الاهه نجفی: بن‌مایه فرهنگی ضدیت خامنه‌ای با واکسن: حسرت جامعه شبانی

در سال‌های دهه ۱۳۲۰ در برخی آثار نویسندگان ایرانی نخستین نشانه‌ها از بیزاری از شهر و ستایش زندگی شبانی را می‌توان سراغ گرفت. در سال‌‌های منتهی به انقلاب این رویکرد با سویه‌هایی از رمانتیسمِ اشرافیت روستایی برجسته‌تر می‌شود. ضدیت خامنه‌ای با «واکسن» یک امر صرفاً سیاسی نیست، بلکه بن‌مایه‌های فکری آن را باید در بیزاری از تجدد و حسرت زندگی شبانی با تکیه بر اشرافیت روستایی جست. مساله اصلی این است: ارزیابی درستی از «آنچه که خود داریم» و «آنچه که از دیگری می‌خواهیم» وجود ندارد. ….

————————————————————

رادیوزمانه:

بن‌مایه فرهنگی ضدیت خامنه‌ای با واکسن: حسرت جامعه شبانی

الاهه نجفی

در سال‌های دهه ۱۳۲۰ در برخی آثار نویسندگان ایرانی نخستین نشانه‌ها از بیزاری از شهر و ستایش زندگی شبانی را می‌توان سراغ گرفت. در سال‌‌های منتهی به انقلاب این رویکرد با سویه‌هایی از رمانتیسمِ اشرافیت روستایی برجسته‌تر می‌شود. ضدیت خامنه‌ای با «واکسن» یک امر صرفاً سیاسی نیست، بلکه بن‌مایه‌های فکری آن را باید در بیزاری از تجدد و حسرت زندگی شبانی با تکیه بر اشرافیت روستایی جست. مساله اصلی این است: ارزیابی درستی از «آنچه که خود داریم» و «آنچه که از دیگری می‌خواهیم» وجود ندارد.

6650
علی مصفا در نقش دکتر شایان در فیلم «آسمان محبوب» داریوش مهرجویی. ارزیابی درستی از «آنچه که خود داریم» و «آنچه که از دیگری می‌خواهیم» وجود ندارد لذا به اشرافیت روستایی پناه می‌بریم. این از مشکلات بزرگ فکری خامنه‌ای هم هست.

در فیلم «آسمان محبوب» ساخته داریوش مهرجویی پزشک جوان و موفقی به نام «شایان» (با بازی علی مصفا) پی می‌برد که به سرطان مغز مبتلا شده است. او بعد از شنیدن این خبر، با همان روپوش بیمارستان سوار خودرویش می‌شود و به جاده‌ها می‌زند و به یک معنا سر به بیابان می‌گذارد و سرانجام از روی تصادف سر از روستایی دورافتاده درمی‌آورد. او برای مدتی در روستا ماندگار می‌شود و می‌پذیرد که به عنوان پزشک، درمان روستاییان را به عهده بگیرد. او را در خانه پزشک قبلی روستا (دکتر محبوب) که در اثر کهولت سن مرده و در گورستان ده دفن شده و روستاییان قرار است برای او آرامگاهی بسازند اسکان می‌دهند. چنین است که شایان در یک جامعه شبانی زندگی تازه‌ای را آغاز می‌کند. در یکی از صحنه‌های فیلم، یکی از بیماران او، دختربچه‌ای است که به فلج اطفال مبتلا شده.

شایان:
-چند وقته ای بچه اینجوریه؟
-دو ماه ست اینطور شده آقای دکتر
-یه شب تب و لرز کرد و بالا آوُرد، دیگه نتونس روی پاش واایسته
-ببینم مگر واکسن فلج اطفال نگرفته؟
[مادر با تعجب] -اینجا همچه چیزی بِچه‌ها نزنن آقای دکتر
-یعنی چی؟ مگر میشه؟ وزارت بهداشت برای همه روستاها فرستاده. چطور می‌شه به اینجا نرسیده؟
در همین لحظه دکتر علفی [با بازی مانی حقیقی] که معجون‌هایی را در لابراتوار شخصی‌اش برای درمان انواع دردها می‌سازد وارد مطب می‌شود.
شایان:
-راستی شما می‌دونین بچه‌های اینجا رو واکسینه کرده‌ن؟
-واکسینه؟!
-آره. دیگه. اگه نه باید برنامه‌یی بذاریم همه واکسینه شن. مخصوصاً واکسن فلج اطفال
مردم ده با شنیدن این حرف از دهان پزشک، با نارضایتی و نگرانی مطب را ترک می‌کنند.
دکتر علفی:
-مردم با واکسن مخالفن.
-چطور؟
– هیچی. می‌گن از شیطون می‌گیرن و اگه به تن‌‌ت بخوره جنی می‌شی و ازین حرفا.

نکته اینجاست که بعدا به تدریج معلوم می‌شود شایان که برای علاج بیماری‌ها به ده پناه برده اما خودش به درد بی‌علاجی مبتلا شده، به جای آنکه بتواند درد مردم را درمان کند، این مردم هستند که با تکیه بر تمدنی باستانی درد بی‌علاج او را با معجون‌هایی که از گیاهان محلی ساخته شده درمان می‌کنند. آخرش هم مشخص می‌شود که این روستا سال‌ها قبل ویران شده و برای همیشه از بین رفته و از آن تمدن تنها آرامگاه دکتر محبوب بر جای مانده با سقفی لاجوری که به رنگ آسمان روستا در میان ویرانه‌ها، به یادگار باقی مانده است: آسمان محبوب من، جست‌وجوی نوستالژیک گذشته بدون تجسم یک دوره تاریخی، سر درگم بین زمین و آسمان.

«دهن‌کجی» به شیوه خامنه‌ای، «جاپا»ی آل‌احمد روی برف
ستایش از زندگی شبانی را در همه فرهنگ‌ها می‌توان یافت. در سینمای ایران که خود مظهر و دستاورد تجدد بوده، ستایش فرهنگ شبانی به عنوان یک تم چندان نمودی ندارد. گرایش به این سمت در آثار داریوش مهرجویی که در رشته فلسفه در آمریکا تحصیلات خود را به پایان رسانده، ظاهراً پررنگ‌تر است: در «درخت گلابی» محمود برای نوشتن باقیمانده کتابش در پی یک‌کم‌کاری طولانی، به باغ پدری خود در دماوند پناه می‌آورد اما درخت گلابی میوه نداده و باغبانان از او می‌خواهند که در مراسمی آیینی برای ترساندن درخت و به بار نشاندن آن شرکت کند. در فیلم موفق «هامون» هم حمید که در حال نوشتن رساله‌ای درباره عشق و ایمان است، بین دنیاخواهی و آرمان‌خواهی دچار سردرگمی می‌شود. رد این سردرگمی‌ها را باید در ادبیات داستانی ایران از شهریور ۲۰ به این سو جست:

محمد مختاری در جستار «شبان‌رمگی و حاکمیت ملی» را با این جملات آغاز می‌کند:
«بیش از صد سال است که جامعه‌ی ما دوران گذار از ارزش‌های کهن به ارزش‌های نو را می‌گذراند. بیش از صد سال است که فرهنگ سنتی ما با فرهنگ‌هایی مواجه شده است که در بسیاری از وجوه بنیادی خود، با آن‌ها همساز و همگون نیست. ناهمگونی و ناهماهنگی این نظام‌های ارزشی، نه تنها هم‌زیستی ناگزیر آن‌ها را دشوار کرده است، بلکه هر دم بر تناقض و تعارض ارزش‌ها، گرایش‌ها، روش‌ها و منش‌ها نیز افزوده است.»

واکسیناسیون در فیلم «آسمان محبوب من» جلوه‌ای از ناهمگونی و ناهماهنگی دو نظام ارزشی است که مختاری بدان اشاره می‌کند. علی خامنه‌ای، رهبر جمهوری اسلامی در بخشی از سخنانش در روز جمعه ۱۹ دی ۹۹ در مخالفت با ورود واکسن آمریکایی و بریتانیایی گفت:
«به این‌‌ها [آمریکایی‌ها] اعتماد و اطمینان هم نیست. گاهی این‌ها می‌خواهند روی ملت‌های دیگر امتحان کنند. البته من به فرانسه هم خوش‌بین نیستم چون سابقه ورود خون‌های آلوده را داریم.»

رد سرخوردگی‌های خامنه‌ای از تجدد و مدرنیته دوران پهلوی را می‌توان در داستان «جاپا» و «دهن‌کجی» [از مجموعه سه‌تار] جلال احمد سراغ گرفت. راوی داستان «دهن‌‌کجی» که از سرمای اجتماعی بعد از کودتای ۲۸ مرداد بی‌تاب شده، در پی گوشه امن و دنجی است. اما سر و صدای تاکسی‌ها [به عنوان یکی از مظاهر زندگی شهری] خوابش را آشفته می‌کند و او هم از روی درماندگی سنگی به سمتشان پرتاب می‌کند. در «جاپا» راوی فقط یک آرزو دارد: روی برف ردی از او باقی بماند:
«به خودم می‌اندیشم که زیر لباس‌هایم می‌لرزیدم و از سرما می‌گریختم و به خودم سرکوفت می‌زدم که: می‌بینی احمق! همه‌شون خوش و گرمن. از دهن همشون مثل اسب بخار می‌زنه. می‌بینی پاهاشون رو چه محکم ورمی‌دارن؟ آره؟ تو چی می‌گی؟ تو که داری از سرما زه می‌زنی.»

حسن عابدینی، پژوهشگر ادبیات داستانی در نقد «جاپا»ی آل‌احمد می‌نویسد:
« “جاپا” نشان می‌دهد که سرخوردگی‌ها چگونه آل‌احمد را تا سر حد محافظه‌کاری بدبینانه و تاریک‌دلی به عقب رانده است.»

علی خامنه‌‌ای می‌نویسد «بهترین سال‌های جوانی»‌اش را «با محبت و ارادت به آن جلال آل قلم» گذرانده است:
«روزگاری که من او را شناختم از اسلام و بعضی از نمودارهای برجسته‌ی آن به‌عنوان سنت‌های عمیق و اصیل جامعه‌اش، دفاع هم می‌کرد. اگرچه به اسلام به چشم ایدئولوژی که باید در راه تحقق آن مبارزه کرد، نمی‌نگریست. اما هیچ ایدئولوژی و مکتب فلسفی شناخته‌شده‌‌ای را هم به این صورت جایگزین آن نمی‌کرد.»

بی‌جهت نیست که می‌گویند اگر زادگاه روشنفکری هدایت، اشرافیت است، خاستگاه روشنفکری آل‌احمد، روحانیت است.

ستایش زندگی شبانی به عنوان یک جهان شگرف
مهم‌ترین پرسش در «ادبیات شبانی» که در سال‌های پایانی دهه ۱۹۶۰ و سال‌های دهه ۱۹۷۰ تحت تاثیر جنگ ویتنام، نهضت دانشجویی و ماجرای واترگیت و با تکیه بر آثاری مانند «بهشت گمشده» جان میلتون و نظریه تعالی هنری دیوید ثورو پدید آمد این بود که آیا اصولاً انسان می‌‌تواند زندگی شهری را با طبیعت آشتی دهد و آیا راهکاری برای تلفیق زندگی شبانی با زندگی مدرن وجود دارد؟

چند سال مانده به انقلاب این پرسش در ادبیات ایران به شکل حسرت بر روزگار رفته مطرح می‌شود: برای مثال تمامی شخصیت‌های مجموعه «تقاطع» از امیر حسین روحی انسان‌هایی هستند که با از دست دادن گذشته‌شان احساس تباهی می‌کنند. غلامحسین ساعدی در «تاتار خندان» از هیاهوی سرسام‌آور شهرنشینی به زندگی آرام و باصفای روستایی پناه می‌برد. در اغلب آثار محمود دولت‌آبادی، روستایی کنده شده از روی زمین به شهر مهاجرت می‌کند و همواره در پی یافتن پدر آرمانی خودش است و در همان حال به تباهی می‌رسد. به طور کلی می‌‌توان گفت هر چه نویسندگان مدرنیست ایرانی در سال‌های منتهی به انقلاب از زندگی شهری دورتر می‌افتند، به همان نسبت آثار آنها جنبه تقدس بیشتری پیدا می‌کند.

غزاله علیزاده در رمان «بعد از تابستان» که یک سال قبل از انقلاب ۵۷ منتشر شد، روستا را در اوج شکوفایی طبیعی با مردمانی شاداب نشان می‌دهد.  در این اثر هم مانند «آسمان محبوب من» مهرجویی پیوندها بین اشیاء، حوادث و آدم‌ها از هم می‌پاشد و از طریق پیوندی تازه جهانی شگرف ساخته می‌شود. اما کدام جهان؟ نامعلوم است.

محمد مختاری در «شبان‌رمگی و حاکمیت ملی» می‌نویسد:
«هنگامی که سنجش و ارزیابی وسیع و عمیق “آنچه خود داریم”، و “آنچه از دیگری می‌خواهیم اقتباس کنیم”، پدید نیاید؛ راهی به سوی اعتلای فرهنگی و تعیین سرنوشت ملی نیز گشوده نخواهد شد.»

در ماجرای واکسن هم هیچگونه ارزیابی درستی از «آنچه که خود داریم» و «آنچه که از دیگری می‌خواهیم» وجود ندارد و به همین سبب هم سرنوشت ملتی در مبارزه با یک همه‌گیری مهلک نامعلوم است.

داریوش مهرجویی نیز مانند بسیاری از نویسندگان و هنرمندانی که قبل از انقلاب به ثمر نشستند در «آسمان محبوب من» بر آن است که ما خود همه چیز داریم و لازم نیست که چیزی را از دیگری اقتباس کنیم. حاصل این تفکر همانا پناه بردن به «ماورا» و جهان شگرف اما ویران شده و تباه شده زندگی روستایی است. بی‌دلیل نیست که در سال ۱۳۸۸ این فیلم در جشنواره حکومتی فجر درخشید اما منتقدان یکصدا درباره آن سکوت کردند. بنیان‌های فرهنگی ضدیت خامنه‌ای و منصوبان او با واکسن خارجی را باید در چنین آثاری سراغ گرفت با درونمایه‌هایی مانند بیزاری از زندگی شهری، ستایش فرهنگ شبانی و اشرافیت روستایی درآمیخته با انواع خرافات و باورهای ماورایی.

————————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.