تقی روزبه: مشخصات جهان پساترامپ؟ و پارادایم دولت های خدمات اجتماعی تراز نوین؟ (همراه با پاسخ به برخی ملاحظات انتقادی)

در چنین وانفسائی با بحران بدیل هم مواجهیم. حاصل چنین وضعیت ممتنع و آچمز شده، بحران انتقال است از وضعیت بن بست به وضعیت پیشرفت. به شیوه تاکنونی نمی توان بر این بحران ها فائق آمد. عبور از آن نیازمند اتخاذ سیاست ها و رویکرد جدیدی است که خود با مقاومت و جان سختی قدرت ها و مناسبات حاکم بر جهان پساجنگ دوم، و به دلیل عملکرد بحران آفرین پارادایم نئولیبرالیسم به وجود آمده است. بن بست کنونی و «بحران انتقال» حاصل و خروجی چنین دوره ای است. ….

——————————————–

مشخصات جهان پساترامپ؟ و پارادایم دولت های خدمات اجتماعی تراز نوین؟

(همراه با پاسخ به برخی ملاحظات انتقادی)

تقش آمریکا و سیر تحولات و بحران آن به عنوان حلقه اصلی و کلیدی زنجیره سرمایه داری جهانی اهمیت ویژه ای دارد. این که سرمایه داری با انباشت بحران های بزرگ و همزمان فعالی مواجه شده است که خود برآمده از عملکرد چندین دهه اخیر آن و در رأس آن تاخت و تاز پارادایم نئولیبرالیسم بوده است، که اینک چنین سرباز کرده است. در این ابر بحران ما شاهد انواع بحران ها و شکاف های طبقاتی و اجتماعی بزرگ و حاد هستیم. بحران تندرستی که اکنون با تهاجم بی امان کرونا کانونی شده است بیانگر بی اعتنائی طولانی مدت به خدمات اجتماعی و اولویت آن در برنامه های نئولیبرالیستی بوده است. بحران محیط زیست و بحران های دمکراسی و نژادپرستی و مهاجرت و نهادی شدن انواع تبعیض های گوناگون اجتماعی و عقیدتی و جنسیتی، تشدید تروریسم و بی امنیتی و جنگ به اصطلاح تمدن ها و مذاهب و خطر رقابت و انباشته شدن سلاح های هسته ای و گسترش جنگ سرد جدید جهانی و رشد اقتدارگرایی و لویاتان های جدید دیجیتالی، رشد ناموزن و تبعیض آمیز و فلاکت آفرین حرکت سرمایه داری جهانی شده، بی اعتبار شدن نظم جهانی پساجنگ و بسیاری خرده بحران های نشات گرفته از آن ها، کل زندگی و پیشرفت و آینده بشر را مورد پرسش و تهدید قرارداده است. در این میان به ویژه سه کلان بحران شکاف های طبقاتی-اجتماعی نجومی، بحران فزاینده محیط زیست و بحران سترون شدن دمکراسی (و رشد اقتدارگرایی و تهدید آزادی ها) بیشترین اهمیت را دارند. در چنین وانفسائی با بحران بدیل هم مواجهیم. حاصل چنین وضعیت ممتنع و آچمز شده، بحران انتقال است از وضعیت بن بست به وضعیت پیشرفت. به شیوه تاکنونی نمی توان بر این بحران ها فائق آمد. عبور از آن نیازمند اتخاذ سیاست ها و رویکرد جدیدی است که خود با مقاومت و جان سختی قدرت ها و مناسبات حاکم بر جهان پساجنگ دوم، و به دلیل عملکرد بحران آفرین پارادایم نئولیبرالیسم به وجود آمده است. بن بست کنونی و «بحران انتقال» حاصل و خروجی چنین دوره ای است.

در چنین برزخی که راه پیشروی به ابتکار قدرت ها از بالا هموار نمی شود، گشودن راهی از پایین و توسط فشار جامعه جهانی و بیش از همه جنبش های پیشرو، به مثابه اهرم های پیشروی برای خروج از بحران انتقال اهمیت به سزائی پیدا می کند. اگر کهنه در بالا مقاومت می کند، اما در زیر پوست جامعه جهانی روندهای نو و پیشرو جاری است و نفس تازه می کند و از قضا تاریخا لحظه های بن بست گاهِ به میدان آمدن آن ها بوده است. اگر وضعیت ویژه چنان است که تحول جدی از بالا و به ابتکار قدرت ها ممکن نیست و از پائین نیز جریان های پیشرو بطور بالفعل توانائی پیشروی مستقیم و نقش آفرینی به عنوان بدیل را ندارند؛ استراتژی پیشروی غیرمستقیم و نقش آفرینی در یک فرایند پیچیده و ترکیبی و در متن آن، ایجاد هم گرائی و هم افزائی جنبش ها و نیروهای ترقیخواه حول منشوری از مطالبات پیشرو و اعمال فشارسنگین به قدرت ها،‌ تاکتیک مرحله عبور از بحران انتقال را تشکیل می دهد. این آن چیزی است که کمابیش ما به عنوان نمونه در خود آمریکا یعنی دژ اصلی سرمایه داری شاهدش هستیم. با این همه چنین تاکتیکی باید با هوشیاری به ماهیت شکننده و ترکیبی چنین بلوکی پیش برده شود. چنان که لازم است از هم اکنون در درون جبهه «نه» علیه جناح فاشیستی، همزمان مبارزه ضد هژمونی علیه بازسازی هژمونیک سرمایه داری به اصطلاح پیشرو و همسو شده با خود ـ جنبش ها- علیه جناح فاشیستی را به پیش برد. وگرنه قافیه را باخته و چه بسا با تغییرمعادلات، با خطر تثبیت مجدد سرمایه داری بحران زده مواجه گردد. از همین رو مبارزه ضد هژمونیک درون صفوف «نه» به ترامپ، بخش لاینفکی از تاکتیک دوره انتقال را تشکیل می دهد. دوره ای که بلافاصله پس از شیفت قدرت باید اهرم فشار خود را بر روی قدرت مستقر برای اجراء وعده هایش و البته تعمیق آن ها متمرکزکند.

از آن جا که بحران اپیدمی جهانی کرونا،‌ موضوع تندرستی و خدمات اجتماعی را به عنوان مسأله ای مهم و عاجل به روی صحنه آورده است و پاسخ مقتضی به آن خود در گرو یک برنامه ضد نئولیبرالی، نه فقط علیه جناح ترامپ که علیه جناح دیگر هم، و کلا در جهت مهار سرمایه داری است، از همین رو می توان گفت با عنایت به این مطالبه کلان و نیز پاسخ گوئی به سایر مطالبات اجتماعی و اجرای وعده های داده شده در قبال آن ها توسط حزب دموکرات، تحقق آن ها در اصل مستلزم یک برنامه ضد نئولیبرالیستی است که حداقل با ماهیت جناح حاکم و تسلط آن بر حزب خوانائی ندارد. البته خود همین دوگانگی می تواند فرصت و بستر مناسبی را برای پیشروی نیروها و جنبش های نوین فراهم کند که بجای بازسازی و تجدید سازمان پارادایم سرمایه داری نئولیبرالی که سخت دستخوش بحران است، تا آن جا که می توانند، آن را در راستای شکل دادن به پارادایم دولت های خدمات اجتماعی تراز نوین به عنوان دولت های انتقالی و جایگزین، تحت فشار قرار دهند*۱. البته مسیر شسته و رفته ای وجود ندارد و پیشروی به دلیل توازن قوا و منازعه قدرت ها و ریتم شکل گیری بدیل، بسیار بغرنج و پر نوسان خواهد بود. همه چیز در حال شدن و در معرض آزمون و خطا قراردارد.
**************

در واکنش به این نوشته چند یادداشت همراه با برخی ملاحظات انتقادی از سوی دو تن از دوستان خواننده این متن در فیسبوک مطرح گردید که درج آن ها و پاسخ خودم به آن ها را (همراه با اصلاحاتی جزئی در یادداشت خودم) برای بسط مطلب و روشن شدن بیشتر مباحث مطرح شده مقاله مفید یافتم:

یادداشت اول: سیاست ضد نئولیبرالی که منتفی ست. چون در سیستم کنونی سرمایه های دولتی و خصوصی چنان در هم آمیخته اند که مانع تغییر رویکرد اقتصادی توسط دولت ها میشوند. لذا کماکان در یک سو انباشت و تمرکز ثروت و در سوی مقابل ریزش طبقه کارگر و طبقه متوسط همچنان ادامه خواهد یافت. یعنی هیچ دولتی نمی تواند نئولیبرالیسم را تعطیل کند تا قبل از آنکه جهانی سازی بهم نخورده باشد. جهانی سازی نیز تنها در صورتی که دستمزدها و هزینه تولید در چین و بقیه مراکز تولیدی دنیا با سایر کشورها و بخصوص کشورهای مرفه یکسان نشود، همچنان باقی خواهد ماند. گرچه از سی سال پیش دستمزدها در خود غرب هم فریز شده و حتی رشد منفی داشته ولی باز آن فاصله از بین نرفته تا بتوانند کارخانه ها را به کشورهای غربی بازگردانند.
بهمین دلیل مالی گرایی و گردش رانت و فساد ساختاری شاخصه اصلی کشورهای غربی و کشورهایی مثل ایران باقی خواهد ماند تا آنکه گسترش بیش از حد فقر و بیکاری و نابودی حقوق پایه ای مردم باعث رشد جنبش های ضد سرمایه داری و شورش های اجتماعی شود. (علی اردلان)

پاسخ: در این که تحقق آن از بالا ممکن نیست تردیدی نیست. و بحران انتقال*۲ و بن بست که در این نوشته و دیگر مقالات مبسوط تر به آن پرداخته ام ناظر بر همین است. ولی این که با فشاراز پائین ممکن نیست و تا اطلاع ثانوی تحولات جهان می تواند در حالت تعلیق قرارگیرد جای بحث دارد. و بر می گردد از جمله به خود معنای دولت هم چون ابزاری که پیوسته در آن بین بورژوازی و جامعه نبرد است که منتجه آن تابعی است از توازن قوای هر طرف. اگر بن بست وجود دارد و اگر بحران و شکاف سرمایه داری واقعی است و رو به تشدید، جنبش ها در گشودن راهی به جلو هم اکنون هم دارند نقش بازی می کنند. خود تحولات جاری در آمریکا و عقب راندن نئوفاشیسم و فشاری که بورژوازی نئولیبرال را وادار ساخته است که به یک برنامه کاملا متفاوت با مذاق اصلی خود تن بدهد یعنی همین کشاکشی که بر سر دولت در جریان است، حول دولت های رفاه است (البته نه تکرار گذشته بلکه گونه تراز نوینی که متفاوت از الگوی سابق است). برای مشاهده آن کافی است به رویدادهای آمریکا خیره شویم.
جنبش ها اگر نتوانند بدیل کامل خود را برپا کنند که (که با بحران آلترناتیو) فعلا در فرایند ساخته شدن هستند، از طریق قراردادن دست و پای بورژوازی در پوست گردو پیش می روند. کاری که همین الان م در دژ اصلی سرمایه داری جهان ناظرش هستیم. دولت که به نمایندگی از جامعه عمل می کند، پیوسته محل کشاکش جامعه و بورژوازی است و وقتی بورژوازی دچار بحران بزرگ و شکاف شود چه بسا فرصت هائی برای پیشروی فراهم می گردد. تاریخ را نه اشکال پیشنیی و یا آتی ذهن ساخته، که همین کشاکش های بزرگ تعین می بخشند که در جریان بحران مرئی می شوند و همه چیز در متن مبارزه آن ها ساخته و پرداخته می شود. گرچه همراه با فراز و فرود تاریخ و تمدن بشری تا کنون بر بسترهمین کشاکش ها ساخته شده است. زمان بحران ها، شکاف ها و انباشت آن ها و شرایط بن بست به ویژه مستعد چنین فرصت هائی هستند که هم اکنون در آمریکا جلوی چشمان خود شاهد شکل گیری یکی از آن ها هستیم: پیشروی یکطرف -جنبش ها- و عقب نشنیی طرف دیگر – بورژٰوازی-، صرفنظر از دامنه و کم و کیفش که هم چنان پرونده ای گشوده است. البته هر فرصتی الزاما به خودی خود به فعلیت تبدیل نمی شود و به معنی تثبیت هر پیشروی هم نیست. اما زمان بحران ها زمان فرصت های جدید است. به قول هگل مرغ مینروا در شب پرواز می کند (در دل بحران ها).

یک نکته کوچک دیگر: جهانی شدن هم بیش از آن که به چین و دستمزدها ربطی داشته باشد به پویش جهانخوارانه و سودورزانه سرمایه داری که مرز و وطن نمی شناسد مربوط می شود و خود این پویش سیری ناپذیر و لاجرم نابرابری ها و سقوط دستمزدها و غیره هم در جهان واقعی اگر توسط جنبش ها به چالش گرفته شوند می توانند به درجاتی که آن ها قادر باشند، به جهانی شدن تعین ها و معانی تازه ای بدهد. هم اکنون در خود آمریکا همین رشد ناموزون حرکت سرمایه که اساسا ترامپیسم بر اساس آن وارد صحنه شد، مورد چالش قرار گرفته است و بایدن هم در برنامه خود وعده ایجاد سرمایه گذاری داخلی و ایجاد رشد متوازن بنی روند جهانی شدن و رشد داخل را مطرح ساخته است. گرچه هنوز این ها وعده است ولی تا همین جا هم به معنی گشودن قلمرو جدیدی توسط جنبش ها در دل نولیبرالیسم است. البته انقلاب صنعتی چهارم و تولیدات هوشمند و جهش اتوماسیونی که در متن آن قرارداریم، به نوبه خود کلا چشم انداز و مقولات و مطالبات تازه ای چون درآمد پایه جهانی و غیره را به میان آورده است که ورود به آن ها خارج از حوصله این بحث است.

یادداشت دوم: در دوره ترامپ و پیش از کرونا اقتصاد آمریکا در رونق بود. بازگشایی معادن زغال سنگ و برخی کارخانجات، باعث رشد اقتصادی شد (لازمه چنین کاری هم خروج از معاهده پاریس و پیمان های اقتصادی بود).
با بستن تعرفه روی تولیدات کشاورزی و کالاها و حتی فولاد چین و سایر کشورها، تولید داخلی را احیاء کرد ولی اینکارش به اقتصاد جهانی لطمه وارد ساخت. بهمین دلیل گلوبالیست ها و سرمایه داری جهانی ترامپیسم را تا اطلاع ثانوی درش را تخته کردند.
یک چنین حرکت های اقتصادی، مقطعی بودند و فقط توسط دولت آمریکا که بزرگترین اقتصاد دنیاست قابلیت اجرایی داشتند وگرنه انگلستان هنوز نتوانسته با برگزیت کنار بیآید چون نه آن اتوریته آمریکا را دارد و نه آن اقتصاد بزرگ را.
در کل پوپولیسم دنبال انتخاب شدن و محبوبیت است. گاه برای انتخاب شدن رویکرد اقتصادی و سیاسی جدیدی را ارائه می دهد که بتواند اکثریت جامعه را جذب خود کند و گاه نیز ضرورت های اقتصادی سیاسی چنان بر ساختار حکومتی فشار میآورند که به ناچار از درونش پوپولیسم زاده میشود.
در یونان هم مشکل بدهی ها باعث روی کار آمدن سیریزا تحت لوای چپ رادیکال شد ولی دیدیم که در عمل راهکار سیریزا شکست خورد چون با سازوکار الیگارشی مالی سازگاری نداشت. سیریزیا فکر میکرد که اتحادیه اروپا به رأی یک ملت اهمیت می دهد در صورتی که تنها راه حل سرمایه مالی “ریاضت اقتصادی” بود.
تمام بحث اینجاست که این راه حل هایی که از راه انتخابات و دموکراسی بورژوایی به قدرت میرسند، موقتی اند. واقعیت این است که ساختارسرمایه داری در اروپا و آمریکا بر مبنای مالی گرایی استوار شده و در این شکل از سرمایه داری هم گردش رانت وجود دارد، هم فرار مالیاتی و هم فرار سرمایه. لذا حزب دموکرات آمریکا یک شبه نمی تواند مالیات بر سرمایه و ثروت را افزایش دهد. یا صدها میلیارد دلار صرف تغییر ساختارها کند (استفاده از انرژی پاک بجای انرژی فسیلی).
بایدن هم برای مدتی گرفتار مشکل کرونا خواهد بود و مطمئنا دولت او هم نمی تواند مشکل بهداشت عمومی را حل کند. دولت بایدن نماینده و نماد قواعد کلاسیک نئولیبرالی ست (یعنی کسی ست که آمده سیاست های قبلی را دنبال کند). مگر آنکه خود دولت در این مورد سرمایه گذاری کند و بیمارستان های دولتی بسازد و بیمه های همگانی را راه بیاندازد که این هم با منطق نئولیبرالی دولت آمریکا هماهنگی ندارد. همین بایدن با کمک وال استریت سر کار آمده و نمی تواند خلاف منویات آنها به رفرم های اجتماعی دست بزند.
به نظر من شرایط مادی ظهور ترامپیسم از بین نخواهد رفت و این پدیده که معرف دوره انحطاط و گندیدگی سرمایه داری و بخصوص دوران هژمونی آمریکاست به زودی دوباره برخواهد گشت. آمریکایی ها از برتری های خود برای تحمیل بحران های درونی اشان به سایر کشورها دوباره استفاده خواهند کرد (علی اردلان).

پاسخ: البته اگر همه چیز می خواست با منافع سرمایه و باید و نباید آن باشد، اوضاع همینطور بود که تشریح می کنید. ولی در اینحا جای دو عامل نقش آفرین غایب است: یکم بحران که بحثی است راجع به توازن قوا و توانستن و نتوانستن و بهم خوردن تعادل، دوم جنبش ها که یک پای ثابت تحولات و رخدادهای مازادتاریخی بوده اند با مطالباتشان و با امکانات امروزشان و حضورغافلگیرانه اشان در بزنگاه های تاریخی و بحرانی. شکاف چنان است که ما با پدیده ای بنام ظهور نوفاسشیم (که جای دیگر بحثش شده است) که توسط جناحی از سرمایه داری نمایندگی می شود هستیم. در چنین شرایطی جناح دیگر سرمایه داری که نمایندگی همان الگوی تاکنونی پیشروی را دارد مجبور شده است برای مقابله با آن به شکل دادن بلوکی به اصطلاح هژمونیک و گسترده به ائتلاف با این جنبش ها متوسل شود و امتیازاتی به آن ها بدهد. گرچه نبض اصلی این روند در امریکا می زند اما جهانی است. پیدایش نوفاشیسم هم (که مختصات آن با فاشیسم کلاسیک متفاوت است و متعلق به عصر سرمایه جهانی شده) دقیقا مربوط است به همن ضعف هژمونی سرمایه بطور کلی و با هدف رقابت با جریان پیشرو (که ترامپ در کمپین هایش آن را نبرد بین کمونیسم و سوسیالیسم.. و رویکرد نظم و قانون سرمایه دارانه مد نظرش…. خطاب می کرد که جو بایدن تسلیم آن ها شده است). هر جا صدای پای فاشیسم به گوش آید، پیشاپیش نگرانی از صدای پای جنبش های ضد سرمایه داری و پیشرو در میان است که هراس آن ها را بر می انگیزاند. بهمین دلیل است اگر بخواهیم سیمای فضای سیاسی و اجتماعی آمریکا را با نمادهائی مشخص کنیم، باید از سه نماد یعنی ترامپ و بایدن و سندرز نام ببریم که هر سه شاخص سه روند و سه جریان تحولات داخلی آمریکا هستند. در تحلیل نهائی پیرامون مصداق ها و رویدادهای مشخص و خروجی با توجه به عوامل دخیل لحظه ای (و عوامل انضمامی پیچیده) هیچ کسی نمی تواند شرط بندی کند چه اثباتا و چه نفیا. اما تحلیل ها و ارزیابی ها از روندهای عمومی صرفنظر از این یا آن رویداد بحث دیگری است. تا آن جا که به جنبش ها و  نیروهای ترقیخواه مربوط می شود تنها می توانند بر روندهای پیشرو و بدیعی که امروزه در راستا و قالب دولت های تراز نوینی که ویژگی مهم اش نه مشارکت جنبش ها در قدرت که فشار از بیرون به دولت ها با تکیه به منشوری نوین از مطالبات جهان امروز است که در زیر پوست جامعه جهانی جریان دارد و چندین دهه است که نئولیبرالیسم آن ها را سرکوب کرده است، با بهره گیری از شکاف عمقی در جبهه سرمایه برای خود فرصت های تازه ای بیافرینند و در راستای آن ها و در وضعیت مشخص، تاکتیک ها و سیاست های در خور آن اتخاذ کنند [دولت های خدمات اجتماعی تراز نوین بدیلی است در برابر مقوله ای بنام دولت و کارکرد آن در دوره انتقالی*۲ که امروزه سخت محل منازعه است و نه معادل کلیت بدیل در همه جوانب خود، و هم چنین نه به مثابه یک رویداد و خروجی مشخص یک لحظه معین] . بنابراین دولت های رفاه نوین به عنوان سنتز تجربه های پساجنگ تنها یک راستاست که به ما افق می دهد و نه به عنوان پیش گوئی یک وضعیت مشخص در بازه زمانی مشخص.

ضمنا ترامپیسم و نئوفاشیسم اساسا فاقد برنامه اثباتی است و بیشتر پدیده ای فرافکنانه و با هدف نجات سرمایه داری دستخوش بحران هژمونیک، از شر دست اندازی جنبش ها و نیروهای ضدسرمایه داری، و خادم آن است و بنا براین فی نفسه آینده ای ندارد. گرچه تا اطلاع ثانوی هم چنان از بحران عمیق سرمایه تغذیه خواهد کرد و هم چنان رقیبی خطرناک (برای جنبش کارگران و زحمتکشان و آزادی و برابری اجتماعی) است. ضمنا به یک نکته دیگر هم باید اشاره کرد. نزاع سرمایه ها در عصر سرمایه جهانی شده (اندامی فربه شده است که دیگر سایز لباس های دوران کودکی اش و نمی تواند تن پوش او باشد) و از همین رو بر خلاف ظواهر و شعارهای غلطانداز، در اساس چیزی جز  نزاع پیرامون نحوه انکشاف سرمایه حول اولویت بخش های ذینع یا غیرذینع و چگونگی تحقق آن ها در همین بستر جهانی شدن و تأمین هژمونی سرمایه داری آمریکا بر روند جهانی شدن نیست. مثلا تمرکز یا عدم تمرکز بر صنعت سبز و یا بخش های دیگر سرمایه ـمثل نفت شیل و …. ) و یا بر تقویت اقتدار نظامی و هسته ای و… است و بقیه همه قیل و قال و فریب و سراب است برای پوشاندن این منازعه. دعوا بر سر لحاف ملاست: الگوی جهانی شدن سرمایه با چه تعیناتی؟. از قضا جنبش ها هم از همین میانه راه وارد می شوند و الگوی سوم جهانی شدن ضدسرمایه دارانه مورد نظر خود را روی میز منازعات می گذارند تا بازی حتی اگر برای مدتی هم شده از انحصار دو بازیگر اصلی خارج شود.

یادداشت سوم: شکل گیری مجدد دولتهای رفاه به نظر غیر ممکن می آید. اگر توانایی حل بحرانهای عظیم سرمایه داری وجود داشت که اصولا همین دولتهای رفاه نیم بند موجود به حیات خود ادامه میدادند و نه اینکه در سراشیبی حذف برنامه رفاه اجتماعی می افتادند. البته جنبشهای اجتماعی بیشتر قد علم خواهند کرد ولی نه در سمتی که شما مد نظرتان است. (منیژه فروزنده)

پاسخ: بنظر دو موضوع را باید از هم تفکیک کرد. یکی سرشت و پویش ذاتی سرمایه است و دیگری عواملی چون فشار بر سرمایه و بحران های بزرگی که دچارش می شود و تأثیراتی که در یک جهان انضمامی از سوی جنبش ها و جامعه بر آن وارد می گردد که علیرغم پویش و میل داتی اش تعینانی را به آن تحمیل می کند. تحلیل مبتنی بر ماهیت و ذات گرائی بدون در نظر گرفتن روندهای مبارزاتی و مبارزه طبقاتی که در جهان کنونی در مقیاس بزرگی جاری است کارگشا نیست. سرمایه داری زیر فشارهای اجتماعی پساجنگ دوم ناگزیر به گزینش پاردایم دولت رفاه شد و با تضعیف آن ها بار دیگر به خوی اصلی خود یعنی پارادایم ننولیبرالیستی (که البته عینا بازگشت به گذشته نیست) رجعت کرده و دست آوردهای قبلی را مورد تهاجم قرار داد. جنبش ها تا مادامی که قادر به ارائه بدیل کامل خود نیستند تا آن جا که می توانند دست و پای سرمایه و سرمایه داری را در پوست گردو می گذارند. سرمایه پس از چهار دهه تاخت و تاز خود اکنون با انباشت بحران های بزرگ و بن بست های بزرگی مواجه شده است که شکاف و نوفاشیسم و غیره هم از پی آمدهای آن است. در چنین شرایطی است که یک بلوک گسترده (به همراه مطالباتشان) به بخشی از سرمایه داری تحمیل شده است و جو بایدن گرچه فعلا روی کاغذ برنامه ای را وعده داده است چند تریلیونی برای مبارزه با کرونا و تأمین بیمه های همگانی و حذف بخشی از هزینه های تحصیلی دانشجوئی و افزایش مزد کارگران به ۱۵ دلار و تخصیص بودجه سنگینی به بهبود محیط زیست و بازسازی زیرساخت ها و ایجاد توازن بین رشد داخل و جهانی سرمایه داری و بهبود وضعیت سیاه پوستان و افزایش مالیات سرمایه داران… . وعده دادن و تن دادن به چنین برنامه ای که هنوز باید توسط جنبش پیگیری و حتی رادیکالیزه شود و گرنه خود بخود متحقق نخواهد شد قبلا متصور هم نبود. چرا؟ چون سرمایه داری دچار شکاف و بحران بزرگی شده است که برای حفظ خود ناگزیر گشته امتیاز بدهد. سندرز هم اعلام کرده است که به زودی برنامه مورد نظر خود را در این راستا ارائه خواهد داد. جنگل را نباید پشت درختان دید. فعلا عقب راندن نوفاشیسم توسط جوانان و زنان و جنبش ضدنژادی و سایرجنبش ها همانطور که سندرز گفته است این ها، ستون اصلی این پیروزی بوده اند و تحمیل اولیه چنین مطالباتی بیانگرآن است که فرصت و پتانسیلی برای توقف نولیبرالیسم به وجود آمده است که البته تکلیف نهائی این کشاکش را نمی توان پیش بینی کرد و اساس هم دیدن روندهاست و نه پیشگوئی. ولی بطور کلی به عنوان سنتز ناشی از شکست دو پارادایم دولت های رفاه (و البته سوسیالیسم دولتی)، و بحران انتقالی و بن بستی که اکنون جهان با آن مواجه هست، روندهای معطوف به پارادایم دولت های خدمات اجتماعی تراز نوینی است که در تمایز کیفی با گذشته در حال شکل گیری هستند که درجه پیشرفت و بلوغ آن را میزان خودآگاهی و آرایش جنبش ها تعیین می کند. اگر پروبلماتیک پاندومی کرونا را بشکافیم یعنی مسأله تندرستی و بهداشت و بیمه و غیره را و رابطه اش با اقتصاد و اولویت های نئولیبرالیسم را، اگر این مطالبات پیگیرانه دنبال شود، چیزی جز یک برنامه خدمات اجتماعی تراز نوین و نوعی دولت رفاه بیرون نخواهد آمد (که در مقاله دیگری به شکل مبسوط تری به آن پرداخته ام و این که دولت های رفاه تراز نوین در جهان گلوبال را نباید با اشکال گذشته قیاس کرد). البته بین جنبش ها و حاکمان مدافع منافع سرمایه داری پیرامون آن و جهت دادن به آن و حد وحدود آن طبعا کشمکش های سختی در جریان هست و خواهد بود و پیشروی هم بدون فراز و فرود نخواهد بود. ولی همین کشاکش هاهستند که بستر پیشروی را و جهان را شکل می دهند. جنبش ها از میانه های راه و شکاف ها و بحران ها، «ریزوم وار» سر بیرون می کنند و شروع  می کنند به رشد و نما، نه دورادور از منظر گذشته و یا پیشگویانه و از نگاه به آینده (بلکه بر بستر بهره گیری از ظرفیت های فراهم آمده وموجود).

- بحثتان درست است ولی اینکه چگونه ممکن است از درون ساختاری اینچنین بحران زده ، دولتهای رفاه (به شکل نوین) سر بر آورند، بسیار جای تردید دارد.
رادیکال تر شدن جنبشها و مطالباتشان درست است ولی توهم داشتن به بایدن یک چیز دیگر است (منیژه فروزنده)

یادداشت چهارم: جنبش های اجتماعی متأخر، واکنش و یا مقاومتی هستند در برابر ویرانگری های اقتصادی اجتماعی دولتهای نئولیبرال. این جنبش ها ویژگی های خاصی دارند که بر شمردن آنها کامنت را فقط طولانی میکند. از مهمترین ویژگی های این جنبش ها، آشفتگی طبقاتی آنهاست. مثلا جلیقه زردها بعنوان یکی از نخستین جنبش های نود و نه درصدی ها، طبقات و گروه های اجتماعی مختلفی را حول مبارزه با دولت نئولیبرال و احزاب سنتی میانه رو متحد ساخت. طبقات و لایه هایی که عموما از سیاست های نئولیبرالی و درهای باز آسیب دیده بودند. لذا فعلا نمی توان این جنبش های توده وار را کاملا پیشرو نامید. گرچه ضدسیستمی اند ولی هیچ افق و چشم انداز مشخصی ندارند. بخشی از این جنبش کاملا چپ و ضد سرمایه داری ست و بخش دیگر راست و حتی راسیست است.
با شکست نئولیبرالیسم و شروع بحران های علاج ناپذیر سرمایه داری، فقر و بیگاری و بی سرپناهی دارد به یک پدیده عمومی مبدل میشود و پیشروی این پروسه روز به روز بر جنبه چپ و ضد سرمایه داری جنبش های ضد سیستمی و ضد نئولیبرالی میافزاید. یک جنبش است که در چند سال اخیر شکل گرفته و هنوز قوام نیآفته و حرکاتش آشفته و موقتی و کوتاه مدت است.

در اینکه فشارهای اجتماعی الان در حدی ست که دولت ها را وادار به رفرم های سوسیال دموکراتیک کند، کاملا در تردیدم و امکانش را خیلی ضعیف می دانم. مقاومت ها فقط این روند خود ویرانگی سرمایه داری را به تاخیر میاندازد ولی آنرا منتفی نمیسازد. در نهایت چون سرمایه به شکل جهانی در آمده، انقلاب ضد سرمایه داری هم جهانی خواهد بود (که علائم آنرا در شورش های همزمان در لبنان عراق فرانسه و شیلی و ایران دیدیم). علی اردلان)

پاسخ پایانی: البته جنبش های ارتجاعی هم وجود دارند که فاشیسم یک نمونه آن است. منظور جنبش های پیشرو و ضد سرمایه داری هستند. ضمنا جنبش ها در حال شدن هستند آن هم نه با اوصاف گذشته، و حتما هم دارای برخی التقاط ها و پیرایه های منفی که با نقد وجوه منفی و تقویت جنبه های مثبت باید آن ها را در جران حرکتشان دید. در موردامکان تحقق رفرم های «سوسیال دموکراتیک» در لحظات کنونی حتما باید تردید داشت. چون مشروط می شود به توازن قوا و با هزاران پیچ و خم (سوای آن که من بازگشت گونه گذشته اش را باور ندارم). اما اولا تا همین جا قلمروهائی گشوده شده است، گرچه نه هنوز تثیبت شده. و ثانیا بحث اساسا روی روندهاست و نه وقوع رویداد معینی در بازه زمانی معین. در تحلیل های ماکرو، روندهای عنیی و هم اکنون موجودی که تنها می توانند جهت گیری گفتمان های متفاوت و متضاد را به نمایش بگذارند مهم هستند و می توانند به حرکت و کنشگری کنونی روشنائی بیافکنند وگرنه هزار باده ناخورده در رگ تاک است.

تقی روزبه   ۲۰۲۰.۱۰.۱۱

پاندومی کرونا، بحران انتقال و صورت بندی آن!
http://taghi-roozbeh.blogspot.com/2020/05/blog-post_6.html#more -*۱

جنبش های اجتماعی-طبقاتی،شیفت پارادایم دولت های اجتماعی ترازنوین و ابداع سیاستی بدیل!
https://bepish.org/node/1484 -*۲

——————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.