آموزش، فقر، معضل گوشی هوشمند و کودکانی که امکان ادامه تحصیل را ندارند

«تو گوشی هوشمند داری؟» جواب می دهد “نه ندارم! از کجا گوشی هوشمند بیارم! ما تو تمامِ خانواده یک گوشی ساده داریم که آنهم دست پدرم است!” ….

——————————————————

5518

آموزش، فقر، معضل گوشی هوشمند و کودکانی که امکان ادامه تحصیل را ندارند

زاهدان پر است از فقر و محرومیت؛ پر است از آدم‌های ژنده و مستاصل در خیابان‌هایی که حتی آسفالت درست و حسابی ندارند! کرونا هم که آمده همه چیز را بدتر کرده؛ کاسبی مغازه دارها در همه شهر حتی در چهارراه رسولی که مرکز خرید و فروش لباس و عطریجات و لوازم آرایشی است، کساد شده؛ کارگران بسیاری بیکار شده‌اند و کودکان بسیاری برای کار به خیابان‌ها ریخته‌اند؛ در این شرایط، کسی به فکر عثمان، شنبه و صدها کودک مانند آنها نیست؛ این کودکان محروم، باید خودشان در خیابانها با هزاران خطر بجنگند و «نان» دربیاورند!

«تو گوشی هوشمند داری؟» جواب می دهد “نه ندارم! از کجا گوشی هوشمند بیارم! ما تو تمامِ خانواده یک گوشی ساده داریم که آنهم دست پدرم است!”

این پسر که نامش «شنبه» است، در نگاهش یک دنیا حجب و حیاست؛ اما همزمان محرومیت و نداری در  پیچ و خم های چهره ی مهربان و در  اندوه چشمان درشتش بیداد می کند. از او می‌پرسم چطور درس می خوانی؛ می‌گوید پیش از این در یکی از مدارس حاشیه زاهدان که برای  آموزش کودکان کار و خیابان راه‌اندازی شده، درس می‌خوانده اما حالا که کرونا آمده و مدرسه‌ها تعطیل شده‌اند؛ دیگر درس نمی‌خواند!

شنبه می‌گوید: «پدر کارگرش هم مدتهاست که بیکار شده و خانه نشین است؛ مادرش برای آدم‌ها در محله باباییان زاهدان خیاطی می‌کند.» خیاطی روزمزد برای مردم محله محرومی که خودشان نان ندارند؛ شنبه می‌گوید: کرونا خیلی بد است؛ همه چیز را داغون کرده؛ حتی سفارش‌های خیاطی مادرم را…

شهر زاهدان، پر از کودکانی است که یا سر چهاراه‌ها فال می‌فروشند، یا شیشه‌های اتوموبیل‌ها را تمیز می‌کنند و یا خیلی ساده در گوشه و کنار، گدایی می‌کنند؛ در کنار این مشاغل کاذب، بنزین فروشی هم هست؛ کودکانی که یا بنزین را در دبه‌های کوچک در دکه‌های کنار خیابان‌ها، برای عرضه به مشتریان نگه می‌دارند یا اینکه همراه ماشین‌های «بنزین کِش» می‌روند و در نزدیکی مرزها، پیاده می‌شوند و در انتقال گالن‌های بنزین به آن سوی مرز کمک می‌کنند!

صدها کودک مثلِ شنبه!
همیشه محرومیت کودکان کار زاهدان، بزرگ و برجسته بوده اما آمدن کرونا، این محرومیت همیشگی را تشدید کرده است. عثمان کودک دیگری است که در یکی از خیابان‌های پر تردد زاهدان، به دنبال رهگذران می‌افتد تا فال حافظ بفروشد؛ او که لباس‌های ژنده‌ای بر تن دارد، با صدایی آرام و ممتد، رهگذران را دعوت به خریدن فالهایی می‌کند که ورقی هزار تومان است.

عثمان هم دیگر درس نمی‌خواند؛ او البته سه سال است که ترک تحصیل کرده و در خیابان‌ها کار می‌کند اما می‌گوید برادر کوچکم هم  بعد از آمدن کرونا، دیگر درس نمی‌خواند چون ما گوشی هوشمند نداریم! چون اگر چند ماه درآمد من و مادر کارگرم را کنار بگذاریم، پول یک گوشی نمی‌شود!

——————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.