سالی نوین، و نیاز فوری به یک جهان کاملاً نوین – برای رهایی تمام بشریت

ژانویه، ۲۰۲۱

ترجمه توسط: گروه کمونیست‌های انقلابی سنتز نوین کمونیسم در ایران

۱ در بیانیه‌ام در تاریخ ۱ اوت سال گذشته، من این تحلیل را ارائه دادم که، در شرایطِ خاصِ این انتخاباتِ ریاست جمهوری و مخاطراتِ واقعاً عمیقی که ایجاد می‌کند، اگر رژیم ترامپ/پنس در زمان این انتخابات بر قدرت باقی بماند، رأی دادن به بایدن برای تحقق شکست قاطع انتخاباتی فاشیسم که توسط این رژیم نمایندگی می‌شود ضروری و مهم خواهد بود. در همان زمان، تأکید کردم که اتکا صرف به رأی دادن برای برکنار کردن این رژیم به قریبِ اطمینان منجر به نتایج بسیار بد و حتی فاجعه‌آمیز خواهد شد، و آمدن مردم به خیابان‌ها در یک بسیج توده‌ای بدون خشونت، پایدار و رو به رشد با مطالبه این رژیم فاشیست باید اکنون برود! همان‌طور که توسط رفیوز فاشیسم(RefuseFascism.org) فراخوانده شده از اهمیت حیاتی برخوردار است!

همان‌طور که مشخص شد، توده‌های مردم در شمار زیادی رأی دادند تا این رژیم فاشیستی را برکنار کنند-و با این کار شکست انتخاباتی کافی قاطعانه‌ای را به رژیم ترامپ/پنس تحمیل کردند که تلاش فزاینده‌اش، و سپس خشونت گسترده‌اش، برای انجام (پیشبرد) کودتا دشوارتر ‌شده بود و سرانجام شکست خورد، و ترامپ مجبور به کنار رفتن شد (درحالی‌که کماکان از قبول  شکست خود در انتخابات امتناع کرد)، باوجود آنکه بایدن در پایتخت که توسط ارتش مسلح قفل و محاصره گشته بود، تحلیف شد.

در کوتاه‌مدت، به‌زور (به‌طور محدود) از وقوع این فاجعه انتخاب شدن دوباره این رژیم فاشیستی (یا به طریقی دیگر در قدرت باقی می‌ماند) و بر این اساس حاکمیت فاشیستی خود را بیشتر تحکیم می‌کرد و برنامه هولناک خود را اجرا کند، پیشگیری شده است. این واقعیت که رژیم ترامپ/پنس مجبور به ترک مقام شده است از اهمیت زیادی برخوردار است و چیزی که جای خودش ارزش تجلیل دارد! بااین‌حال واقعیت این است که، نه‌تنها در رابطه با این انتخابات بلکه در طول چهار سال حاکمیت این رژیم و جنایات فزاینده‌اش، بسیج گسترده‌ای بدون خشونت که توسط تشکل رفیوز فاشیسم برای بیرون راندن این رژیم مطالبه شد بوقوع نپیوست- و در بعد از انتخابات، خیابان‌ها تحت سلطه و حکمفرمایی تحرکات و بسیج فاشیستی بودند و نه مخالفت و مقابله با فاشیسم. این منجر به وضعیتی شده است که، علی‌رغم شکست رژیم ترامپ/پنس در انتخابات، نیروهای فاشیسم هنوز از بسیاری جهات تقویت می‌شوند و مخالفت با این موضوع بیش‌ازحد منفعلانه و متکی به شرایط و ضوابط تعیین‌شده توسط دموکرات‌ها است.

باید با این واقعیت همان‌طور که از طریق انتخابات بیان شد، روبرو شد که، تقریباً نیمی از این کشور با شور و هیجان، به‌طور تهاجمی و ستیزگرانه آنچه را “ترامپیسم” نمایندگی می‌کند، قبول کرده و پذیرفته‌اند. واقعیت اجتناب‌ناپذیر این کشور، همان‌طور که “شهر بسیار درخشان بر قلعه کوه”، بسیار در موردش تبلیغ‌شده، چنین است که پر از فاشیست در همه سطوح دولت و در بخش‌های زیادی از جامعه به‌طورکلی هست! و یکی از مشخصات ویژۀ این فاشیست‌ها وفاداری متعصبانه آن‌ها به تحریفات دیوانه‌وار واقعیت است، که بررسی و فهم آن با اتکا به دلیل و راستی آزمایی بسیار دشوار است (و در بسیاری از موارد غیرممکن است)، زیرا این تحریفات به‌منظور تقویت احساس تهدید حق و امتیازات ویژه و تعصبات و نفرت‌های زهرآگین‌تر طولانی پابرجا عرضه و بازتولید می‌شود. این فاشیسم ریشه عمیق در دینامیکهای[۱] اساسی(نیروی محرکه) سیستم سرمایه‌داری-امپریالیستی دارد که از زمان بنیان‌گذاری آن در برده‌داری و نسل‌کشی، در این کشور و در کل تاریخ این کشور حاکم است. یک واقعیت مهم دیگر به این موضوع مربوط است: بایدن در تلاشش برای “التیام دادن” و “متحد کردن کشور” شکست سختی خواهد خورد. همان‌طور که قبلاً نوشتم:

بایدن و دموکرات‌ها همان‌طور که به‌غلط ادعا می‌کنند و نمی‌توانند “کشور را متحد کنند”،  زیرا “سازش” با این فاشیست‌ها که “شکوائیه” آن‌ها ناشی از کینه متعصبانه در برابر هرگونه محدودیت سفیدسالاری، مردسالاری، بیگانه‌ستیزی ( نفرت از بیگانگان)، میهن‌پرستی افراطی(شوونیسم) هار آمریکایی، و غارت بی‌بندوبار محیط‌زیست، است و به‌طور فزاینده‌ای در واژه‌های دیوانه‌وار بیان می‌شود، نمی‌تواند وجود داشته باشد. هیچ “سازشی” با این(فاشیسم-م)، غیر از ضوابط و شرایط پیش گذارده شده توسط فاشیست‌ها، با تمام پیامدهای و نتایج وحشتناک آن نمی‌تواند وجود داشته باشد!

تردیدی نیست که بسیاری از سیاست‌های دولت بایدن/هریس با جنایات آشکار رژیم ترامپ/پنس متفاوت خواهد بود، و قطعاً اوضاع با بایدن و هریس “حس متفاوتی” ایجاد خواهد نمود، اما روشی که آن‌ها سعی خواهند کرد مطابق با منافع و الزامات این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم “کشور را متحد کنند”- چیزی است که هیچ فرد پاک‌نهادی نباید آن را بخواهد یا بخشی از آن باشد. در تلاش برای برقراری مجدد و تقویت “ثبات” در داخل کشور و حفظ ایالات‌متحده به‌عنوان قدرت شماره یک ستمگر جهان، بایدن، هریس و دموکرات‌ها (و همچنین سایر نهادهای “جریان اصلی” -“mainstream”- همچون نیویورک‌تایمز و سی ان ان CNN)، تلاش‌های قاطعانه‌ای برای حفظ توده‌های مردمی که به‌حق از فاشیسم رژیم ترامپ/پنس متنفر بودند و آرزو دارند جهان عادلانه‌تری بوجود بیاید، محکم به این سیستم گره‌خورده باشند- به این مفهوم که دید سیاسی و فعالیت آن‌ها را در چارچوب این سیستم محصور و محدود نمایند، و مانع اقدام و فعالیت آن‌ها در جهت منافع اساسی خود و کل بشریت ‌شوند. و به درجه‌ای که همه‌چیز در محدوده این سیستم حفظ شود، این امر درواقع از یک سو باعث ادامه و پیشرفت بیشتر دهشت‌های بشریت که در این سیستم تعبیه ‌شده است خواهد شد، درعین‌حال باعث تقویت و تحریک بیشتر نیروهای محرکه اقتصادی- و اجتماعی و سیاسی- فاشیسمی را که حال حاضر در این کشور (و تعدادی از کشورهای دیگر) قدرت بنیادین زیادی نشان داده است، می‌شود.

۲ حتی تا جایی‌که رأی‌گیری در این انتخابات منجر به شکست قاطع رژیم ترامپ/پنس و تلاشش برای تحکیم کامل‌تر حکومت فاشیستی شده است، از اهمیت حیاتی برخوردار است، نباید اجازه داد این حقیقت حیاتی پنهان شود که: قطب‌بندی[۲] بین دموکرات‌ها و جمهوری خواهان، همان‌طور که از طریق روند انتخابات(رأی الکترال) در این کشور بیان شد، شامل نزاع بر سر چگونگی تقویت و پیگیری منافع نظام سرمایه‌داری-امپریالیستی و حاکمیت توسط طبقه سرمایه‌دار است. این نزاع بر سر اختلافات اساسی در جامعه و جهان و همچنین منافع اساسی توده‌های مردم، در این کشور و به‌طورکلی جهان نیست و آن‌ها را نمایندگی نمی‌کند. همچنین نمی‌تواند مشکلات عمیق که در مقابل بشریت قرار دارد را حل کند- درواقع، آن‌ مشکلات فقط می‌توانند بدتر شوند- به این مفهوم که در چارچوب این سیستم ستمگر و استثمار کننده سفاک و هرج‌ومرج و تخریب ناشی از کارکردش، تا زمانی که سلطه‌اش برجهان ادامه یابد در مقیاس گسترده‌ای ادامه خواهد یافت.

این‌یک حقیقت مبتنی بر واقعیت است که ازنظر علمی ثابت شده است. نادیده گرفتن، انکار یا تلاش برای فرار فردی از این واقعیت، فقط اوضاع را بدتر کرده و فاجعه را تسریع می‌کند.

شکست انتخاباتی رژیم ترامپ/پنس فقط “مقداری زمان می‌خرد” –هم در رابطه با خطر قریب‌الوقوع ناشی از فاشیسمی که توسط این رژیم نمایندگی می‌شود، و هم اساساً ازنظر بحران بالقوه موجودیت بشریت که به‌طور فزاینده به خاطر نیروی محرکه تأثیرگذار این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم، مجبور است که با آن روبرو شود. اما، ازنظر اساسی، زمان در سمت و به سود مبارزه برای آینده بهتر بشریت نیست. بنابراین زمان موجود نباید- با در غلتیدن به بی‌توجهی فردگرایی(ایندیویجوآلیسم) و فلج و انفعال سیاسی یا وقت را صرف فعالیت گمراه‌کننده‌ای که فقط این سیستم را تقویت می‌کند، سیستمی که وحشت‌های بی‌پایان برای توده‌های بشریت را تداوم می‌بخشد و اوضاع را به آستانه فاجعه‌ای واقعی تبدیل کرده است، به هدر رود.

باید قطبی عمیقاً متفاوت، متناسب با پتانسیل جهانی کاملاً متفاوت و بهتر، که نمایانگر منافع واقعی توده‌های مردم و درنهایت کل بشریت باشد، ایجاد شود. یک رویکرد کاملاً متفاوت رادیکال برای درک و کنش(عمل) همراه آن،  یک روش و رویکرد دقیق و همواره علمی به روابط و مشکلات جامعه باید مورداستفاده قرار گیرد.

۳ در میان بسیاری از افرادی که از ترامپ به دلیل اینکه او به‌طور مداوم هم مشغول دروغ‌پردازی بیمارگونه و هم هدفمندش خشمگین شده است، بر اهمیت علم و حقیقت، بر واقعیت‌ها و استدلال‌های مبتنی بر شواهد تأکید بسیار شده است. این امر تا حدی بسیاری بر رویکرد ضد علمی جنایت‌کارانه‌ای که ترامپ و پنس نسبت به بیماری همه‌گیر کووید-۱۹ اتخاذ کرده‌اند و تشویق این جنون ضد علمی در میان “پایگاه” فاشیست در کل جامعه، متمرکز شده است که همه این‌ها منجر به مرگ غیرضروری حداقل ده‌ها هزار (یا حتی صدها هزار) و همچنین سختی‌ها و رنج‌های غیرضروری برای توده‌های مردم شده است. چنین  تأکیدی بر علم و روش علمی از اهمیت حیاتی برخوردار است، اما همچنین لازم است تا بر نیاز واقعی و اهمیت کلان ثابت‌قدم و محکم بودن در این امر و پیروی از(تعقیب) حقیقت علمی تعیین‌شده که به هرکجا که هدایت(رانده) شود، به‌منظور درک صحیح واقعیت در هر حوزه زندگی و جامعه ضروری است، تأکید شود.

این به معنای گسست(فراشکافت) کامل و فراتر رفتن از رویکرد پذیرفتن صرف حقایق است- یا تظاهر(وانمود) به درک حقایق کردن- حقایقی که به فرد احساس خوشی و راحتی می‌دهد، درحالی‌که حقیقت واقعی را رد می‌کند، آنرا از بین می‌برد یا به خاطر آنکه ممکن است باعث ناراحتی فرد شود از پذیرش آن خودداری می‌کند. یک بعد مهم این گسست، فائق آمدن بر(چیره شدن) و رد کردن روش‌شناسی نسبی‌گرایی فلسفی “سیاست هویتی” است که از طریق نسخه‌اش در تقلیل “حقیقت” متکی بر تجربه جزئی و غیر سیستماتیک و دیدگاه ذهنی (”حقیقت من”… “حقیقت ما”…) و در تقابل با حقیقت واقعی و عینی، که به‌طور صحیح و علمی از طریق یک فرآیند مبتنی بر شواهد برای رسیدن به و  تعیین اینکه آیا چیز(ایده، تئوری، ادعا، و غیره) به‌دست‌آمده با واقعیت مادی واقعی مطابقت دارد یا نه، آسیب زیادی می‌رساند. درحالی‌که این “سیاست هویتی” ازنظر سیاسی ممکن است از تمایل به مخالفت با انواع مختلف ستم حرکت کند- حتی اگر این امر اغلب توسط افراد با “هویت‌های” مختلفی که ادعای “مالکیت” مخالفت با ستم دارند مشخص و به تاراج می‌رود(نفی می‌شود)، “سیاست هویتی” ازنظر معرفت‌شناسی (رویکرد درک واقعیت و رسیدن به حقیقت پدیده‌ها) اشتراکات زیادی با اتکا به “واقعیت‌های جایگزین”[۳] (alternative facts- ادعاهایی که با واقعیت‌های واقعی اغلب به طرز وحشیانه‌ای در تضاد هستند) دارد که این(واقعیت‌های جایگزین) مارک(علامت مشخصه) فاشیست‌ها را در خود حمل می‌کند. حتی ازآنجاکه تشخیص تمایزهای سیاسی(بین فاشیست‌ها و هویت طلبان-م) در این میان مهم است، اوضاع بسیار جدی‌تر و خطرناک‌تر از آن است که به خود اجازه دهیم که به دام هر نوع مخالفتِ با روش علمی و پیگردش در واقعیت موجود برای کشف حقیقت عینی بیفتیم یا با آن مصالحه کنیم.

برای درک اینکه چرا در چنین وضعیتی که قرار داریم روبرو هستیم، لازم نیست فقط به آنچه در هرلحظه در سطح بیرونی اوضاع اتفاق می‌افتد پاسخ دهیم- و درواقع مرعوب آن شویم، بلکه سطح زیرین (درونی-پایین) را حفاری(کندوکاو) کنیم، زمینه‌های اصلی و علل رخدادها را کشف کنیم و به درک درستی از مشکل اساسی و راه‌حل واقعی برسیم. این بدان معناست که به درک علمی سیستمی که تحت آن زندگی می‌کنیم و اینکه این سیستم درواقع چیست (که یک سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم هست) دست‌یابیم؛ تلاش برای درک روابط و دینامیک‌های  عمیق‌تر این سیستم و اینکه چگونه این چارچوبی(درک علمی از روابط درونی این سیستم-م) را که توسط آن بخش‌های مختلف جامعه چگونه تفکر و واکنش خودبه‌خودی‌شان نسبت به وقایع موجود در جامعه و جهان را تنظیم می‌کند(نظم می‌دهد)، و اینکه راه ممکن پیشاروی برای تحول همه این‌ها مطابق با منافع توده‌های بشریت و درنهایت بشریت به‌عنوان یک کل چیست. بخش اساسی این درک علمی از تغییرات اساسی ناشی از دینامیک‌ها و عملکرد این سیستم است که منجر به طغیان در جامعه شد و به طرق قابل‌توجهی این فاشیسم را تغذیه می‌کند عبارت است از: تغییرات در اقتصاد سرمایه‌داری-امپریالیستی و به‌تبع آن در ساختار اجتماعی و “ترکیب اجتماعی” در داخل این کشور و همچنین در سطح بین‌المللی، که اشکال “سنتی” ستم را بدون این‌که منجر به پایان این ظلم شود تضعیف کرده است، اما چنان ستمی را در اشکال جدید ایجاد و اجرا می‌کند، درحالی‌که آنچه درواقع یک واکنش سبعانه، سادیسمی و غالباً خشن از سوی بخش‌هایی از جامعه که منافع خود و درواقع موجودیت خود را با اشکال سنتی ستم شناسایی کرده‌اند، تحریک می‌کند.

به‌عنوان یک مقدمه و نکته اساسی، در ارتباط به برخی از این تغییرات مهم، تأکید بر این نکته مهم است که این تغییرات، و به‌ویژه آن‌هایی که در چند دهه اخیر رخ داده است، با افزایش انگلیسم سرمایه‌داری-امپریالیسم در جهان معاصر همان‌طور که در فراشکافت تاریخی مارکس فراشکافت بیشتر با کمونیسم نوین[۴] توضیح دادم: پیشرفت تاریخی توسط مارکس ، و پیشرفت بعدی با کمونیسم جدید ، یک خلاصه اساسی ، انگلی بودن اشاره دارد:

این واقعیت که سرمایه‌داری جهانی شده به‌طور فزاینده‌ای برای تولید و حفظ نرخ سود به شبکه گسترده‌ای از کارخانه‌های بهره‌کشی(sweatshops بیگارگاه)، به‌ویژه در جهان سوم آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و آسیا، تا حد زیادی متکی است، درحالی‌که فعالیت سرمایه‌داری در “سرزمین مادری” سرمایه‌داری‑امپریالیستی به‌طور فزاینده‌ای در حوزه مالی و گمانه‌زنی‌های مالی، و تولید “گران‌ترین محصولات”  فن‌آوری بالا(و نه تولید مواد اولیه فیزیکی برای)، و همچنین بخش خدمات و حوزه تجاری (ازجمله نقش فزاینده بازاریابی آنلاین)، متمرکز است.

◆ از زمان پایان جنگ جهانی دوم (۷۵ سال پیش)، وضعیت سیاه‌پوستان به طرز تأسف‌بار و قابل‌توجهی تغییر کرده است. این تغییرات ابتدا در افزایش مکانیزاسیون[۵] و سایر تحولات در تولید محصولات کشاورزی و در کل اقتصاد بود؛ در مواجه با آن‌ها(کار با استفاده از ماشین یا مکانیزاسیون و بیکاری سیاه‌پوستان -م) موج  شورش قدرتمند مبارزات سیاه‌پوستان سیر صعودی به خود گرفت و توانستد امتیازاتی را از طبقه حاکم در این کشور که مایل بود چهره خود را به‌عنوان “قهرمان دموکراسی” و “رهبر جهان آزاد”، به‌ویژه در رویارویی و نزاعش ظرف چندین دهه پس از جنگ جهانی دوم با اتحاد جماهیر شوروی حفظ کند، ، بدست آورند. درنتیجه این عوامل و سایر عوامل دیگر، کانون ستم بر سیاه‌پوستان دیگر در استثمار وحشیانه در مناطق روستایی جنوب(ایالت‌های کنفدراسی سابق-م)، در شرایط نزدیک به برده‌داری (و در برخی موارد برده‌داری واقعی) که توسط تروریسم کو کلاس کلن(Ku Klux Klan) پشتیبانی می‌شد متمرکز نبود، بلکه در عوض وضعیتی را شامل می‌شود که توده‌های سیاه‌پوستان در مناطق داخل شهری در سراسر کشور مجزا (segregated- سِگرگیت) و متمرکز شدند(اسکان داده شدند) و مورد تبعیض سیستماتیک و وحشیگری مستمر و توسط پلیس به قتل می‌رسند. در طی چند دهه گذشته، به دلیل افزایش جهانی‌سازی و اتوماسیون تولید(تولید توسط ماشین‌آلات صنعتی-م)، تأثیر متقابل آن در تداوم تبعیض نژادی، بسیاری از مشاغل که مردان سیاه‌پوست (و برخی از زنان) را با شغل‌هایی با درآمد بهتر در مناطق شهری فراهم می‌کرد، حذف شده است. هم‌زمان، درنتیجه مبارزات جنبش حقوق مدنی و تشکلاتی که برای آزادی سیاه‌پوستان در دهه ۱۹۶۰/اوایل دهه ۷۰ مبارزه می‌کردند و سایر عوامل دیگر، طبقه متوسط ​​سیاه رشد نموده است. اما تعدادشان  به‌عنوان به‌اصطلاح “طبقه بی‌بضاعت” در حال افزایش است، در محلات فقیر، کثیف و حاشیه‌نشین شهرها محصور و متمرکز و کم‌وبیش به‌طور دائم از اشتغال منظم در اقتصاد “رسمی” حذف‌شده‌اند.

ناتوان در ارائه یک‌راه حل مثبت برای حل تناقضات حاد مرتبط با این تغییرات- یعنی ناتوان در پایان دادن به نژادپرستی سیستماتیک که شامل تبعیض‌ تحقیرآمیز علیه حتی بخش‌هایی از سیاه‌پوستان که ازنظر اقتصادی وضعیت بهتری دارند، نیست – ناتوان در ادغام تعداد زیادی از سیاه‌پوستان در اقتصاد “رسمی”- نیروهای حاکم در جامعه با حبس دسته‌جمعی میلیون‌ها مرد سیاه‌پوست (و تعداد فزاینده‌ای از زنان) با دستگیری، محاکمه، محکومیت و زندان و درعین‌حال تبعیض و بی‌عدالتی بیشتر، و  به راه انداختن و حمایت از ترور منظم پلیس، که مخصوصاً علیه سیاه‌پوستان در داخل شهرهای متمرکز است و این‌گونه می‌تواند هر سیاه‌پوستی را در هر مکان و هر زمان هدف قرار دهد. تلاش برای اجرای وحشیانه “قانون و نظم”، با توجه به اینکه راه‌حل عادلانه‌تری در این سیستم غیرممکن است، باعث شورش بیشتر- ازجمله اعتراض و شورش کاملاً موجه و برحق می‌شود- که به‌نوبه خود توجیهی به دست  نیروهای فاشیست برای ترویج سفیدسالاری و به تصویر کشیدن توده‌های مردم سیاه به‌عنوان “جنایتکار” و “حیوانات بدون قفس” می‌دهد.

این واقعیت که باوجود همه این تغییرات، و صرف‌نظر از اینکه چه کسی کرسی‌های قدرت را اشغال می‌کند، تبعیض سیستماتیک و ستم کشنده همچنان پابرجا است و باعث شده است که برخی از سیاه‌پوستان به این نتیجه برسند که مشکل حزب دموکرات است، زیرا این حزب به‌طور مداوم اعلام می‌کند که از سیاه‌پوستان حمایت می‌کند اما بارها برخلاف منافع آن‌ها عمل کرده است. حتی همان‌طور که حزب جمهوری‌خواه ابزار برتری‌طلبی آشکار و تهاجمی سفیدپوستان شده است، این درست است که دموکرات‌ها، و نه‌فقط جمهوری خواهان، ظلم و ستم بر سیاه‌پوستان را هدایت کرده و به‌پیش برده‌اند. اما دلیل واقعی آن چیست و پاسخ واقعی به آن چیست؟ واقعیت این است که سفیدسالاری در این سیستم سرمایه‌داری – امپریالیسم تعبیه شده است و هیچ‌یک از این احزاب طبقه حاکم حتی اگر بخواهند، نمی‌توانند به آن پایان دهند. پاسخ این نیست که به گرد حزب فاشیست جمهوری‌خواه جمع شوید، یا سعی کنید نقش این احزاب بورژوازی را در برابر هم قرار دادن بازی کنید، یا از “سرمایه‌داری سیاه” حمایت و آنرا تقویت کنید(اشاره به این است که سیاه‌پوستان با سرمایه‌داران سیاه کسب‌وکار کنند-م) و  برای گرفتن “صندلی پشت میز” بهتر التماس کنید- که همه این‌ها فقط سیستم ستم موجود را تقویت می‌کند و شاید در بهترین حالت فقط بتواند به سود چند نفر به ازاء زیان شمار زیادی باشد. پاسخ انقلاب و تأسیس جامعه‌ای کاملاً متفاوت است که اساس و همچنین جهت‌گیری‌اش برای از ریشه‌کن کردن و برچیدن سفیدسالاری و کلیه روابط ستمگرانه باشد.

◆ تغییرات عمیقی در وضعیت و موقعیت اجتماعی تعداد زیادی از زنان، چه در داخل این کشور و چه در سطح بین‌المللی، ایجاد شده است. برای ذکر یک بعد مهم از این امر، بیشتر کارهای کارخانه‌های بهره‌کشی در جهان سوم شامل زنان است که مجبور به کار در شرایط وحشتناک هستند. در این کشور، تغییر در عملکرد و ساختار اقتصاد (به‌عنوان بخشی از اقتصاد جهانی که به‌طور فزاینده‌ای جهانی شده است) منجر به اشتغال گسترده و استثمار از زنان سیاه‌پوست (و سایر زنان رنگین‌پوست) به‌ویژه در بخش‌های خدمات و خرده‌فروشی شده است. هم‌زمان، نه‌تنها فرصت بیشتری برای یافتن موقعیت در مشاغل و کسب‌وکار  برای تعداد زیادی از زنان (به‌ویژه برای زنان سفیدپوست، بلکه برای برخی از زنان رنگین‌پوست نیز وجود دارد)، اما این امر برای خانواده‌ها به‌عنوان یک ضرورت برای حفظ “سبک زندگی طبقه متوسط” شده است. این وضعیت که در آن تعداد بیشتری از زنان در خارج از خانه مشغول به کار هستند، ازجمله افزایش قابل‌توجهی تعداد زنان در موقعیت‌های طبقه متوسط ​​با حقوق بهتر، روابط خانوادگی و مردسالاری “سنتی” (تحت سلطه مردان بودن) را در کل جامعه به‌طورجدی متشنج و تضعیف کرده است.

همه این‌ها شرایط مساعدتری را برای مبارزه با ستم بر زنان فراهم کرده و به‌طور قابل‌توجهی تحت تأثیر آن قرارگرفته‌اند، مبارزه‌ای که به‌عنوان بخشی از موج رو به صعود کلی رادیکال دهه ۱۹۶۰ قدرتمندانه ابراز شد و از آن زمان تاکنون به اشکال مختلف ادامه داشته است. همان‌طور که در  محو همه خدایان ( Away With All Gods!) از آن صحبت کردم !:

با شورش دهه ۶۰، بسیاری از موارد زیر سؤال رفت- نه‌فقط در حوزه ایده‌ها، گرچه این از اهمیت فوق‌العاده‌ای برخوردار بود، بلکه در پراتیک، در حوزه مبارزه سیاسی- مواردی که شالوده این جامعه است. و تغییرات زیادی ایجاد شد، بخشی از آن ناشی از مبارزه سیاسی توده‌ای و بخشی نیز به دلیل تغییر ویژگی‌ها و نیازهای اقتصاد بود. با تأکید مجدد، یکی از مهم‌ترین ابعاد این امر مربوط به نقش زنان، به‌ویژه در میان افراد حرفه‌ای و سایر بخش‌های طبقه متوسط بود​​، که انجام کار تمام‌وقت برای زنان، برای حفظ استاندارد زندگی طبقه متوسط، تلاشی هم امکان‌پذیر و هم ضروری شد. هنگامی‌که شما آن را با بیانات سیاسی و ایدئولوژیکی فمینیسم و ​​سایر جنبش‌هایی که از دهه ۶۰ به وجود آمد، ترکیب کنید، این‌یک چالش بسیار مستقیم برای اشکال ستمگرانه نهفته نهادینه‌شده در این جامعه است.

بااین‌وجود حذف مردسالاری(برتری مردان) در محدوده این سیستم غیرممکن است. این درست است زیرا مردسالاری عمیقاً در تاروپود این جامعه بافته‌شده است، و ازآنجاکه این سیستم مبتنی بر روابط کالایی و استثمار سرمایه‌داری است- یعنی محصولاتی که برای تبادل (فروش) از طریق فرایندی که در آن توده‌های مردم برای دریافت روزمزدی یا حقوق سالیانه کار می‌کنند، که موجب ایجاد سود که  توسط سرمایه‌دارانی که آن‌ها را به کار می‌گیرند و کار آن‌ها را کنترل می‌کنند انباشت می‌شود، تولید می‌شوند- سیستمی که در آن واحد خانواده پدرسالار(پتریارکال) همچنان یک مؤلفه و نیاز اساسی اقتصادی و اجتماعی است، حتی اگر تحت‌فشارهای فزاینده‌ای قرار گرفته باشد. و طی دهه‌های گذشته، بخش فاشیست طبقه حاکم، حمله بی‌امانی را به حقوق اساسی انجام داده و پایگاه اجتماعی متعصبان بنیادگرای مذهبی خود را بسیج کرده است تا با توسل به‌زور و اغلب خشونت، ستم “سنتی” مردسالارانه را با حمله به‌حق سقط‌جنین و حتی کنترل بارداری، تلاش متمرکزی را که اساساً برای به بردگی گرفتن زنان است، حفظ کند. آنچه ۳۵ سال پیش نوشتم، امروز بیش از هر زمان دیگری صادق است:

طی چند دهه گذشته در ایالات‌متحده تغییرات عمیقی در وضعیت زنان و روابط درون خانواده ایجاد شده است. فقط دریکی از ده خانواده وضعیت “الگویی”(مدلی) وجود دارد که در آن شوهر “تنها نان‌آور خانواده” است و زن یک “خانه‌دار” کاملاً وابسته به مرد. با این تغییرات اقتصادی، تغییرات چشمگیری در نگرش‌ها و انتظارات به وجود آمده است- و فشارهای بسیار مهمی نه‌تنها در خانواده، بلکه به‌طور گسترده‌تر در روابط اجتماعی…. کل سؤال در مورد موقعیت و نقش زنان در جامعه بیشتر و بیشتر در شرایط شدید امروز به‌شدت خود را نشان می‌دهد- این‌ یک انبار انفجار در ایالات‌متحده امروز است. همه این‌ها به‌غیراز رادیکال‌ترین گزینه‌ها و از طریق ابزارهای بسیار خشونت‌آمیز، راه‌حل دیگری را نمی‌توان متصور شد. سؤالی که فرجامش هنوز مشخص نشده این است: آیا این ‌یک راه‌حل ارتجاعی رادیکال یا یک راه‌حل انقلابی رادیکال خواهد بود، آیا این به معنای تقویت رشته زنجیره‌های بردگی یا از هم پاشیدن و شکستن تعیین‌کننده‌ترین حلقه در بین حلقه‌های این زنجیره‌ و باز کردن امکان تحقق از بین بردن کامل انواع این بردگی‌ها خواهد بود.

آنچه به همه این‌ها پا داده است، افزایش احتمال و “فضا”(مکان) برای ادعای “هویت” جنسیتی و روابط مغایر با روابط ظالمانه جنسیتی سنتی بوده است- و، با تأکید مجدد، تلاش اغلب خشونت‌آمیز برای حفظ و تقویت روابط سنتی و سرکوب هر آنچه با این مطابقت ندارد، بکار رفته است.

مذهب و به‌ویژه بنیادگرایی مذهبی، عاملی قدرتمند است که موجب ترویج و تقویت تبعیت مردسالارانه زنان، و همچنین سایر اشکال “سنتی” ستم می‌شود. در اینجا یک بینش مهم توسط کریستین کوبس دو مِز، که در شهری در آیووا که پر از بنیادگرایان مسیحی سفیدپوست بود (که او از آن‌ها به‌عنوان “انجیلی‌های سفیدپوست” یاد می‌کند) که ستون فقرات فاشیسم کنونی آمریکا هستند، بزرگ شده است. او در کتاب خود تحت عنوان مسیح و جان وین: چگونه انجیلی‌های سفیدپوست ایمان خود را خراب کردند و یک ملت گسیخته، می‌نویسد:

انجیلی‌های سفیدپوست این مجموعه مسائل تکه‌تکه شده را به هم وصل کردند، و تعهد نوستالژیک به مردانگی سفیدپوست مبارز، پرخاشگرانه و زمخت، نخی  است که آن‌ها را به‌عنوان یک کلیت مناسب به هم پیوند می‌دهد. نقش پدر در خانه با رهبری قهرمانانه درصحنه ملی ارتباطی ناگسستنی دارد و سرنوشت ملت به هر دو بستگی دارد. [تأکید اینجا اضافه شده است]

با توجه به ارتباط تنگاتنگ بین مردسالاری ستیزه‌جویانه و فاشیسم، جای تعجب نیست که برخی از مردان سیاه‌پوستان و لاتین تبار (علیرغم در اقلیت آشکار قرار داشتن) به حمایت از ترامپ، علیرغم سفید سالار بودنش، کشیده شدند. (این شامل برخی از کسانی است که در موسیقی رپ پیشتاز و معروف هستند یا بوده‌اند. درحالی‌که در رپ و هیپ‌هاپ نیروها و عناصر مثبتی وجود داشته است، آنچه به‌طور فزاینده‌ای ترویج می‌شود فرهنگ پر از زن‌ستیزی تخریبگر به‌عنوان یک‌روند مسلط است، و همچنین تحسین نسبت به نوع کلاه‌بردار گانگستری  که یکی از “خصوصیات” مشخص ترامپ است.) همچنین جای تعجب نیست که حتی تعداد قابل‌توجهی از زنان (عمدتاً زنان سفیدپوست اما همچنین برخی از زنان لاتین تبار و سایر زنان رنگین‌پوست) به این فاشیسم گرایش یافته‌اند، زیرا متأسفانه پدیده ستم چسبیده به “زنجیرهای سنت” که آن‌ها را تحت‌فشار قرار می‌دهد بسیار رایج است. (به مادران سرزمین مادری فکر کنید، که توسط کلاودیا کونز در کتابش با این عنوان نوشته شده است- زنانی که در زمان ظهور فاشیسم در دهه ۱۹۳۰ در آلمان برای هیتلر و برتری‌طلب متجاوز مرد و نازی‌ها فعالانه کار می‌کردند. یا گوش دهید سخنان امروز کندیس اوونز، زن سیاه‌پوست فاشیست، که هیتلر را به خاطر تلاش‌هایش برای “بزرگ جلوه دادن آلمان” ستایش کرده است: “هیچ جامعه‌ای وجود ندارد که بتواند بدون مردان قدرتمند زنده بماند … در غرب، زنانه شدن مداوم مردان ما در همان زمان که مارکسیسم به فرزندان ما آموزش داده می‌شود اتفاقی نیست، این‌یک حمله صریح است. مردانگی مرد را بازگردانید.” البته، برای فاشیست‌هایی مانند کندیس اوونز “مردانگی” و “قوی و پرزوری” مرد کسانی هستند که روابط جنسیت سنتی، اعمال تسلط بر زنانی که تسلیم این سلطه می‌شوند تجسم بخشیده و اجرا می‌کنند- و مردانی که مطابق با نقش‌ها و روابط سنتی جنسیتی نیستند، مردانی که از برابری بین زن و مرد حمایت می‌کنند به‌نوعی “ضعیف”، “زن‌صفت”، “نامرد” هستند.) و برای زنان سفیدپوستی که بخشی از این پدیده فاشیستی هستند، که در آن مردسالاری خشن یک عنصر تعیین‌کننده و منسجم است، این واقعیت نیز وجود دارد که این زنان می‌توانند با مردسالاری سفید به‌ویژه در کشوری مانند ایالات‌متحده، که یک عنصر تعیین‌کننده و تعیین‌کننده است نیز همراه شوند و این فاشیسمی است که با مرد  خبیث بسیار گره‌خورده است- همان‌طور که در فرمول کریستین کوبس دو مِز منعکس شده است: مردانگی سفیدپوست تهاجمی، مبارز.

◆ به‌عنوان یک نتیجه از تشدید بحران اقلیمی(آب‌وهوا) ، جنگ و سرکوب- و، به‌عنوان یک نیروی محرک در همه این‌ها، تغییرات عمده‌ای در اقتصاد جهانی تحت سلطه سرمایه‌داری-امپریالیستی، ازجمله رشد بیشتر و افزایش تأثیرات بین‌المللی تجارت کشاورزی و جابجایی کار فناوری، کنترل انحصاری بذرها و مواد شیمیایی به‌طور فزاینده، انحصار بیشتر بازاریابی و سرمایه‌گذاری‌های گسترده در زمین‌خواری- تغییر مکان(پناهندگی) و شورش گسترده‌ای وجود دارد، به‌ویژه مردم بخش جنوب جهان (کشورهای آمریکای لاتین، آفریقا، خاورمیانه و آسیا) را تحت تأثیر قرار می‌دهد- جهان سوم). یک ویژگی مهم همه این‌ها شهرنشینی انبوه است: بیش از نیمی از جمعیت جهان در حال حاضر در مناطق شهری، در زاغه‌نشین‌های بزرگ شهرهای کلان، بیش از یک میلیارد نفر در مناطق شهری جهان سوم زندگی می‌کنند، در حین حال ده‌ها میلیون نفر مردم جهان سوم مجبور به مهاجرت به ایالات‌متحده و کشورهای اروپایی شده‌اند. و شرایط به‌گونه‌ای شکل گرفته است که در برخی از این کشورها- با عنوان مثال برجسته در ایالات‌متحده- اقتصاد بدون استثمار از تعداد زیادی از مهاجران نمی‌تواند کار کند، درحالی‌که بسیاری از آن‌ها در معرض تهدید دائم اخراج هستند، که این امر حتی باعث می‌شود بیشتر در معرض استثمار شدید قرار دارد.

خرابی بسیاری از کشاورزی کوچک سنتی در کشورهای جهان سوم و افزایش چشمگیر جمعیت شهری در آنجا (و همچنین در ایالات‌متحده و برخی دیگر از کشورهای امپریالیستی) که تعداد زیادی قادر به یافتن کار در “اقتصاد رسمی” نیستند- این همچنین باعث رشد اقتصاد غیرقانونی و گنگ‌ها (و به‌ویژه در کشورهای جهان سوم، کارتل‌ها) بر اساس این اقتصاد غیرقانونی، به‌ویژه تجارت مواد مخدر، و همچنین قاچاق انسان، به‌ویژه زنان و دختران شده است که به طرز شرورانه‌ای در معرض تن‌فروشی، “صنعت جنسی” و بردگی جنسی واقعی قرارگرفته‌اند.

این وضعیت به‌طور چشمگیر تغییر یافته و غالباً بسیار ناپایدار نیز عامل مهمی در ظهور بنیادگرایی مذهبی، در جهان سوم و به‌ویژه در ایالات‌متحده جایی که بنیادگرایی مسیحی یک نیروی اجتماعی و سیاسی منفی قدرتمند است. به‌هم‌پیوسته و در تعامل با این تغییرات اقتصادی و  تغییرات اجتماعی وابسته به آن‌ها به‌گونه‌ای است که به افزایش تأثیر بنیادگرایی مذهبی، به‌ویژه در جهان سوم کمک کرده است، شکست یا کنار گذاشتن جنبش‌هایی که در جهان سوم به رهبری کمونیست‌ها یا ملی‌گرایان انقلابی علیه استعمارگران قدیمی و ستمگران نئو استعمار، که در مرکزش ایالات‌متحده ، در دوره پس از جنگ جهانی دوم بوده است،- با بزرگ‌ترین عقب‌نشینی با واژگونی سوسیالیسم و ​​احیای سرمایه‌داری در چین در دهه ۱۹۷۰، که چین را از یک کشور قدرتمند سوسیالیستی و یک چراغ‌راهنما و سنگر پشتیبانی از مبارزات انقلابی در سراسر جهان، به یک قدرت در حال ظهور امپریالیسم و ​​به استثمارگر توده‌های مردم در آفریقا و دیگر مناطق جهان سوم تبدیل کرد.

ظهور بنیادگرایی مذهبی همراه با و در تقابل با افزایش سکولاریسم (افرادی که مذهبی نیستند، یا حداقل بخشی از مذهب‌های سنتی نیستند)، به‌ویژه در میان جمعیت تحصیل‌کرده شهری، اتفاق افتاده است. این سکولاریسم به‌خودی‌خود پندار یا قصد حمله به افرادی که همچنان اعتقادات مذهبی خود را حفظ می‌کنند، ندارد، اما به‌طور عینی دین را تضعیف می‌کند- و توسط بنیادگرایان مذهبی که حتی از تلاش برای آشتی دادن اعتقاد دینی با نتایج تحقیقات علمی امتناع می‌ورزند، این سکولاریسم به‌عنوان حمله به “هر چیز مقدسی” تلقی می‌شود، همان‌طور که در حمله غیرمنطقی آن‌ها به واقعیت علمی کاملاً ثابت‌شده فرگشت منعکس شده است.

آنچه اساساً در این تقسیم‌بندی دخیل است، پذیرش یا انکار و رد اندیشه منطقی مبتنی بر شواهد است، ازجمله اهمیت تفکر انتقادی، که به معنای گسترده آن گسترش روشنگری است که چندین قرن پیش در اروپا بوجود آمد(به‌ویژه فرانسه). در آن زمان، و ازآنجاکه پیشرفت علمی و اکتشافات مهمی که این امر به وجود آورده است، انگیزه‌ای برای زیر سؤال بردن دین به‌گونه‌ای بوده است که قبلاً واقعاً امکان‌پذیر نبوده است، زیرا بسیاری از این کشفیات علمی به‌وضوح در تضاد با کتاب مقدس دینی و دگم‌اندیشی است، و روش علمی شناخت چیزها را به‌عنوان “واقعی”(حقیقی)، اگر شواهد مشخصی برای وجود آن‌ها در دنیای واقعی مواد نشان داده نشود، رد می‌کند. و همان‌طور که توسط آردی اسکایبریک نویسنده کتاب بسیار مهم “علم فرگشت و افسانه خلقت” تأکید شده است: برای درک اینکه چه چیزی واقعی است و چرا مهم است، علم شواهد زیادی ارائه می‌دهد که بشر هر مذهبی را که در هرجای دنیا وجود دارد اختراع کرده است. (در کتابی متشکل از مصاحبه با آردی اسکایبریک تحت عنوان علم و انقلاب، وی همچنین تأکید می‌کند که اگرچه در بعضی مواقع از “علم بد” برای اهداف بسیار منفی، ازجمله برای ترویج نژادپرستی استفاده شده است، اما روش علمی واقعی خود ابزاری برای رد این‌که: “شما می‌توانید از روش‌های دقیق علمی استفاده کنید تا ثابت کنید که ‌همه این‌ها علم بد و آشغال بوده است.”)

درست است که علم خود نمی‌تواند به اعتقاد دینی پایان دهد، همان‌طور که این واقعیت نشان داده‌شده است که تعداد زیادی از افراد مذهبی وجود دارند که خود را مدافع روشنگری می‌دانند و اکتشافات و نتیجه‌گیری‌های علم را می‌پذیرند (حداقل تا یک جای معینی) اما اصرار می‌کنند که یک قلمرو موجودیت (خالق) وجود دارد- که شامل یک موجود ماورا طبیعی، یا موجوداتی- که از حوزه علم خارج است. و این‌یک واقعیت است که به‌طورکلی نمایندگان طبقه حاکم در این کشور، خواه “لیبرال” یا “محافظه‌کار” باشند- و خواه خود شخصاً به خدا اعتقاد داشته باشند یا نه- قطعاً دین را به‌عنوان یک قسمت مهم برای حفظ “انسجام اجتماعی” کشور بر اساس سرمایه‌داری، و برای ترویج دین، ​​به‌ویژه مسیحیت، به این ‌شکل یا شکل دیگر تلاش می‌کنند. (همه آن‌ها اساساً عمل‌کنندگان گزاره منسوب به ناپلئون هستند: جامعه بدون نابرابری غیرممکن است، حفظ نابرابری بدون اخلاق برای توجیه آن غیرممکن است ؛ و چنین اخلاقی بدون دین غیرممکن است.) بااین‌وجود (برای بیان یک جمله مهم توسط استیون وینبرگ فیزیکدان)، اگرچه علم به‌خودی‌خود اعتقاد به دین را از بین نمی‌برد، اما این زمینه را فراهم می‌کند تا مردم به خدا اعتقاد نداشته باشند و دین را رد کنند. این در تعارض با کسانی است که معتقدند دین برای یک جامعه منظم و “اخلاقی” ضروری است و بیشتر از آن باکسانی که اصرار بر بنیادگرایی مذهبی(دینی) دارند که به‌طور وحشیانه با واقعیت و با رویکرد منطقی به واقعیت مطابق نیست.

بااین‌حال، گرچه درست است که، برای پیروزی در رهایی کامل، توده‌های مردم جهان درنهایت باید اعتقادات مذهبی را به‌طورکلی کنار بگذارند، اما تأکید بر این نکته مهم است که در جهان امروز، دوقطبی شدن به‌سادگی به سراغ کسانی بروید که دین را به نام روشنگری در برابر کسانی که به اعتقادات دینی پایبند هستند، رد کرده‌اند. اکنون ‌در ارتباط با  قطب‌بندی مهم این است که بین افرادی که به‌درستی می‌توان آن‌ها را افراد پاک‌نهاد (ازجمله تعداد زیادی از افراد مذهبی) که مخالف بی‌عدالتی هستند، نامید و از سوی دیگر کسانی که مصمم به احیای و اجرای اشکال سنتی ستم هستند. با توجه به همه این‌ها، یکی از سؤالات مهم این است که آیا مردم بین این دو ویژگی متمایز آنرا می‌پذیرند یا رد می‌کنند: بزرگی ذهن و سخاوت روح.

۴ همه این‌ها یک شالوده و “پس‌زمینه” مهم برای درک آنچه در انتخابات اخیر اتفاق افتاده، چرا، و پیامدهای آن در حال حاضر و ازنظر آینده چیست. آنچه در زیر می‌آید، از مقاله‌ای در تاریخ ۹ نوامبر سال ۲۰۲۰ توسط لئونارد پیتز جونیور (”انتخابات سال ۲۰۲۰ سرانجام به پایان رسید، اما جشن گرفتن  اخطار و پیش‌بینی محتاطانه بسیار مهمی در خود دارد”) حاوی برخی از اطلاعات و نکات مهمی است. ، او  درباره نتیجه این انتخابات می‌نویسد، “تمام ادعاهای براق درباره اینکه همه ما به‌عنوان یک کشور هستیم از بین می‌رود، این واقعیت را تأکید می‌کند که به یک مفهوم واقعی، ما دیگر اصلاً یک کشور نیستیم ، بلکه دو کشور دارای مرزهای یکسان هستند.” او ادامه می‌دهد:

آخرین باری که این [با جنگ داخلی] اتفاق افتاد، چهار سال گذشت و ۷۵۰هزار زندگی از بین رفت تا ما را مجبور به تظاهر به وحدت و یکدستی کند. حتی در آن زمان، درزهای گسیختگی و جدایی همیشه قابل‌مشاهده بودند.

برخلاف آن وقفه، این مکان کاملاً جغرافیایی نیست: جنوب در مقابل شمال. نه، این شهر در برابر کشور، تحصیلات دانشگاهی در مقایسه با تحصیلات دبیرستان و مهم‌تر از همه آینده در برابر گذشته است. به این معنی که دیروز، این ملتی بود که سفیدپوستان در آن اکثریت داشتند، و فردا کشوری خواهد بود که در آن در اکثریت نیستند.

اگرچه پیتز صحیح می‌گوید که تقسیم‌بندی امروز بیشتر روستا در مقابل شهر است تا کاملاً جنوب در مقابل شمال، اما این مورد است که کنفدراسی قدیمی(و جدید) – و به‌ویژه سفیدپوستان روستایی جنوب- لنگرگاه یک فرد با شالوده ضعیف و تلاش ناصواب برای بازگرداندن گذشته (به نام “دوباره آمریکا را باشکوه کنیم”). همان‌طور که در بحث سال ۲۰۱۷ اشاره کردم رژیم ترامپ/پنس باید برود !:

یک خط مستقیم از کنفدراسی تا فاشیست‌های امروز وجود دارد و یک رابطه مستقیم بین برتری سفیدپوست آن‌ها(سفید سالاری) ، انزجار و نفرت آشکار آن‌ها از افراد دگرباش جنسی و همچنین از زنان، انکار عمدی علم و روش علمی توسط آن‌ها، “آمریکا اول‌ازهمه” خونینشان و بر طبل “برتری تمدن غربی ” کوبیدن و تهدیدات جنگ‌طلبانه تحمیلی آن‌ها با استفاده از قدرت نظامی، ازجمله تمایل ابرازشده و تهدیدات آشکار آن‌ها در استفاده از سلاح‌های هسته‌ای، برای از بین بردن کشورها، وجود دارد.

هم‌زمان، اختلاف و درگیری بین گذشته و آینده عمیق‌تر از تغییرات جمعیتی و احتمال اکثریت جمعیت غیر سفیدپوست ایالات‌متحده است. نیروهایی که برای گذشته می‌جنگند، هدفشان  با انتقام‌گیری، بازگرفتن حتی امتیازات نسبتاً کمی که برای مبارزه با بی‌عدالتی اجتماعی و نابرابری و ستم نهادینه‌شده بدست آوردند، و اعمال نوعی دیکتاتوری سرمایه‌داری علنی که توسط قانون اساسی و حاکمیت قانون (یا قانون اساسی و قانون را صرفاً به ابزار استبداد و قساوت فاشیستی تبدیل می‌کند)، مهار نشود.

همان‌طور که در بیانیه ۱ اوت خود بیان کردم، فاشیسم “دیکتاتوری آشکار و تهاجمی، زیر پا گذاشتن و برگرداندن حکومت قانون با تکیه‌بر خشونت و ترور، از طرف سیستم سرمایه‌داری غارتگر و یک تلاش شدید برای مقابله با تقسیمات حاد اجتماعی و بحران‌های عمیق (چه در داخل کشور و چه در عرصه جهانی) است.” گرچه این ممکن است برای مدتی خاص، به طرز فوق‌العاده منفی، چیزها را کنار هم نگه دارد، اما در تحلیل نهایی این(فاشیسم) نمی‌تواند موفق شود- نمی‌تواند این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم را به‌طور نامحدود حفظ کند و نمی‌تواند به آینده‌ای جز دهشتی برای بشریت منجر شود، درواقع اگر ما اصلاً آینده داشته باشیم. و “آلترناتیو” به‌پیش گذارده شد، به‌عنوان‌مثال توسط حزب دموکرات در ایالات‌متحده، شامل یک ابزار “دموکراتیک‌تر” برای اعمال حاکمیت این سیستم، همچنین تجسم بخشیدن و اجرا و اعمال رنج و ستم‌های وحشتناک و کاملاً غیرضروری را بر توده‌های بشریت ادامه خواهد داد و  تهدیدی برای موجودیت کل بشریت، حتی اگرنه همیشه از طریق اعمال همان دهشت وحشیانه کاسته نشده(تخفیف نیافته) و نیروی عظیم تخریب‌کننده وحشیانه به‌عنوان شکل فاشیستی دیکتاتوری سرمایه‌داری، به‌پیش نرود.

آنچه از طریق این انتخابات اخیر بیان‌شده است- آنچه درواقع از طریق همه انتخابات تحت این سیستم بیان می‌شود- “دموکراسی” و “خواست مردم” به معنای انتزاعی نیست بلکه به‌طور خاص انتخابی است که بین نمایندگان مختلف این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم، که تنها گزینه “واقع‌گرایانه” است که تحت این سیستم ارائه می‌شود یا می‌تواند ارائه شود. در این شرایط خاص و خارق‌العاده، این انتخاب- بین حاکمیت سرمایه‌داری بورژوا دموکراتیک و فاشیست- درواقع یک تفاوت واقعی ایجاد کرد، تا جایی که حمایت  ازیک‌طرف، یعنی دموکرات‌ها، به‌منظور شکست تلاش برای تحکیم کامل فاشیسم، درست بود. اما این واقعیت را تغییر نمی‌دهد که این یک رأی‌گیری در مورد اصول خود سیستمی بود که این فاشیسم را تولید کرده است و همچنان خاک حاصلخیز این فاشیسم را فراهم خواهد کرد  در حین حال که دهشت بعد از دهشتی دیگر برای بشریت– دهشتی که فقط از دید کسانی که نگاه نمی‌کنند یا نگاه نخواهند کرد پنهان است، بوجود می‌آورد. نسخه “لیبرال” (یا “جریان اصلی”) حاکمیت این سیستم شامل اعمال استثمار و سرکوب توده‌های مردم در این کشور و در سراسر جهان است (ازجمله بیش از ۱۵۰میلیون کودک در جهان سوم که در کارخانه‌های بهره‌کشی و معادن به‌طور بی‌رحمانه مافوق-سوپر- استثمار می‌شوند). اجرای همه این‌ها، و شکست دادن تلاش‌های رقبا برای به دست آوردن سهم بیشتری از این غارت و جایگزینی ایالات‌متحده آمریکا به‌عنوان قدرت مسلط در جهان- این همان معنای نمایندگان “لیبرال” (و سایر) این سیستم است که از “منافع ملی” این کشور صحبت می‌کنند. و این پایه و اساس رویکرد “مترقی” است که اجازه می‌دهد مقداری “تنوع” و “فراگیری” بیشتر برای بخش‌هایی از این جامعه که قبلاً حذف‌شده بودند، و ارتقاء جنبه‌های خاصی از علم، بر اساس و به‌ویژه برای اهداف این غارت بین‌المللی مردم و همچنین محیط‌زیست است، مهیا شود.

۵ برای تأکید مجدد بر این نکته مهم: مقابله با این واقعیت اساسی ضروری است که هیچ آینده‌ باارزشی برای زندگی توده‌های مردم و سرانجام کل بشریت تحت این سیستم وجود ندارد- که یک فاشیسم قدرتمند را به وجود آورده است؛ که نه‌تنها برای توده‌های مردم این کشور بلکه برای میلیاردها نفر در سراسر جهان منبع ستم و رنج‌های هولناک و غیرضروری است. و این تهدیدات فزاینده‌ای برای موجودیت بشریت از طریق ذخایر گسترده سلاح‌های هسته‌ای و همچنین تخریب سریع محیط‌زیست، هست. این درست و  یک حقیقت مهم است که رژیم ترامپ/پنس (و افرادی مانند آن، به‌عنوان‌مثال حکومت بولسونارو در برزیل) بحران زیست‌محیطی را بسیار بدتر کرده است- به‌عبارت‌دیگر، سرعت تسریع در تخریب محیط‌زیست را افزایش داده است. اما دینامیک‌ها و الزامات این سیستم، صرف‌نظر از اینکه کدام شخص یا رژیم خاص به‌عنوان نماینده سیاسی غالبش عمل می‌کند، بحران آب‌وهوا را به نقطه‌ای بدون بازگشت سوق می‌دهد. سرمایه‌داری غالباً به خاطر داشتن یک سیستم “دینامیک”(نیروی محرکه) با شور و هیجان موردستایش قرار می‌گیرد و دائماً تغییراتی را ایجاد می‌کند. اما این یک “دینامیسم” است که مبتنی بر استثمار برای انباشت سود خصوصی است و توسط آنارشی (و رقابت آنارشی بین سرمایه‌داران) هدایت می‌شود، و آن آنارشی به‌سرعت همه‌چیز را به سمت از حدنصاب وجودی گذشتن سوق می‌دهد- گذشتنی که بشریت می‌تواند به‌طور غیرقابل‌بازگشت – اگر این سیستم سرمایه‌داری، به شکل جهانی شده امپریالیستی‌اش، همچنان برجهان تسلط یابد، آسیب ببیند.

با توجه به اینکه پایگاه اجتماعی فاشیست در این کشور کنترل و تابع این نموده‌اند تا دموکرات‌ها (حتی دموکرات‌های “میانه‌رو” مانند بایدن) را به‌عنوان “سوسیالیست‌های رادیکال” (یا حتی “کمونیست‌ها”) شناسایی و از آن‌ها متنفر نمایند بر این اساس – بیشتر به دلیل امتیازات محدود دموکرات‌ها برای مبارزه با ستم نژادی و جنسیتی، نیاز به رسیدگی به بحران اقلیمی و تشخیص تاریخ واقعی این کشور- بسیار زهرخنده دار (کنایه‌آمیز) است که فقط یک جنبش قدرتمند با هدف برقراری سوسیالیسم واقعی، به‌عنوان یک جامعه کاملاً نوین و رهایی‌بخش و گذار به هدف اساسی کمونیسم در مقیاس جهانی است، که می‌تواند زمینه را برای تعداد قابل‌توجهی از افراد، و به‌ویژه جوانان، که گرفتار این فاشیسم شده‌اند ایجاد کند، تا از آن(سیستم) جدا شوند و بخشی از مبارزه باهدف حل مثبت تناقضاتی شوند که این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم به‌طور مداوم آن‌ها را شدت می‌بخشد. (همان‌طور که هر فرد منطقی می‌تواند به‌راحتی تعیین کند، تعداد نسبتاً کمی “سوسیالیست دموکرات”ها که بخشی از حزب دموکرات هستند به‌هیچ‌وجه “سوسیالیست رادیکال” نیستند- یا اصلاً سوسیالیست نیستند- بلکه سوسیال‌دموکرات‌هایی هستند که هدف آن‌ها این نیست که سیستم سرمایه‌داری را ریشه‌کن کنند و یک سیستم سوسیالیستی را جایگزین آن نمایند، بلکه هدفی مگر برای اصلاحات در چارچوب سیستم سرمایه‌داری که ماهیت اساسی و عملکرد آن را تغییر نمی‌دهد، یا تأثیر قابل‌توجهی بر آن نمی‌گذارد، ندارند).

واقعیت این است که هیچ شیوه‌ای ایده آلیزه  شده و مطلوب قبلی (یا نوینی)، برای بازگرداندن طریقه زندگی که ظاهراً گویا در اواخر قرن نوزدهم و اویل قرن ۲۰ در این کشور وجود داشته است وجود ندارد، و هیچ بازگشتی به یک آمریکای به تصویر کشیده شده خیالی که توسط “ارزش‌های سنتی” به‌نوعی پاداش “شایستگی داشتن” مانند سخت‌کوشی را گرفتن، و جایی که مردم جایگاهی در جامعه‌ای که لیاقت آن را دارند (یا توسط تصمیم خدا بوقوع بپیوندد) را اشغال کنند- چیزی که فقط در ذهن کسانی است که به دنبال “بازگرداندن” واهی این امر هستند، و خودشان تحت شرایط و کنترل متنفر بودن از هر آنچه و هرکسی که ظاهراً آن‌ها را نابود کرده است، قرار دارند. و هیچ امکانی برای بازگرداندن شرایطی که تعداد زیادی از افراد (به‌ویژه، مردان سفیدپوست اما نه‌فقط آن‌ها به‌تنهایی) بدون تحصیلات دانشگاهی بتوانند در صنایع عمده مانند اتومبیل‌سازی و تولید فولاد با کار مزدی به “استاندارد زندگی طبقه متوسط” که چندین دهه پس از جنگ جهانی دوم اشتغالشان را ممکن ساخت،  وجود ندارد. اینکه دلیلی برای این اتفاق وجود دارد، درست است اما نه به دلیل توطئه‌های “لیبرال‌های شیطانی که خون کودکان قاچاق شده را می‌نوشند”، بلکه، با تأکید مجدد، به دلیل عملکرد این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم، که باعث شکل‌گیری این جهان بصورتی که هست شده است، و در صورت عدم نابودی بشر از طریق جنگ هسته‌ای که توسط دارندگان قدرتمند زرادخانه‌های بزرگ هسته‌ای به وجود می‌آید، به‌سوی یک فاجعه زیست‌محیطی به‌سرعت در حال پیشروی است.

و هیچ‌کس نباید بخواهد به گذشته واقعی برگردد: به جهانی که فقر و بیماری گسترده‌ای در آن دیده می‌شود، حتی فراتر از خسارات مهمی که امروز به‌ویژه در جهان سوم متحمل می‌شود؛ با ویرانی و رنج وحشتناک دو جنگ جهانی در قرن ۲۰ که ده‌ها میلیون نفر سلاخی شدند و حملات بمب اتمی در پایان جنگ جهانی دوم بلافاصله توسط ایالات‌متحده به دو شهر ژاپن آغاز شد. سوزاندن صدها هزار نفر از مردم ژاپن و آغاز “عصر هسته‌ای”؛ با ایالات‌متحده آمریکا که با تفکیک نژادی آشکار و نهادینه‌شده در آن، تبعیض و وضعیت “درجه دوم” برای افراد رنگین‌پوست و زنان، و وحشیانه سرکوب کردن موجودیت افراد دگرباش جنسی، و سیاه‌پوستان که به‌ویژه در معرض وحشت مداوم قرار دارند، که توسط مکرر لینچینگ و سایر عملکردهای توهین‌آمیز همراه مرتبط با کارکرد چنان سیستمی. آینده در گذشته (واقعی یا خیالی) وجود ندارد بلکه از طریق پیشروی به جلو، بوجود آوردن یک جامعه سوسیالیستی واقعی و درنهایت یک جهان کمونیستی، جایی که جهت‌گیری اساسی و سیاست عملی برای تأمین نیازهای مادی، فکری و فرهنگی مردم است، درحالی‌که به ابتکار عمل فردی دامنه بیشتری می‌بخشد، بر اساس و در چارچوب بنیاد جمعی و تعاونی و اخلاق جامعه، جایی که روابط اقتصادی و اجتماعی قدیمی استثمار، نابرابری و ظلم از بین می‌رود، و دیگر این رفاه برای برخی از افراد در ازای بدبختی دیگران نیست.

باید روشن باشد که قطب‌بندی کنونی و مشکلات عمیقی که باید با آن روبرو شد از طریق تلاش برای “تنظیم” امور در چارچوب این سیستم، حل نمی‌شوند. نمونه جنبش “اشغال وال‌استریت” دهه گذشته مثال دیگری از این موضوع است. این تلاش برای خنثی‌سازی ۹۹ درصدی در برابر ۱ درصد فوق‌العاده ثروتمندان شکست‌خورده است، در بخش قابل‌توجهی به دلیل روابط اجتماعی (مانند روابط ستمگرانه بین “نژادها” و جنسیت‌های مختلف)، و نه‌فقط روابط اقتصادی، بلکه نیروهای مادی قدرتمندی هستند و بخش زیادی از این “۹۹ درصد” مصمم است که روابط اجتماعی نابرابر و ستمگرانه‌ای را که از آن سود می‌برند (یا به‌شدت اعتقاددارند که از آن بهره‌مند‌می شوند) حفظ کند، خصوصاً در این جامعه سرمایه‌داری که مردم را در یک رقابت غالباً بی‌رحمانه علیه هم قرار می‌دهد.

این فقط در پایه و اساس ساختن یک سیستم اقتصادی کاملاً متفاوت رادیکال است- یک سیستم اقتصادی سوسیالیستی (شیوه تولید)، جامعه‌ای که در آن منابع تولیدی برای تأمین نیازهای مادی، فکری و فرهنگی مردم که به‌طور مداوم در حال گسترش به‌صورت برنامه‌ریزی‌شده جمع‌آوری، فراهم آورده و استفاده می‌شود. و می‌تواند زمینه مطلوبی برای ریشه‌کن کردن و تحول در روابط اجتماعی باشد که مظهر ستم است، و روش‌های تفکر همراه با آن و تقویت آن ستم، فراتر از وضعیتی که (همان‌طور که لنین به‌درستی گفت این) مردم صرفاً تشویق نمی‌شوند بلکه مجبور می‌شوند با بخل یک بخیل، موقعیت خود را در رابطه با دیگران محاسبه کنند.

۶ همه این‌ها، با تأکید مجدد، فقط نیاز در “روبرو شدن با واقعیت” بلکه به‌طور مداوم این اصل مهم به کار ببرید که علم مهم است و حقیقت مهم است، و بنابراین به‌طورجدی به تجزیه‌وتحلیل علمی (که من در اینجا توضیح دادم) به مشکلی که بشریت با آن روبروست و راه‌حل آن اشاره می‌کند که: تحت سلطه این سیستم که هم‌اکنون جهان طی می‌کند، یک‌جهت کاملاً رادیکال متفاوتی لازم است و می‌توان آنرا عملی ساخت. این دعوت به استفاده از همین رویکرد است به‌طور مشتاقانه به کمونیسم و ​​تجربه تاریخی جنبش کمونیستی، هست- که علم و حقیقت را ازنظر علمی تعیین‌ کردن مهم است- و به‌ویژه کاربست آن رویکرد علمی در مورد کمونیسم نوین که ناشی از ده‌ها سال کار من است. این کمونیسم نوین ادامه یک جهش کیفی فراتر از آن و از برخی جهات گسست مهم از نظریه کمونیستی است که قبلاً توسعه‌یافته بود. برخلاف کسانی که به کمونیسم و ​​تجربه تاریخی جنبش کمونیستی تهمت می‌زنند و آنرا محکوم می‌کنند، یا به‌سادگی آن را نادیده می‌گیرند، خودم من دیگران را به درگیرشدن، مطالعه، تحقیق و تجزیه‌وتحلیل گسترده، جدی، تحقیق، و تجزیه‌وتحلیل تاریخ کمونیست راهنمایی کرده‌ام. جنبش و جوامع سوسیالیستی که ایجاد کرده است (و همچنین کشورهایی که خود را “سوسیالیست” خوانده‌اند اما در حقیقت چنین نیستند، مانند کوبا از سال ۱۹۵۹، ونزوئلا در دهه‌های اخیر و اتحاد جماهیر شوروی و کشورهای اروپای شرقی، جایی که سرمایه‌داری دوباره احیا شد و بیش از ۶۰ سال حکم‌فرمایی کرده است، درست قبل از اینکه چند دهه قبل آن‌ها به‌طور آشکار به کشورهای سرمایه‌داری تبدیل شوند). این رویکرد علمی به این نتیجه رسیده است که جوامع سوسیالیستی واقعی که با رهبری کمونیست‌ها بوجود آمده‌اند، ابتدا در اتحاد جماهیر شوروی و سپس در چین (قبل از احیای سرمایه‌داری در دهه ۱۹۵۰ در شوروی و بعد از مرگ مائو در سال ۱۹۷۶)، این تجربه سوسیالیسم عمدتاً- و در مورد چین به درجه زیادی- مثبت بوده است، درحالی‌که در مرحله دوم نیز اشتباهات قابل‌توجه، در برخی موارد جدی یا حتی سخت وجود داشته است.

کمونیسم نوین، برگرفته از این تجربه تاریخی جنبش کمونیستی و طیف وسیعی از تلاش‌های بشری، به‌عنوان روش و رویکرد تعیین‌کننده‌اش، بر اهمیت حیاتی علم و استفاده از روش علمی برای همه‌چیز- برای جامعه و همچنین طبیعت تأکید می‌کند. و هرگونه رویکردی را که به کاربرد و توجیه مفهوم ورشکسته و فوق‌العاده مضر مبنی بر “هدف  وسیله را توجیه‌ می‌کند”  را با قاطعیت رد می‌کند و گویا “حقیقت” فقط “ابزاری” از اهداف مطلوب و مقبول است، نه آنچه درواقع است: بازتاب صحیح یک واقعیت عینی.

همین روش و رویکرد است که برای تعمیق فهم ماهیت و عملکرد سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم به کار رفته است که در این مرحله برای تسلط بر جهان، با پیامدها و عواقب دهشتناک برای بشریت و آینده آن ادامه دارد. و این کار به‌عنوان بخش مهمی از توسعه جنبش انقلابی که سرانجام برای ریشه‌کن کردن این سیستم و به وجود آوردن جهانی کاملاً متفاوت و بسیار بهتر، موردنیاز است، ادامه دارد. درحالی‌که کارهای زیادی برای انجام وجود دارد و بسیاری از چالش‌ها باید برآورده شوند، یک تجزیه‌وتحلیل علمی و تلفیق سؤالات اساسی مربوط به وضعیت پیشاروی بشریت و امکان رهایی بشریت را در سنتز نوین کمونیسم می‌توان یافت- که در دو شکل متمرکزتر و عمومی(popular -پاپولار) و در کارهای قابل‌توجه عمیق- در گفتگوها و نوشته‌های من و سایر مطالبی که در وب‌سایت انقلاب revcom.us موجود است. و یک ‌چشم‌انداز گسترده و طرح مشخص برای یک جامعه کاملاً متفاوت و رهایی‌بخش، در مسیر رسیدن به هدف نهایی یک جهان کمونیستی، در قانون اساسی برای جمهوری سوسیالیست نوین در آمریکای شمالی، که من نویسنده آن هستم، ارائه‌شده است.

این‌یک واقعیت است که، در هیچ کجای دیگر، در هیچ سند واقعی یا تأسیس یا راهنمای واقعی یا پیشنهادی هیچ دولتی مطرح نشده است، مواردی ازجمله نه‌تنها حمایت بلکه مقرراتی برای ابراز مخالفت و جوش‌وخروش فکری و فرهنگی که در این قانون اساسی گنجانده شده است، درحالی‌که در این(قانون اساسی-م) هسته مستحکم شالوده‌ای و زمینه‌ای در تحول سوسیالیستی اقتصاد، باهدف از بین بردن همه استثمارها، و تحول متناظر با آن در روابط اجتماعی و نهادهای سیاسی، برای ریشه‌کن کردن همه ستم‌ها، و ارتقا، از طریق سیستم آموزشی و در کل جامعه است، رویکردی که “مردم را قادر  و توانمند می‌سازد تا باروحیه‌ای متکی بر تفکر انتقادی و کنجکاوی علمی به دنبال حقیقت که می‌تواند به هرکجا که ختم شود، و از این طریق به‌طور مستمر در مورد جهان یاد بگیرند و بهتر بتوانند در تغییراتی که مطابق با منافع بنیادین بشریت است، شرکت کنند.  همه این‌ها نیروی تولیدی و اجتماعی عظیمی از انسان‌ها را رها کرده و قادر می‌سازد و از آن‌ها الهام می‌گیرند تا برای رفع نیازهای اساسی مردم کار کنند و باهم مبارزه کنند- جامعه را به روشی اساسی متحول کردن و حمایت و کمک به مبارزه انقلابی در سراسر جهان- باهدف نهایی یک جهان کمونیستی، عاری از هرگونه استثمار و ستم، درعین‌حال پرداختن به بحران زیست‌محیطی و اقلیمی واقعاً موجود، به روشی معنی‌دار و جامع، که در سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم غیرممکن است.

خیلی‌ها این را رد کرده‌اند- یا اغلب اوقات، حتی به‌طورجدی موفق به مشارکت در آن نشده‌اند- به دلیل ناآگاهی و تعصب که منبع اصلی آن‌ها در تحریفاتی است که بی‌وقفه توسط محافظان نظم کنونی تبلیغ می‌شود، و این‌ها به تقویت این سیستم ستمگر بسیار کمک می‌کنند. در اینجا، باید گفت (و به‌راحتی می‌توان نشان داد) که حمله بورژوازی “لیبرال” به کمونیسم، در نوع خود، بسیار مضحک و خشم برانگیز است- خشن با نقض روش علمی و آشکار در تقابل با واقعیات عینی- همانند انحراف فاشیستی که حقیقت را  زشت می‌کند  زمانی که “لیبرال‌ها” برای همیشه آن را تقبیح و رد می‌کنند. این صدمه بزرگی به بشریت وارد می‌کند: امتناع از اعمال و اقدام در مخالفت با رویکرد صادقانه و علمی کمونیسم، تاریخ واقعی جنبش کمونیستی، و توسعه کمونیسم نوین که تنها آلترناتیو واقعی در مقابل این سیستم واقعاً هیولایی سرمایه‌داری- امپریالیسم – تنها گزینه مناسبی است که منافع بنیادی و آینده‌ای که ارزش زندگی کردن برای توده‌های بشریت و درنهایت بشریت را مهیا می‌کند.

راه رسیدن به جهانی بهتر راهی آسان نیست و نخواهد بود – این امر بدون مبارزه قاطعانه و بله، فداکاری بزرگ محقق نمی‌شود. اما ادامه روند فعلی، تحت سلطه این سیستم سرمایه‌داری-امپریالیسم، به معنای ادامه دهشت‌هایی است که امروز در جهان انجام می‌شود، دهشت‌های بسیار بدتر دیگری که بلافاصله بوجود می‌آیند و موجودیت بشریت را به‌طور فزاینده‌ای به خطر می‌اندازد.

در برابر نیروی مخرب فاشیست که هنوز تهدید جدی و در حال قوت گرفتن است، تعداد زیادی از ما که از این مسئله به‌شدت دردمند و خشمگین هستیم و به دنبال چیزی بهتر هستیم، فراخوان داده‌ایم که علم و حقیقت مهم است و باید راهنمای ما باشد. بیایید اکنون به‌اندازه کافی شجاع و جسور باشید، که بتوانیم این کار را به روشی بلامانع، مصمم در جستجوی حقیقت و پیروی از حقیقت به هرکجا که ما را هدایت کند، انجام دهیم، از همه موانع این امر، ازجمله توهمات خوشخیالانه و تعصبات ریشه‌دار و مغایر با واقعیت عبور کنیم. و واقعیتی که ازنظر علمی ثابت‌شده است را بپذیریم. بیایید برای جامه عمل پوشاندن به آنچه علم آشکار می‌کند، اقدام کنیم: یک جهان کاملاً متفاوت و آینده‌ای بهتر برای بشریت.

6685

۲۶ ژانویه ۲۰۲۱ مصادف با ۷ بهمن ۱۳۹۹

ترجمه و انتشار توسط:
گروه کمونیست‌های انقلاب سنتز نوین کمونیسم در ایران


[۱] — دینامیک‌= یک فرآیند یا سیستم که با تغییر، فعالیت یا پیشرفت مداوم و در کل سوخت‌وساز  درونش آن فرایند و سیستم مشخص می‌شود.- توضیح مترجم

[۲] – The polarization- قطب‌بندی: تقسیم به دو گروه  یا به دو قطب کاملاً متضاد شدن. به دو قطب متضاد تبدیل‌شدن.

[۳] – alternative facts- حقایق جایگزین. ضد حقیقت. خلاف حقیقت. ضد دانش. برعکس جلوه  دادن حقیقت(اوهام-پندار). دروغ  و ضد حقیقت را به‌جای حقیقت تحویل مردم دادن. به‌عنوان‌مثال روز را شب خواندن و یا شب را روز جا زدن.

[۴] – “فراشکافت‌ها” نوشته رفیق باب آواکیان رهبر حزب کمونیست انقلابی فراشکافت تاریخی مارکس و فراشکافت بیشتر با کمونیسم نوین توضیح می‌دهد. و سپس به توضیح مختصات اساسی سنتز نوین کمونیسم می‌پردازد. این نوشته در شبکه اجتماعی تلگرام در لینک زیر قابل‌دسترسی است: https://t.me/New_Communism/1969

[5] – mechanization- مکانیزاسیون: فرآیندی است که از کار انبوه افراد با دست یا حیوانات به کار با ماشین‌آلات تغییر می‌کند.- توضیح مترجم

—————————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.