دلنوشته‌ی خواهر نوید افکاری به برادرش حبیب در ۴۴اُمین روز اعدام نوید

تو را در بی‌خبر‌ترین حالت ممکن‌ در راه نجات جان برادر پهلوانت به نا‌عادلانه‌ترین حکم محکومت کردند؛ به اتهام‌های واهی و بی‌اساس؛ تو را به بیدادگاه‌شان کشاندند نا‌حق محکومت کردند به ۲۷ سال حبس در اتاقک سرد، تاریک، شکنجه گاه… به چه جرمی؟ خودت بگو به کدامین گناه تو را این گونه به صلابه می‌کشند‌؟ ….

———————————————————–

navi-afkari-40

دلنوشته‌ی خواهر نوید افکاری به برادرش حبیب در ۴۴اُمین روز اعدام نوید

تازه دامادِ مادر برای تو می نویسم
تو را در بی‌خبر‌ترین حالت ممکن‌ در راه نجات جان برادر پهلوانت به نا‌عادلانه‌ترین حکم محکومت کردند؛ به اتهام‌های واهی و بی‌اساس؛ تو را به بیدادگاه‌شان کشاندند نا‌حق محکومت کردند به ۲۷ سال حبس در اتاقک سرد، تاریک، شکنجه گاه… به چه جرمی؟
خودت بگو به کدامین گناه تو را این گونه به صلابه می‌کشند‌؟
به جرم عدالت خواهی و دفاع از جان برادر بی‌گناهت؟
به جرم رد کردن سناریوی کذب دروغین علیه برادرت؟
به کدامین گناه؟
عشق بین تو و نوید زبانزد است؛ برادرانه‌هایتان …
همه از دلبستگی‌تان به هم می‌گویند …
ا‌زاین که جان هم بودید…
به چشمان تو که خیره می‌شوم نوید را می‌بینم…
راستی بگو از آن لحظه بگو!
که جان برادر را گرفتند خبرش را برایت آوردند …
تو چه کردی؟
چگونه تاب آوردی با دستان بسته… پشت دیوارهای بلند… درهای آهنین؟
وقتی به سوی قتلگاه می‌بردندش و فریاد می‌زد… شنیدی نه؟
شاهد رفتن جانت از بدن بودی‌ نه؟
زمین و هفت آسما‌نش آن شب برای غریبی‌تان خون گریه می‌کرد می‌دانم.
آخ چگونه می‌شود برادرت را به جوخه‌ی اعدام ببرند تو آرام باشی !!
حتی نگذارند برای بار آخر صورت غرق خونش را بوسه باران کنی…
جسم بی‌جان شده‌اش را به آغو‌ش بکشی و به سوی آسمان سیاه شب از اعماق وجود؛ خدا را فریاد بزنی،
برای نوید پرپر شده‌ات بباری… به یاد کودکی‌هایتان‌ که هیچکس نوید را آزار نمی‌داد چون تو بودی، چون پشتش به برادر بزرگترش گرم بود، چون حبیب داشت. اگر زمین می‌خورد تو بلندش می‌کردی، اما این بار هیچکس نبود.
حبیب را به اسارت گرفتند و نویدش را تنهای تنها به دار کشیدند… حتی نگذاشتند در عزای برادر سیاه پوش شود !! مادر و پدر داغدارش را د‌ربربگیرد… خواهرش را تسکین دهد … و برای هزارمین بار در خودش فرو بریزد …
حالا در کورترین نقطه‌ی آن شکنجه‌گاه مرگ‌آور نشسته است و‌ روزهای این مردگی را رد می‌کند …!
خط‌هایی که روی دیوار کشیدی به ۵۰ روز رسیده است … دیگر نوید برای همیشه آرام گرفته است.
برادر‌ جان دلم برایت تنگ شده است،
تنگ که می‌گویم نه مثل تنگی پیراهن؛ دلتنگی من؛ شبیه حال نهنگی است که به جای اقیانوس او را در تنگ ماهی انداخته‌اند.
دلم برایت تنگ شده است؛ این یعنی ریه‌های من دم و بازدم نفس‌های تو را کم آورده‌اند.

سه شنبه ۶آبان ماه ۱۳۹۹

————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.