آنها مقاومت را زیسته‌اند

«مادرْ حشمت» یکی دیگر از مادران دادخواه این سالیان چشم از جهان فرو بست. صبح روز یکشنبه ۲۷ مهرماه، حشمت سجادیان، که زجر جان‌باختن فرزند و داماد خود «رضا زرشگه» و «فریدون اعظمی» و شمار دیگری از اعضای خانواده را به چشم دیده بود، در پی ابتلا به کرونا جان خود را از دست داد. ….

————————————————

madar-heshmat

آنها مقاومت را زیسته‌اند

مادر حشمت به‌سیاق دیگر مادران خاوران، مادران پارک لاله و جمیع مادران دادخواه این سال‌ها، به صبوری بی‌اندازه و دادخواهی تا آخرین ساعات زندگی خود شهره بود. مادر حشمت در رده‌ی معدود مادرانی بود که فرزند جان‌باخته‌اش را با دستان خود تدفین کرد.

عبدالاحد زرشگه، همسر حشمت سجادیان، فارغ‌التحصیل ادبیات دانشگاه تهران در سال ۱۳۳۰ و دبیر ادبیات دبیرستان‌های بروجرد بود. محمد اعظمی، برادر جان‌باخته فریدون اعظمی در خاطرات خود نقل کرده است:
«رضا را اول مهر ۱۳۶۰ در زندان بروجرد، تیرباران کردند. حاکم شرع در یک تماس تلفنی به عبدالاحد زرشگه اعلام که اگر رضا پنج نفر را معرفی کند، تا شب آزاد می‌شود. پدرش در جواب گفت: «نام فرزند کدام خانواده بیچاره را بگوید تا شما به قیمت گرفتار شدن آنها رضا را آزاد کنید؟ اگر شما نام پنج نفر برایتان مهم است لطف کنید و نام من و مادر و دو خواهرش و برادر مرا بدهید…».
حاکم شرع گفت که منتظر بمانید و رضا را آزاد می‌کنند. او چنان جدی و قاطع این وعده را داد که برای ما جای شک و تردیدی نماند. با شنیدن این خبر خوش، امیدی در دل خانواده جوانه می‌زند. پس از دوماه نگرانی خیال‌شان آسوده می‌شود و آرام می‌گیرند. شب همان روز حدود ۱۲ شب با من تلفن تماس گرفتند که بیائید و رضا را تحویل بگیرید. آدرس محل را هم می‌دهند، که برایشان آدرس نا آشناست. هنگام رفتن “مامان حشمت” نیز راه می افتد تا پسر جوان خود را زودتر در آغوش گیرد. راننده ماشین که یکی از بستگان نزدیک آنها بوده، آدرس را می‌شناخته است، اما چیزی نمی‌گوید. البته چه می‌توانست به خانواده‌ای که خود را آماده‌ی آزادی فرزندشان کرده بود، بگوید؟ یعنی جرات بیان فاجعه را نداشت.
با نزدیک شدن ماشین به محل، صدای شیون و زاری برخی از خانواده‌هائی که زودتر رسیده بودند، چون پتک بر سر پدر و مادر رضا فرود می‌آید. با کمال ناباوری می‌فهمند چه فاجعه‌ای برایشان رقم خورده است. دور تا دور ساختمان کنار محل تحویل اجساد، نیروهای سپاه مسلح مستقر شده تا خانواده‌ها را کنترل و زیر نظر گیرند. مجریان و ماموران، جسد را تحویل خانواده می‌دهند و می‌خواهند که خود خانواده با دستان خودشان قبر فرزندشان را در محل دیگری، به دور از گورستان شهر، بکنند و فرزند خود را به خاک بسپارند. یعنی به جای آزادی فرزندشان، جسد گرم گلوله خورده و پیچیده شده در پارچه‌ای در یک وانت بار را تحویل می‌دهند تا به محل دفن برده شود. تصور این همه بربریت در ذهن نمی‌گنجد. در آن نیمه‌های شب، پدر و مادر رضا، فرزند خود را با وانت بار ماموران حکومت به گورستانی دیگر می‌برند تا خودشان با دستان خود، گورکن فرزندشان شوند. پدر رضا که سن بالائی داشت نتوانست و مامان حشمت، خود مشغول کندن قبر فرزند می‌شود».

رضا سرشگه، متولد ۱۳۳۸، دانشجوی فنی دانشگاه تهران، عضو گر‌وه زحمتکشان لرستان بود. فعالیت این گروه در کنار بهروز معینی چاغروند با همکاری مشترک با سازمان انقلابی زحمتشکان کردستان (کومله) نیز پیوند داشت. پس از سرکوب هسته‌ی بروجرد و تعطیلی دانشگاه‌ها در جریان انقلاب فرهنگی از دانشگاه اخراج و «رزمندگان آزادی طبقه‌ی کارگر» در لرستان را راه‌اندازی‌ میکند.

فریدون اعظمی، داماد مادر حشمت، پس از آزادی از زندان به سازمان پیکار در راه آزادی طبقه کارگر پیوست. او یکی از کادرهای موثر این جریان در خوزستان بود. با شدت گرفتن سرکوب سازمان‌های سیاسی، به تهران منتقل شد و در جریان ضربه به رهبری این سازمان، در نیمه شب ۱۶ دی‌ماه سال ۱۳۶۰ به همراه همسرش فخری زرشگه و دو فرزندش سهراب و همایون، دستگیر و ابتدا در همان کمیته مشترک بند ۳۰۰۰ اوین، زیر شکنجه قرار رفت. پس از چند ماه مقاومت و حفظ همه اعضای تشکیلات پیکار در خوزستان که با او در ارتباط بودند، در هشتم آبان ماه ۱۳۶۱ تیرباران شد.

نه می‌بخشیم نه فراموش می‌کنیم

«متن از گروه نویسندگان #سرخط»
https://t.me/SarKhatism

————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.