مهتاب محبوب: درباره‌ی امکان همبستگی در مواجهه با روایت‌های آزار و تجاوز جنسی

هر چند آزمون‌های پیش از این نشان داده که وقتی کرامت انسانی زنان و حق آنان بر بدن‌شان مطرح است، به سختی می‌توان روی همبستگی مردان ِ (اغلب واجد امتیاز، دارای رسانه، موقعیت ممتاز و سرمایه اجتماعی و…) فارغ از وابستگی‌های قبیله‌ای و سیاسی حساب کرد، خواست دادرسی عادلانه می‌تواند هم‌چنان تنها بستر باشد برای شکل دادن بالقوه به چنین همبستگی‌ای. ….

————————————————–

4917

درباره‌ی امکان همبستگی در مواجهه با روایت‌های آزار و تجاوز جنسی

مهتاب محبوب
بیدارزنی:
انتشار روایت‌های وقوع تجاوز و آزار جنسی از زبان آزاردیدگان و در این حجم، نقطه عطفی در تاریخ و روان جامعه‌ی ایرانی است و تأثیر آن در سطوح مختلف زندگی ما عیان و باقی خواهد ماند. از اولین روایت‌های چند دختر دانشجو درباره آزار جنسی در زمان تحصیل در دبیرستان که پس از مدتی کوتاه وادار به عذرخواهی شدند تا این لحظه سیر حوادث به سرعت فضای مجازی ـ و گاه حقیقی ـ را  می‌پیماید و هنوز پایانی بر آن متصور نیست. به رغم روایت‌های متعدد مطرح‌شده، تاکنون تنها یک مورد بعد از ترند شدن نام متهم در توییتر و با شکایت آزاردیدگان بازداشت و رسیدگی قضایی به پرونده او آغاز شده است. برخی نامداران عرصه‌های نقاشی، موسیقی و پژوهش‌های اجتماعی که متهم به تجاوز یا آزار جنسی‌اند به اعلام تکذیبیه‌هایی در فضای مجازی اکتفا و اتهامات را «قویاً‍» رد کرده‌اند. مرور کلی روند روایتگری‌ها و واکنش‌ها پژوهشی همه‌جانبه را می‌طلبد در زمانی‌که کمی از میانه‌ی این طوفان فاصله گرفته باشیم. با این همه برخی پرسش‌ها و دغدغه‌ها در این بستر مدام تکرار می‌شوند. این یادداشت قصد دارد به یک ایده‌ی کلی در این زمینه و واکنش‌های فمینیست‌های ایرانی به آن‌ بپردازد:

مجازات و بازتولید خشونت
احتمالاً شما هم در گفتگوهای بسیاری شنیده‌اید که «ما» تاریخ‌نگاری نداریم، تاریخ اقتصاد نداریم، حافظه جمعی نداریم و هزار حیطه‌ی دیگر که «ما» درباره‌ی خودمان در آن شناخت نداریم و حتی از این که شناختی در این زمینه نداریم آگاه هم نیستیم. گفتمان‌های مربوط به خلق‌و‌خوی ایرانیان و ایده‌های ذات‌گرایانه‌ی عوام‌پسند (ما ایرانی‌ها آدم‌بشو نیستیم و …) تا حد زیادی فضای نظری را در اختیار دارند. همین گفتمان‌ها و هم‌بندان‌شان طی صد و پنجاه سال گذشته، تلاش جامعه ایرانی برای حیات و بقا را رو به زوال بودن اندیشه سیاسی و کلنگی بودن جامعه نامیده‌اند و از این طریق تجربه عینی قدرت‌ورزی، تفکر و عاملیت در این جامعه را نامرئی و  شناخت و بررسی آن را ناممکن کرده‌اند و در نتیجه تجربه‌ی زیست انسان ایرانی به امری استثنایی در جهان و بدون هیچ پیوندی به تجربیات دیگرِ انسانی در فضاها و جغرافیاهای دیگر درک شده است. زن ایرانی نیز به مثابه شیئی استثنایی و با خلق‌وخویی خاص تصویر می‌شود که گاه با دوز و کلک از اندرونی مشغول دسیسه‌ی به شهادت رساندن امیرکبیرهای زمان است، گاه با مهریه به استثمار همسران مشغول و غیر از آن فمینیستی مردستیز و ستیزه‌جو. این نوع نگاه، از تحلیل و توضیحِ تغییر وضعیت و عاملیت‌ها عاجز است و فراز و نشیب‌های زندگی روزمره و استراتژی‌های بقای افراد (و در این مورد زنان) برایش موضوعیتی ندارد چرا که پرسش را به عرصه‌ی نابرابری قدرت نمی‌کشاند و در درکی اروپامحور و اوریانتالیستی از جامعه‌ی ایرانی رو به زوال غرقه است. با این همه، بخشی از این «ما» که از خود و تاریخمان سخت بی‌اطلاعیم حال ناگهان به نیرویی چنان قدرتمند و ترسناک بدل شده‌ایم که بیم آن می‌رود مردان قدرتمند و هنرمند و روشنفکر و مدافع حقوق زنان را لینچ[۱] کنیم یا به سمت مجازات اعدام برانیم؛ اما این بار نه از اندرونی بلکه در پهنه روشن روز، با نام‌ها و چهره‌های روشن. آنچه هم‌چنان از ما توقع نمی‌رود، برخورد مسئولانه، تبارشناسی این وضعیت، نقد درون‌ماندگار آن و زدن نیشتر حقیقت به وضعیتی است که سلامت تمام جامعه را به خطر انداخته است.

هر چقدر که بالغ‌تر می‌شویم، بیشتر درمی‌یابیم که سخن گفتن به نام «ما» چقدر می‌تواند خطیر باشد و با این همه من از موضع مایی حرف می‌زنم که خود را فمینیستی تقاطعی می‌داند و دغدغه‌ی عدالت اجتماعی در تمامی عرصه‌ها را دارد. این فمینیسم در اولین گام، فضایی برای بیان و شنیده‌شدن روایت‌های آزار و تجاوز جنسی فراهم کرد. تعلق یکی از متهمان به جنبش دفاع از حقوق زنان و پژوهش‌های او در زمینه ختنه‌ی زنان و کار کودکان نیز منجر به «سانسور» روایت آزاردیدگان نشد و ترس از زیر سوال رفتن جریان فمینیستی، شاید برای نخستین بار، جا را بر خواست جستجو و دستیابی به  حقیقت تنگ نکرد. سپس توجه این جریان به بازتولید احتمالی خشونت از طریق نوع مجازات تعیین‌شده برای تجاوز در قوانین کشور، معطوف شد. جرم تجاوز به عنف مطابق با بند ت ماده ٢٢۴ قانون مجازات اسلامی مصوب سال ١٣٩٢، مجازات اعدام را در پی دارد.

این دغدغه وجود داشت که خشونت مجازات به خشونت اعمال‌شده در تجاوز و آزار جنسی اضافه شود و نه تنها آزاردیدگان دچار تردید در پیگیری شوند بلکه روان جامعه بیش از پیش از این خشونت‌ها رنجور شود. فمینیست‌ها از رهگذر بررسی تجارب کشورهایی که چون ما، راه دادخواهی‌شان با مجازات اعدام سد شده است، روندهای دادرسی دیگری را معرفی کردند که امکان خشونت‌زدایی از وضعیت را عرضه می‌کنند. با این همه دستی جادویی، دغدغه‌ی خشونت‌زدایی را زیر خیلِ سوالات «خب از کجا معلوم این روایت راست باشد؟ سند و مدرکش کو؟ چرا همان موقع شکایت نکرده؟» و کلکسیون سوالات قربانی‌نکوهانه مدفون کرده است. به نظر می‌رسد همان روندی که کل این خشونت و نابرابری را نامرئی و شناخت‌ناپذیر کرده و از نظم/بی‌نظمی موجود منتفع می‌شده، باز در کار است تا تلاش‌های فمینیستی برای مواجهه‌ی غیرخشونت‌آمیز با دادرسی در مسئله تجاوز و آزار را به حاشیه براند و در عوض این جریان را بابت خودکشی یکی از متهمان ملامت کند و به صلاه بکشد. در فضای مغشوشی که نهادهای مجری و قضایی هم‌دست ساختارهای نابرابر، ستم بر زنان را مدام کم‌هزینه‌تر می‌کنند، چنین ادعاهایی نه عجیب است و نه پیش‌بینی‌ناپذیر.

هر چند آزمون‌های پیش از این نشان داده که وقتی کرامت انسانی زنان و حق آنان بر بدن‌شان مطرح است، به سختی می‌توان روی همبستگی مردان ِ (اغلب واجد امتیاز، دارای رسانه، موقعیت ممتاز و سرمایه اجتماعی و…) فارغ از وابستگی‌های قبیله‌ای و سیاسی حساب کرد، خواست دادرسی عادلانه می‌تواند هم‌چنان تنها بستر باشد برای شکل دادن بالقوه به چنین همبستگی‌ای. خشونتِ بیشتر تنها زندگی زنان را سیاه‌تر نمی‌کند، بلکه رمق تمام جامعه مدنی را می‌گیرد و خشونت‌زدایی از وضعیت می‌تواند در این شرایط خواستی وحدت‌بخش باشد. به خاطر بیاوریم که در سال ۲۰۱۹ دست‌کم ۳۷۴ فرد محکوم به قصاص توسط خانواده مقتول مورد بخشش قرار گرفتند که این در مقایسه با ۲۵۵ نفری که با حکم قصاص اعدام شدند رقم امیدوارکننده‌ای است و نشان از خواست جامعه برای کاهش این نوع مجازات دارد. با توجه به اصرار حاکمیت بر اجرای مجازات اعدام و این‌که به دنبال گردنی برای طناب دارشان می‌گردند، امری که به تازگی با موج مقاومت و پیام #اعدام_نکنید در دنیای مجازی مواجه شده است، رویکرد فمینیستی خشونت‌زا از وضعیت می‌تواند بستری برای اتحاد نیروهای مخالف هر نوع خشونت و بی‌عدالتی باشد.

نه زیست روزمره ایرانیان شناخت‌ناپذیر است و نه فمینیست ایرانی، فمینیستی استثنایی است؛ این که جریان اصلی دانشگاهی و پهنه‌های رسانه‌ای جولانگاه نگاه‌های ملی/مرکزگرا و توجیه‌کننده‌ی تبعیض علیه «دیگری» (چه قومی، چه جنسیتی و چه دگراندیشان سیاسی) است خود، نیاز به توجه به حرکت‌ها و گفتمان‌های موازی برای بازپس‌گیری عرصه‌ی عمومی را دو چندان می‌کند. حال که همه در همین جهان محبوسیم، از هم‌سرنوشتی‌مان گریزی نیست و چنگ زدن به امتیازاتمان لزوما آرامش و عدالت را در حقمان تضمین نمی‌کند. خشونت امروز علیه زنان و اقلیت‌های جنسی و کوتاه کردن دست‌شان از ابراز و بیان بی‌عدالتی و خشونتی که از آن در رنجند به بهانه‌ی «انحرافی بودن و خفه کردن صدای قربانیان حقیقی» فردا به بهانه‌ای دیگر – فعالیت سیاسی، هویت‌خواهی قومی یا غیر از آن- گریبان مردان را نیز می‌گیرد. با مرئی کردن تلاش‌های عینی فمینیست‌ها می‌توانیم بسترهای امکان همبستگی و همکاری را بیابیم و جامعه‌مان را برای همه امن‌تر کنیم.
————————-

([۱] لینچ کردن (به انگلیسی: (Lynching) به عمل اعدام غیرقانونی در ملأ عام یا ضرب و جرح منجر به مرگ توسط جمعیت گفته می‌شود که معمولاً برای تنبیه متجاوز یا ترساندن گروهی اقلیت انجام گیرد.
—————————————————————–

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.