باقر مرتضوی: بازاندیشی شب یلدای خونین ۱۳۵۵

چهل و چهار سال پیش ساواک با همدستى سیروس نهاوندى، سناریوى قتل عده اى از پاک ترین انقلابیون کشورمان را در خیابان وثوق، شهرآرا و کرج در دو روز پی در پی (شب یلدا) به مورد اجرا در آورد. سیروس نهاوندی خود در برخی از بازجوئی ها و شکنجه ها حضور فعال داشت. شاید سئوال شود که بعد از گذشت چهل و چهار سال چرا باز در این باره می نویسم؟ بارها گفته ام و باز تکرار می کنم؛ تا زمانی که جان بر تن دارم، قاتلین آزاداندیشان را نخواهم بخشید و رفقایم را هرگز فراموش نخواهم کرد؛ رفقایی که در ارتباط با خیانت نهاوندی سر به نیست شدند و یا اعدام گردیدند. ….

———————————————————–

بازاندیشی شب یلدای خونین ۱۳۵۵

6242

باقر مرتضوی
سه شنبه ۲۵ آذر ۱۳۹۹

چهل و چهار سال پیش ساواک با همدستى سیروس نهاوندى، سناریوى قتل عده اى از پاک ترین انقلابیون کشورمان را در خیابان وثوق، شهرآرا و کرج در دو روز پی در پی (شب یلدا) به مورد اجرا در آورد. سیروس نهاوندی خود در برخی از بازجوئی ها و شکنجه ها حضور فعال داشت.
شاید سئوال شود که بعد از گذشت چهل و چهار سال چرا باز در این باره می نویسم؟ بارها گفته ام و باز تکرار می کنم؛ تا زمانی که جان بر تن دارم، قاتلین آزاداندیشان را نخواهم بخشید و رفقایم را هرگز فراموش نخواهم کرد؛ رفقایی که در ارتباط با خیانت نهاوندی سر به نیست شدند و یا اعدام گردیدند.

سیروس نهاوندی که بود؟

سیروس نهاوندى در سال ١٣١٨ یعنى ٨١ سال پیش در تهران زاده شد. در دوران دانش آموزى به سازمان جوانان حزب توده گرایش پیدا کرد و در سال ١٣٣٨ براى تحصیل به آلمان رفت. ابتدا در هانوفر در دانشکده فنى و سپس در هامبورگ در رشته فلسفه به تحصیل پرداخت. در هامبورگ وارد صفوف مبارزاتى کنفدراسیون محصلین و دانشجویان ایرانى شد. و این همزمان است با اوج گیرى اختلافات در جنبش کمونیستى جهانى، چیزى که تأثیر آن را بر حزب توده ایران و اعضای آن نیز شاهد بودیم. نهاوندى با بروز علنى شدن اختلافات درون حزب توده به جانبدارى از گرایش-هاى معترضین علیه رهبرى حزب توده ایران مى پیوندد.

شرکت در اولین کنفرانس سازمان انقلابی حزب توده ایران در خارج
نهاوندی در آذرماه سال ١٣۴٣ در اولین کنفرانس سازمان انقلابى در تیرانا پایتخت آلبانى بعنوان نماینده واحد هامبورگ از آلمان شرکت مى کند. خلاف ادعاهاى ساواک رژیم پهلوى (برای مثال آقاى احمد فراستى رهبر عملیات ساواک در مصاحبه با آقاى شاه تیمورى در رادیو هم صدا) سیروس نهاوندى به کوبا نرفته بود. نهاوندى در سال ١٣۴۴ براى دیدن دوره آموزشى همراه گروهى به چین مى رود.
او در سال ١٣۴۵ همراه اکبر ایزد پناه، کوروش یکتایى و محمود جلایر همه از اعضای سازمان انقلابى با طرح ایجاد سازمان هاى پراکنده به ایران مى رود.
در آذر ١٣۴۶ کنفرانس کادرهاى سازمان انقلابى در بلژیک برگزار می گردد و از خط مشی سازمان که تا آن موقع تحت تأثیر مبارزه مسلحانه در کوبا بود به عنوان یک خط مشى جدا از توده ها مورد انتقاد قرار مى گیرد و از ایجاد یک سازمان واحد و زبده مارکسیستى-لنینستى در داخل کشور دفاع مى کند. در این زمان سیروس نهاوندى و یارانش که با خط مشی مبارزه مسلحانه شهری در ایران مشغول به سازماندهی بودند، خط مشى جدید سازمان را برنمى تابند. حتى رفتن مجید زربخش (اردیبهشت سال ١٣۴۶) از طرف سازمان انقلابی به ایران و توضیح این خط جدید سازمان، آنها را قانع نمی کند. این بحث و گفت گو که ۴ ماه تمام به طول می انجامد، تغییری در افکار گروه آنها بوجود نمی آورد، لذا سیروس و گروهش عملأ از سازمان انقلابى جدا شده و سازمانى بنام “سازمان رهایی بخش خلق هاى ایران” را پایه ریزى مى کنند. این سازمان، به بهانه اینکه نام خویش را در تاریخ ثبت کند و نیاز مالی سازمان را نیز حل نماید، تصمیم می گیرد با یک “عمل انقلابی” موجودی بانک ایران و انگلیس در خیابان تخت جمشید را مصادره کند. این عمل در تاریخ ۲۳ تیر ماه ۱۳۴۸ انجام می گیرد، اگرچه به پول زیادی دست نمی یابند (۱۹۴۰۰ تومان) ولی آن اندازه هست که به امر مالی سازمان جان ببخشد.

دومین اقدام آنان به گروگان گرفتن “مک آرتور دوم” سفیر آمریکا در ایران در تاریخ نهم آذر ماه سال ۱۳۴۹ بود، که این عمل با شکست روبرو می شود.

لورفتن خانه تیمی “سازمان رهایی بخش خلق هاى ایران” سال ۱۳۵۰
خانه تیمى این سازمان در سال ١٣۵٠ توسط پلیس شناسایى مى شود و بیش از٢۵ نفر از اعضا و سمپات هاى این سازمان تا آخر سال ١٣۵٠ دستگیر مى شوند. نهاوندی هم در ١١ آذر ١٣۵٠ ساعت ٢ بعد از نیمه شب دستگیر می گردد.

اسامی برخی از دستگیر شدگان “سازمان رهائی بخش خلق های ایران”
سیروس نهاوندی، اکبر ایزدپناه، محمد جلایر، رحیم بنانی، نعمت ایوز محمدی، منوچهر نهاوندی، سیمین نهاوندی، فاطمه سلطان نهاوندی، احمد کیفائی، هادی گرامی‌فرد، حمید گرامی‌فرد، کوروش یکتایی، احمد اسماعیل‌زاده، محمود باقری‌نژاد، مسعود مولازاده، حسین کُه‌فر، بیژن رفیعی، کامران رفیعی، امین حمیری، کریم حمیری

نهاوندی در زندان به زودى مى شکند و به بازجویش می گوید که حاضر به همکارى است و سپس تمام اطلاعاتش را در اختیار ساواک قرار می دهد. وى همان اندازه که قبل از دستگیرى براى آزادى، برابرى و عدالت اجتماعى در صفوف “سازمان رهایى بخش خلق هاى ایران” مایه گذاشته بود با چرخش کامل، تمام خلاقیت و توانایى خویش را در خدمت ساواک، شکنجه گران و آدم کشان نظام شاهنشاهى قرار می دهد.
در سوم آبان ماه سال ١٣۵١ در پذیرش جاسوسى و همکارى و بر اساس نقشه ساواک به بهانه بیمارى، به بیمارستان نظامى انتقال مى یابد و سپس ظاهراً از بیمارستان فرار مى کند. براى پذیرش اذهان عمومى، گلوله اى نیز شلیک و او به ظاهر از ناحیه کتف به شکلى مجروح مى شود.

تشکیل “سازمان آزادی بخش خلق های ایران”.-۱۳۵۱-
پس از این فرارساختگى، سیروس نهاوندى دگر بار فعالیت خویش را آغازمى کند. این بار با کمک و برنامه ساواک، با نام “سازمان آزادی بخش خلق هاى ایران”. قابل توجه این که ساواک و سیروس نهاوندى آگاهانه این دو نام را در هم مى آمیزند، تا یک سردرگمى در میان انقلابیون بوجود آورند.
این سازمان ساواک ساخته که قادر شده بود با لفاظى هاى انقلابى جوانان زیادى را در دام بیاندازد، با یورش سبعانه کماندوهاى ساواک با دخالت مستقیم سیروس نهاوندى به خانه تیمی این سازمان و سازمان انقلابی حزب توده ایران در شهرآرا، وثوق و کرج تعدادی را کشته و تعداد زیادى (حدود ٣۵٠ نفر) را به دام ساواک می اندازد. پیش از این یورش همگانى به این دو سازمان عده ای از اعضای “سازمان آزادی بخش خلق هاى ایران”، به رد پاى ساواک در تشکیلات خویش مشکوک مى شوند و خواستار پیگیرى موضوع می گردند. آنان به درستى و صریح اعلام می دارند که به شخص نهاوندى شک دارند و قرار بر این می گذارند که در جلسه اى محرمانه از نهاوندى توضیح بخواهند. جلال دهقان یکى از کادرهاى این سازمان؛ از آنجا که به نهاوندى علاقه فراوان داشت، موضوع را پیش از جلسه با او در میان می گذارد. هیهات که جلال نمی دانست این مار افعى زرنگ تر از آن بود که رفقاى هم سازمانى اش را که از سر امید و آرمان خواهی فعال بودند و به اشتباه دور این جانى جمع شده بودند را گول بزند و به دام اندازد. نهاوندی بر این فکر بود که همه هم سازمانی هایش که به او شک کرده بودند را از ریشه برکند و نیست و نابود گرداند. او به محض شنیدن این موضوع اسلحه کمرى اش را (که همیشه همراه داشت) در اختیار جلال دهقان قرار می دهد و مى گوید: “اگر تو هم بر سر این باورى، معطل نکن، مرا بکش” چه مار خوش خط و خالى؟. او مى-دانست و آگاه بود که این یک جمله فقط اعتماد کامل جلال را نسبت به خودش افزایش خواهد داد.
در روز جلسه، پیش از آن که پاى سیروس نهاوندى به جلسه برسد، در حالى که عده اى از فعالین سازمان منتظر سیروس بودند، ساواک مسلحانه به خانه سازمان در خیابان شهرآرا یورش مى آورد و ۸ تن از ساکنین خانه کشته و تعدادى دستگیر مى شوند. هم-زمان به دستور نهاوندى عده ای از اعضا و سمپات هاى سازمان را در کرج براى برگزارى جلسه ای از تمام نقاط ایران جمع می کنند. بنا به گفته محمد علی حسینی (کتاب حلقه گمشده در گفت گو با محمد على حسینى، ص ۴۲۱): “و این بود تا دستگیرى همگانى چند ماه بعد، در شب یلداى سال ١٣۵۵، که به قول آرمان، سربازجوى ساواک شیراز، آن زمان که من و رضا نعمت الهی و اسد لاله زارى را، که در شب یورش براى جلسه از شیراز به تهران و به خانه اى در کرج رفته بودیم و آنجا دستگیر شدیم (حدود ١۶ نفر)، به شیراز برگردانده بودند، مانند مرغى که دانه مى چیند جمع کرده بودند”.

پایه ریزی هسته های سازمان انقلابی در ایران
“سازمان انقلابی حزب توده ایران” در نشست بکره جو (تابستان ۱۳۴۷) تصمیم می-گیرد رهبری و کادرهای خود را برای ایجاد یک سازمان واحد به داخل روانه سازد.
مهوش جاسمی (وفا) یکی از اعضای این سازمان در مهر ماه سال ۱۳۴۷ به ایران می رود تا تدارک رفتن واعظ زاده و بقیه اعضای سازمان را در ایران مهیا سازد. قبل از مهوش جاسمی تعدادی از اعضای سازمان انقلابی به طور پراکنده به ایران رفته بودند، از آن جمله، گودرز و گرسیوز برومند (۱۳۴۶).

واعظ زاده رهبر سازمان انقلابی در تاریخ ۱۳۴۸ پس از دیدن یک دوره نظامی سیاسی در چین (۱۳۴۴) و کوبا (۱۳۴۵) به ایران می رود. گام های اولیه که واعظ زاده در این راه برداشت، جمع و جور کردن اعضای سازمان در داخل بود. سیروس نهاوندی پس از “فرار از زندان” با مهوش جاسمی تماس می گیرد. پیوندهای خانوادگی با جاسمی از یک طرف و دیدن دوره آموزش نظامی- تئوریک نهاوندی با واعظ زاده در چین از سوی دیگر، زمینه ساز ارتباط مجدد این دو می گردد. در صورتی که قبل از آن یعنی در دوره سازمان رهایی بخش خلق های ایران این دو با هم هیچ تماسی نداشتند. و معلوم بود که هدف ساواک و نهاوندی، به دست آوردن اطلاعات اولیه از فعالیت های سازمان انقلابی در ایران است. تا این مقطع ساواک اطلاعات چندانی در باره چند و چون فعالیت سازمان انقلابی در ایران نداشت. ساواک می دانست که سازمان انقلابی در ایران فعالیت زیرزمینی دارد و بسیاری از کادرهایش در چین و کوبا آموزش دیده و راهی ایران شده اند.
این تنها خوش رقصی نهاوندی در مقابل جانیان و آدم کشان رژیم شاهنشاهی نبود، بلکه هر آن کسی که به او شک داشت از دم تیغ او می گذشت.

کنعانی می گوید: “یک روز من، مهوش و گرسیوز برای راهپیمایی به اوین درکه رفته بودیم. در آن‌جا گرسیوز گفت که در زندان عده ای به فرار نهاوندی مشکوک هستند و می گویند که او از زندان فرار داده شده تا با تشکیل یک سازمان، جوانانی را که گرایشات انقلابی دارند، در آن جمع کند. من از او پرسیدم خوب تو خودت چی فکر می کنی؟ گفت؛ من هم به او اطمینان کامل ندارم. مدتی بعد خبر شهادت گرسیوز را از پرویز شنیدم (البته من به اسم و رسم او را نمی شناختم و وقتی پرویز نشانی اوین درکه را داد او را شناختم)…… نکته ای که متوجه شدم این بود که پرویز اعتماد کامل به نهاوندی داشت و تصور می کنم، تقریباً تمام مطالب سازمان را به او می گفت. و حدس می زنم که گرسیوز نیز نظرش را به صراحت با پرویز در میان گذاشته بود و او هم این نظر را به خاطر اعتماد کاملی که به نهاوندی داشت، با او در میان نهاده بود. بعدها به این باور رسیدم که آن کسانی از سازمان ما که به شک درباره نهاوندی صحبت کرده بودند، مدتی بعد به نوعی از زندگی حذف شده‌اند.”

یا اینکه محمد علی حسینی باجناق سیروس نهاوندی یک راز پیچیده ای را با ما در میان می گذارد و می گوید “خانه ی تیمی دوم دوام زیاد نیاورد. عضوگیری ها، عموماً، خانوادگی بود و مینا مسیبی هم، گفته شد، برادرش مهدی و خواهرش محبوبه را عضو کرد. محبوبه دل از “رهبر” ربود و پس از چندی اعلام کرد که می خواهد با او ازدواج کند. “سادگی روستایی دارد”، می فرمود. مهدی، اما، عامل جریان شگفتی شد که، تا پرده برافتد، رازش را، لاجرم، سیروس تفسیر داشت.
مدتی بود که مهدی مسیبی گزارش می کرد که با گروهی، در خرم آباد لرستان، رابطه دارد که اسلحه به دست آورده اند و هوادار دکتر اعظمی، که مدتی بود دستگیر شده بود. سیروس با جدیت زیادی این موضوع را پیگیری می کرد و گزارش می خواست. من در تهران بودم و منزل پدر و مادر سیروس، که فاطمه ی نهاوندی اقامت داشت. همان فاصله ی زمانی که در تدارک، مثلاً، ازدواج بودیم. سیروس سراسیمه زنگ زد که، در برگشت به شیراز، به خانه ی تیمی نروم که به آن خانه حمله شده است. جزئیات، چند روز بعد که برگشتم، روشن شد.

در ادامه ی تاکید و پیگیری سیروس که مهدی وضعیت گروه مسلح خرم آبادی را روشن کند، مهدی برنامه ای برای آمدن نمایندگان آن گروه می گذارد. اعضاء خانه تیمی را، سیروس، دستور می دهد، در خانه نباشند. زمانی که مهدی اعلام می کند که هم اکنون افراد در خانه مستقرند، ساواک حمله می کند، با شکستن شیشه ها و شلیک گاز اشک آور (که البته چون من نبودم، با گذشت سالیان، همین در یادم هست، علی امینی کامل تر در جریان است)، بی آن‌که، اصلاً، در خانه کسی باشد. سیروس بازی خورده بود و تیرش می زدی خونش در نمی آمد. وقتی داشت جریان را می گفت و من گفتم: “آخه این چه کاری بود، من بودم چنین نمی کردم”، خشمگین که “آخه تو نمی دونی همین طوری می گی”. به هر روی، کاشف به عمل آمد که اساساً نه گروهی بوده و نه کشکی، همه-اش توهم بوده که این گونه به قهرمان ما انگشت کرده بود. افسون شدگان را، اما، چه سود که: صمٌ بکمٌ عمیٌ فهم لا یعقلون. ….مهدی البته مشکل داشت و، شوربختانه، سال ۱۳۵۸ در اهواز خودکشی کرد”.

سئوال اینجاست که او واقعا خودکشی کرده یا او را سر به نیست کرده اند. تا به حال نه از طرف خانواده اش و نه از طرف دیگران کسی چیزی بیان نکرده است، آیا دست “قهرمان انگشت خورده” در کار بود؟

فلورا غدیری درباب سر به نیست کردن مبارزین که به نهاوندی مشکوک بودند، می-گوید: “اصلاً یکى از طرح هاى او این بود که ما باید محفل ها و گروه ها را متلاشى کنیم. از همه گزارش مى گرفتند و ساواک را به جان جوانان بدبخت بى خبر مى انداختند. براى نمونه من قبل از ورودم به سازمان با برادر دوستم که هم شهرى ما بود، ارتباط داشتم. من نمى دانم او به کجا وصل بود ولى گاهى به من اعلامیه هاى سازمان‌های چپ را می داد. او وقتى من و معصومه حدائق دستگیر شدیم، به خواهرش که دوست من بود، مى گوید؛ اگر مى‌توانى به این دو بگو که سیروس نهاوندى پلیس است. این پسر که در زمانی کوتاه سر به نیست شد، شاهپور محمد على‌پور نام داشت. به حتم افراد دیگری نیز به همین شکل سر به نیست شده‌اند.”

در باره دستگیرى و کشته شدن اعضای سازمان انقلابى، در ارتباط با سیروس نهاوندی شاید بهترین و موثق ترین روایت در خیابان شهرآرا، روایت معصومه طوافچیان (شکوه) باشد. شکوه در نامه اى که در واقع واپسین یادگارش است مى نویسد:
شرح ماجرا به طورخلاصه: ما دو خانه‌ مخفی داشتیم که در یکی از آن‌ها که در شهرآرا واقع بود، من و ر.حمید زندگی می‌کردیم و در خانه ‌دیگر موسوی و سیروس. (موسوی نام تشکیلاتى مهوش جاسمى‌ست. سیروس نام تشکیلاتی سعید شفق گیلانى‌ست).عصر روز دوشنبه وقتی رفیق موسوی از خانه‌ خودش بیرون رفت، احساس کرد که تحت تعقیب است و دیگر به خانه برنگشت؛ و تا آن ‌که ساعت.۱۰ حمید را در منزل یافته و تلفنی به او اطلاع می‌دهد. حمید سراغ او می‌رود. او را شب به منزل ما می‌آورد. صبح ساعت هفت و ربع ر.موسوی برای تلفن کردن از خانه خارج می‌شود؛ ولی تا ساعت ۸ برنمی‌گردد. حمید وقتی برای پیدا کردن او می‌رود متوجه می‌گردد که خانه‌ ما محاصره است. به خانه برمی‌گردد، اسناد و قرارها را می‌سوزانیم و از راه بالکن و منازل دیگر شروع به فرارمی‌کنیم……. ما مطابق قراری که داشتیم هر کدام به طرفی می‌رویم. من توانستم از مهلکه جان به درببرم؛ ولی رفیق شهید شد. ………آن‌چه که در روزنامه ها آمده است سراسر تحریف است. خانه‌ی خیابان وثوق متعلق به ما نبود و آن رفقا هم اصلاً ارتباطی با ما نداشتند….. ”

نوشته ام را با جملات پایانی مصاحبه با رفیق عزیزم هادی گرامی فرد به پایان می-رسانم.
از هادی عزیز سئوال می کنم. شما کی و چگونه از کشته شدن پرویز واعظ زاده، مینا رفیعی، ماهرخ فیال، مسعود صارمی، جلال دهقان و دیگران باخبر شدید؟
او می گوید فکر می کنم اول دی ماه ۵۵ بود که ساعت ۷ صبح از رادیوی بند زندان قصر این خبر را شنیدیم. و من با سرودن این چند بیت به سوگ نشستم:
مینا شکست و ماه رخش در نقاب شد/ میخانه سوخت و یک سر در پیچ و تاب شد
چون دانه تا بشود بارور ز خاک/ آن ارغوان ریخته خاک اش نقاب شد
آن سر که آن همه آتش به سینه داشت / آتش به سینه و چشم به خاور به خواب شد
آن پاک تر ز آتش و روشن تر از زلال / چون نقب زد به خیمه ی شب آفتاب شد

یادهمه جان باخته گان گرامی باد!

اسامی جان باختگان شب یلدای ۱۳۵۵
محمدعلی کاریاب (پاریا)، جلال دهقان، رحیم تشکری، حسن زکی زاده، ماهرخ فیال، مسعود سارمی، مینا رفیعی، پرویز واعظ زاده مرجانی، (بهرام نوذری، سید جمال¬الدین سعیدی، مهوش جاسمی، معصومه طوافچیان در پیامد این شب دستگیر و زیر شکنجه جان باختند).

یادهمه جان باخته گان گرامی باد!

————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.