ژاله سهند: یادی از دو رفیق – از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری

من با یاد عنایت و رافیک عزیزم، رفقای دوران دانشجویی ام در هند چند پاراگراف نوشته ام. یادآوری این خاطرات دردناک است، ولی خاطرات این دو رفیق من نقطه تابناک زندگی منند. و امیدوارم جهانی که آنگونه  که شایسته آنان است بر ما، بر زمین، وبر زمان مسلط گردد  ….

————————————————–

ژاله سهند: یادی از دو رفیق – از دفتر مجازی یاد بود جانباختگان و قربانیان راه آزادی و برابری

یادی از دو رفیق
من با یاد عنایت و رافیک عزیزم، رفقای دوران دانشجویی ام در هند (در ایران چند ماه قبل از افتادن من به زندان، آنان اعدام شدند) چند پاراگراف نوشته ام. یاداوری این خاطرات دردناک است، ولی خاطرات این دو رفیق من نقطه تابناک زندگی منند. و امیدوارم جهانی که آنگونه  که شایسته آنان است بر ما، بر زمین، وبر زمان مسلط گردد.

5110
رفیق رافیک نوشادیان
https://janhayeshifte.wordpress.com/2014/12/12/jan-21

5111
رفیق عنایت الله سلطان زاده
https://janhayeshifte.wordpress.com/2015/01/02/jan-110

با یاد ستارگان تابناک زندگیم، رفقای دوران دانشجویی ام، رفیق عنایت الله سلطان زاده و رفیق رافیک نوشادیان، که همواره آمیزه ای از دردی تیز است و شعفی گلین، دیدارمدر گذر مرور خاطراتم با آنان. از یادتان من هرگز نمیکاهم، و می اندیشم زمین چه سر افراز است  که در این جهانی که سهم ما را هر لحظه به غارت می برند، سهم ماندگارش شمایان بوده اید، شمایان…باشد که جهانی  آنگونه که شایسته شمایان باشد بر ما، بر زمین، و بر زمان مستقر گردد.

سهم من شاید دریچه ای به اندازه چهار پنجه دست بود که بروی راهرویی برای گذر پاهای سیاه شده، بنفش تیره، ورم کرده و با انگشتانی  خونین، باز میشد. آن سنگ فرش و لحظه دیدار ما با هم بر خود نقشی تا به ابد برزخین دارد. سهم شما اما بسوی مرگ سرود خوان، اخگر بر سر و جان، تا دم آخر بر رویای نشاندن کارگر بر تارک زمان،جوخه داربود. آری جوخه دار بود.

بر بیرق سرخ دست رها میکند آنکه ترا در حضور خود نداشته است، ترا نشناخته است، ترا ندانسته است، بر منوال شما کسی دگر را نداشته است، بر آسمان تاریکش، آذرخشان ستاره ای بسان شمایان نتابیده است.

با شور شما در سر، در سلولی را به اندازه چهار تن که بخوابند در کنار هم، برایم باز می کنند. در آن سه نفر دیگر نشسته اند. بر پا می ایستند و یکی از آنان دستم را می گیرد و می گوید آسان نیست، اما باید داراز بکشی و نگذاری پاهایت مرهم بیابند، وگرنه بزودی دوباره به بازجویی برت می گردانند.دراز کشیدم با پاهایی سیاه ،انگشتانی خونین، و جانی خسته. فحشی به سفاک که بر سرم داد زد “به سلول میروی و نمی شینی…راه میروی تا ورم پاهایت بخوابند”، میدهم و آنگار به مراد رسیده بخود می گویم، حالا شاید ارزش رفیق شما بودن را تا ذره ای داشته باشم.

زان پس از ان دریچه به اندازه چهار پنجه دست هر روز ما چهار تا با هم پاهای خونین دیدیم ضجه های درد شنیدم، و با هم بیاد آن سرو های استوار که ایستاده مردند گریستیم. دیگران را نمیدانم، چرا که ما باز هم با همه راحتی امان با همدیگر، حرفهای دلمان را تا به آخر بهم نگفته بودیم، اما من سرشار از شعف بودم که حداقل تواب هایی در کنارم نیستند که لب خوانی ام بکنند برای چند ماهی  و دردم را دو چندان. بعد از آن، درد بود، اما من جانم را به شما سپرده بودم، بی نیاز از زندگی زنده بودم، و دردم را در تن من شما بر دوشتان حمل می کردید، و بر من اما مستقر تا به آخر رویای شمایان بود، رویای شمایان است با بیرقی سرخ در دست و جانی به هیبت ابدیت.

هرگز یادتان از من دور نباد، هرگز بیرق سرختان در دست من سنگین مباد….

ژاله سهند در سال ۸۲ میلادی دستگیر شد و بعد از دوران زندان و گذشتن سه سال از حبس تعلیقی نامحدودش موفق شد که ایران را ترک کند.

————

منبع: گزارشگران
http://gozareshgar.com

—————————————————-

متاسفانه بخش دیدگاه‌های این مطلب بسته است.